عرفان و حکمت
عرفان و حکمت در پرتو قرآن و عترت
تبیین عقلی و نقلی عرفان و حکمت و پاسخ به شبهات
صفحه‌اصلیدانشنامهمقالاتتماس با ما

اصل وراثت

اصل وراثت یکی از سنت‌هایی الهی است که هرگز تبدیل و تغییر پیدا نخواهد کرد، بر اساس این اصل همان طور که خصوصیات جسمانی و اخلاقی از انسان به نسل او منتقل می شود امور معنوی نیز به نسل انسان منتقل خواهد شد. «ثُمَ‌ أَوْرَثْنَا الْکِتابَ الَّذینَ اصْطَفَیْنا مِنْ عِبادِنا فَمِنْهُمْ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ وَ مِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ وَ مِنْهُمْ سابِقٌ بِالْخَیْراتِ بِإِذْنِ اللَّهِ ذلِکَ هُوَ الْفَضْلُ الْکَبیر».

فهرست
  • ↓۱- اصل وراثت در امور مادّی
  • ↓۲- اصل وراثت در امور معنوی
    • ↓۲.۱- انتقال نور حضرت آدم به پيامبر اكرم از طریق وراثت
    • ↓۲.۲- انتقال نور حضرت آدم به أمیرالمؤمنین از طریق وراثت
    • ↓۲.۳- روایتی دربارۀ اصل وراثت در امور معنوی
  • ↓۳- پانویس

اصل وراثت در امور مادّی

قانون وراثت، اصل مهمّى است كه در تمام شئون موجودات از انسان و حيوان و نباتات مورد مطالعه دقيق قرار گرفته، و آثار و نتايج مهمى از آن به دست آمده است؛ و مى‌توان گفت يكى از سنن غير قابل تبديل و تغيير الهى است.

دقت و بررسى در افراد انسان و انتقال خصوصيّات و كيفيّاتى كه از نطفه پدر و مادر و تلقيح آن به صورت جنين درآمده و در طفل به ظهور مى‌رسد، اين اصل را بطور كلّى در مورد انسان به ثبوت مى‌رساند.

نطفه انسان ذرّه‌اى از سازمان وجودى اوست كه تمام آثار و خصوصيات انسان بطور تراكم و اندماج و بطور قوّه و استعداد در او موجود است، و چون در رحم مادر در ظرف مخصوص خود با شرايط خاصّى جاى گرفت به مرحله فعليّت رسيده و به صورت نشر درآمده و به ظهور مى‌رسد، و تمام خصوصيات مادى و اخلاقى و روحى پدر و مادر خود را نشان مى‌دهد.

نه تنها فرزند از نظر رنگ پوست و كيفيّت سازمان اعضاء و جوارح و تركيب استخوانها از پدر ارث مى‌برد، بلكه در هر ذرّه‌اى از خون و در هر سلول ريز ذره‌بينى، به تمام معنى مشابه با ذرّه خون پدر و با ذرّات ذرّه‌بينى سلولهاى اوست، بطورى كه طفلى كه پدرش مشكوك باشد از راه تجزيه خون او مى‌توان پدر او را معيّن نمود.

چون در حقيقت، طفل شاخه و فرعى است كه از درخت هستى و اصل مادى و معنوى پدر منشعب شده و در تمام خواصّ خود حكايت از آن اصل مى‌نمايد.

از چشم و دماغ و گوش و قلب و معده و كليه و استخوان و هيكل گذشته در اجزاء خرد و ذره‌بينى نيز فرزند به عنوان توارث از پدر و مادر خود خواصّ و آثار هستى را اخذ مى‌نمايد، حتى امراضى كه در نياكان وجود دارد به فرزندان خود انتقال مى‌يابد و اگر در نسل اول يا دوّم ظهور نكند بالاخره آن اصل مرض خود را در دوره تطوّر و انقلاب چند نسل حفظ نموده تا دوران كمون خود را طىّ كند، و در چندين نسل بعد كه شرائط ظهورش موجود گردد به ظهور برسد.

