مخالفان حکمت و عرفان به محییالدین ابن عربی نسبت می دهند که در فصوص و رساله ردّ المتشابه حضرت ابوطالب علیهالسلام را کافر خوانده است و ائمه علیهمالسلام فرمودهاند هر کس أبوطالب را کافر بخواند اهل جهنم است.
ولی واقعیت اینست که اولاً رساله رد المتشابه از محییالدین نیست و در فصوص نیز چنین مطلبی نیامده است. ثانیا فرمایش ائمه علیهمالسلام فقط در مورد کسانیست که از سر عناد با حضرت أمیرالمؤمنین علیهالسلام به حضرت أبوطالب اهانت نموده و ایشان را جهنمی مینامند. اما سنیانی که مستضعفند و به واسطه تعبّد به روایاتی که به دستشان رسیده چنین اعتقادی دارند جهنمی نمیباشند.
دریافت فایل pdf.
یکی از شبهاتی که در فضای مخالفان عرفان با تبلیغات گستردهای طرح میشود، مسأله دیدگاه محییالدین عربی درباره حضرت أبوطالب علیهالسلام است.
در این راستا معمولاً مخالفان دو مطلب را به محییالدین نسبت می دهند:
پس محییالدین حضرت أبوطالب را مسلمان نمیداند و معتقد است که آن حضرت کافر از دنیا رفتهاند.
از دیگر سو اهل بیت علیهمالسلام فرمودهاند که هر کس أبوطالب را مسلمان نداند، منحرف و گمراه و اهل جهنم است و از ما نیست.
طبیعةً بر اساس این صغری و کبری، باید بدانیم که محییالدین شخصی منحرف و گمراه است و نمیتوان او را صاحب کمالات و معارف معرّفی نمود و از وی تمجید کرده و کتبش را به عنوان معارف الهی مطالعه نمود.
این شبهه در سطح وسیعی در آثار مخالفان معارف الهیّه مطرح شده و به اشکال گوناگون به آن پرداختهاند. تا جائیکه این اعتقاد محییالدین را بهانهای برای فحش و ناسزا گفتن به وی و ناسزاگوئی به همه بزرگانی که وی را مدح کردهاند قرار دادهاند و در سخنرانیها و مجلات و فضای مجازی به این بهانه چه هتک حرمتهائی که نشده است.
اسلام حضرت أبوطالب علیهالسلام از نظر شیعه امری مسلّم و قطعی است، بلکه از برخی روایات به دست میآید که آن حضرت سوّمین شخصی هستند که پس از حضرت أمیرالمؤمنین علیهالسلام و حضرت خدیجه سلام الله علیهما اسلام آوردند، و در عین حال با تقیّه زندگی کرده و ایمان خود را از مشرکین قریش کتمان میکردند؛ لذا سخن در اصل ایمان آن حضرت نیست، بلکه در دیدگاه محییالدین در این مسأله میباشد.
قبل از بررسی کبرای این شبهه و اینکه آیا چنین اعتقاد خطائی از نظر تاریخی دلیل بر انحراف فکری و عملی شخص است یا نه؟ جا دارد به بررسی هر دو مورد نقل شده از محییالدین بپردازیم و ببینیم آیا محییالدین واقعاً چنین چیزی گفته است یا این شبهه نیز مانند غالب شبهات مخالفان عرفان از اصل، بر جعل و تحریف تاریخ مبتنی است.
در اینجا اوّل هر یک از دو عبارت بالا را از منبعش به دقّت نقل و سپس نقد و بررسی میکنیم و در نهایت به نکاتی پیرامون اصل این موضوع میپردازیم بحول الله و قوّته.
در مجموع رسائل محییالدین عربی رسالهایست با عنوان «رد المتشابه إلى المحكم من الآيات القرآنية و الأحاديث النبوية»، در این رساله از زبان محییالدین ابن عربی چنین آمده است:
«الحديث الثاني: ما رواه مسلم عن العباس رضي اللّه عنه، قال: قال رسول اللّه صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم: «أهون أهل النار عذاباً، أبو طالب، و أن في قدميه لنعلين يغلي منهما دماغه».
و إنما خص بالنعلين، لأنه كان له قدم في تصديق محمد صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم و محبّته و نصرته و الذب عنه، و لكن كان لا يدين بدينه خوفا من سية العرب.
