بنده كه در نجف بودم... از كسى شهريّه نمىگرفتم، و الّا شهريّهام را تحقيقاً قطع مىكردند. هر كسى كه يك كمى در مسجد سهله بيشتر بود يا مسجد كوفه، يا در مجالس عمومى كمتر وارد مىشد شهريّهاش قطع مىشد.
در زمان ما واژه صوفی ـ لا اقل در میان عموم دینداران ـ بار معنایی منفی یافته است به گونهای که عموماً آن را با عرفانهای کاذب البته در نوع قدیمیاش معادل میگیرند. حتی نزد برخی قبیحتر و زشتتر از این حرفهاست بگونهای که یکی از سؤالاتی که مکرر از حقیر میپرسند این است که آیا صوفیان پاک هستند یا نجس؟!! و یا مثلاً آنها شیعه هستند یا ...؟!! به چند امام اعتقاد دارند؟!! سؤالاتی که همه زاییده جهل است و توهم؛
چندی پیش در سفر به یکی از استانهای شمالی یکی از مسئولین عالی رتبه فرهنگی از نفوذ وهابیّت در میان اهل سنت آنجا گلایه داشت. حقیر پرسیدم که آیا اهل سنت این منطقه دارای گرایشهای صوفیانه هم هستند؟ بلافاصله پاسخ داد: آقا! اینقدر هم منحرف نیستند!!! در ادامه گفتگو معلوم شد که تصور ایشان از صوفی، دورهگردهای به اصطلاح دعانویسی هستند که با ارتباط با جنیّیان به سحر و جادو مشغولند!!
در اینجا حقیر به دنبال دفاع یا احقاق حقوق صوفیان نیستم اما سه نکته را در این باب به عرض میرسانم:
۱. صوفیان دارای شاخهها و سلسلههای متعددی بوده برخی شیعه و برخی از برادران اهل سنت میباشند. و مسلماً مثل خیلی از ما و هر غیرمعصومی ممکن است دچار خطاهای عملی بشوند. مهم این است که اشتباهات رفتاری ایشان را به پای عقاید ایشان نگذاریم و در نقد و ارزیابی عقاید هم به گفته این و آن و حتی یک درویش ساده هم نباید اعتماد کرد بلکه باید به دنبال منابع معتبر و دست اول همان سلسله رفت مثلاً اگر کسی از یک سلسله اهل سنت صوفیه در قرن چهارم حرف اشتباهی زد نمیتوان به جرمش، صوفیان شیعه معاصر را چوب زد!!
۲. واژهای تصوف، صوفی و صوفیه در گذشته در میان بسیاری از علمای شیعه بار معنایی منفی نداشته و معادل واژه عارف در زمان ما بودهاست. بعدها برای جداسازی آنان که به شریعت پایبندند و آنان که به اعمال و رسومات «من درآوردی» دست میزنند، اصطلاح عارف را وضع کردند که معادل است با کسانی مثل علامه طباطبایی که خود فقیهی سترگ است و در عرصه عمل به شریعت قطعاً نسبت به دیگران پیشتاز.
بنابراین اگر در یک متن تاریخی دیدیم که مثلاً سید ابن طاووس یا ابن فهد حلی صوفی بودهاند سریع نباید ایشان را با یک سبیل بلند و تبرزین تصور کرد! همچنین صوفیان منحرف امروزی نیز حق ندارند با ارائه آن استاد تاریخی خود را به بزرگان و عارفان شیعی منسوب نمایند.
۳. عارفان مکتب عرفانی نجف اشرف پیوسته نسبت خود را به صوفیان (با معنای امروزی آن) انکار میکردند. در نامه آخوند ملاحسینقلی همدانی به یکی از علمای تبریز به تصریح آمدهاست:
و به خرافات ذوقیه اگر چه ذوق در غیر این مقام خوب است، کما دأب الجهّال و الصوفیّة خذلهم الله جل جلاله راه رفتن لا یوجب الا بُعداً
اما متأسفانه باز هم همیشه عدهای بودهاند که ایشان را متهم به صوفیگری نمایند. مرحوم علامه طهرانی در ضمن بیانات مهمی که روز جمعه چهارم شوّال ۱۴۱۴ ه.ق با موضوع «علّت زوال حوزه نجف» ایراد فرمودهاند[۱] نیمنگاهی هم به علت این اتهام زنی داشتهاند.
