عرفان و حکمت
عرفان و حکمت در پرتو قرآن و عترت
تبیین عقلی و نقلی عرفان و حکمت و پاسخ به شبهات
صفحه‌اصلیدانشنامهمقالاتتماس با ما

آیت الله بروجردی و فلسفه (1)

حضرت آیت الله بروجردی در اصفهان و نجف مخفیانه فلسفه خوانده‌اند و در بروجرد اسفار تدریس می کرده اند و حاشیه بر اسفار دارند و در نهایت به واسطة فشار مقدسین درس را تعطیل می‌کنند. برای طلاب مستعد، فلسفه خوانی را به هیچ عنوان منع نمی کردند. ایشان آراء ملاصدرا را درویشی نمی‌دانسته‌اند بلکه می‌فرمود اگر کسی قابلیت نداشته و اشتباه بفهمد سر از عقائد درویشی درخواهد آورد.

فهرست
  • ↓۱- علامه طباطبائی و آیت‌الله بروجردی و تدریس فلسفه در قم
  • ↓۲- بخش اول: پنج گزارش از ماجرای تعطیلی درس علامه طباطبایی
  • ↓۳- بخش دوم: علل تعطیلی درس علامه چه بود وآیا آیت الله بروجردی با فلسفه مخالف بودند؟
  • ↓۴- پانویس

علامه طباطبائی و آیت‌الله بروجردی و تدریس فلسفه در قم

منبع: وحی و خرد، ویژه نامه نامه بزرگداشت مقام علمی و عملی حضرت علامه حسن‌زاده آملی، مشهد مقدس، ۱۴۳۳

علامه حسن‌زاده:

یک وقتی مرحوم علّامه طباطبائی را در خیابان زیارت کردم و در معیّت ایشان تا درب منزلشان رفتم. به درب منزل که رسیدیم، ایشان تعارف کردند. عرض کردم: مرخص میشوم.ایشان در پله بالا ایستاده بودند و من پایین بودم و رو به من کرد و فرمود:

«حکمای الهی» این همه فحشها را شنیدند، سنگ حوادث را خوردند، قلمها به دشنام و بدگویی آنها پرداختند.این همه فقر و فلاکت و بیچارگی را از تبلیغات سوء کشیدند. گاهی به «کهک» به سر میبردند و گاهی … با این همه حقایق را در کتابهایشان نوشتند و گفتند. آقایانی که به ما بد گفتید و فحش دادید و زندگی را به کام ما تلخ کردید و مردم را علیه ما شورانیدید حرف این است و حق این است که نوشتهایم و برای شما گذاشتهایم؛ حال هر چه میخواهید بگویید.

به مناسبت بزرگداشت مقام علمی و عملی حضرت علامه طباطبائی (رضوان الله علیه) و انتشار این ویژه نامه درباره ایشان، جا دارد نگاهی به جریان تاریخی تعطیلی درس فلسفه مرحوم علامه در حوزه قم تحت فشار برخی علمای مشهد و نجف بیاندازیم و با مروری بر خاطرات بزرگانی که آن دوره را ادراک نموده‌اند، سعی در تبیین حقیقت این مسئله و زوایای مختلف آن بنمائیم؛ تا هم مجاهدتهای علامه آشکار شود و هم چراغی فراروی ما باشد.

بخش اول: پنج گزارش از ماجرای تعطیلی درس علامه طباطبایی

یکم: مقام معظم رهبری حضرت آیت الله خامنه ای (مدظله العالی) ضمن سخنانی در جمع فضلای قم در اشاره به این قضیه می‌فرمایند:

“در گذشته در حوزه‌ی قم با فلسفه و وجود مرحوم آقای «طباطبایی» مخالفت می‌شد. می‌دانید درس اسفار ایشان به دستور تعطیل گردید و ایشان مجبور شد شفا تدریس کند. در دوره‌ی اخیر، قم مرکز حوزه‌ی فلسفی ما بوده است؛ آقای طباطبایی هم انسان کاملاً متشرّع، مواظب، دائم‌الذّکر، متعبّد، اهل تفسیر و اهل حدیث بوده؛ مراتب علمی و فقه و اصولش هم طوری نبوده که کسی بتواند آنها را انکار کند؛ درعین‌حال کسی مثل آقای طباطبایی که جرأت کرد و فلسفه را ادامه داد و عقب نزد، این‌طور مورد تهاجم قرار گرفت. نتیجه چیست؟ نتیجه این است که امروز سطح تفکّرات و معرفت فلسفی ما در جامعه و بین علمای دین محدود است. با بودنِ استادی مثل آقای طباطبایی، جا داشت امروز تعداد زیادی استاد درجه‌ی یک از تلامذه‌ی ایشان در قم و دیگر شهرستانها داشته باشیم. آقای طباطبایی فرد فعّالی بود؛ بنابراین جریان فلسفی‌ای که به وسیله‌ی ایشان پایه‌گذاری شد، باید به شکل وسیعی گسترش پیدا می‌کرد، که نکرده است. البته ما همان وقت مقلّد آقای «بروجردی» بودیم و الآن هم با چشم تجلیل و تعظیم به ایشان نگاه می‌کنیم؛ اما بالاخره هرچه بود، نتیجه‌اش این شد. این نباید تکرار شود. فلسفه‌ی اسلامی فقه اکبر است؛ پایه‌ی دین است؛ مبنای همه‌ی معارف دینی در ذهن و عمل خارجی انسان است؛ لذا این باید گسترش و استحکام پیدا کند و بِرویَد و این به کار و تلاش احتیاج دارد.[۱]

دوم: مرحوم حجت‌الإسلام و المسلمین دوانی در این باره خاطره‌ای از رهبر عظیم الشأن و فقید انقلاب قدّس سرّه نقل می‌کند:

در سال ۱۳۸۸ ه.ق شنیدیم به مرحوم آیت الله بروجردی گفته‌اند که آقای طباطبائی با این درس مفصلی که برای حکمت و فلسفه خود به راه انداخته، به حوزه علمیه ضربه می زند، چرا که حوزه اساسش بر تدریس و نشر علوم دینی، فقه، اصول و حدیث گذاشته شده است.

جوسازی بر علیه مرحوم علامه طباطبائی به لحظه های بحرانی ای رسیده بود. از این رو، من و چند نفر دیگر تصمیم گرفتیم که در حمایت از علامه طباطبائی دست به کار شویم و جلوی واقعه را قبل از وقوع بگیریم. تمام ترس ما از این بود که مبادا مرحوم آیت‌الله بروجردی حرفی بزند و افراد مغرض آن را دامن بزنند و در نتیجه کار بر علامه طباطبائی سخت شود. اما نمی‌دانستیم چه کنیم یا کار را از کجا پیگیری کنم.