و لهذا قال لقريش عند الموت في وصيته: «أوصيكم بمحمد خيرا، فإنه الأمين في قريش، و الصديق في العرب، و قد جاء بأمر قبله الجنان، و أنكره اللسان، مخافة الشنآن». ثم قال في آخر كلامه: «و اللّه أن من سلك سبيله رشد، و من أخذ بهديه سعد»
فانظر كيف كان له قدم صدق في محبته، وقبول أمره، ولكنه انتقل فيه الخوف من الخلق، والرجاء لهم، فظهرت حقيقته له بعد الموت، بنعلين من النار... وأما الحكمة في كونهما يغلي منهما دماغه، فلأن في الصحيح: «ألا أخبركم برأس الأمر وعموده، وذروة سنامه؟ الجهاد في سبيل الله..ومن المعلوم: أن أبا طالب كان أشد الناس جهاداً عن رسول الله صلى الله عليه [وآله] وسلم، ولكنه لم يتدين بدينه، خشية من السبّة، فكان خوفه لغير الله سبباً لإحباط جهاده، وإفساده..وهكذا تكون حقيقة خوفه لغير الله، وهي نعله في النار، سبباً لإذابة دماغه، وهو لهب رأسه، وإحباطه بالإذابة والإفساد.»(مجموعة رسائل ابن عربي، ج۲، ص۴۳۸-۴۴۰)»
همانطور که گذشت منبع این مطلب رسالۀ «رد المتشابه إلى المحكم من الآيات القرآنية و الأحاديث النبوية» است. ولی باید دانست علی رغم همه تبلیغات شدیدی که مخالفان محییالدین مینمایند، به حسب موازین کتابشناسی ظاهراً این رساله از محییالدین عربی نیست و به اشتباه توسّط برخی به محییالدین نسبت داده شده است.
در کتاب « مؤلفات ابن عربى تاريخها و تصنيفها» در صفحه ۳۲۰ در معرفی سیصد و چهل و هفتمین کتاب منسوب به محییالدین گوید:
«۳۴۷- (۵۸۸)- كتاب رد معانى الآيات المتشابهات إلى معانى الآيات المحكمات.
- - تفسير.
- - الكتاب- كما يوحى به عنوانه- محاولة لرفع التعارض الظاهرى بين الآيات المحكمة و الآيات المتشابهة، و هذان المصطلحان: محكم و متشابه مأخوذان من القرآن الكريم. راجع الآية رقم ۷ من سورة آل عمران.
- - مطبوع ببيروت سنة ۱۳۲۸ ه، و لم يتعرض الناشر لذكر المخطوطات التى اعتمد عليها فى نشر النص.
- - نفس الكتاب، و بنفس العنوان منسوب إلى أبى عبد اللّه محمد بن أبى العباس الشاذلى، الملقب بابن اللبان (المتوفى سنة ۷۴۹ ه/ ۱۳۴۹)، انظر: كوبرولو ۱۶۰۱/ ۱۲- ۶۴.
- - ذكره بروكلمان، و نسبه إلى ابن عربى: الملحق ۱: ۸۰۰/ ۱۵۸، و هو يعتمد على طبعة بيروت، و قد فعل عواد نفس الشىء: المستدرك ۹۲ هامش ۱.
- - نفس العنوان ينسبه بروكلمان إلى:
- ۱- محمد بن أحمد بن عبد المؤمن بن اللبان: كوبرولو ۱۶۰۱/ ۱۲ أ- ۶۳ أ، الموصل ۸۹، ۴۱، راجع بروكلمان، الملحق ۲: ۱۳۷/ ۸.
- ۲- محمد الإشبيلى الشافعى: بريل (h) ۳۷۰، ۶۷۷، راجع بروكلمان، الملحق ۲: ۹۸۸/ ۴۸.
- - مشكوك فى نسبته.»
از این عبارات روشن است که نسبت کتاب مشکوک بوده و جمعی آن را به ابن اللبان نسبت دادهاند و نویسنده هیچ دلیلی بر انتساب آن به محییالدین نیافته مگر آنکه ناشر بیروتی کتاب آن را به محییالدین نسبت داده است، ولی آن ناشر نیز دلیلی بر مدّعای خود نیاورده و حتّی نسخی را که بر آن اعتماد کرده ذکر ننموده است و لذا نویسنده در پایان، درباره کتاب نتیجه گرفته: «مشكوك فى نسبته».