اين آثار و خصوصيات از پدر نه فقط به نطفه او انتقال مى‌يابد بلكه در هر يك از سلولهاى انسان تمام آثار هستى او مشهود است، و مى‌توان گفت در هر ذره از بدن انسان يك انسان کامل به نحو استعداد و قوّه وجود دارد كه چنانچه شرائط تربيت و تكامل موجود گردد به صورت يك انسان كامل درمى‌آيد.

و به عبارت ديگر نه تنها در نطفه، انسانى كامل وجود دارد كه در ظرف مستعدّ و رحم به ظهور مى‌رسد بلكه در هر سلول يك انسان كامل به نحو توارث و انتقال مراتب هستى موجود است.

گرچه تا به حال عملا نتوانسته‌اند در ظرف مستعدّ اين سلول را با سلول زن تلقيح نموده و طفلى نوزاد در خارج ظرف رحم به وجود آورند ليكن گذشته از آنكه دليلى بر امتناع آن نيست، ادلّه‌اى بر امكان آن اقامه شده و ممكنست در طىّ سير علمى، بشر روزى را به خود ببيند كه از تلقيح هر يك از سلولهاى بدن مرد با هر يك از سلولهاى بدن زن و پيوند بين آن دو، در ظروف مستعد و متناسب طفلى به وجود آيد، و از يك مرد و يك زن در زمان كوتاهى ميلياردها كودك به ظهور رسد.

اين موضوع در اثر همان اصل توارث است كه تمام خاصّه‌هاى شخص در هر يك از ذرّات بدن او اثر مى‌گذارد، و آن ذره حكايت از تمام آثار وجودى آن شخص مى‌نمايد، كما آنكه در نباتات ديده مى‌شود نه تنها از راه كاشتن تخم در زمين، بلكه از راه قلمه زدن و از راه پيوند نمودن، اصل وراثت كار خود را كرده و درختى مانند اصل خود نشو و نما مى‌نمايد.

چون در شاخه‌اى كه با آن قلمه مى‌زنند تمام خصوصيّات درخت از ريشه و تنه و ساقه و برگ و ميوه طبق ريشه و تنه و ساقه و برگ و ميوه اصل خود موجود است.

در پيوند نيز همين طور است، جوانه پيوند، ساقه درخت ديگر را رحم براى تربيت خود قرار داده و در آنجا نشو و نما مى‌كند و تمام آثار اصل خود را بدون تخطّى و تجاوز به ظهور مى‌رساند.

«ما مِنْ دَابَّةٍ إِلَّا هُوَ آخِذٌ بِناصِيَتِها إِنَّ رَبِّي عَلى‌ صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ»](هود:۵۶)‌ از مادّيات و مراتب ظهورات طبيعى در انسان بگذريم، در افكار و اخلاق و روحيّات، نيز طفل از اصل خود به نحو توارث بهره مى‌گيرد، و از راه نطفه اخلاق و غرائز پدر و مادر در طفل به ظهور مى‌رسد، و از تركيب آن دو نطفه مجموعه مركب از آن دو، طفل را با اخلاقى خاص كه نتيجه اخلاق و غرائز آن دو مى‌باشد به ظهور مى‌رساند بدون هيچ تخطّى و تجاوز فرزندى كه پدر و مادرش شجاع باشند شجاع خواهد شد، و اگر جبان و ترسو باشند جبان خواهد شد، اگر سخى باشند سخى، و اگر لئيم باشند لئيم خواهد شد، اگر با گذشت و ايثار باشند فرزند نيز فداكار و با گذشت خواهد شد.

پدر و مادر عاقل بچه عاقل به وجود مى‌آورند و چنانچه كودن باشند فرزند آنان كودن خواهد شد.

