«زندگینامه مولانا جلالالدین مولوی»، به زبان فارسی، تالیف فریدون بن احمد سپهسالار»، اولین کتاب منثور در باب مناقب مولوی و قدیمیترین سندی است که از احوال و منقبتهای مولانا، بحث میکند و زمان تالیف آن بین سالهای ۷۱۸ تا ۷۲۹ ق است
سپهسالار از مریدان مولاناست که حدود چهل سال به او ارادات ورزیده است. وی در شرح احوال مولانا، بعضی از عبادات و مجاهدات و نیز چگونگی نماز و روزۀ ایشان را ذکر نموده است.
اما مجاهده و ریاضاتى كه حضرت خداوندگار ما قدس اللّه سره از سر صدق و غايت عشق داشت، عجبا اگر پيش از حضرت ايشان و بعد از ايشان از هيچ ولى صادر گشته باشد.
از ابتداى حال تا انقراض وقت روز به روز رياضات و مجاهدات را مضاعف مىفرمود، در مدت چهل سال كه اين ضعيف ملازم حضرتش بود و پيوسته چون پرگار سر بر نقطه آستان داشتى ايشان را جامه خواب و بالش نديد و جهت آسايش يك شب ايشان را بر پهلو خفته مشاهده نكردم، چون خار خار محبت حق تعالى پيوسته محرك وجود رياضتيافته حضرت ايشان شده بود لاجرم از صفت حال خويش مىفرمايد:
چه آسايد بهر پهلو كه خسپد
كسى كز خار دارد او نهالين
و از صفت بیخوابی و بىقرارى حضرت ايشان چگونه شرح دهد كه خواب و آسايش ايشان را هرگز نديده است.
وقتى كه اصحاب را بعد از بيدارى شبها و كثرت سماع و حركتها خواب غلبه كردى و بحضور مبارك ايشان ترك ادب نمىتوانستند كردن حضرت ايشان را معلوم مىشد از غايت حسن و احسان كه در حق مريدان و معتقدان داشت يك زمان مراقب مىبود و پشت بر ديوار نهاده، سر مبارك را بر زانوى مبارك مىنهاد، شيخ محمد خادم بيامدى و فرجى بزرگ بود بر دوش مبارك ايشان مىنهادى، چنانكه همه وجود را پوشانيدى. چون مجموع اصحاب در خواب رفتندى باز برخاستى و به نماز ايستادى و گاهى در حركت و سير آمدى و آرام و آسايش نگرفتى، كما يقول رضى اللّه عنه:
ندارد پاى عشق او دل بىدست و بىپايم
كه روز و شب چو مجنونم سر زنجير مىخايم
ميان خونم و ترسم كه گر آيد خيال او
به خوندل خيالش را ز بىخويشى بيالايم
ز شبهاى من گريان بپرس از لشكر پريان
كه در ظلمت در آمد شد پرى را پاى مىسايم
همىگردد دل پاره همه شب همچو استاره
شده خواب من آواره ز سحر يار خودرايم
رها كن تا چو خورشيدى قبائى پوشم از آتش
در آن آتش چو خورشيدى جهانى را بيارايم
اگر يك دم بياسايم روان من نياسايد
من آن لحظه بياسايم كه يك لحظه نياسايم
و همچنان در محلى ديگر از بيان اين حال اشارت مىفرمايد قدس اللّه سره:
همه خفتند و من دلشده را خواب نبرد
همه شب ديده من بر فلك استاره شمرد
خوابم از ديده چنان رفت كه هرگز نايد
خواب من زهر فراق تو بنوشيد و بمرد
و له قدسنا اللّه بسره العزيز:
ديده خون گشت و خون نمىخسپد
دل من از جنون نمىخسپد
مرغ و ماهى ز من شده حيران
كين شب و روز چون نمىخسپد
پيش ازين در عجب همىبودم
كآسمان نگون نمىخسپد
آسمان خود كنون ز من خيره است
كه چرا اين زبون نمىخسپد
عشق بر من فسون اعظم خواند
جان شنيد آن فسون نمىخسپد
اين يقينم شده است پيش از مرگ
كز بدن جان برون نمىخسپد
هين خمش كن باصل راجع شو
ديده «راجعون» نمىخسپد
و در جاى ديگر از حالت تند و باهيبت كه از تجليات جلالى مستغرق شده بود بيان مىفرمايد:
بوئى همىآيد مرا مانا كه باشد يار من
بر ياد من پيمودمى آن باوفا خمار من
كى ياد من رفت از دلش اى در دل و جان منزلش
هر لحظه معجونى كند بهر دل بيمار من
كو نعرهاى يا بانگكى اندر خور سوداى من
كو آفتابى يا مهى ماننده انوار من
نظاره كن كز بام او هر لحظهاى پيغام او
از روزن دل مىرسد در جان آتشخوار من
امشب درين گفتارها رمزى از آن اسرارها
در پيش بيداران نهد آن دولت بيدار من
لاف وصالش چون زنم شرح جمالش چون كنم
كان طوطيان سر مىكشند از دام اين گفتار من
آن پيل بىخواب اى عجب چون ديد هندستان به شب
ليلى درآمد در طلب در جان مجنونوار من
صبر از دل من بردهاى مست و خرابم كردهاى
كو علم من كو حلم من كو عقل زير كسار من
امشب چو باشد قرنها ننشاند اين نار و لظى
من آب گشتم از حيا ساكن نشد اين نار من
و در غزلى ديگر مىفرمايد قدس اللّه سره:
اگر خواب آيدم امشب سزاى ريش خود بيند
بجاى مفرش و بالين همه مشت و لگد بيند
چون خواب از تن آسانى و آسايش و ترطيب دماغ حاصل مىشود و اين جمله از كثرت مجاهده و ریاضت آن حصرت را نبود لاجرم در بىخوابى شان عظيم داشت و در آن حال ازيشان كلماتى عالى صادر گشته است، چون اين رساله تحمل ذكر آن جمله نمىكند بدين مقدار اقتصار رفت.