به همین شکل حاجی خلیفه (م_ ۱۰۶۷) در کشف الظنون نیز بدون تردید کتاب را به ابن اللبان نسبت داده و از آثار محییالدین ندانسته است و در جلد اول، ص۵۳۶ گوید:
«رد المتشابه الى المحكم» للشيخ محمد بن أحمد بن اللبان الأشعري المصري المتوفي سنة ۷۴۹ تسع و أربعين و سبعمائة «من الآيات القرآنية» أوله: «أما بعد حمد اللّه الواحد بذاته و صفاته» الخ: ذكر فيه متشابهات القرآن»
و نیز در جلد دوّم، ص۳۷۵ گوید:
«متشابه القرآن» للشيخ الإمام: شمس الدين محمد بن عبد المؤمن المصري الشافعي الشهير بابن اللبان، المتوفي سنة ۷۴۹ تسع و أربعون و سبعمائة مختصر أوله «أما بعد حمد اللّه الواحد بذاته»
اگر بیشتر در این موضوع تحقیق نمائیم به شواهدی میرسیم که اسناد کتاب را به محییالدین نفی کرده و به وضوح نشان میدهد که کتاب از ابن اللبان است.
ناشر این رساله در مجموعه رسائل محییالدین گوید که سند وی در انتساب کتاب به محییالدین نسخهای است از سال ۱۰۳۱ که این رساله را به محییالدین نسبت داده است، ولی حاجی خلیفه نیز که معاصر همین نسخه است آن را با اطمینان به ابن اللبان نسبت داده و بلکه برخی شواهد تاریخی نشان میدهد که صد و اندی سال قبل از آن، انتساب این کتاب به ابن اللبان از مسلمات در نزد برخی از علمای صوفیه و متخصصان کتب محییالدین محسوب میشده است. محقق رساله گوید:
«وجدنا في «اليواقيت و الجواهر» للشعراني ج ۱ المبحث الثامن في وجوب اعتقاد أن اللّه معنا أينما كنا؛ ذكر الشعراني:
«عقد مجلس في الجامع الأزهر سنة خمس و تسعمائة بين الشيخ بدر الدين العلائي الحنفي، و الشيخ زكريا، و الشيخ برهان الدين بن أبي شريف، و جماعة، و بين الشيخ إبراهيم المواهبي الشاذلي، قرر فيه المواهبي اعتقاده في مسألة المعية، و انها بالذات لا بالأسماء و الصفات، كما يقولون.
فسألوه عمن وافقه غير العلامة الغزنوي في «شرح عقائد النسفي» فقال: ذكر شيخ الإسلام ابن اللبان في قوله تعالى: وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْكُمْ وَ لكِنْ لا تُبْصِرُونَ ان في هذه الآية دليلا على أقربيته تعالى من عبده قربا حقيقيا، كما يليق بذاته، لتعاليه عن المكان».
و ذكر المواهبي كلاما يقرب من كلام هذه الرسالة، في مسألة القرب، مما برهن لنا أن الشك في نسبتها قديم، لأن هذا النص ألقى ظلا من الشك في أنها كانت معروفة في بعض الأوساط، بأنها لابن اللبان من سنة ۹۰۵، أي قبل صاحب الكشف بمائة سنة و نيف» (مجموعه رسائل ابن عربى، ج۲، ص: ۳۲۴).
از این عبارت استفاده میشود که شعرانی که متخصص آثار محییالدین است و جمعی دیگر از اهل کلام و عرفان، در اوائل قرن دهم این کتاب را از ابن اللبان میدانسته و در آن تأمّلی نیز نداشتهاند و شهادت مثل شعرانی در این مسأله بسیار حائز اهمّیت است.
در هر حال بجز عنوان برخی از نسخ، دلیلی بر انتساب این کتاب به محییالدین وجود ندارد و متخصصان فن چون شعرانی و حاجی خلیفه آن را از ابن اللبان میدانند[۱].
بنا براین از جهت فن کتابشناسی هیچ کس نمیتواند محتوای این رساله را به جناب محییالدین منتسب نماید.
بگذریم از آنکه نویسنده رساله هر کس که باشد این مطلب را از سر عناد با حضرت أبوطالب علیهالسلام بیان نکرده، بلکه مانند هر سنی دیگری به استناد یکی از کتب صحاح چنین گفته است.