خلاصه در تمام اخلاقيات و غرائز روحى، فرزند از اصل پدر و مادر خود خارج نبوده بلكه تابع و نتيجه صفات آن دو و نتيجه از لقاح و فعل و انفعال قواى روحى و اخلاقى آن دو خواهد بود.

ممكنست احيانا فرزند شخص عاقل، كودن يا فرزند شخص كودن و كند ذهنى، عاقل گردد البتّه اين نيز روى شرائط و ظروف تربيت در رحم يا انتقال نطفه يكى از نياكان او كه چنين بوده‌اند و ظهور آن در اين نسل خواهد بود مى‌باشد. البته آن نيز طبق اصل وراثت است.

اصل وراثت در حيوانات و نباتات نيز ملاحظه مى‌شود، بچه گرگ مانند گرگ و بچّه گوسفند، گوسفند و بچّه شير، شير خواهد شد، و نسلا بعد نسل از نقطه نظر كيفيّت سازمان بدنى و سلولهاى جسمى و صفات روحى، آثار و كيفيات آنان به طبقات بعدى انتقال مى‌يابد.

و در نباتات از گل ياس، گل ياس و از گل محمدى، گل محمدى بوجود مى‌آيد كه در رنگ و شكل و بو تابع اصل خود هستند، از درخت سيب، درخت گلابى بوجود نخواهد آمد گرچه هزاران سال بگذرد و نسلهاى متعدد درخت سيب اطوارى را طى نمايند.

بارى اين اصل وراثت اساس عالم هستى بوده و اين ظهورات طبق اين ناموس به جلو مى‌روند. «فَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَبْدِيلًا وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَحْوِيلًا»(الفاطر:۴۳).

اصل وراثت در امور معنوی

اين اصل وراثت كه در تمام شئون مذكوره بقاء و ثبات خود را حفظ نموده، از همه مهم‌تر و بالاتر بقاء و ثبات او در معنويات و اسرار الهى است.

خداوند آدم بوالبشر را ايجاد نمود و او را خليفه خود قرار داد و دل او را مركز تجليّات انوار جمال خود نموده، عقل او را قوى و سينه او را منشرح و قلب او را وسيع نموده، بطورى كه به تمام اسرار عالم كون بتواند اطلاع يابد و از حقائق موجودات باخبر شود و پرده اوهام را پاره نموده‌ «فِي مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ»(القمر:۵۵) جاى گيرد و به مقام اطمينان برسد و از سرّ غيب مطّلع گردد و با فرشتگان گفت و شنود داشته باشد و در حرم امن و امان الهى سكنى گزيده دل او مركز تجليات اسماء و صفات حضرت معبود جل شأنه قرار گيرد.

احاطه قدرت و علم و حيات خدا را در جميع مراحل عالم هستى به رأى العين مشاهده نمايد و با حضرت بارى تعالى مناجات نموده و از سرّ و باطن تكلّم كند و به مقام‌ «عَلَّمَهُ شَدِيدُ الْقُوى‌ ذُو مِرَّةٍ فَاسْتَوى‌ وَ هُوَ بِالْأُفُقِ الْأَعْلى‌ ثُمَّ دَنا فَتَدَلَّى فَكانَ قابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنى‌ فَأَوْحى‌ إِلى‌ عَبْدِهِ ما أَوْحى»(النجم: ۵_۱۱)‌ فائز گرديده، و بعد از فناى از نفس به بقاى خدا باقى و اسفار اربعه خود را به پايان رسانيده، آئينه تمام نما و مظهر تامّ و أتمّ حضرت احديّت گردد.

اين نور در بدو پيدايش حضرت آدم، در او به وديعت قرار داده شد و به مقتضاى‌ «وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها»(البقره:۳۲) و نيز به مفاد «وَ إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً»](البقره: ۳۱) آدم يگانه گوهر عالم هستى و يگانه درّ شاهوار صدف عالم كون و خزينه اسرار حضرت ربوبى قرار گرفت و تا حدّى در او طلوع نموده و به ظهور پيوست.