و اما در صوم مجاهده و جوع آيتى بودند، چه آن مجاهده كه ازيشان مشاهده رفته است مقدور بشر نبود و به حقيقت تحقيق اين آيت كه حضرت عز اسمه در كلام مجيد خبر مىدهد كه: «أَطْعَمَهُمْ مِنْ جُوعٍ وَ آمَنَهُمْ مِنْ خَوْفٍ» [۱]
حضرت رسول صلى اللّه عليه و سلم خبر مىدهند- كه: «الجوع طعام اللّه فى الارض يحيى به ابدان الصديقين»
از حضرت ايشان كشف گشت و از معامله ايشان معاينه شد، كما يبين شمة منه:
كسى كه شب بخرابات قابقوسينست
درون ديده پرنور او خمار لقاست
«ابيت عند ربى» نام آن خراباتست
نشان «يطعم و يسقينى از پيمبر ماست
از اركان اسلام مدت يك سال و يك ماه صوم داشته بود، اهل تقوى سه ماه دارند و سه روز و هفتهاى كمابيش، اما افطار كنند و در اربعينات نيز هم از اكابر منقولست كه افطار مىكردهاند. اما حضرت خداوندگار ما قدس اللّه سره العزيز كه جوع را بهغايت رسانيده بود، از حضرت ايشان استماع رفت كه فرمودند: چهل سال تمام در معده من شب طعام نخفت، كما قال العارف عن لسان حضرته قدس اللّه سره العزيز:
حق عليمست و رسول اللّه گواه
قوت و قوت من آيد از اله
درگذشت اكنون چهل سال تمام
كه نگشتم مفتقر من بر طعام
چون «ابيت عند ربى» حاصلست
نك «طعام اللّه» بجانم واصلست
چنانكه از كاملى منقولست كه فرمود: «يا نفس اجتهدى و قومى فانها آخر ليلة من عمرك فصامت و صلت راحت من عمرها اربعين سنة على هذا».
در اوايل سلوك سه روز و هفته و چله روزه داشتى، افطار فرمودندى، اما آخر در رمضان دو بار افطار فرمودندى و چند نوبت مشاهده رفت كه در مجموع رمضان روز عيد افطار فرمودندى و در اول لقيه كه در حضرت سلطان المحبوبين مولانا شمس الدين تبريزى عظم اللّه ذكره رسيدند شش ماه تمام نشسته بودند، چندانكه هر دو را باكل و شرب و حاجت بشرى احتياج نيفتاد و چون افطار فرمودندى به يك نوع غذا اختصار كردندى، چنانكه بيان مىفرمايد:
نان جو حقا حرامست و فسوس
نفس را تو پيش نه نان سبوس
و كدام افطار كه بهغايت مبالغه بودى، بده لقمه نكشيدى و به يك ساعت باز از معده پاك كردندى و فرمودندى كه: در سينه من اژدهائيست كه غذا را تحمل نمىكند و در وقت استفراغ آن مجاهده ديدى، كه از مجاهده جوع قوىتر بودى و عرق قطره قطره از جبين مبارك روان شدى و در صفت جوع بيان مىفرمايد:
مرغت ز خور و هيضه ماندست درين بيضا
بيرون شو ازين بيضه تا باز شود پرها
صفراى صيام ارچه سوداى سر افزايد
ليكن ز چنين سودا يابند يد بيضا
و اين جمله كه ذكر رفت صوم ظاهرى بوده است، صوم باطن ايشان كه عبارت از ترك ما سوى اللّه است ايشان را حاصل شده بود، كما قال اهل المعرفة:
«الصوم ثلاثة: صوم العام و صوم الخاص و صوم الاخص، فصوم العام ترك الاكل و الشرب و صوم الخاص محافظة الجوارح و اعضا و صوم الاخص ترك ما سوى اللّه».