دوّمین منبعی که برای نقد محییالدین بدان تمسک میکنند کتاب شریف فصوص الحکم است. وی در فصوص در فص حکمة ملکیة فی کلمة لوطیة به مناسبتی مینگارد:
«كما قال في حق أكمل الرسل و أعلم الخلق و أصدقهم في الحال «إِنَّكَ لا تَهْدِي مَنْ أَحْبَبْتَ وَ لكِنَّ اللَّهَ يَهْدِي مَنْ يَشاءُ». و لو كان للهمة أثر و لا بد، لم يكن أحد أكمل من رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و سلم و لا أعلى و لا أقوى همة منه، و ما أثَّرتْ في إسلام أبي طالب عمِّه، و فيه نزلت الآية التي ذكرناها:
و لذلك قال في الرسول إنه ما عليه إلا البلاغ، و قال «لَيْسَ عَلَيْكَ هُداهُمْ وَ لكِنَّ اللَّهَ يَهْدِي مَنْ يَشاءُ». و زاد فى سورة القصص «وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِينَ» أي بالذين أعطوه العلم بهدايتهم في حال عدمهم بأعيانهم الثابتة. فأثبت أن العلم تابع للمعلوم. فمن كان مؤمناً في ثبوت عينه و حال عدمه ظهر بتلك الصورة في حال وجوده. و قد علم اللَّه ذلك منه أنه هكذا يكون، فلذلك قال «وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِينَ».» (فصوص الحکم، ص۱۳۰)
قبل از ورود به بررسی این عبارت لازم است دانسته شود که بدون هیچ تردیدی دوران حیات محییالدین دوران تقیه شدید شیعه در شامات بوده و حاکمان ایوبی به قتل عام شیعیان دست زده و به نقلی هفتادهزار شیعه را کشتند.
توجّه به این فضای تاریخی ضرورت تأمل هر چه بیشتر در عبارات نویسندگان آن دوران را روشن میکند. وقتی فضای حاکم بر عصری و منطقهای فضای تقیه باشد، برای کشف عبارات یک نویسنده، نه فقط به عبارات مجمل نمیتوان تمسک کرد؛ بلکه حجیت ظواهر عبارات وی نیز زیر سؤال میرود.
زبان تقیه زبانی خاص است و در آن فضا باید در کلمات دقّت فراوانی نمود. اهل تقیه اعتقاد خود را معمولاً با لطائف و ظرائف نشان میدهند و در عین اینکه به عقیده خود تصریح نمیکنند ولی در سخنان خود رد پائی از عقیدهشان قرار میدهند.
زبان تقیه را کسانی خوب میشناسند که در بلاد اهل تسنن زندگی نموده و یا خود به تقیه دچار بودهاند و یا افراد مبتلا به تقیه را دیدهاند؛ مانند مرحوم قاضی نورالله تستری یا آیةالله سید محسن عاملی. و به همین جهت است که قاضی نور الله را برخی مؤرخین محقق[۲] شیخ شیعهشناس ( و نه شیعه تراش) نامیدهاند.
نگارنده در مقدمات کتاب تشیع محییالدین در حد توان مطالبی را در باب زبان تقیه بیان نموده است که اکنون جائی برای پرداختن به آن نیست. فعلا فقط سخن در ضرورت دقّت در عبارات در فضای تقیه است.
اینکه مرحوم آیةالله العظمی حاج سیّد علی آقای قاضی قدس سره میفرمودهاند که کلمات محییالدین در دفاع از عقائد اهل تسنّن از باب تقیه است، فقط بدین معنا نیست که وی از باب تقیه مطالب را خلاف حق بیان میکرده، بلکه گاهی تقیه سبب می شود انسان حق را با کنایه و ابهام بیان کند تا هم مخالفین خوشحال شوند و هم حق پایمال نشود. که نمونه ای از آن را در مقاله «دیدگاه محیی الدین درباره خلیفه رسول الله» سابقا بیان نمودیم. این نوع تعابیر در فصوص که در اواخر عمر ایشان نگاشته شده گویا بیشتر به چشم میخورد.
اکنون به بررسی این عبارت بپردازیم:
محیی الدین در فص لوطی پیرامون این مطلب توضیح میدهد که عارف اگر بخواهد به همّت خود کاری کند میتواند ولی این کار را نمیکند چون معرفت و عبودیتش مانع میشود و لذا تسلیم امر خداست که او چه بخواهد.سپس میگوید اگر همت اثری داشت باید همت رسول خدا صلّیالله علیه وآله و سلم در اسلام حضرت أبوطالب علیهالسلام اثر میگذاشت؛ چون کسی برتر از آن حضرت نیست، ولی همّت حضرت در اسلام أبوطالب اثر نگذاشت و آیۀ شریفه درباره این مطلب نازل شده است.
