میر سید علی همدانی از عالمان و عارفان بزرگ معاصر حافظ شیرازی است او درگذشته به سال ۷۸۶ ﻫ.ق است و حافظ در گذشته به سال ۷۹۲ ﻫ.ق است. میر سید علی تألیفات فراوانی داشته که ۳۳ اثرش اینک در دسترس است. یکی از این آثار «رسالة شرح مرادات حافظ است» داستان این رساله را مرید میرسید علی که ۴۰ سال با او بوده، یعنی سید اشرف جهانگیر سمنانی درکتاب «لطایف اشرفی» چنین گفته که سید میرعلی آنگاه که با اشعار خواجه حافظ شیرازی آشنا شد، احساس کرد که خواجه در اصطلاحات سلوک معانیای اراده کرده که گاه با معنای مشهور در عرف دیگر عارفان، تفاوت دارد. از این رو به شیراز رفت و چندی مهمان حافظ شد و از او دربارة این معانی پرسید. محصول این حضور، رسالة شرح مرادات حافظ است که به یقین از آن میر سید علی است. گرچه به خوبی نمیدانیم آیا قلم اوست و یا املای او به یکی از مریدان. [۱]
این رساله مشتمل بر حدود ۸۰ اصطلاح سلوک است و شاید بتوان گفت که نزدیکترین تفسیر پارهای اصطلاحات موجود در دیوان حافظ، معانی ذکر شده در همین رساله است. میدانیم که اشعار حافظ اوج غزلسرایی در زبان فارسی و دائرى المعارف رموز عرفانی است. کشف زبان حافظ که به تعبیر رهبر راحل انقلاب اسلامی ایران امام خمینی; زبانی مخصوص به خود دارد در فهم اصطلاحات سلوک تأثیر بسزایی دارد.
میر سید علی همدانی خود شاعری است که اشعار نیکی از خود به جای نهاده است و ما اینجا به ذکر دو رباعی از او بسنده میکنیم:
عیب است بلند بر کشیدن خود را
وز جملة خلق برگزیدن خود را
از مردمک دیده بباید آموخت
دیدن همه کس را و ندیدن خود را
گر مهرْ علی و آل بتولت نبود
امید شفاعت ز رسولت نبود
گر طاعت حق جمله بر آوردی تو
بی مهر علی هیچ قبولت نبود [۲]
ما در اینجا متن رسالة میر سید علی همدانی را به علّت نفاست و اختصارش میآوریم. متأسّفانه باید گفت: نسخة چاپ شده این رساله اغلاط فاحشی دارد چه اینکه افتادگی نیز دارد. ما بر اساس عکس نسخة اصل که در موزه بریتانیا نگهداری میشود تصحیحاتی انجام دادهایم. نیز، توضیحاتی را در پاورقی آوردهایم. اینک متن رساله:
ترجمة مرادات دیوان حضرت خواجه حافظ شیرازی علیه الرحمه
«ترجمة مرادات دیوان حضرت خواجه حافظ شیرازی علیه الرحمه. نقل است از حضرت امیرکبیر، امیر سید علی همدانی، قدس سرّه السامی، [۳]
بدانکه:
میخانه و بتکده و شرابخانه: باطن عارف را گویند که از حقایق و شوق الهی با خبر باشد.
ترسا: مرد روحانی را که صفت ذمیمة نفس امّاره تبدیل یافته باشد به نفس لوّامه، که متّصف به صفات حمیده باشد.
بت و شاهد: تجلّی معنی را گویند که در صفت ماورای صفت سالک ظاهر شود.
و دیر و خرابات: عالم معنی عارف را گویند.
گبر و کافر: کسی را گویند که موّحد و یکرنگ باشد که روی از ماسوی الله تافته باشد.
می: ذوق و شوق را گویند که از اوّل مشاهدة انوار غیبی ادراک معنی کند.
زُنّار: علامت یکرنگی و یک جهتی در دین متابعت راه یقین باشد. [۴]
کنیسه و کلیسا و کنشت: عالم شهود را گویند.
یار و محبوب و دوست: حقیقت روحی را گویند.
غمزه و بوسه: فیض و جذبة باطنی را گویند که نسبت بر سالک واقع شود و هر جا که لب و دهان گویند، صفت حیات باشد.
قلّاش و قلندر: اهل تَرک را گویند.
چشم و ابرو: صفت جمال و کمال الهام غیبی را گویند.