لكن به مقتضاى اصل وراثت آن سرّ به فرزندان آدم انتقال يافت و در پيمبران، هر يك به نوبه خود به نحوى طلوع و بروز نمود و با مراتب اختلافى كه در آنان ديده مى‌شد هر يك مركز تجلی آن نور به قدر استعداد و ظرفيت خود شدند.«تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلى‌ بَعْضٍ، مِنْهُمْ مَنْ كَلَّمَ اللَّهُ وَ رَفَعَ بَعْضَهُمْ دَرَجاتٍ وَ آتَيْنا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ الْبَيِّناتِ وَ أَيَّدْناهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ»(البقره:۲۵۳)

انتقال نور حضرت آدم به پيامبر اكرم از طریق وراثت

تا نوبت به خاتم النبيّين و سيد المرسلين محمّد بن عبد اللّه صلى الله عليه و آله رسيد، آن نور به نحو تامّ و أتمّ طلوع نمود و به اصل وراثت تا به حال در اصلاب پدران كه دوران كمون خود را طىّ مى‌نمود، اينك به مرحله ظهور و بروز رسيد و آن‌طور كه بايد و شايد بدون هيچ كمى و كاستى طلوع نمود.

لذا شريعت او ناسخ همه اديان و دين او متمّم و مكمّل تمام اديان و تا روز قيامت باقى و برقرار است و اين آثار به واسطه سعه روح و ظرفيت قلب مبارك آن حضرت است نه امر اعتبارى تشريفاتى، و سپس در ذرّيه آن حضرت انتقال يافت، يعنى همان نور دو قسمت شد نيمى در نفس مبارك آن حضرت و نيمى در نفس اميرالمؤمنين عليه السّلام جاى گرفت و از لقاح نور اميرالمؤمنين و حضرت صديقه سلام اله عليها بذريه آن حضرت منتقل شد.

كما آنكه فرمود: «انّ اللّه جعل ذرّيّة كلّ نبىّ فى صلبه و جعل ذرّيّتى في صلب علّى بن ابى طالب»؛‌ خداوند ذريه هر پيغمبرى را از صلب خود آن پيغمبر قرار داد و ذرّيه مرا از صلب على بن ابي طالب قرار داد.(ينابيع المودة ص ۲۵۲)

احمد بن حنبل كه يكى از بزرگان ائمه اهل تسنّن است، طبق روايت كتاب الرّياض النضره از سلمان فارسى روايت كرده است كه او مى‌گويد: از رسول خدا شنيدم كه مى‌فرمود: «كنت انا و علىّ نورا بين يدى اللّه تعالى قبل ان يخلق آدم باربعة عشر الف عام فلمّا خلق اللّه آدم قسّم ذلك النّور جزءين جزء انا و جزء علّى اخرجه احمد فى المناقب»؛من و على نور واحدى بوديم در نزد خداوند تعالى، قبل از آنكه آدم را بيافريند به فاصله چهارده هزار سال، سپس چون خداوند آدم را آفريد آن نور را دو قسمت نمود: يكى از آن دو قسمت من هستم، و قسمت ديگر على است.( الرياض النضرة ص ۱۶۴)

انتقال نور حضرت آدم به أمیرالمؤمنین از طریق وراثت

عثمان بن عفّان از پيغمبر اكرم روايت كرده است كه آن حضرت فرمود: «خلقت انا و علىّ من نور واحد قبل ان يخلق اللّه آدم باربعة آلاف عام فلمّا خلق اللّه آدم ركب ذلك النّور فى صلبه فلم ينزل شيئا واحدا حتّى افترقنا فى صلب عبد المطّلب، ففىّ النّبوّة و فى علّى الوصيّة»؛خداوند تبارك و تعالى چهارده هزار سال پيش از آنكه آدم بوالبشر را خلق كند من و على را از نور واحد بيافريد، چون آدم را خلق كرد آن نور را در صلب او قرار داد و دائما آن نور نسلا بعد نسل واحد بود تا در صلب عبد المطلب بدو قسمت منقسم شد نيمى به من و نيمى به على بن ابي طالب منتقل شد پس خداوند نبوت را در من قرار داد و وصايت و ولايت را در على قرار داد.( ينابيع المودة ص ۲۵۶.)