سرانجام تصمیم گرفتیم به نزد امام خمینی برویم و چاره کار را از ایشان بخواهیم. چرا که ایشان هم فقیه مصلح بودند و هم حکیم و استاد بزرگ فلسفه؛ با اینکه شنیدیم که امام کسالت دارند و سرما خورده‌اند، ولی چاره نبود؛ شرایط از حساسیت زیادی برخوردار بود. در یکی از همان شبها با دو-سه نفر از افراد فاضل به خدمت امام رفتیم. ایشان طبق معمول، با قلم نی و دوات قدیمی، با خط خوش و زیبای خود، مشغول نوشتن درسی بودند که در همان روزها به تدریس آن مشغول بودند. سلام کردیم و نشستیم. امام آخرین سطر را بر روی کاغذ لیمویی صیقل زده‌ای به سبک قدما نوشتند و قلم را در جاقلمی دوات گذاشتند. سپس ضمن احوالپرسی از ما منتظر ماندند که بدانند برای چه آمده‌ایم.

یکی از ما گفت: شما خودتان استاد فلسفه حوزه علمیه بوده‌اید. این روزها بر اثر گسترش مکتب مادی و تبلیغات الحادی، تدریس فلسفه بیش از هر وقت دیگر لازم و ضروری است. فعلاً آقای طباطبائی پیشرو استادانی است که در حوزه، فلسفه تدریس می کنند. شنیده‌ایم در نزد آیت‌الله بروجردی بر ضد ایشان جوسازی شده و ممکن است تصمیم حادی بگیرند و عکس العمل نشان دهند که به زیان آقای طباطبائی تمام شود. خلاصه، از ایشان خواستیم که هرطور شده با آیت‌الله بروجردی ملاقات کنند و اگر بتوانند ایشان را متوجه غرض ورزی های اطرافیان یا ساده اندیشان بکنند.

اما امام فرمودند: نمی شود در این باره چیزی به آقای بروجردی گفت. و چون یکی از دوستان اصرار کرد، امام با عصبانیت گفتند: من چه کنم، کسانی در منزل آقای بروجردی هستند که نمی گذارند کاری برای اسلام انجام بگیرد. پس از چند لحظه سکوت، اضافه کردند: آقای بروجردی خودشان اهل معقول (استاد فلسفه و علوم عقلی) هستند و شخصاً با فلسفه مخالف نیستند. وقتی بروجرد بودند و خبر به قم رسید که گذشته از خارج فقه و اصول، فلسفه هم تدریس می کنند، چند نفر از افراد مقدس از قم بلند شدند رفتند بروجرد و کاری کردند که ایشان را واداشتند که تدریس فلسفه را ترک کنند تا مبادا به حوزه علمیه قم هم سرایت کند و کار به جای باریکی بکشد. ایشان هم از ترس هو و جنجال مقدسان آن را ترک کردند.

بعد امام گفتند: آقای طباطبائی مرد بزرگی است، حفظ ایشان با این مقام علمی لازم است. ولی من شنیده ام که این روزها خیلی ها به درس فلسفه ایشان می روند. من عرض کردم، بله. فرمودند: مثلاً چقدر؟ گفتم، صبح ها در مسجد سلماسی اسفار می‌گویند و بنده هم می روم، حدود ۲۰۰-۳۰۰ نفر هستند. فرمودند: شنیده‌ام آشیخ حسینعلی (آیت الله منتظری) هم در مسجد امام حکمت می‌گوید؟ عرض کردم، بله ایشان هم شرح منظومه تدریس می‌کنند، بنده هم می روم و حدود یکصد و پنجاه نفر شاگرد فلسفه دارند. حضرت امام (ره) به یکی از فضلای حاضر که او نیز از شاگردان معروف خود امام بود فرمودند: تو هم که شنیده ام فلسفه می‌گویی! آن فرد فاضل گفت: بله. امام فرمودند: چقدر پای درس تو می آیند؟ گفت: حدود پنجاه نفر.

در این لحظه امام با ناراحتی فرمودند: خوب، ببینید کی حوزه های علمی شیعه اینقدر فلسفه خوان داشته است؟ آیا اینها همه فلسفه را می فهمند؟ فلسفه در طول تاریخ خود قاچاق بوده و باید آن را به صورت قاچاق خواند. به خصوص در حوزه های علمیه؛ اینقدر زیاد و برای همه کس درس نگویید و اجازه ندهید همه بیایند و بنشینند. مگر همه اینها اهل هستند؛ کسانی که شایستگی برای خواندن فلسفه دارند، به طوری که منحرف نشوند، کم هستند.

سپس مکث کردند و افزودند: وقتی من در صحن حضرت معصومه (سلام الله علیها) حکمت درس می‌گفتم، حجره‌ای را انتخاب کرده بودم که حدود ۱۷ نفر جا داشت. عمداً چنان جایی را انتخاب کرده بودم که بیشتر نیایند. به آنهایی که می آمدند و افراد خاص و شناخته شده ای هم بودند می‌گفتم، درس مرا بنویسید و بیاورید. اگر دیدم فهمیده‌اید، اجازه می‌دهم بیایید وگرنه شما نباید فلسفه بخوانید چون مطالب را درک نمی‌کنید و باعث زحمت خواهید شد؛ هم زحمت خودتان و هم زحمت من؛ چون خواهید گفت که ما پیش فلانی فلسفه خوانده ایم.

بعد فرمودند: اگر من هم جای آقای بروجردی و رئیس و سرپرست حوزه بودم، از این همه فلسفه گفتن، آن هم به این زیادی و به صورت کاملاً علنی، احساس مسئولیت می کردم. وضع حوزه برای فقه و اصول و حدیث و تفسیر و علوم دینی است. البته در کنار آن هم عده ای که مستعد هستند، -مخصوصاً این روزها- با حفظ شرایط و رعایت وضع حوزه و مسئولیتی که فقیه مرجع مسئول حوزه دارد، می توانند معقول بخوانند که کمک به علوم دینی آنها بکند و بتوانند در برابر خصم مسلح باشند؛ ولی نه با این وسعت و این همه سروصدا از درس و بحث و چاپ و نشر کتاب های فلسفه آن هم در حوزه.