مست و شهید: اهل جذبه را گویند.
خمّار و باده فروش: پیر و مرشد کامل را گویند. والله اعلم بالصواب.
ایضاً:
شرح «ساقی حدیث سرو گل و لاله میرود.»
شرح این بیت تعلّق به قصهای دارد که روزی پادشاه کو ز [۵] بنگاله برای تفرّج سوار شده بود و [۶] در خانة وزیر سه دختر بودند نام یکی سرو و نام دویم لاله و نام سیم گل بود، ایشان، هر سه خواهران[۷] ، به جهت دیدن بر بام رفته بودند و پادشاه را دیدند و به نظر پادشاه هم افتادند. باز پادشاه در باغ آمد و مجلس ساخت وزیر را ساقی کرد و فرمود:
ساقی حدیث سرو و گل و لاله میرود.
بعد از آن فرمود که:
مصراع این که[۸] بگوید.
هیچ کس گفتن نتوانست. بعضی گفتند که شاعری در شیراز است، اگر کسی پیش او برود، مصراع دویم بگوید. پادشاه وزیر را تعیین کرد و بسیار تحفه به حضرت حافظ فرستاد. بعد [۹] از مدتی وزیر پیش خواجه رسید و تحفه را پیش وی نهاد. حضرت خواجه حافظ تُحَف به فقرا داد و فرمود که برای چه کار آمده؟ وزیر مذکور تمام کیفیت [۱۰] عرض کرد که یک مصراع پادشاه انشا فرمود، دوم مصراع، گفتن کسی مینتواند. حضرت خواجه حافظ همان روز این غزل انشاء فرمودند. [۱۱]
مقصود این است:
سرو که [۱۲] بود سه حیض دیده بود. شاه فرمود که وزیر: ساقی حدیث سرو گل و لاله میرود، و چون سرو سه حیض دیده است، بنابر آن حضرت خواجه فرمودند که:
این [۱۳] بحث با ثلاثة غسّاله میرود.
ایضا:
[۱۴] یک غسّاله بود که سه دختر داشت نام یکی سرو و نام دویم گل و نام سیوم لاله. ثلاثة غسّاله، به اعتبار آن که می سه ساله را ثلاثه غسّاله میگویند، چنانچه خواجه حافظ در جایی دیگر گفتهاند:
بیت
می سه ساله و محبوب چارده ساله
همین بس است مرا صحبت صغیر و کبیر
به اعتبار آن که سه پیاله می خورند و یا شش، و آن آب انگوری است که چون اول پیاله بخورد، همچو سرو روان گردد و در پیاله دویم، همچو گل بشکفد و در پیاله سیوم، همچو لاله بگردد. و مراد ثلاثه غسّاله، سه کرّت [۱۵] به محلوج[۱۶] پاک کردن که غسّالان مرده را میشویند از لوث، و کلمة شهادت[۱۷] میگویند. آن چنان سه ساله هستند که ریب و هیأت و هستی را میشویند و مراد سه حال بچگی و جوانی و پیری است.[۱۸]
ایضاً
ساقی: مراد، مرشد که ذات جمال لایزالی باشد که پرورندة درون عارفان است.
و محبوب: مراد، جای دوستی گرفتن که حق سبحانه و تعالی باشد که دوستی او [۱۹] سالکان را به نظر خود کِشنده و جاذب است.
مطلوب: مراد، جای طلب است که چیزی که در ذات ذوالجلال باشد که خواهش کننده است مر طالب را به سوی خویش.
مقصود: مراد، جای مقصد تجلیات حقیقی لم یزل باشد که خدای تعالی تبارک است و همه از اوست.
ماه صیام: مراد، عقلِ توست که باطنی باشد. مادامی که معرفت عالم غیب روی ننموده باشد ماه صیام است.
عید: مراد، اتصال محبوب حقیقی باشد که آن وقت مقصود کلیات با فرحت است مر عارفان را. [۲۰]
بهار: مراد، شوق و ذوق سالکان باشد که ایشان را فرحت ماسوی الله غیری نیست [۲۱] که آن ساعت بهار عاشقان حقیقی است. در ولایت[۲۲] به وقت بهار مردمان جمع شده در باغ مینشینند و غزل میگویند و آن وقت خوشی و خرّمی است و در شراب و کباب بزم میسازند.