«و لو كان للهمة أثر و لا بد، لم يكن أحد أكمل من رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و سلم و لا أعلى و لا أقوى همة منه، و ما أثَّرتْ في إسلام أبي طالب عمِّه، و فيه نزلت الآية التي ذكرناها: [«إِنَّكَ لا تَهْدِي مَنْ أَحْبَبْتَ وَ لكِنَّ اللَّهَ يَهْدِي مَنْ يَشاءُ»]»
این تمام مطلبی است که در این عبارت آمده است و در آن هیچ اثری از نسبت کفر و شرک به حضرت أبوطالب وجود ندارد. آنچه هست فقط اینست که همّت حضرت رسول أکرم در ایمان ایشان اثر نگذاشت ولی آیا چیز دیگری موجب ایمان آوردن ایشان شده است یا نه؟ عبارت از آن ساکت است.
محییالدین در این عبارت اشاره کرده که طبق روایات و تاریخ آیۀ شریفه «إِنَّكَ لا تَهْدِي مَنْ أَحْبَبْتَ وَ لكِنَّ اللَّهَ يَهْدِي مَنْ يَشاءُ» درباره ایمان حضرت أبوطالب نازل شده است. این روایت در مجامع شیعی نیز آمده است:
قمی در تفسیر گوید:
وَ أَمَّا قَوْلُهُ: إِنَّكَ لا تَهْدِي مَنْ أَحْبَبْتَ قَالَ نَزَلَتْ فِي أَبِي طَالِبٍ ع فَإِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلیاللهعلیهوآلهوسلم كَانَ يَقُولُ يَا عَمِّ- قُلْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ بِالْجَهْرِ- نَفَعَكَ بِهَا يَوْمَ الْقِيَامَةِ فَيَقُولُ: يَا ابْنَ أَخِي أَنَا أَعْلَمُ بِنَفْسِي، [وَ أَقُولُ بِنَفْسِي] فَلَمَّا مَاتَ شَهِدَ الْعَبَّاسُ بْنُ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ صلیاللهعلیهوآلهوسلم أَنَّهُ تَكَلَّمَ بِهَا بِأَعْلَى صَوْتِهِ عِنْدَ الْمَوْتِ، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلیاللهعلیهوآلهوسلم: أَمَّا أَنَا فَلَمْ أَسْمَعْهَا مِنْهُ- وَ أَرْجُو أَنْ تَنْفَعَهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ، وَ قَالَ صلیاللهعلیهوآلهوسلم لَوْ قُمْتُ الْمَقَامَ الْمَحْمُودَ- لَشَفَعْتُ فِي أَبِي وَ أُمِّي وَ عَمِّي- وَ أَخٍ كَانَ لِي مُوَاخِياً فِي الْجَاهِلِيَّةِ.[۳]
البته پذیرش این حدیث مشکل است و قرائنی بر جعلی بودن آن به دست بنیامیه وجود دارد و برخی چون سید ابن طاووس به قرائن تاریخی اسناد آن را انکار کردهاند[۴].
ولی اکنون سخن در اینست که آیا بر فرض پذیرش حدیث، حدیث دلالت بر ایمان نیاوردن حضرت أبوطالب دارد یا نه؟
سید فخار موسوی در کتاب گرانقدر «ایمان أبیطالب» میفرماید:
الوجه الثالث أنه إذا ثبت أن هذه الآية نزلت في أبي طالب فهي دالة على فضل أبي طالب و علو مرتبته في الإيمان و الهداية و ذلك أن هداية أبي طالب كانت بالله تعالى دون غيره من خلقه و هو كان المتولي لها حتى سبق بها الداعي له و كان تقديره أن أبا طالب الذي تحبه لم تهده أنت يا محمد بنفسك بل الله الذي تولى هدايته فسبقت هدايته الدعوة له. فهذا يوضح ما ذكرناه و يؤيد ما قدمناه من فساد القول بالخبر و بطلان قول من زعم أن نبي الهدى صلیاللهعلیهوآلهوسلم كان يحب الكافرين مع النهي عن ذلك و بالله التوفيق[۵]
ایشان ادعا میکند که آیه حد اکثر میفرماید که رسول خدا حضرت أبوطالب را هدایت نکردند، ولی نمی فهماند که أبوطالب هدایت شد یا نه؟ بلکه از خارج میدانیم که أبوطالب هدایت شدند و این فضیلتی برای ایشان است که هدایت ایشان به دست رسول خدا صلیاللهعلیهوآلهوسلم نبوده بلکه به دست خود خداوند بوده است.