روایتی دربارۀ اصل وراثت در امور معنوی

مورّخ امين حسين بن على مسعودى در مروج الذّهب روايت نغز و پرمحتوائى را از اميرالمؤمنين عليه السّلام درباره آغاز آفرينش و كيفيّت خلقت نور محمّد و آل محمّد عليهم السلام و نحوه انتقال آن نور در نشئات مختلفه بيان مى‌كند، تا مى‌رسد به خلقت ملائكه و آفرينش آدم و پس از آن مى‌فرمايد:

«ثمّ نبّه آدم على مستودعه، و كشف له [عن‌] خطر ما ائتمنه عليه، بعد ما سمّاه إماما عند الملائكة، فكان حظّ آدم من الخير ما آواه من مستودع نورنا، و لم يزل اللّه تعالى يخبأ النّور تحت الزّمان إلى أن فضّل محمّدا صلّى اللّه عليه (و آله) و سلّم فى ظاهر الفترات. فدعا النّاس ظاهرا و باطنا، و ندبهم سرّا و إعلانا، و استدعى عليه السّلام التنبيه على العهد الّذى قدّمه إلى الذّرّ قبل النّسل فمن وافقه و قبس من مصباح النّور المقدم، اهتدى إلى سرّه و استبان واضح أمره، و من أبلسته الغفلة، استحقّ السّخط ثمّ انتقل النّور الى غرائزنا، و لمع فى أئمّتنا فنحن أنوار السّماء و أنوار الأرض، فبنا النّجاة، و منّا مكنون العلم، و الينا مصير الامور، و بمهديّنا تنقطع الحجج، خاتمة الأئمّة، و منقذ الامّة، و غاية النّور، و مصدر الامور فنحن أفضل المخلوقين، و أشرف الموحّدين، و حجج ربّ العالمين.فليهنأ بالنّعمة من تمسّك بولايتنا، و قبض على عروتنا»

و سپس خداوند آدم بوالبشر را بر آنچه در او به وديعت نهفته شده بود آگاه و مطّلع گردانيد، و از عظمت و بزرگى آنچه نزدش به رسم امانت سپرده و او را بر آن امين قرار داده بود، پرده برداشت، و اين بعد از آن بود كه آدم را در نزد فرشتگان به عنوان «امام» نام‌گذارى نموده و منصب امامت و ولایت را بدو تفويض كرده بود. بنابراين حظّ و بهره آدم از خير و رحمت، به همان مقدارى بود كه خداوند از نور نهفته و به وديعت سپرده شده ما، در او فرود آورده و تمكين داده بود و بر همين منوال خداوند تعالى پيوسته آن نور را در تحت گذران زمان‌ها پنهان مى‌داشت تا اينكه محمّد را كه درود و سلام خدا بر او و بر اهل بيتش باد -در ظاهر زمانهاى فترت نيز- كه از پيامبران خالى بود- برترى و فضيلت داد. در اين حال مردم را از دو وجهه ظاهر و باطن به اين پيامبر دعوت نمود، و در پنهان و آشكار به تبعيّت و پيروى از شريعت او خواند و اين پيامبر مردم را بر همان عهد و ميثاقى كه خداوند قبل از پيدايش نسل، در عالم ذرّ با آن نموده بود متنبّه و آگاه ساخته، و بر همان اساس و بنيان انسان‌ها را دعوت كرد.