آنگاه افزودند: آقای بروجردی را نمی شود دید، آن هم برای این کار؛ نمی گذارند آنطور که می خواهید مطالب را به ایشان برسانند. به نظرم خوب است آقای طباطبائی چند ماهی تمارض کنند و درس فلسفه را تعطیل کنند و مسافرت بروند تا وضع فعلی قدری آرام بگیرد و بعد که برگشتند، برای عده کمتری و در گوشه ای درس خود را بگویند. آشیخ حسینعلی هم درس فلسفه را کمتر بگوید. فعلاً صلاح در این است. تا بعد چه بشود … یکی-دو روز بعد جریان را به استاد فقید علامه طباطبائی گفتیم و ایشان هم که در آغاز حاضر به این کار نبودند سرانجام قبول کردند و به مسافرت رفتند. به این ترتیب ماجرا پایان گرفت.[۲]

سوم: حضرت علامه آیت الله حسینی طهرانی در نقل این ماجرا می فرمایند:

مهاجرت علاّمهٔ طباطبائی به قم و تحمّل این همه مشکلات‌، و دوری از وطن مألوف‌، برای احیای امر معنویّت و اداء رسالت الهی در نشر و تبلیغ دین‌، و رشد افکار طلاّب و تصحیح عقائد حقّه‌، و نشان دادن راه مستقیم تهذیب نفس و تزکیهٔ اخلاق و طهارت سرّ و تشرّف به لقاء الله و ربط با عالم معنی می‌باشد.

چنانکه آن فقید سعید فرمودند: من وقتی از تبریز به قم آمدم و درس «أسفار» را شروع کردم‌، و طلاّب بر درس گرد آمدند و قریب به یکصد نفر در مجلس درس حضور پیدا می‌کردند؛ حضرت آیت‌الله بروجردی رحمت‌الله علیه اوّلاً دستور دادند که شهریّهٔ طلاّبی را که به درس «أسفار» می‌آیند قطع کنند. و بر همین اساس چون خبر آن بمن رسید، من متحیّر شدم که خدایا چه کنم‌؟ اگر شهریّهٔ طلاّب قطع شود، این افراد بدون بضاعت که از شهرهای دور آمده‌اند و فقط ممرّ معاش آنها شهریّه است چه کنند؟ و اگر من بخاطر شهریّهٔ طلاّب‌، تدریس «أسفار» را ترک کنم لطمه به سطح علمی و عقیدتی طلاّب وارد می‌آید!؟ من همینطور در تحیّر به سر می‌بردم‌، تا بالاخره یک روز که بحال تحیّر بودم و در اطاق منزل از دور کرسی می‌خواستم برگردم چشمم بدیوان حافظ افتاد که روی کرسی اطاق بود؛ آن را برداشتم و تفأّل زدم که چه کنم‌؟ آیا تدریس «أسفار» را ترک کنم‌، یا نه‌؟ این غزل آمد:

من نه آن رِندم که ترک شاهد و ساغر کنم

محتسب داند که من این کارها کمتر کنم‌

من که عیب توبه‌ کاران کرده باشم بارها

توبه از مِی‌ وقت گل دیوانه باشم گر کنم‌

چون صبا مجموعهٔ گُل را به آب لطف شست

کج دلم خوان گر نظر بر صفحهٔ دفتر کنم‌

عشق‌ دُردانه است و من غوّاص و دریا میکده

سر فرو بردم در آنجا تا کجا سر بر کنم‌

لاله ساغر گیر و نرگس مست و برما نام فسق

داوری دارم بـســـی یا ربّ کــرا داور کنم‌

بازکش یکدم عنان ای تُرک شهرآشوب من

تا ز اشک و چهره‌، راهت پر زر و گوهر کنم‌

من که از یاقوت و لعلِ اشک دارم گنجها

کی نظر در فیض خورشید بلند اختر کنم‌

عهد و پیمان فلک را نیست چندان اعتبار

عهد با پیمانه‌ بندم شرط با ساغر کنم

من که دارم در گدائی گنج سلطانی بدست

کی طمع در گردش گردونِ دون پرور کنم‌

گر چه گردآلودِ فقرم‌، شرم باد از همّتم

گر به آب چشمهٔ خورشید دامن‌تر کنم‌

عاشقان را گر در آتش می‌پسندد لطف دوست

تنگ چشمم گر نظر در چشمهٔ کوثر کنم‌

دوش لعلش عشوه‌ای میداد حافظ‌ را ولی

من نه آنم کز وی این افسانها باور کنم

باری‌، دیدم عجیب غزلی است‌؛ این غزل می‌فهماند که تدریس «أسفار» لازم‌، و ترک آن در حکم کفر سلوکی است‌. و ثانیاً یا همان روز یا روز بعد، آقای حاج أحمد خادم خود را به منزل ما فرستادند، و بدینگونه پیغام کرده بودند: ما در زمان جوانی در حوزهٔ علمیّهٔ اصفهان نزد مرحوم جهانگیر خان «أسفار» می‌خواندیم ولی مخفیانه‌؛ چند نفر بودیم‌، و خُفیةً بدرس ایشان می‌رفتیم‌، و امّا درس «أسفار» علنی در حوزهٔ رسمی به هیچ وجه صلاح نیست و باید ترک شود! من در جواب گفتم‌: به آقای بروجردی از طرف من پیغام ببرید که این درس‌های متعارف و رسمی را مانند فقه و اصول‌، ما هم خوانده‌ایم‌؛ و از عهدهٔ تدریس و تشکیل حوزه‌های درسی آن برخواهیم آمد و از دیگران کمبودی نداریم‌.

من که از تبریز به قم آمده‌ام فقط و فقط برای تصحیح عقائد طلاّب بر اساس حقّ، و مبارزهٔ با عقائد باطلهٔ مادّیّین و غیرهم می‌باشد. در آن زمان که حضرت آیت‌الله با چند نفر خُفیةً به درس مرحوم جهانگیرخان می‌رفتند، طلاّب و قاطبهٔ مردم بحمدالله مؤمن و دارای عقیدهٔ پاک بودند؛ و نیازی به تشکیل حوزه‌های علنی «أسفار» نبود؛ ولی امروزه هر طلبه‌ای که وارد دروازهٔ قم می‌شود با چند چمدان (جامه‌دان‌) پر از شبهات و اشکالات وارد می‌شود! و امروزه باید بدرد طلاّب رسید؛ و آنها را برای مبارزهٔ با ماتریالیست‌ها و مادّیّین بر اساس صحیح آماده کرد، و فلسفهٔ حقّهٔ اسلامیّه را بدانها آموخت‌؛ و ما تدریس «أسفار» را ترک نمی‌کنیم‌. ولی در عین حال من آیت‌الله را حاکم شرع می‌دانم‌؛ اگر حکم کنند بر ترک «أسفار» مسأله صورت دیگری به خود خواهد گرفت‌. علاّمه فرمودند: پس از این پیام‌؛ آیت‌الله بروجردی دیگر به هیچ وجه متعرّض ما نشدند، و ما سالهای سال بتدریس فلسفه از «شفاء» و «أسفار» و غیرهما مشغول بودیم‌.