ظاهر آیه نیز با این معنا سازگار است که ملاک هدایت، محبّت رسول خدا نیست،بلکه اراده خود خداست و از اینکه رسول خدا حضرت أبوطالب را هدایت نکردند، فهمیده نمیشود که آن حضرت مطلقاً هدایت نشدند.
نظیر همین توضیح را برای آیه شریفه (بر فرض صحّت حدیث) مرحوم استاد آشتیانی در حاشیه شرح فصوص قیصری آوردهاند و گویند:
و أما معنى الآية الكريمة- لو وردت في شأن عم رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله و سلم - أي، لمّا لم تكن للهمة أثر، ما أثرت همته، صلى اللَّه عليه و آله و سلم، في إسلام أبى طالب، عليه السلام، بل إسلامه من اللَّه، لكمال خلوصه و محبته لولده العزيز، كما قال اللَّه: «إِنَّكَ لا تَهْدِي مَنْ أَحْبَبْتَ.» يعنى، إسلامه مِنّى، لا منك. فمراده ليس أن همته ما أثرت في إسلامه و بقي كافراً! العياذ باللَّه. هكذا ينبغي أن يفهم الآية المباركة. «ج»[۶]
با توجّه به این توضیح ساده معلوم میشود که در کلام محییالدین هیچ اثری از انکار ایمان حضرت أبوطالب علیهالسلام وجود ندارد، بلکه بر اساس کتب حدیث عامّه عبارتی آورده که در کتب حدیثی شیعی نیز نقل شده و بزرگان شیعه نیز اشاره کردهاند که این عبارت دلیل بر انکار ایمان آن حضرت نیست.
به هر حال در عبارت محییالدین اثری از انکار ایمان آن حضرت نیست؛ و کسی نمی تواند چینن نسبتی به وی بدهد، ولی غرض محییالدین از این عبارت چیست؟
ممکن است محییالدین واقعاً به ایمان نیاوردن آن حضرت اعتقاد داشته باشد و در این مسأله تاریخی واقعاًمستضعف باشد، و ممکن است این عبارت را از باب تقیه آورده باشد؛ زیرا وی در اول همین فص عبارتی در مدح حضرت أبوطالب آورده است و میگوید به واسطه پشتیبانی ایشان از حضرت رسول اکرم صلی الله علیهوآلهوسلم آن حضرت از شر قوم خود در امان ماندند:
«و الذي قصد لوط عليه السلام، القبيلةُ بالركن الشديد: و المقاومة بقوله «لَوْ أَنَّ لِي بِكُمْ قُوَّةً» و هي الهمة هنا من البشر خاصة. فقال رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و سلم فمن ذلك الوقت- يعني من الزمن الذي قال فيه عليه السلام «أَوْ آوِي إِلى رُكْنٍ شَدِيدٍ» ما بعث نبيٌ بعد ذلك إلا في منعة من قومه، فكان يحميه قبيله كأبي طالب مع رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و سلم.» (فصوص الحکم، ص۱۲۷)
شاید آغاز نمودن این فصل با مدح حضرت أبوطالب وی را وادشته باشد که در عبارتی دو پهلو سخنی نیز بر مذاق عامّه بگوید و خود را از دفاع از حضرت أبوطالب بری نشان دهد.
به هر حال باز هم جای تأکید دارد که آنچه مهم است اینکه سندی بر اعتقاد محییالدین به ایمان نیاوردن حضرت أبوطالب در فصوص وجود ندارد و عباراتی که بدان استدلال میشود خالی از این مطلب است.
اعتقاد نداشتن به ايمان حضرت أبوطالب به دو شكل ممكن است:
عموم اهل سنّت که به ایمان نیاوردن حضرت أبوطالب علیهالسلام معتقدند، به خاطر مجموعه روایاتی جعلی است که در میراث حدیثی ایشان نفوذ کرده است و لذا در این مسأله مستضعفند؛ چون واقعاً تاریخ چنین به دست ایشان رسیده است و گناه آن بر عهده کسانی است که با شیطنت و خیانت این احادیث را جعل نموده اند.
محيي الدين عربی در فروع ظاهری مسلك بوده و تعبّد شديدی به روايات صحيحه (به اعتقاد اهل سنت) دارد و حتّی در فقه بر خلاف مشهور اهل سنت مطلقاً به قياس عمل نمیكند و بسياری از آراء عجيب وی محصول همین تعبّد به روايات است.
از سوئی محبت شديد وی به حضرت أمير المؤمنين علیهالسلام و تفضیل آن حضرت بر دیگر صحابه در جای جای اثار وی چون فتوحات آشكار است.