میخانه: مراد، جای شراب چکانیدن، آن شراب تجلیات الهی باشد که انوارش به نظر عارفان حقیقت میتابد و ایشان همیشه بدو ناظر و حاضراند و این مرتبة اولیا و انبیاست.
شراب: مراد، معرفت حق سبحانه و تعالی که دقّت [۲۳] دل عارفان و سالکان فانی حقیقت است.
وراز: مراد، محبت حق جلّ و علا باشد که در دل ایشان مخفی است و علی الدوام صمم و بکم [۲۴] هستند.
قدح: مراد، فیض محبّت حق تعالی و آن حقیقی است نه مجازی و هیچگاهی مبدّل و متغیر نمیشود، و مجموعه است.
و وصال: مراد، روح صفت شده [۲۵] در مقامی باشد که میان او و میان خدای تعالی هیچ حجابی نمانده باشد.
فراق: مراد، محبّت محبوب حقیقی به غایت کِشنده باشد که او به مراد رسید[۲۶] و تجلیات الهی به وی روی ننموده است و جمعیت به خاطرش نرسیده باشد؛ آن فراق است.
و از [۲۷] معشوق: مراد، ذات حق سبحانه و تعالی است که عاشقان صادق را به خود کشانست.
عاشق: مراد، آن که به عشق معشوق حقیقی مستغرق شده، مدام به او منتظر و نگران [۲۸] باشد و به جور و جفای او صابر، و متحمّل بار گران و رنج و راحت او راضی باشد.
گُل: مراد، آن که خوشبوی و خوشخوی باشد؛ آن حق تعالی است که همه عطریات را باد صبا که یکی از حلقه به گوشان است گل بیزی [۲۹] کند.
بلبل: مراد، عارف فانی است که مدام به ذکر حق و در فکر اوست و از نفس امّاره فارغ البال گشته به یاد حق تعالی مشغول است و ایشان را شبخیز و سَحَرخوان نیز خوانند.
و طالب: مراد، مطلوب آمده. [۳۰]
و دوش: مراد، عمر گذشته را نامند و وقت ماضی را نیز گویند.
و آب: مراد، تجلیات است که عارفان و سالکان شب و روز، بلکه لحظه و لمحه [۳۱]، طالباند.
و صبا: مراد، آنکه میان عاشق و معشوق میانجی و خبری میآورد و معنی مهتر جبرئیل علیه السلام را نامند و پیغمبرصلی الله علیه و سلم، را فرود آید و نیز به روایتی [۳۲] حضرت حق سبحانه و تعالی و جناب حضرت محمد را صلی الله علیه و سلم عاشق و معشوق گویند. بدین سبب صبا را به پیک منسوب و قرار دادند و بوی معشوق به عاشق رساند چنانچه بوی پیراهن مهتر یوسف علیه السلام به حضرت یعقوب علیه السلام رسیدی.
و رقیب: مراد، نفس اماره باشد تا که نفس امّاره را به خود نپردازد روی محبت معشوق نبیند[۳۳] و نیز رقیب محافظ محبوب است. [۳۴]
پیر مغان و مغبچه: مراد، مرشد حقیقی باشد که راهنمای راستی است و سعی او تا به حدّی است که به اقصی الغایات رسانیده و حواس خمسه را ازو دور ساخته تا به کل الجمال [۳۵] مراد رساند تا هدایت لم یزلی به او ملحوظ گردد.
و خط و خال و زلف و ابروی و مژگان و ذَنَخ و غَبغَب و ناز وکرشمه و غیر ازینها: مراد، زیبایی است و تجلیات و انوار ذات حق تعالی است.
مطرب: مراد، عارف سالک باشد که ایشان ترنّم و غلغلة ذکر و توحید میسرایند.
عشق: مراد، فانی شدن در محبّت حق تعالی است و بیخبر گشتن از هستی خود، و عشق، کامل آنگه شود که دو سه چیز نماند: اول عقل، دوم شرم، سیوم قرار.و حافظ: تخلّص است.
و شمس: مراد حافظ، فتح الله، و استماع چنان شد که امّی بود و کلامش لسان الغیب است. او مست ساقی لم یزل بود.
و محتسب: مراد، زاهدان و صوفیان که مانع خواجهاند.
و مرشد خواجه سه کساند: حضرت شیخ الاسلام شیخ احمد جام و دویم حاجی قوام الدین و سیوم شیخ شهاب الدین.