و هر وقت آیت الله برخوردی با ما برخورد داشتند بسیار احترام می‌گذاردند، و یک روز یک جلد قرآن کریم که از بهترین و صحیح‌ترین طبع‌ها بود بعنوان هدیّه برای ما فرستادند.[۳]

چهارم: مجله حوزه در مصاحبه با آیت الله منتظری که از خواص مرحوم آیت الله بروجردی در آن دوره بودند چنین نقل می‌کند:

ـ مشهور است‌: آیت الله بروجردی با حکمت و فلسفه مخالف بوده است‌، از این روی درس فلسفهٔ علاّمهٔ طباطبائی را تعطیل کرده است‌. لطفاً در این زمینه توضیح بدهید!

_ علاّمهٔ طباطبائی «أسفار»، و من «منظومه‌» تدریس می‌کردم. یک روز مرحوم حاج آقا محمّد قُدسی اصفهانی پیش من آمد و گفت‌: آقای بروجردی فرمودند: «به آقای منتظری بگوئید «منظومه‌» را تعطیل کند و بیاید پیش من‌.»

من رفتم بیت آیت‌الله بروجردی‌. آقای حاج محمّد حسین گفت‌: آقا فرمودند: «به آقای منتظری بگو: اسامی شاگردان علاّمهٔ طباطبائی را بنویسد تا شهریهٔ آنان قطع شود.» من تعجّب کردم و گفتم‌: این مطلب غیر ممکن است‌! این چه تصمیمی است؟ آقای حاج محمّد حسین گفت‌: من هم به این نتیجه رسیده‌ام که این تصمیم غلط است‌. گفتم‌: پس برویم پیش آقا. رفتیم‌. با همان صراحت لهجه‌ای که داشتم گفتم‌: آقا این چه تصمیمی است‌؟! فلسفه علمی است که دانشگاههای دنیا روی آن حساب می‌کنند. فقه و اصول ما، موضوعش امور اعتباری است‌.

فرمودند: «من هم قبول دارم‌. خودم فلسفه خوانده‌ام‌؛ ولی چه کنم؟! از یک طرف برخی از طلبه‌ها این حرفها را هضم نمی‌کنند، از این روی به انحراف کشانده می‌شوند؛ من خودم در اصفهان کسی را دیدم که «أسفار» را زیر بغلش گرفته بود، می‌گفت‌: من خدا هستم! دیگر اینکه خیلی از آقایان اعتراض می‌کنند و مرتّب فشار می‌آورند.»

گفتم‌: پس معلوم می‌شود شما با فلسفه مخالف نیستید؛ بلکه با نشر و پخش این حرفهای درویشی مخالفید!

فرمودند: «بله‌. اگر بنشینند خوب درس بخوانند طوری نیست‌.» گفتم‌: من «إشارات‌» شروع میکنم. علاّمهٔ طباطبائی را هم قانع می‌کنم که «شفا» شروع کنند. ایشان فرمودند: «علاّمه رضایت نمی‌دهد. حرف مرا قبول ندارد.» گفتم‌: آقا این چه حرفی است! ایشان نسبت به شما احترام می‌گذارند. خودم «إشارات‌» شروع کردم‌. به منزل مرحوم علاّمهٔ طباطبائی رفتم‌، ایشان مریض بود. جریان را عرض کردم ایشان فرمودند: نه‌، من «أسفار» را ترک نمی‌کنم‌. با شاگردهایم از قم می‌روم به کوشْکْ نُصْرَت‌. گفتم‌: آقا این چه سخنی است! طلبه‌ها شهریّه میخواهند و فقه و اصول باید بخوانند: شما «شفا» را شروع کنید، به مناسبت نظریّه‌های خود را نیز بگوئید. مرحوم علاّمه پذیرفت‌. وقتی این خبر را به آیت‌الله بروجردی دادم خیلی خوشحال شدند. خلاصه آیت‌الله بروجردی فلسفه خوانده بودند و مخالف فلسفه نبودند؛ ولی شرائط زمانی و برخی مسائل دیگر، ایشان را بر این امر واداشت.[۴]

پنجم: حضرت آیت الله مصباح یزدی نیز در این باره می فرماید:

هنگامی که علامه به قم آمد، برای خویش وظیفه الهی دانست که درس تفسیری را در حوزه بنیان نهد و نیز درس فلسفه‌ای را برای تقویت بنیه عقلانی طلاب شروع کند و تمام تبعات و عوارض آن را که چندان هم مطلوب نبود، تحمل کند، بی مناسبت نیست در این مورد به خاطره ای اشاره کنم.

در اوایل شروع این تلاش برخی افراد از بعضی شهرها از جمله مشهد و نجف به آیت الله بروجردی نامه نوشتند: با توجه به اینکه در فلسفه انحرافاتی وجود دارد که موجب فساد عقیده می شود چرا باید در حوزه علمیه قم درس فلسفه به طور رسمی وجود داشته باشد و صدها نفر نیز در آن شرکت کنند؟

سرانجام آنقدر به آیت الله بروجردی فشار آوردند که ایشان پیشکارشان را خدمت علامه فرستادند و پیغام دادند: (این را من از خود مرحوم علامه طباطبائی شنیدم) که من (آیت الله بروجردی) با فلسفه مخالف نیستم. خودم هم در حوزه علمیه اصفهان نزد مرحوم میرزا جهانگیرخان قشقائی حکمت خوانده ام ولی آن زمان، استاد شاگردانی را انتخاب می‌کرد که مستعد و عمیق باشند و به کسانی که توانای فکری و صلاحیت علمی نداشتند، اجازه نمی داد در درس حضور یابند اما شنیده ام درس شما عمومی است و افرادی شرکت می کنند که استعداد درک همه مطالب را ندارند. استاد ما، فلسفه را در اتاق دربسته ای تدریس می کرد و همان شاگردانی که صلاحیت لازم را دارا بودند، حضور می یافتند ولی چون جلسه درسی شما عمومی است و هرکس بخواهد شرکت می کند، این موجب می شود عده ای از شاگردان در برداشت از منابع فلسفی دچار شبهاتی شوند ولی پاسخ آنها را نتوانند درک کنند. لذا اگر صلاح می دانید، درستان را محدود کنید و به کسانی اجازه دهید حضور یابند که توانایی درک پاسخ شبهات را داشته باشند.