پس اگر بر فرض ايمان حضرت ابوطالب را نپذيرفته باشد به جهت تسليم در مقابل روايات است نه اينكه از سر خصومت با امير المؤمنين علیهالسلام باشد.
ابن اللبان نیز که عبارات وی سابقاً گذشت از این قاعده مستثنی نیست و عموم اهل تسنّن در این باب مستضعف میباشند و بر اساس مبانی حدیثشناسی خود و پذیرش روایات صحاح ستّة راهی جز این ندارند.
رواياتی كه میگويد معتقدين به شرک حضرت أبوطالب در جهنّمند، ناظر به كسانی است كه با علم و آگاهی به اسلام ايشان يا از سر عناد چنين اعتقادی دارند؛ نه افراد مستضعف.
در روايت است:
«کتب أبان بن محمود ألی علیّ بن موسی الرضاعلیه السلام: جعلت فداک أنِّی قد شککت فی إسلام أبی طالب. فکتب إلیه: و من یشاقق الرَّسول من بعد ما تبیَّن له الهدی و یتَّبع غیر سبیل االمؤمنین . الآیة. و بعدها إنَّک إن لم تقرَّ بایمان أبی طالب کان مصیرک إلی النّار.[۷]»
معلوم است كه سخن در این روایت درباره من بعد ما تبين له الهدی است؛یعنی کسی که حق برای او آشکار شده و با رسول خدا صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم مشاقّه میکند،نه افراد جاهل و مستضعف از اهل تسنّن که علی رغم محبّت شدید به حضرت أمیرالمؤمنین علیهالسلام از باب تبعیّت از روایات نبوی به ایمان نداشتن حضرت أبوطالب علیه السلام معتقد شدهاند. بنابراین _ چه محییالدین معتقد به ایمان آن حضرت باشد و چه نباشد_ استدلال به این روایات بر لعن و تکفیر و توهین به بزرگان اهل تسنّن از جهت علمی صحیح نیست، بلکه باید با ایشان چون مستضعفین عمل نمود.
در حقیقت بزرگان اهل تسنّن که معاند نباشند در این مسأله مصداق این روایت هستند:
عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ علیهالسلام قَالَ لَوْ أَنَّ رَجُلًا أَحَبَّ رَجُلًا لِلَّهِ لَأَثَابَهُ اللَّهُ عَلَى حُبِّهِ إِيَّاهُ وَ إِنْ كَانَ الْمَحْبُوبُ فِي عِلْمِ اللَّهِ مِنْ أَهْلِ النَّارِ وَ لَوْ أَنَّ رَجُلًا أَبْغَضَ رَجُلًا لِلَّهِ لَأَثَابَهُ اللَّهُ عَلَى بُغْضِهِ إِيَّاهُ وَ لَوْ كَانَ الْمُبْغَضُ فِي عِلْمِ اللَّهِ مِنْ أَهْلِ الْجَنَّةِ[۸]
نظیر این نزاع در بسیاری از مسائل تاریخی و رجالی وجود داشته و دارد که جمعی از علما کسی را به حسب مداركی كه در دست دارند از اهل آتش میشمارند و از وی تبری میکنند و جمعی وی را از اهل نجات میدانند و محبّت میورزند و البته هر دو طائفه به خاطر خدا و نه از سر بغض خداوند و اولیائش چنین مینمایند و هر دو ان شاء الله مثابند؛ مانند اختلاف علمای شيعه دربارة سادات بني الحسن كه عدهای برخی از ايشان را مخالف و حتی ناصبی میشمارند چون به ائمه ناسزا گفتهاند و مرحوم سيد ابن طاووس معتقد است كه ايشان از خوبان بوده و به تقيه و مانند آن مبتلا بودهاند و معلوم است نظر مشهور علما، از سر عناد با سادات و ذريه اهل بيت نبوده، بلکه از تاریخ چنین فهمیدهاند.