روزى كه در خانه طبخ و تكلف بودى با اهل خانه متغير بودندى و روزى كه از اسباب اغذيه و تكلف كمتر بودى بشاشت عظيم فرمودندى و باصحاب خانه عنايات بسيار كردندى و گفتندى كه: امروز نور فقر در جبين اصحاب اين خانه لايحست و پيوسته افتخار به فقرا داشتندى، چنانكه حضرت رسول اكرم صلى اللّه عليه و سلم در مناجات فرمودى: «اللهم احينى مسكينا و امتنى مسكينا و احشرنى فى زمرة المساكين»
و خداوندگار خود در تمامت امور متابعت آن حضرت فرمودندى، در فقر نيز تتبع بدآن حضرت مىكردندى، چنانكه مىفرمايد:
طاق و ترنب فقر و فنا از گزاف نيست
هرجا كه دود آمد بىآتشى نبود
گر نيست عشق را سرما و هواى ما
چون از گزافه او دل و دستار مار بود
و در غزلى ديگر مىفرمايد رضى اللّه عنه:
كشته شهوت پليد كشته عشقست پاك
عشق زده خيمهاى ز آن سوى پاك و پليد
جمله دل عاشقان خيمه زده گرد فقر
فقر چو شيخ الشيوخ جمله دلها مريد
و در محل ديگر باز مىفرمايد:
آتش عشق لامكان سوخته پاك جسم من
گوهر فقر بر ميان بر مثل سمندرى
و در جاى ديگر مىفرمايد:
هر بشرى كه صاف شد در دو جهان ورا دلى
ديد غرض كه فقر بد بانك الست را بلى
شيخ بدر الدين تبريزى که در شعبده كيميا و سيميا آيتى بود و مريد و عاشق آن حضرت در وقتى كه ملازم بود چون فقر و فاقه اصحاب را مىديد و مجاهده و رياضات ايشان مشاهده مىكرد با جمعى از آن جمله تقرير مىكرد كه: اگر حضرت خداوندگار اشارت فرمايد تدبيرى كنم كه اصحاب را رفقى در معيشت حاصل گردد و وجهى طائل ملازمان را مهيا باشد، تا بدان انتعاش كنند و جمعى اصحاب جهت تعليم كيميا با او ملازم مىبودند. چون اين معنى بسمع اشرف خداوندگار رسيد غضب عظيم فرمود و از سر حدت تمام بدر الدين را بخواند و فرمود: هر چندان كه اصحاب را بفقر ترغيب مىدهم و متاع دنيا وى را بچشم ايشان خوار مىگردانم تو خلاف من آمدهاى و به دنياشان رهبرى مىكنى و به قهقرى به دوزخ مىكشانى، اين نوبت معافست، اگر ديگر درين باب دم زنى سر بباد دهى و عاقبت چنان شد كه فرمودند. وقتىكه سلاطين و امراء جهت اسباب ما سيم و زر فرستادندى خداوندگار ما در خانه شيخ صلاح الدين زركوب فرستادى و در آخر به خانه چلبى حسام الدين قدس اللّه روحهما فرستادى و قطعا جهة اهل بيت چيزى نگذاشتى، مگر سخت ضرورت بودى و حضرت سلطان ولد رضى اللّه عنه التماس كردى، بعد از آن اندك چيزى بديشان دادى.