بخشهایی از این سخنرانی را با هم مرور میکنیم:
عرفان كه اصلًا اسمش را نياور؛ خداى ناكرده اگر كسى، اين يك قدرى دنبال واقع مىخواست برود، دنبال حقيقت برود يك قدرى به خود برسد، همين قدر كافى بود كه تمام حوزه به او با نظر اهانت و سخافت و رذالت بنگرد و او را يك شخص اجنبى و كافر و تافته جدا بافته ببيند.
آخر يعنى چه؟! اگر حوزه، حوزه نجف است، اينجا مقام اميرالمؤمنين است، اين حرفها چيه؟! چرا عرفان در اينجا نامش قدغن است؟! مىدانيد معنايش چيه؟ معنايش اين است كه نام خود اميرالمؤمنين عليه السّلام قدغن است! خود اميرالمؤمنين عليه السّلام تيرباران شده، لذا علومش هم تيرباران شده. «نهج البلاغه» مگر در نجف بود؟ مگر كسى «نهج البلاغه» مىدانست؟! شايد طلبههائى مىرفتند نجف و برمىگشتند و بيست سال مىماندند، دستشان به «نهج البلاغه» نمىخورد و نمىدانستند چيه؟ يك نهج البلاغهاى اميرالمؤمنين نوشته، بله در فصاحت و بلاغت، مىگويند: تالى تِلو قرآن است.
اينها افسانه نيست ها!! اينها مطالبى است كه عرض مىكنم آنوقت مىفهميد شما كه مرحوم قاضى رضوان الله عليه و از آن بالاتر اساتيدش، آخوند ملا حسینقلی همدانی كه آنها را رمى به تصوّف مىكنند كه اينها صوفىاند؛ آسيّد جمال را مىگفتند صوفى، آقا سيّد عبدالهادى شيرازى كه يك قدرى مرد منزّه و خويشتندارى بود، مىگفتند: گرايش به تصوّف دارد؛ او به شاگردهاى مرحوم قاضى عنايت دارد.
اين ميزانِ سنجش نجف است. آنوقت اين حوزه فاتحهاش نبايد خوانده بشود؟! واقعاً نبايد خوانده بشود؟! اين حوزه است؟! يعنى اين تربيت مكتب قرآن و اميرالمؤمنين مىكند؟! چند نفر دورِ هم جمع شدند بر سر سفره سياهى، اين او را بسوى خود مىكشد، آن او را بسوى خود مىكشد؛ اين فلان را دعوت مىكند، آن فلان را دعوت مىكند؛ اين مىفرستد براى طبع رساله به فلان شهر و آن همچنين و همچنين و همچنين!
شما مىدانيد ما اين چند سالى كه در نجف اشرف بوديم چه مرارت از دست همينها كشيديم؛ رويّه ما چى بود؟! صوفى بوديم؟! سبيل گذاشته بوديم؟! كشكول دستمان بود؟! طبرزين داشتيم؟! ابداً اين حرفها نبود؛ فقط همين بود كه انسان مىخواهد بفهمد كه چيه؟ اگر خدا راست است، خوب ببينيم چيه؟ اگر آنچه را كه امام مىگويد راست است، ببينيم چيه؟ غير از، دنبال فهم رفتن كه چيزى نبود؛ امّا همين كه مىديدند اين روش، اگر آفتابى بشود، روشن بشود، دكّان همه آنها به هم مىخورد، آنها در اضطرابند، علمشان علم شيطانى است، از اين مىترسند كه مبادا اين حرف به گوش يك مسافر بخورد، به گوش يك وارد بخورد و آن هم اهل علم و اطّلاع است و بيايد و تفحّصى كند و ببيند چنته آنها اصلًا خالى است.
من خودم در يك مجلسى در نجف بودم كه يك روز بين دو نفر دعوا شد؛ و يك نفر به ديگرى مىگفت: چرا فلان كس (آقاى حاج عبدالرّزاق كرمانشاهى) را تو آوردى در نجف و پيش فلان كس بردى؟ اينها را كه مىآورند در نجف بايد چند روز نگه داشت و بيرون كرد؛ زيرا كه اگر بمانند در نجف و از حقيقت افكار و اخلاق بعضى اطّلاع پيدا كنند، اينها ديگر هيچ وجوهات خود را براى نجف نمىفرستند!