علامه می افزاید: جوابی شفاهی به پیشکار آیت الله بروجردی، برای ایشان دادم ولی بیم آن را داشتم که این فرد نتواند مطلب را به درستی برای آقا بیان کند، از این روی، نامه ای را برای آن مرجع بزرگ نگاشتم و حاصلش این بود که: وقتی به قم آمدم مطالعه ای در وضع موجود حوزه علمیه این شهر نمودم و در مورد نیازهای اجتماعی فکر کردم و اینها را با هم سنجیدم و ملاحظه کردم جامعه اسلامی نیاز به این دارد که اسلام را با عنایت به منابع اصیل خود بشناسد و بتواند از معارف اسلامی دفاع کند که وظیفه اصلی روحانیت هم در درجه اول همین است و شناخت اسلام به طوری که بتواند از مواضع اسلامی صیانت نماید، وظیفه مهمی است و ما سه منبع داریم یکی کتاب خدا (قرآن)، دوم سنت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) و ائمه هدی (علیهم السلام) و سوم هم عقل که باید به کمک آن اعتقادات اولیه را اثبات نمود و از آنها دفاع کرد. برای کسانی که به قرآن کریم و حدیث اعتقادی ندارند، نمی شود معارف اسلامی را از راه نقل مورد استفاده قرار داد و لازم است شبهات، و سوالات آنان را به کمک دلیل های عقلی پاسخ داد. بنابراین باید در حوزه، درسی داشته باشیم که طلبه را آنچنان از لحاظ استدلال تقویت نماید که بتواند عقاید اسلامی را اثبات کند و از مواضع آیین اسلام به صورت منطقی و با دلایل عقل پسند دفاع کند.

آنچه که در حوزه رواج داشت، درس فقه و اصول بود که از بخشی از سنت استفاده می کرد، یعنی به روایاتی نظر داشت که به فقه و اصول مربوط بود، و از سایر احادیث، قرآن کریم و حکمت خبری نبود. به علاوه در حوزه این ضرورت احساس می گردید که غیر از دروس رسمی که مفاهیم را به فراگیران انتقال می دهد، درس تربیت اخلاقی هم باشد که در روح و روان و رفتار افراد تحول ایجاد کند. من وظیفه خود دانستم به اندازه ای که برایم موثر است در رفع این نواقص بکوشم لذا سه درس تفسیر، اخلاق و حکمت را شروع کردم.

علامه افزود: بعد از مدتی درس اخلاق را تعطیل کردم تا مانع از برنامه های دیگرم نشود زیرا همانگونه که پیش بینی می شد موجب بروز برچسب هایی شد که اگر ادامه می یافت بر سایر فعالیت های علمی لطمه می زد. اما در مورد ترس تفسیر می‌دانستم که مرا به بی سوادی متهم می کنند، چون جو حاکم چنین بود که اگر کسی به تفسیر می پرداخت نشانه این بود که بر علوم دیگر احاطه ندارد و این شیوه علامت کم مایه بودن استاد به شمار می رفت! من حدس می زدم این برچسب را به من خواهند زد ولی هرچه فکر کردم آن را عذری برای ترک تکلیف ندانستم.

ولی در مورد درس فلسفه می دانستم اتهاماتی در پی خواهد داشت، آنها را نیز عذری برای متوقف نمودن این رشته از معارف اسلامی ندیدم. این که فرمودید در آن زمان افرادی گزینش می شدند تا برایشان حکمت بگویند با زمان کنونی تفاوت دارد زیرا در آن زمان شبهات اعتقادی در منابع و بحث های فلسفی عنوان می گردید و اهل نظر در صدد پاسخ گویی آنها بر می آمدند، اما امروز شبهات اعتقادی و الحادی نقل قهوه خانه هاست و بین مردم منتشر شده است و چون به صورت عمومی و فراگیر درآمده، دیگر نمی شود چند نفری را انتخاب کرد و به آنان درس گفت و از این راه به شبهه ها جواب داد. آنگونه تدریس با این زمان و گسترش شبهه ها تناسبی ندارد و تربیت عده ای معدود گره گشا نخواهد بود.

در خاتمه این نظری است که من دارم و بر اساس آن واجب دانسته ام که اینگونه درس ها را ادامه دهم و تداوم آنها را برای خویش واجب شرعی می دانم، با این وجود اطاعت از شما (یعنی آیت الله بروجردی) و جلوگیری از اختلاف را هم لازم می دانم. اگر شما امر بفرمایید عذری است مورد قبول در پیشگاه پروردگار متعال ولی اگر غیر از این است به آنچه به عنوان وظیفه خود تشخیص داده ام عمل خواهم کرد.

این نامه را علامه برای آیت الله بروجردی ارسال نمود، ایشان بار دیگر پیشکارشان را فرستادند و به علامه پیغام دادند: هرچه تشخیص می دهید همان را عمل کنید. در این میان چند روزی طول کشید تا پاسخ مرحوم آیت الله بروجردی به دست علامه برسد و در این مدت استاد، درس های خود را تعطیل کردند و برای ما که در جریان امر نبودیم مایه شگفتی بود که چرا درس ها تعطیل گردیده است، بعداً متوجه شدیم ایشان به احترام فرمایش آیت الله بروجردی درس های خود را ادامه ندادند و بعد از آن که آن مرجع عالیقدر اجازه دادند مشغول تدریس شدند. این رفتار مخلصانه و مؤدبانه علامه پشتوانه ای قوی گردید تا دیگر به درس های ایشان اعتراضی نشود.[۵]

بخش دوم: علل تعطیلی درس علامه چه بود وآیا آیت الله بروجردی با فلسفه مخالف بودند؟

در پاسخ این مسأله توجه به جهاتی باید نمود:

نکته اول: مرحوم آیت الله بروجردی خود فلسفه خوانده بود و از این توفیق همواره مسرور بوددرباره فلسفه خوانی آیت الله بروجردی نقل شده است که:

در نجف با آن جو خاصی که داشت به طور محرمانه فلسفه خوانده بودند؛ از جمله نزد آقای سید علی نجف آبادی مقداری از منظومه سبزواری را.

و نقل شده است:

آیت الله بروجردی اشعار منظومه را حفظ بودند.