محییالدین در فتوحات نیز عبارتی کوتاه و گذرا در یک مسأله فقهی دارد که از آن نیز عدم ایمان آن حضرت فهمیده میشود. وی گوید:
و القرابة قرابتان قرابة الدين و قرابة الطين فمن جمع بين القرابتين فهو أولى بالصلة و إن انفرد أحدهما بالدين و الآخر بالطين فتقدم قرابة الدين على قرابة الطين كما فعل الحق تعالى في الميراث فورث قرابة الدم و لم يورث قرابة الطين إذا اختلفا في الدين فكان الواحد مؤمنا بالله وحده و الأخ الآخر كافر بأحدية اللَّه و مات أحد الأخوين لم يجعل له نصيبا في ميراثه فقال لا يتوارث أهل ملتين و قد ذهب عقيل دون علي بن أبي طالب بمال أبيه لما مات أبو طالب عم رسول اللَّه صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم [۹]
با توجّه به مطالب گذشته این عبارت نیز یا از باب تقیّه است و یا به واسطه بیاطلاعی ایشان از واقعیت تاریخ.
داستان ایمان حضرت أبوطالب از مطالبی است که از آن برای فهم تقیّه و تأثیر آن در تاریخ میتوان استفادههای شایانی نمود.
در روایات شیعه آمده است که آن حضرت در باطن ایمان داشتند و در ظاهر خود را مشرک نشان میدادند؛
الکلینی عن عَلِيّ بْن إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ علیهالسلام قَالَ: إِنَّ مَثَلَ أَبِي طَالِبٍ مَثَلُ أَصْحَابِ الْكَهْفِ أَسَرُّوا الْإِيمَانَ وَ أَظْهَرُوا الشِّرْكَ فَآتَاهُمُ اللَّهُ أَجْرَهُمْ مَرَّتَيْنِ[۱۰].
تأمل در داستان حضرت أبوطالب علیهالسلام برای مخالفان عرفان بسیار راهگشاست که بدانند چه بسا شخصی علیرغم ایمان باطنی مجبور است جهت مراعات ظاهر و حفظ برخی مصالح اظهار کفر و شرک نماید، چه رسد به آنکه اظهار سنیبودن نموده و در لابلای عباراتش گاهی مدح خلفای غاصب بگوید.
انسانی منصفی که در این ماجرا و نظائر آن در تاریخ تأمل کافی کند نمیتواند به این راحتی دیگران را متّهم نموده و زبان به تفسیق و تکفیر بگشاید.
اوّلاً سند محکمی بر اعتقاد محییالدین به کفر حضرت أبوطالب در دست نیست. عبارت رسائل به حسب قرائن تاریخی از ابن اللبان است و عبارت فصوص دلالتی بر این مسأله ندارد.
ثانیاً بر فرض صحّـ انتساب چنین چیزی، مانند عبارت فتوحات، این عبارات میتواند مقتضای تقیه باشد.
ثالثاً هیچ کس مدّعی عصمت جناب محییالدین نیست و مسلّماً محییالدین در بسیاری از مطالب تحت تأثیر فضای محیط تربیتی خود بوده و ممکن است در این مسأله نیز چنین باشد. اشتباه در یک مسأله دلیل بر اشتباه بودن دیگر نظرات و کلمات شخص نیست.
رابعاً باید از داستان حضرت أبوطالب درس گرفته و فهمید دامنه تقیه چقدر گسترده است و میشود کسی سالیان سال در تقیه به سر برده و اظهار کفر و شرک کند ولی در باطن مسلمان باشد، چه رسد به آنکه در ظاهر اظهار سنیگری نمیاد.
۱. مصحح این رساله برای انتساب آن به محییالدین مؤیداتی را ذکر کرده؛ چون متقدم بودن محییالدین بر ابن اللبان، نقل شدن مطلبی از افراد بعد از محییالدین و قبل از ابن اللبان (یعنی از علمائی که در صد سال فاصله میان این دو میزیستهاند) و ... ولی روشن است که هیچ یک از جهت فن کتابشناسی قابل اعتماد نیست.
۲. جناب حجةالاسلام و المسلمین شیخ رسول جعفریان در مقدمات کتاب ارزشمند تاریخ تشیع در ایران.
۳. تفسير القمي ؛ ج۲ ؛ ص۱۴۲؛ و رک: الصافی، ج۴، ص۹۵ ؛ و البرهان في تفسير القرآن، ج۴، ص: ۲۷۴
۴. الطرائف في معرفة مذاهب الطوائف، ج۱، ص: ۳۰۶
۵. إيمان أبي طالب (الحجة على الذاهب إلى كفر أبي طالب)، ص۱۶۲
۶. شرح فصوص الحكم(القيصرى)، ص۸۰۸
۷. الغدیر، ج۷، ص۳۸۱
۸. المحاسن، ج۱، ص۲۶۵
۹. الفتوحات المكية(اربع مجلدات)، ج۳، ص۵۳۲
۱۰. کافی، ج۱، ص۴۴۸