آقای حاج آقا روح الله قطعا به ایران باز میگردند و زمام امور ایران به دست ایشان خواهد افتاد. لاجرم بقیه چیزها هم تحقق پیدا خواهد کرد و هیچ شکی در این نیست.
لذا پس از پیروزی انقلاب که امام به قم آمدند آیت الله حاج شیخ عباس قوچانی از اولین کسانی بود که به ایران آمد و با امام بیعت کرد.
ماجرای دیدار رهبر فقید انقلاب با مرحوم آیةاللهالعظمی قاضی در بسیاری از پایگاههای اینترنتی، نقل شده است. البته ـ معالأسف ـ غالباً به صورت ناقص و گاه بدون سند. ناقل این ماجرا مرحوم آیةالله حاج شیخ عباس قوچانی، وصی مرحوم آیةاللهالعظمی قاضی رحمةاللهعلیهما است و سایرین از ایشان نقل نمودهاند.
به نظر میرسد یکی از معتبرترین منابع نقل این داستان، مرحوم علامه آیـةالله حسینی طهرانی هستند که سالها با مرحوم قوچانی همراه و همدم بوده و خود مستقیماً این داستان را از آن مرحوم در ص ۲۹ و ۳۰ جلد هفدهم جنگ خطی خویش نقل مینمایند. دیگر منبع موثق و قابل اعتناء آیةالله سید احمد نجفی، داماد مرحوم قوچانی است که مؤسسۀ «معراج» که مسئول رسمی نشر کتابهایی با موضوع رهبر فقید انقلاب است با ایشام مصاحبهای انجام داده و آن را در جلد سوم کتاب «برداشتهایی از سیره امام خمینی (ره)» با عنوان «ایشان را مردی بزرگ یافتم» درج کرده است.
نقل دقیق این ماجرا با هدف جلوگیری از تحریف تاریخ و احیاناً برداشتهای ناصواب، از هر دو منبع صورت میگیرد:
ﺣﻀﺮت آیةالله ﺣﺎج ﺷﻴﺦ عباس ﻗﻮﭼﺎﻧﻲ ـ داﻣﺖ ﺑﺮﻛﺎﺗﻪ ـ ﻛﻪ از اﻋﺎﻇﻢ ﻧﺠﻒ و وصی مرحوم ﻗﺎﺿﻲ ﻫﺴﺘﻨﺪ، در اوﻗﺎﺗﻲ ﻛﻪ ﺣﻘﻴﺮ در ﻧﺠﻒ ﺑﺮاي ﺗﺤﺼﻴﻞ مشرف بودم (سنۀ ۱۳۷۰ تا ۱۳۷۷) از جمله مطالبی ﻛﻪ از ﻣﺮﺣﻮم ﻗﺎﺿﻲ نقل ﻛﺮدﻧﺪ اﻳﻦ ﺑﻮد ﻛﻪ:
یک بار [آیةالله] آقای حاج آقا روح الله خمینی که برای زیارت به نجف آمده بودند به خدمت مرحوم آقای قاضی آمدند و در اطاق آن مرحوم که جمعی از تلامذۀ ایشان از جمله خودِ آقای حاج شیخ عباس حضور داشتند، وارد میشوند. ایشان سلام میکند و مینشیند؛ مرحوم قاضی ابدا اعتنایی نمیکنند و حتّی از سر جای خود تکانی هم نمیخورند و هیچ وَقْعی نمیگذارند بهطوری که این، موجب تعجب حضار میشود، با آن سوابقی که از استاد خود نسبت به احترام به واردینِ زوّار داشتهاند.
آقای حاج ﺷﻴﺦ عباس میگفتند در این حال مرحوم قاضی به من گفتند: «فلان کتاب را بردار و از فلان جا بخوان!»
من که همیشه کتابها را برای مرحوم قاضی میخواندم، برخاستم و از طاقچه آن کتاب را برداشتم و از آنجایی که فرموده بود شروع کردم به خواندن. داستان و سرگذشت پادشاهی بود که نوشته یود و من میخواندم تا رسیدم به جائی که فرمود: «دیگر بس است!» و پس از آن مرحوم قاضی شروع کرد به بیان کردن قضایا و مطالبی که در آن، اشارات و تعریضاتی به [آیةالله] حاج آقا روح الله بود، و ایمائات و اشاراتی بود که فتنه و امتحانی پیش میآید.