” و نیز“

در اصفهان نزد جهانگیرخان قشقائی و آخوند کاشی (رحمهماالله) فلسفه خوانده بودند[۶]

مرحوم جهانگیرخان به این شاگرد با استعداد (آیت الله بروجردی) عنایت خاصی داشت و در درس (اسفار) او را مخاطب قرار می داد. آیت الله شیخ محمد رضا کلباسی می فرمودند: من سعی کردم آقای بروجردی را به درس فلسفه راغب کنم و او را به حلقه درس جهانگیرخان ببرم، و ایشان تا پایان حیاتش از من تشکر می کرد.[۷]

”و در بخش اول این مقاله به نقل از ایشان خواندیم:

« ما در زمان جوانی در حوزهٔ علمیّهٔ اصفهان نزد مرحوم جهانگیر خان «أسفار» می‌خواندیم ولی مخفیانه‌؛ چند نفر بودیم‌، و خُفیةً بدرس ایشان می‌رفتیم‌»

و« خودم هم در حوزه علمیه اصفهان نزد مرحوم میرزا جهانگیرخان قشقائی حکمت خوانده ام ولی آن زمان، استاد شاگردانی را انتخاب می کرد که مستعد و عمیق باشند و به کسانی که توانای فکری و صلاحیت علمی نداشتند، اجازه نمی داد در درس حضور یابند»

نکته دوم: آیت الله بروجردی در بروجرد فلسفه تدریس می‌نمودند و در این باب تألیف نموده‌اند:

در نقل مرحوم دوانی آمده‌بود:

«امام…گفتند: …آقای بروجردی خودشان اهل معقول (استاد فلسفه و علوم عقلی) هستند و شخصاً با فلسفه مخالف نیستند. وقتی بروجرد بودند و خبر به قم رسید که گذشته از خارج فقه و اصول، فلسفه هم تدریس می کنند، چند نفر از افراد مقدس از قم بلند شدند رفتند بروجرد و کاری کردند که ایشان را واداشتند که تدریس فلسفه را ترک کنند تا مبادا به حوزه علمیه قم هم سرایت کند و کار به جای باریکی بکشد. ایشان هم از ترس هو و جنجال مقدسان آن را ترک کردند.»

و نقل شده است:

«در بروجرد فلسفه تدریس می کردند و فضلا از قم می رفتند بروجرد برای فلسفه خواندن.»

و نقل شده:

«ایشان در بروجرد اسفار تدریس می کرده اند»

همچنین آن مرحوم حاشیه‌ای بر اسفار نگاشته‌اند[۸]

نکته سوم: مرحوم آیت الله بروجردی طلاب مستعد را از فلسفه خواندن منع نمی‌کردند بلکه می‌فرمودند: «هر کسی فلسفه نمی‌فهمد»

یکی از افرادی که در آن زمان قصد فلسفه خوانی داشته اینگونه نقل می کند:

«در آن زمان هرکس می خواست درس فلسفه بخواند، به او می گفتند: «فلسفه نخوان کافر می شوی!» وقتی بنده تصمیم گرفتم فلسفه بخوانم، عده ای رفتند پیش پدرم و به ایشان گفتند: اگر پسرت فلسفه بخواند، دینش را از دست خواهد داد و کافر خواهد شد!

پدرم به من گفت: به این دلیل من راضی نیستم شما فلسفه بخوانی. گفتم: برویم پیش آقای بروجردی، هرچه ایشان بگوید، قبول می کنیم. پدرم گفت: ایشان مرجع من است و اگر بگوید جایز است، قبول می کنم.

یک روز وقت گرفتیم و رفتیم خدمت آقای بروجردی. ایشان در اندرونی در اتاق کوچکی نشسته بود … پدرم دست آقای بروجردی را بوسید. بعد من از ایشان سوال کردم: آقا! من می خواهم فلسفه بخوانم، آیا جایز است یا نه؟

ایشان، در حالی که دستش را روی گوشش گذاشته بود، فرمود: فلسفه خواندن هیچ اشکالی ندارد، مسأله ای نیست. خود من هم فلسفه خوانده ام، لکن بهتر است قبل از آن، یک مقدار رسائل و مکاسب بخوانید، بعد فلسفه بخوانید. گفتم: آقا! من رسائل و مکاسب خوانده‌ام. فرمود: پس هیچ مانعی ندارد.

ما از منزل ایشان بیرون آمدیم، پدرم گفت: هرچند ایشان فرمودند مانعی ندارد، ولی در عین حال باز من اجازه نمی دهم! و البته تمام اینها به دلیل جوسازی علیه درس فلسفه بود.[۹]»

همچنین در قسمتی از مصاحبه آیت الله منتظری با مجله حوزه آمد که گفت و گویشان با آیت الله بروجردی را اینگونه نقل کردند:

”… فلسفه علمی است که دانشگاههای دنیا روی آن حساب می‌کنند. فقه و اصول ما، موضوعش امور اعتباری است‌. فرمودند «من هم قبول دارم‌. خودم فلسفه خوانده‌ام‌؛ ولی چه کنم؟! از یک طرف برخی از طلبه‌ها این حرفها را هضم نمی‌کنند، از این روی به انحراف کشانده می‌شوند؛ من خودم در اصفهان کسی را دیدم که «أسفار» را زیر بغلش گرفته بود، می‌گفت‌: من خدا هستم! دیگر اینکه خیلی از آقایان اعتراض می‌کنند و مرتّب فشار می‌آورند.» گفتم‌: پس معلوم می‌شود شما با فلسفه مخالف نیستید؛ بلکه با نشر و پخش این حرفهای درویشی مخالفید! فرمودند: «بله‌. اگر بنشینند خوب درس بخوانند طوری نیست‌.» گفتم‌: من «إشارات‌» شروع میکنم. علاّمهٔ طباطبائی را هم قانع می‌کنم که «شفا» شروع کنند …“

نکته چهارم: مرحوم آیت الله بروجردی تحت فشار شدید برخی علما و طلاب نجف و مشهد بودند و تصریح می‌فرمود که من مخالف اصل فلسفه‌خوانی نیستم بلکه با رواج آن مخالفم:

حکایات تاریخی نشانگر این است که در آن دوره جو سنگینی علیه حکمت و فلسفه در مشهد و نجف و بعضاً قم موجود بوده است تا جائیکه درس فلسفه مرحوم آیت‌الله بروجردی را نیز در بروجرد تعطیل کردند. در نقل مرحوم دوانی آمده‌بود:

«امام …گفتند: … آقای بروجردی خودشان اهل معقول (استاد فلسفه و علوم عقلی) هستند و شخصاً با فلسفه مخالف نیستند. وقتی بروجرد بودند و خبر به قم رسید که گذشته از خارج فقه و اصول، فلسفه هم تدریس می کنند، چند نفر از افراد مقدس از قم بلند شدند رفتند بروجرد و کاری کردند که ایشان را واداشتند که تدریس فلسفه را ترک کنند تا مبادا به حوزه علمیه قم هم سرایت کند و کار به جای باریکی بکشد. ایشان هم از ترس هو و جنجال مقدسان آن را ترک کردند.»