و محبوب مجازی او نیز سه کس بودند سلمی و خواجه عبدالصّمد و آصف است و پدر بزرگوار خواجه مفتی معتبر شیراز بودند.
و شیراز: مراد، عالم علوی باشد که جبروت و لاهوت عرش الله تعالی است.
و جام: مراد، پیاله فیض الهی باشد.
و مراد دل: نیز مقامی است که مسکن حضرت شیخ احمد جامی است.
و ساقی و مغبچه: نیز مراد، محبوب است. پایان رساله.
همانگونه که ملاحظه میشود در این رسالة کوتاه، برخی جملات به خوبی مفهوم نیست، چه اینکه اغلاط املائی نیز دارد. متأسفانه تا کنون نسخة دومی برای این رساله یافت نشده است و لذا هرگونه تصحیحی قیاسی بوده و از حدّ احتمال فراتر نخواهد رفت.
در این رساله به همه اصطلاحات به کار رفته در دیوان حافظ پرداخته نشده است. ترکیبات یک اصطلاح نیامده است. وجوه معنایی اصطلاحات مورد توجه قرار نگرفته است و خلاصه اینکه به نظر میرسد مرحوم میر سید علی همدانی در صدد اختصار بوده است. با این همه، رساله بسیار ارزشمند است و این بدین علت است که ما از جزئیات زندگی حافظ دستمان خالی است و صدها سؤال و ابهام دربارة زندگی او داریم. اثر جاودان حافظ دیوان اوست که پس از او گردآوری شده است و ما از مرادات حافظ در اشعارش به جز آنچه از خود دیوان برمیآید هیچ نمیدانیم. این رساله بیان مرادات حافظ است از زبان کسی که معاصر او بوده و چندی در شیراز مهمان او گشته و درباره اشعارش از او پرسیده است و این بسیار مغتنم و ارزشمند است.
آب: تجلیات است که عارفان و سالکان هماره طالب آنند.
ابرو: ۱ـ صفت جمال و کمال الهام غیبی. ۲ـ زیبایی و تجلیات و انوار ذات حق تعالی.
باده فروش: پیر و مرشد کامل.
بت: تجلّی معنی که در ماورای صفت سالک ظاهر شود.
بتکده: باطن عارف.
بلبل: عارف فانی است که مدام به ذکر حق است.
بوسه: فیض و جذبة باطنی واقع شده بر سالک.
بهار: شوق و ذوق سالکان است که ایشان را فرحت ماسوی الله، غیری نیست.
پیر مغان: مرشد حقیقی است که راهنمای راستی است.
ترسا: مرد روحانی که نفس ادامة متصف به صفات حمیده داشته باشد.
ترسا بچه: الهام غیبی که در دل سالک فرود آید.
ثلاثة غسّاله:
جام: پیاله فیض الهی است.
چشم: ابرو؛ معنای اوّل.
حافظ: تخلّص شاعر.
خال: ابرو؛ معنای اوّل.
خرابات: عالم معنی عارف.
خط: ابرو؛ معنای اوّل.
خمّار: باده فروش.
دوست: حقیقت روحی.
دوش:
دهان: صفت حیات.
دیر: خرابات.
ذنخ: ابرو؛ معنای اوّل.
راز: محبّت حق جل و علا که در دل سالکان و عارفان مخفی است.
رقیب:
زلف: ابرو؛ معنای اول.
زنّار: علامت یکرنگی و یکجهتی در دین.
ساقی: مرشدی که ذات جمال لایزالی است و پرورنده درون عارف است، محبوب.
سحرخوان: بلبل.
شاهد: بت.
شب خیز: بلبل.
شراب: معرفت حق سبحانه و تعالی.
شرابخانه: بتکده.
شمس: فتح الله.
شهید: اهل جذبه.
شیراز: عالم علوی که جبروت و لاهوت عرش الله تعالی است.
صبا: آن کس که میان عاشق و معشوق میانجی است و خبری میآورد و بوی عاشق را به معشوق میرساند.
طالب: مطلوب.
عاشق:
عشق: فانی شدن در محبت حق تعالی است و بیخبر گشتن از هستی خود.
عید: اتصال محبوب حقیقی که آن وقت مقصود کلیات با فرحت است مر عارفان را.
غمزه: بوسه.
غبغب: ابرو؛ معنای اوّل.