ﭼﻮن آﻗﺎي ﻗﺎﺿﻲ ﮔﻔﺘﺎرﺷﺎن ﺑﻪ ﭘﺎﻳﺎن رﺳﻴﺪ آﻗﺎي [آیةالله] ﺣﺎج آﻗﺎ روح الله رﻓﺘﻨﺪ، و ﻣﺎ ﻫﻤﻪ در تعجّب اﻓﺘﺎدﻳﻢ ﻛﻪ اﻳﻦ ﻗﺮاﺋﺖ ﻛﺘﺎب و اﻳﻦ داﺳﺘﺎن ﺑﺪون اﻧﺪک ﻣﻨﺎﺳﺒﺘﻲ و اﻳﻦ ﺑﻴﺎﻧﺎتِ ﻣﺮﺣﻮم ﻗﺎﺿﻲ ﺑﺪون اﻧﺪك ﻣﻨﺎﺳﺒﺘﻲ ﺑﺎ ﻣﺠﻠﺲ و ورود [آیةالله] آﻗﺎي ﺣﺎج آﻗﺎ روح الله ﭼﻪ معنی دارد؟ و ﺗﺎ ﺑﻪ ﺣﺎل ﻫﻢ ﻧﻔﻬﻤﻴﺪﻳﻢ آن ﭼﻪ ﺑﻮد.
در ﺳﻔﺮي ﻛﻪ اﻳﻦ ﺣﻘﻴﺮ ﺑﻪ ﻧﺠﻒ داﺷﺘﻢ ﺑﻌﺪ از رﺣﻠﺖ آیةالله ﺑﺮوﺟﺮدي و ﻗﻴﺎم ﻋﻠﻤﺎء ﺑﺮ ﻋﻠﻴﻪ دوﻟﺖ ﺷﺎﻫﻨﺸﺎﻫﻲ درﺑﺎرۀ ﺗﺼﻮﻳﺐﻧﺎﻣۀ دﺧﻮل زﻧﺎن در اﻧﺠﻤﻦﻫﺎي اﻳﺎﻟﺘﻲ و وﻻﻳﺘﻲ و ﺑﺎﻷﺧﺺ ﻧﺎﻣﻪﻫﺎي ﺷﺪﻳﺪ ﺣﻀﺮت آیةالله ﺧﻤﻴﻨﻲ ﺑﻪ دوﻟﺖ عَلَم که نخستوزﻳﺮ ﺑﻮد، آﻗﺎي ﺣﺎج ﺷﻴﺦ ﻋباس ﻗﻮﭼﺎﻧﻲ ﺑﻪ ﻣﻦ ﮔﻔﺘﻨﺪ : اﻳﻨﻚ ﺑﺎ ﻗﻴﺎم آیةالله ﺧمینی ﻛﻢ ﻛﻢ ﺑﻴﺎﻧﺎت ﻣﺮﺣﻮم ﻗﺎﺿﻲ در آن ﻣﺠﻠﺲ ﺑﺮاي ذﻫﻦ ﻣﻦ ﺗﺪاﻋﻲ ﻣﻲ ﺷﻮد و ﻣﻔﻬﻮم ﻣﻲ ﮔﺮدد ﻛﻪ ﺗﻤﺎم آن ﮔﻔﺘﺎرﻫﺎ راﺟﻊ ﺑﻪ ﻫﻤﻴﻦ اﻣﻮر ﻣﺮﺑﻮﻃﻪ ﺑﻪ وﺿﻊ ﻓﻌﻠﻲ ﺑﻮده اﺳﺖ.
همچنین ﺟﻨﺎب دوﺳﺖ و رﻓﻴﻖ ارﺟﻤﻨﺪ و ﮔﺮاﻣﻲ دﻳﺮﻳﻦ ﻣﺎ ﻣﺮﺣﻮم ﺷﻬﻴﺪ آیةاللهﺣﺎج ﺷﻴﺦ ﻣﺮﺗﻀﻲ مطهری ـ أﻋﻠﻲ اللهﺗﻌﺎﻟﻲ ﻣﻘﺎﻣﻪ ـ ﻧﻘﻞ ﻛﺮدﻧﺪ ﺑﺮاي ﺣﻘﻴﺮ ﻛﻪ: ﺣﻀﺮت آیةالله ﺧﻤﻴﻨﻲ ـ مدّ ظلّه ـ ﺑﺴﻴﺎر ﺑﻪ ﻣﻘﺎم و ﻣﻨﺰﻟﺖ ﻣﺮﺣﻮم ﻗﺎﺿﻲ ارج ﻣﻲ ﻧﻬﻨﺪ و ﺷﻨﻴﺪم روزي از اﻳﺸﺎن ﻛﻪ ﻣﻲ ﻓﺮﻣﻮد: ﻣﺮﺣﻮم ﻗﺎﺿﻲ ﻛﻮﻫﻲ از ﻋﻈﻤﺖ ﺑﻮد؛ و أﻳﻀﺎً از اﻳﺸﺎن ﺷﻨﻴﺪم ﻛﻪ ﻣﻲ ﻓﺮﻣﻮد: در ﻗﺒﺮﺳﺘﺎن ﻗﻢ ﻳﻚ ﻧﻔﺮ ﺧﻮاﺑﻴﺪه اﺳﺖ و او آیةالله ﺣﺎج ﻣﻴﺮزا ﺟﻮاد آﻗﺎ ﻣﻠﻜﻲ ﺗﺒﺮﻳﺰي اﺳﺖ.