كسانى كه با اين پيامبر موافقت نموده، و از آن چراغ تابان پيشين مشعلى براى خود فروزان نموده بودند، به سرّ واقعيّت او راه يافتند، و از امر روشن او بهره‌ها يافتند و كسانى كه به غفلت دچار تحيّر و سرگردانى شدند، سزاوار خشم و غضب گشتند تا آنكه آن نور در طبيعت‌هاى ما منتقل شد، و در امامان ما درخشيد پس ما نورهاى آسمان‌ها و نورهاى زمين هستيم، و به وسيله ما نجات و رستگارى خواهد بود، و آن علم‌هاى پنهان و دانش‌هاى مخفى از ما ظهور و بروز خواهد نمود و بازگشت امور به سوى ماست و با قيام مهدىّ ما، حجّت‌ها و دليل‌ها منقطع گشته و خاتمه خواهد يافت و اوست خاتمه پيشوايان و امامان، و اوست نجات دهنده و رهاننده امّت و اوست غايت و نهايت نور و محلّ صدور امور پس ما افضل از تمام آفريدگانيم و اعلى و اشرف از جميع يكتاپرستانيم و حجّت‌هاى الهيّه و دليل‌هاى پروردگار جهانيانيم پس گوارا باد به نعمت‌هاى الهيه كسى كه به ولايت ما تمسّك جويد و چنگ زند، و دستاويز ولايت ما را به دست گيرد.‌[۱]

و نيز مسعودى گويد: كه من در بسيارى از كتب تواريخ و سيره و انساب ديده‌ام كه چون آدم بوالبشر صداى هاتفى را شنيد كه از كشته شدن فرزندش هابيل به او خبر داد، و غصّه و اندوهش براى جريانات گذشته و آينده رو به فزونى گذاشت، خداوند به او وحى فرستاد:

«إنّى مخرج منك نورى الّذى به السّلوك فى القنوات الطّاهره، و الأرومات الشّريفة، و اباهى بها لأنوار، و اجعله خاتم الأنبياء و أجعل آله خيار الأئمّة الخلفاء و أختم الزّمان بمدّتهم، و أغصّ الأرض بدعوتهم، و أنشرها بشيعتهم فشمّر، و تطهّر، و قدّس، و سبّح و اغش زوجتك على طهارة منها فإنّ وديعتى تنتقل منكما إلى الولد الكائن منكما.»؛

من از تو بيرون مى‌آورم نور خودم را، آن نورى كه به واسطه آن مى‌توان در اصلاب متين و استوار پاكيزه اعقاب، و ريشه‌هاى شريف نسل‌هاى گرامى داشته شده انساب راه يافت. من به آن نور بر تمام نورها مباهات و افتخار مى‌كنم، و آن نور را خاتم پيغمبران قرار مى‌دهيم و آل او را بهترين پيشوايان و امامان و برگزيده‌ترين خليفگان قرار مى‌دهم و چرخ امتداد زمان را به مدّت حكومت الهيّه آنان، به پايان مى‌رسانم، و زمين را از دعوت و نداى آنان مالامال مى‌نمايم بطورى كه نقطه‌اى از زمين براى ندا و دعوت غير آنها يافت نشود، و زمين را براى تردّد و تمكين شيعيان آنان باز مى‌كنم.

اى آدم! حال كمر خود را محكم ببند و آماده شو، و تحصيل طهارت كن، خداى خود را به تقديس و تسبيح ياد كن، و سپس برو به سوى زوجه‌ات و در حال طهر و پاكيزگى با او نزديكى كن چون امانت و وديعه من، از فرزندى كه از شما دو تن به وجود آمد منتقل مى‌شود.[۲]

پانویس

۱. مروج الذهب جلد اول از طبع مطبعة السعادة مصر ۱۳۶۷ هجريه ص ۳۲ و ۳۳ و از طبع مطبعه دار الاندلس بيروت ۱۳۹۳ هجريه ص ۴۲ و ۴۳

۲. مروج الذهب جلد اول از طبع مطبعة السعادة مصر ۱۳۶۷ هجريه ص ۳۷ و از طبع مطبعة دار الاندلس بيروت ۱۳۹۳ هجريه ص ۴۷