در نقل آیت الله منتظری از زبان آیت الله بروجردی خواندیم:

«دیگر اینکه خیلی از آقایان اعتراض می‌کنند و مرتّب فشار می‌آورند.»

و در نقل آیت‌الله مصباح آمده بود:

«در اوایل شروع این تلاش برخی افراد از بعضی شهرها از جمله مشهد و نجف به آیت الله بروجردی نامه نوشتند: با توجه به اینکه در فلسفه انحرافاتی وجود دارد که موجب فساد عقیده می شود چرا باید در حوزه علمیه قم درس فلسفه به طور رسمی وجود داشته باشد و صدها نفر نیز در آن شرکت کنند؟ سرانجام آنقدر به آیت الله بروجردی فشار آوردند که ایشان پیشکارشان را خدمت علامه فرستادند…»

در نقل دیگری آمده‌است:

«تصمیم آیت الله بروجردی حول تدریس اسفار مرحوم علامه برپایه فشارهای مبنی بر تعطیلی دروس فلسفه قم بوده است، خود ایشان می فرمایند: مثل باران از نجف و سایر بلاد نامه آمد.[۱۰]»

همچنین نقل شده است:

«محور قضایای مخالف فلسفه بیشتر طلبه های مشهدی بودند.[۱۱]»

«برخوردهای تند با ملاصدرا، اسفار و علامه طباطبائی توسط شاگردان میرزا مهدی اصفهانی انجام می گرفت.[۱۱]»

از حضرت آیت الله آقاسید موسی شبیری زنجانی نقل شده‌است:

«آیت الله بروجردی می خواست علوم معقول [فلسفه] را شبه تحریمی کند و آقای آقاسید محمد رضا سعیدی [شهید آیت الله سعیدی] که با فلسفه مخالف بود، در اطراف این موضوع نزد آیت الله بروجردی فعالیت می کرد...[۱۳]»

البته برخی از افرادی که در آن زمان محور مخالفت‌ها و جوسازی‌ها بودند بعداً متوجه اشتباه خود شدند. همچون مرحوم آیه الله شهید سعیدی که از شاگردان علمای مخالف فلسفه در مشهد بودند و پس از هجرت به قم و تشرف به محضر رهبر فقید انقلاب و فعالیت در مسیر به ثمر نشستن نهضت اشتباهات گذشته را دریافته و تغییر روش دادند.

به این خاطره درباره آن مرحوم توجه فرمایید:

«چندماه قبل از شهادت آیت الله سعیدی، نماینده حضرت امام(ره) و امام جماعت مسجد موسی بن جعفر (علیه السلام) در خیابان غیاثی (آیت الله سعیدی کنونی)، همراه با تعدادی از دوستان دانشجو خدمت ایشان رسیده بودم. آن روزها مباحث عقیدتی، مخصوصاً تقابل اسلام با مارکسیسم و گروه های مارکسیستی بسیار داغ بود. آیت الله سعیدی در کنار تأکید بر مبارزه با رژیم ستمشاهی، به ضرورت فراگیری مبانی فلسفه و کلام نیز اشاره کردند و فرمودند: روزی در درس فلسفه آقا، (منظور حضرت امام(ره) بود) به ایشان عرض کردم، فلسفه ملاصدرا به چه درد ما می خورد؟ امام نگاهی به من انداختند و فرمودند آقای سعیدی! و ما أدْراکَ ما ملاصدرا؟… و امروز ضرورت آن مباحث عمیق را احساس می کنم. آیت الله شهید در ادامه خطاب به حاضران توصیه کردند که اگر می خواهید راه را گم نکنید، دامان آقای مطهری را بگیرید. ایشان عصاره فضائل است.[۱۴]»

نتیجه بحث

با توجه به این اسناد و مدارک تاریخی روشن گردید که حضرت آیت الله بروجردی مخالف فلسفه نبوده‌اند؛ ایشان در اصفهان و نجف مخفیانه فلسفه خوانده‌اند و در بروجرد اسفار تدریس می کرده اند و حاشیه بر اسفار دارند و در نهایت به واسطة فشار مقدْسین درس را تعطیل می‌کنند. ایشان معتقد بودند فلسفه از سطح عمومی طلاب بالاتر و عالیتر است (نه اینکه فلسفه باطل یا مضر باشد)و لذا برای طلاب مستعد، فلسفه خوانی را به هیچ عنوان منع نمی کردند. ایشان آراء ملاصدرا را درویشی نمی‌دانسته‌اند بلکه می‌فرمود اگر کسی قابلیت نداشته و اشتباه بفهمد سر از عقائد درویشی درخواهد آورد و هر کسی لیاقت و استعداد آن را ندارد.

علت مخالفت ایشان با تدریس علامه دو مسئله بود:

اول: ایشان تحت فشارهای سنگین و اعتراضات فراوان برخی علمای مشهد و نجف بودند.

دوم: ایشان گستردگی و علنی بودن درس های فلسفه را صلاح نمی‌دانستند؛ زیرا همه افراد فلسفه را درست نمی فهمند و افراد قابل کم می‌باشند.

و البته تاریخ ثابت کرد که حق با علامه بود و اگر علوم عقلی در حوزه‌ها رواج نمی‌یافت امروز اوضاع اعتقادی و هجوم شبهات بیش از این می‌گشت. فلسفه پایة و زیربنای تمام نظام‌های اجتماعی و تنها راه دفاع از دین است و نه فقط باید در سطح حوزه عمومی شود بلکه باید با استفاده از روش‌های آموزشی مناسب و بی خطر در سطح تمام جامعه و حتی کودکان نیز رواج یابد. رهبر فرزانه و دوراندیش انقلاب در ادامة سخنان خود دربارة واقعة تعطیلی درس علامه میفرمایند:

«مرکز فلسفه هم باید حوزه‌ی علمیه باشد … من خدمت آقای «جوادی» و آقای «مصباح» هم به تفاریق مکرّراً گفته‌ام باید کاری کنیم که قم از مرکزیّت و مرجعیّتِ فلسفه نیفتد و قطب اصلیِ فلسفه‌ی اسلامی همچنان باقی بماند. بنابراین در این زمینه هرچه شما تلاش کنید، بجا و بحق خواهد بود. همه باید تلاش کنند؛ مدیریّت حوزه و اساتید فلسفه هم باید تلاش کنند. طلّابِ فلسفه را باید تشویق کرد.”