فراق: محبت محبوب حقیقی که به سمت مراد میکشد ولی تجلی الهی به سالک روی نمینماید.
قدح: فیض محبت حق تعالی که حقیقی است و تغییر نمیکند.
قلّاش: اهل ترک.
قلندر: قلّاش.
کافر: انسان موحّد و یکرنگ و روی از ماسوی الله تافته.
کرشمه: ابرو؛ معنای اوّل.
کلیسا: عالم شهود.
کنشت: کلیسا.
کنیسه: کلیسا.
گبر: کافر.
گل: آن که خوشبوی و خوشخوی باشد و آن حق تعالی است.
لب: دهان.
ماه صیام: عقل توست که باطنی باشد و مادامی که معرفت عالم غیب روی ننموده باشد.
محبوب: جای دوستی گرفتن که حق تعالی باشد.
محبوب: دوست.
محتسب: زاهدان و صوفیان که مانع خواجه حافظاند.
مراد دل: نام مقامی است که مسکن حضرت شیخ احمد جامی است.
مرشد خواجه: سه نفرند:
مژگان: ابرو؛ معنای اوّل.
مست: شهید.
مقصود: جای مقصد تجلیات حقیقی لم یزل که خدای تعالی است.
مطرب: عارف سالک است که ترنّم و غلغله ذکر و توحید میسراید.
مطلوب: جای طلب است، چیزی که در ذات ذوالجلال است.
معشوق: ذات حق سبحانه و تعالی است که عاشقان صادق را به سوی خود میکشد.
می: ذوق و شوقی را که سالک از آغاز مشاهدة انوار غیبی ادراک میکند.
میخانه: بتکده.
میخانه: جای شراب چکانیدن است، شراب تجلیات الهی که انوارش به نظر عارفان حقیقت میتابد.
می سه ساله: ثلاثة غسّاله.
ناز: ابرو؛ معنای اوّل.
وصال: روح صفت شده در مقامی که میان او و میان خدا هیچ حجابی نیست.
یار: دوست.
۱. نسخة خطی این رساله که تا کنون منحصر به فرد شناخته شده در موزه بریتانیا به شماره ۷۷۶۳ نگهداری میشود. از این نسخه یک میکروفیلم به شمارة ۳۲۹۷ در کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران وجود دارد. این رساله به همت ایرج گل سرخی به سال ۱۳۷۳ توسط انتشارات وزارت امور خارجه چاپ شده است.
۲. میر سید علی همدانی، شرح مرادات حافظ، مقدمه، پژوهش و تحقیق، ایرج گل سرخی، موسسه چاپ و انتشارات وزارت امور خارجه.
۳. قاعدتاً تا اینجا نباید دست نوشته یا املای میر سید علی باشد.
۴. در این عبارت یا کلمهای افتاده است مانند که پس از کلمه دین و یا پس از کلمة یکرنگی باید درحد ویرگول یا نقطه ویرگول مکث کرد که یکجهتی تفسیر یکرنگی باشد و یا جملة یکجهتی در دین خود اصطلاح یا کالاصطلاحی فرض شود و قهرا میباید سر سطر نوشته شود.
۵. در نسخة چاپی پادشاه بنگاله نوشته شده. ظاهر عبارت نسخه عکسی کور بنگاله است. ما کو ز بنگاله ترجیح دادیم یعنی که او از بنگاله برای تفرّج... به هر حال نسخه چاپی سقط دارد.
۶. واو در نسخه چاپی افتاده است.
۷. گویا تفسیر ایشان به هر سه خواهران برای این است که کلمه ایشان که گاه به مفرد هم اشاره میشود به دختر آخر که نامش گل است ارجاع نشود.
۸. که اینجا یعنی چه کسی
۹. در نسخه چاپی دارد و بعد از مدتی ولی در نسخه عکسی واو نیست.
۱۰. در نسخه چاپی دارد کیفیت را. ولی در نسخه عکسی کلمة را نیست.