حوزه نجف، حوزه قتل و غارت و نهب و استلاب سهم امام شده، اميرالمؤمنين چقدر تحمّل كند؟ چقدر اينها را بيرون نريزد؟ گوش مىكنيد چه مىگويم؟
بنده كه در نجف بودم... از كسى شهريّه نمىگرفتم، و الّا شهريّهام را تحقيقاً قطع مىكردند. هر كسى كه يك كمى در مسجد سهله بيشتر بود يا مسجد كوفه، يا در مجالس عمومى كمتر وارد مىشد شهريّهاش قطع مىشد.
...اين كه شما مىگوئيد: فلان كس صوفى است و منحرف است، اين را ما بيائيم و بشكافيم؛ صوفى يعنى چى؟ يعنى درس درست خواندن هان؟! متوجّه شدن! مراقبه داشتن! اگر اين است، خُب انسان خيلى خوب است صوفى باشد؛ اگر اين نيست، خُب چرا تهمت مىزنيد؟! شما كه به عنوان مرجعيّت (و مراجع در آن وقت همه به اين اساس بودند) و بعضىها مىگفتند: ما كليّات عرفان را قبول داريم؛ ولى اين حرفها چيزهاى جزئى است و خيلى مهم نيست، انسان مىرسد؛ بايد انسان دنبال همين مصادر و همين امور باشد، آن عنوان تبليغ و ترويج و شريعت است غير از اين چيزى نيست درست!
شما مىدانيد در اين سالها مرحوم قاضى و علّامه طباطبائى و امثال اينها و هر كسى كه مىخواست يك بوئى از عرفان ببرد، در چه اتّهامات و مضيقههائى بود؟ اين از هستى ساقط مىشد؛
ایشان در جای دیگر در دفاع از آیة الله حاج شیخ محمد جواد انصاری همدانی در برابر تهمت صوفیگری میفرمایند:
من در نجف اشرف با آقاى انصارى دو ماه تمام بودهام، و يك سفر چهارده روزه به همدان رفته و تمام مدّت از نزديك حالات و مقامات، و كمالات، و شدّت عبوديّت، و حرص مُفرِط در احترام به شريعت را بقدرى در ايشان قوى ديدهام كه شايد در بعضى از جاها به نظر حقير زياده روى هم به نظر مىآمد.
تمام اين مطالب منقوله از ايشان كذب محض است. اوّلًا: مرحوم آقاى انصارى جدّاً با طريقه صوفيان مخالف است؛ و آن راه را راه ترقّى و قوّت نفس ميداند، نه راه فناى نفس. ايشان صريحاً ميفرمايند: راه تكامل بجا آوردن أعمال تقرّبى است، خواه ظهور داشته باشد يا نداشته باشد.
آرى معلوم است كه در عرف عوامّ و درس خواندههاى بى سواد ما، هر كسى را كه نمازهاى نافله را بخواند ليليّه و نهاريّه، و سجده طويله بجا بياورد، و دنبال حلال برود، و جدّاً از مجالس لهو و غيبت و دروغ و أمثالها اجتناب كند، و قدرى براى اصلاح خود از عامّه مردم دنياپرست كناره بگيرد، وى را صوفى خوانند. و اين نيست مگر از شقاوت و بخت برگشتگى واعظان غير متّعظ، تا چه رسد به عوامّ. مگر مرحوم آخوند ملّا حسينقلى همدانى را در نجف صوفى نخواندند؟! مگر مرحوم حاج ميرزا على آقا قاضى را صوفى نشمردند؟! مگر مرحوم حاج شيخ محمّد حسين اصفهانى كمپانى را صوفى نشمردند، و رساله مطبوعه او را در مطبعه بدين تهمت آتش نزدند؟! مگر مرحوم حاج ميرزا جواد آقاى تبريزى ملكى را صوفى نگفتند؟! عزيز من به اين حرفهاى مغرضين و معاندين و دنياپرستان گرچه در لباس اهل علم باشند نبايد گوش فرا داد! و إلّا كلاهت تا روز قيامت در پس معركه خواهد ماند.[۲]