و اما صورت نماز حضرت ايشان، آنچه به ديده ظاهر مشاهده مىرفت بدين وجه بود كه: چون وقت نماز رسيدى متوجه قبله شدندى، چهره مبارك ايشان رنك برنك گشتى، چنانكه از حضرت امير المؤمنين على كرم اللّه وجهه منقولست كه:
«اذا حضر وقت الصلاة فتزلزل و تلون فقيل له: ما لك يا امير المؤمنين؟ فيقول: قد جاء وقت امانة عرضها اللّه تعالى على السموات و الارض و الجبال فابين ان يحملنها و اشفقن منها و حملها الانسان فلا ادرى أحسن اداء ما حملت ام لا»
و باستغراق و خشوعى بىحد و نياز و خضوعى بىعد به نماز مستغرق مىشدندى و بكلى بصفات بىچون متصل گشتندى. خود از نماز مقصود اتصالست، كما قال: «الصلاة اتصال باللّه من حيث لا يعلم الظاهر» و حضرت رسول اللّه صلى اللّه عليه و سلم از سر اين نماز مىفرمايند كه:
«لا صلاة الا بحضور القلب»
و به كرات مختلف مشاهده رفت كه از اول عشا قيام كردى و تكبير بستى، تا اول صبح بدو ركعت نماز مستغرق بودى و همچنان در ركوع و سجود يك روز تمام و يك شب مشاهده رفت كه مستغرق مىبودندى، چنانكه مىفرمايد قدسنا اللّه بسره العزيز:
چو نماز شام هر كس بنهد چراغ و خوانى
منم و خيال يارى غم و نوحه و فغانى
چو وضو ز اشك سازم بود آتشين نمازم
در مسجدم بسوزد چو بدو رسد اذانى
رخ قبلهام كجا شد كه نماز من قضا شد
ز قضا رسد هماره بمن و تو امتحانى
عجبا نماز مستان تو بگو درست هست آن
كه نداند او زمانى نشناسد او مكانى
عجبا دو ركعتست اين عجبا چهارمست اين
عجبا چه سوره خواندم چو نداشتم زبانى
در حق چگونه كوبم كه نه دست ماند و نى دل
دل و دست چون تو بردى بده اى خدا امانى
به خدا خبر ندارم چو نماز مىگزارم
كه تمام شد ركوعى كه امام شد فلانى
يك نوبت در فصل زمستان در مدرسهاى كه متمكن بودند در اول شب بر فرش مدرسه به سجده رفته بودند و اشك بسيار از ديده مبارك روان كرده، چنانكه از برودت هوا محاسن و روى مبارك يخ گرفته و بر صحن صفه چفسيده بود، اصحاب در روز آب گرم حاضر كردند و بر روى مبارك مىريختند، تا يخها جمله حل شد و از اسرار نماز باطن ايشان كرا اطلاع باشد؟ چنانكه مىفرمايد عظم اللّه ذكره:
صد گونه نمازست ركوعست و سجود
آن را كه جمال دوست باشد محراب
و اما صورت تقوى و ورع بىنهايت حضرت ايشان را بشرح بيان چگونه توان آورد، كه حضرت ايشان را در تقوى شانى عظيم بود و كلماتى عالى در آن باب بيان فرموده است و به حقيقت بعد از صحابه و اخيار در دايره ولايت آيت «إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ» [۲]، بديشان اشارت يا رفته بود. چون ظاهر تقوى عبارتست بپرهيز از معاصى، از خوف حق عز و جلّ كما قال: «التقوى محافظة آداب الشريعة» و اجتناب از ما حرم اللّه و آنچه حظوظ نفس در آن باشد، كما قال: «التقوى ترك حظوظ النفس» و منعست از هرچه مانع حصول كمال بود، كما قال: «التقوى مجانبة كل ما يبعدك عن اللّه عز و جلّ»، تا آنچه مقتضاى سلوك و وصول باشد او را حاصل گردد و ابواب رزق بر وى مفتوح شود،
روزى بىرنج مىدانى كه چيست
قوت ارواحست و ارزاق هنيست
چنانكه كلام مجيد خبر مىدهد: «وَ مَنْ يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً وَ يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لا يَحْتَسِبُ» [۳] و اين مقام كه در تقوى ذكر رفت اول مقام سالك متقيست، چه اعلى مقام تقوى آنست كه نظر از ما سوى اللّه بكلى قطع كند و مشغولى غير را بر خود حرام محض داند، چنانكه از جعفر صادق رضى اللّه عنه منقولست كه فرمود: «التقوى ان لا ترى فى قلبك شيئا سوى اللّه تعالى» و شيخ النصرآبادى رحمة اللّه عليه فرموده است كه «التقوى ان يتقى العبد عن ما سوى اللّه تعالى» و حضرت خداوندگار ما را چون اين جمله كه ذكر رفت صفت ذات مقدس او شده بود و متحلى بدين آداب گشته لاجرم از سر معامله خويش بيان مىفرمايد بيض اللّه وجه الغرر:
بسوزيد آتش تقوى جهان ما سوى اللّه را
بزد برقى ز اللّه و بسوزانيد تقوى را
در تقوى به مثابتى بودند كه در همه عمر از حضرت ايشان حكايت غم و شادى دنيا و بمصالح آن نشنيدهايم و اين دالست بر مشغولى باطن، چنانكه مىفرمايد:
شهوت دنيا مثال گلخنست
كه ازو حمام تقوى روشنست
ليك قسم متقى زين تون صفاست
زانكه در گرمابه است و در تقاست
«إِنَّ اللَّهَ مَعَ الَّذِينَ اتَّقَوْا وَ الَّذِينَ هُمْ مُحْسِنُونَ». [۴]