۱۱. مقصود این غزل مشهور حافظ است:
ساقی حدیث سرو و گل و لاله میرود
وین بحث با ثلاثة غسّاله میرود
می ده که نو عروس چمن حدّ حُسن یافت
کار این زمان ز صنعت دلاله میرود
شکّر شکن شوند همه طوطیان هند
زین قند پارسی که به بنگاله میرود
طی مکان ببین و زمان در سلوک شعر
کاین طفل یک شبه ره یکساله میرود
آن چشم جاودانة عابد فریب بین
کش کاروان سِحر ز دنباله میرود
خوی کرده میخرامد و بر عارض سمن
از شرم روی او عرق ژاله میرود
از ره مرو به عشوة دنیا که این عجوز
مکاره مینشیند و محتاله میرود
باد بهار میوزد از گلستان شاه
وز ژاله باده در قدح لاله میرود
حافظ ز شوق مجلس سلطان غیاث دین
غافل مشو که کار تو از ناله میرود
۱۲. که به معنای کسی است.
۱۳. در بعضی نسخ به جای این وین دارد مانند طبع پژمان بختیاری
۱۴. از جمله مقصود این است تا اینجا در نسخة چاپی افتاده است یعنی سه سطر (بر اساس نسخه عکسی) سقط دارد.
۱۵. یعنی سه نوبت، سه بار که شستن مرده است با آب سدر، آب کافور و آب خالص چنان که در فقه آمده است.
۱۶. پنبة حلاجی شده و زده شده را گویند.
۱۷. مقصود تهلیل (لا اله الا الله) است.
۱۸. پس در مجموع برای ثلاثه غسّاله ۶ معنا گفته شد.
۱- سه غسل حیض دختری به نام سرو که سه حیض دیده بود.
۲- سه دختر زنی غسّاله با نامهای سرو و گل و لاله.
۳- می سه ساله.
۴- سه پیاله از می که با اولی همچو سرو روان گردد و با دومی همچو گل بشکفد و با سومی همچو لاله گردد.
۵- سه غسل میت که مرده را از لوث پاک کند.
۶- سه حال بچگی، جوانی و پیری.
۱۹. در نسخة چاپی «و» دارد ولی در نسخه عکس «او» خوانده شد.
۲۰. عبارت مفهوم نیست و شاید کلمه کلیات تصحیف تجلیات باشد که عبارت را مفهوم میسازد.
۲۱. عبارت مفهوم نیست شاید عبارت تصحیف این عبارت باشد: ایشان را فرحت، ماسوای الله، غیری نیست یا این عبارت: نزهت، ماسوای الله، غیری نیست.
۲۲. یعنی در روستا.
۲۳. معنای این کلمه اینجا مفهوم نشده شاید تصحیف «لذّت» باشد.
۲۴. نسخه عکسی همین گونه است ولی ظاهراً صحیح یا صم و بکم است یا اصم و أبکم. اول ظاهرتر است و طبیعتاً یک میم صمم زائد خواهد بود.
۲۵. شاید مراد از روح صفت شده، جان سالک است که به مقام توحید صفاتی رسیده و به مقتضای فنای صفاتی، اتحاد با«صفت» پیدا کرده و با وصال که همان فنای ذاتی است همه حجابهایش کنار رود.
۲۶. ظاهراً رسد صحیح است.
۲۷. نسخة جاپی راز معشوق دارد که مطابق نسخه عکسی غلط است و واز صحیح است.
۲۸. نگران در اینجا به معنای در حال نگاه کردن است مانند این بیت حافظ:
دلدار که گفتا بتو ام دل نگرانست
گو می رسم اینک به سلامت نگران باش
۲۹. یعنی گل افشانی و گلریزی حافظ گوید:
اگر چه باده فرح بخش و باد گل بیز است
به بانگ چرخ مخور می که محتسب تیز است
۳۰. جمله نامفهوم است. قبلاً معنای مطلوب گذشت.
۳۱. یعنی در هر ثانیه و چشم بر هم زدنی، سالک طالب تجلّی است. مرحوم قاضی فرمودهاند: حال را غنیمت بشمارید. ببینید کجا حال دارید، آنجا را مغتنم بدارید.
۳۲. در نسخة چاپی برو آیتی آمده که غلط است و صحیح مطابق نسخه عکسی بروایتی است.
۳۳. مقصود این است که اهل هوای نفس، به عشق حقیقی محبوب نمیرسند.
۳۴. شاید مقصود این است که هوای نفس نمیگذارد ناخالصها به مقام وصال محبوب نائل آیند. کاری که شیطان هم بدان موظف است. استاد میفرمود: شیطان گمرکچی خداست.
۳۵. در نسخة چاپی تا بکل بکمال ثبت شده که غلط است. نسخة عکسی به وضوح بکل الجمال است.