“فلسفه یک امتیاز و یک افتخار است؛ نه فقط در چشم حوزویها، بلکه در چشم مردم هم همین‌طور است. بعضیها که حتی اهل فلسفه هم نیستند، برای همین امتیازات ظاهری، ادّعای استادیِ فلسفه می‌کنند.”

“از وحدت وجود، از «بسیط الحقیقة کلّ الاشیاء»، از مبانی ملاّ صدرا، – اگر نگوییم از همه‌ی اینها، از بسیاری از اینها – می‌شود یک دستگاه فلسفیِ اجتماعی، سیاسی و اقتصادی درست کرد … فلسفه‌ی اسلامی، پایه و دستگاهی بوده که انسان را به دین، خدا و معرفت دینی نزدیک می‌کرده است. فلسفه برای نزدیک شدن به خدا و پیدا کردن یک معرفتِ درست از حقایق عالم وجود است؛ لذا بهترین فلاسفه‌ی ما – مثل ابن‌سینا و ملاّ صدرا – عارف هم بوده‌اند. اصلاً آمیزش عرفان با فلسفه در فلسفه‌ی جدید – یعنی فلسفه‌ی ملاّصدرا – به‌خاطر این است که فلسفه وسیله و نردبانی است که انسان را به معرفت الهی و خدا می‌رساند؛ پالایش می‌کند و در انسان اخلاق به‌وجود می‌آورد.

ما نباید بگذاریم فلسفه به یک سلسله ذهنیّات مجرّد از معنویت و خدا و عرفان تبدیل شود. راهش هم تقویت فلسفه‌ی ملاّصدراست؛ یعنی راهی که ملاّ صدرا آمده، راه درستی است. آن فلسفه است که انسان را وادار می‌کند هفت سفر پیاده به حج برود و به همه‌ی زخارف دنیوی بی‌اعتنایی کند … اهل فلسفه‌ای که ما قبلاً دیده بودیم، همه همین‌طور بودند؛ کسانی بودند که از لحاظ معنوی و الهی و ارتباطات قلبی و روحی با خداوند، از بقیه‌ی افرادی که در زمینه‌های علمیِ حوزه کار می‌کردند، بهتر و زبده‌تر و شفّافتر بودند.»

«یکی از رشته‌های تألیف و کار فلسفی، نوشتن فلسفه برای کودکان است. کتابهای فلسفیِ متعدّدی برای کودکان نوشته‌اند و ذهن آنان را از اوّل با مبانی فلسفی‌ای که امروز مورد پسند لیبرال دمکراسی است، آشنا می‌کنند. یقیناً در نظام شوروی سابق و دیگر نظامهای مارکسیستی اگر دستگاه فلسفه برای کودکان و جوانان بود، چیزی بود که مثلاً به فلسفه‌ی علمی «مارکس» منتهی شود. ما از این کار غفلت داریم. من به دوستانی که در بنیاد ملاّ صدرا مشغول کار هستند، سفارش کردم، گفتم بنشینید برای جوانان و کودکان کتاب بنویسید. این کاری است که قم می‌تواند بر آن همّت بگمارد. بنابراین از جمله کارهای بسیار لازم، بسط فلسفه است؛ البته با مبانی مستحکم و ادبیات خوب و جذّاب.

به نظر من بین فلسفه و کلام هم نباید دعوا قائل شد. مهمترین کتاب کلامی ما را یک فیلسوف – یعنی خواجه‌نصیر – نوشته؛ اما در واقع فلسفه است. ما باید اینها را به همدیگر نزدیک کنیم؛ هیچ مانعی ندارد. فلسفه و کلام و عرفان وجوه تفارقی دارند، وجوه اشتراکی هم دارند؛ ما باید اینها را به عنوان علوم عقلی -همین تعبیری که آقایان داشتند و کاملاً تعبیر خوبی است- یا به یک معنا حکمت، که شامل همه‌ی اینها بشود، مورد توجّه قرار دهیم و دنبال کنیم.»

پانویس

۱. بیانات در دیدار گروهی از فضلای حوزه‌ی علمیه‌ی قم ۲۹ دی ماه ۱۳۸۲

۲. سلسله موی دوست، خاطرات دوران تدریس امام خمینی(ره)، صص۹۷ - ۱۰۰

۳. مهرتابان، یادنامه و مصاحبات تلمیذ و علامه، صص ۱۰۳ - ۱۰۶

۴. الله شناسی، ج ۳ ص ۳۵۱ تا ۳۵۳ به نقل از مجله حوزه شماره ۴۳ و ۴۴، فروردین و اردیبهشت و خرداد و تیر ۱۳۷۰، به مناسبت سی امین سال درگذشت آیت الله العظمی بروجردی قدس سره ص ۲۵۴ و ۲۵۵، در مصاحبه ای که تحت عنوان «مبانی و سبک استنباط آیت الله بروجردی» صورت پذیرفته است. متن مفصلتر این مصاحبه را می‌توانید در تاریخ شفاهی قم ملاحظه کنید.

۵. تماشای فرزانگی و فروزندگی صص ۶۶ - ۷۰

۶. تاریخ شفاهی انقلاب اسلامی (تاریخ حوزه علمیه قم)، غلامرضا کرباسچی

۷. محمد واعظ زاده خراسانی، زندگی آیت الله العظمی بروجردی، ص ۳۰

۸. المنهج الرجالی ص ۴۰

۹. تاریخ شفاهی انقلاب اسلامی (تاریخ حوزه علمیه قم)، غلامرضا کرباسچی، ص ۲۱۹

۱۰. تاریخ شفاهی انقلاب اسلامی (تاریخ حوزه علمیه قم)، غلامرضا کرباسچی، ص ۲۱۳ تا ۲۲۲

۱۱. همان

۱۲. همان

۱۳. مهدی نصیری، فلسفه از منظر قرآن و عترت، ص ۴۰۰

۱۴. حسین شریعتمداری، ماهنامه فرهنگی اجتماعی شاهد یاران، دوره جدید/شماره ۵-۶/فروردین و اردیبهشت۱۳۸۵، یادمان سالروز عروج شهید آیت الله مطهری، ص ۶۱