در نجف مرحوم آیةالله حاج شیخ عباس قوچانی که پدر زن اینجانب بود بعضی از مسایلی را که میخواست برای امام رخ بدهد. از قبل میدانست و به من هم میگفت. من به ایشان عرض کردم شما از کجا این مسایل را میدانید؟ ایشان قضیهای را نقل کردند که: ما در خدمت مرحوم آیةالله حاج سید علی قاضی که استاد اخلاق بزرگانی مانند آقای بهجت، مرحوم آقای قوچانی، مرحوم آقای میلانی و... بودند حاضر بودیم. هر روز به محضر ایشان میرفتیم و استفاده میکردیم. یک روز دو نفر از شاگردهایی که هر روز به محضر مرحوم قاضی مشرف میشدند خبر دادند که آقای حاج آقا روح الله خمینی (امام در آن زمان به این لقب معروف بودند) به نجف آمده اند [این سفر قبل از تبعید ایشان بوده است.] و میخواهند با شما ملاقات کنند. ما که سمت شاگردی امام را داشتیم خوشحال شدیم که در این ملاقات استاد ما (حضرت امام) در حوزه قم معرفی میشود. چون اگر شخصی مثل مرحوم قاضی ایشان را میپسندید برای ما خیلی مهم بود.
روزی معین شد و امام تشریف آوردند ما هم در کتابخانه آقای قاضی نشسته بودیم وقتی امام به آقای قاضی وارد شدند به ایشان سلام کردند. روش مرحوم آقای قاضی این بود که هر کس به ایشان وارد میشد جلوی او هر کس که بود بلند میشد و به بعضی هم جای مخصوصی را تعارف میکرد که بنشینند ولی وقتی امام وارد شدند آقای قاضیجلوی امام بلند نشدند و هیچ هم به ایشان تعارف نکردند که جایی بنشینند امام هم در کمال ادب دو زانو دم در اتاق ایشان نشست. طلاب و شاگردان امام که در آن جلسه حاضر بودند ناراحت شدند که چرا مرحوم آقای قاضی در برابر این مرد بزرگ و فاضل و وارسته حوزه قم بلند نشدند. آن دو نفری که معرف امام به آقای قاضی بودند هم وارد شدند و در جای همیشگی خودشان نشستند. بیش از یک ساعت مجلس به سکوت تام گذشت و هیچ کس هم هیچ صحبتی نکرد. امام هم در تمام این مدت سرشان پایین بود و به دستشان نگاه میکردند. مرحوم قاضی هم همینطور ساکت بودند و سرشان را پایین انداخته بودند. بعد از این مدت ناگهان مرحوم قاضی رو کردند به من و فرمودند آقای حاج شیخ عباس (قوچانی) آن کتاب را بیاور. من به تمام کتابهای ایشان آشنا بودم چون بعضی از این کتابها را شاید صد مرتبه یا بیشتر خدمت آقای قاضی آورده بودم و مباحثی را که لازم بود بررسی کرده بودم. تا ایشان گفتند آن کتاب را بیاور من دستم بی اختیار به طرف کتابی رفت که تا آن وقت آن کتاب را در آن کتابخانه ندیده بودم حتی از آقای قاضی نپرسیدم کدام کتاب. مثلا کتاب دست راست، دست چپ، قفسه بالا . همانطور بی اراده دستم به آن کتاب برخورد آن را آوردم و آقای قاضی فرمودند آن را باز کن. گفتم آقا چه صفحه ای را باز کنم؟ فرمودند هر کجایش که باشد من هم همین طوری کتاب را باز کردم دیدم که آن کتاب به زبان فارسی است و لذا بیشتر تعجب کردم. چون طی چند سالی که من در خدمت آقای قاضی بودم این کتاب را حتی یک مرتبه هم ندیده بودم حتی جلد آن را هم ندیده بودم کتاب را که باز کردم دیدم اول صفحه نوشته شده حکایت. گفتم آقا نوشته شده حکایت. فرمود، باشد بخوان.
مضمون آن حکایت آن بود که یک مملکتی بود که در آن مملکت سلطانی حکومت میکرد. این سلطان به جهت فسق و فجور و معصیتی که از ناحیه خود و خاندانش در آن مملکت رخ داد به تباهی دینی کشیده شد و فساد در آنجا رایج شد عالم بزرگوار و مردی روحانی و الهی علیه آن سلطان قیام کرد. این مرد روحانی هر چه آن سلطان را نصیحت کرد به نتیجه ای نرسید لذا مجبور شد علیه سلطان اقدام شدیدتری بکند. پس از این شدت عمل، سلطان آن عالم دینی را دستگیر و پس از زندان او را به یکی از ممالک مجاور تبعید کرد. بعد از مدتی که آن عالم در مملکتی که در مجاور مملکت خودش بود در حال تبعید به سر میبرد آن سلطان مجددا او را به مملکت دیگری که اعتاب مقدسه (قبور ائمه اطهار) در آن بودند تبعید کرد. این عالم مدتی در آن شهری که اعتاب مقدسه بود زندگی کرد تا اینکه اراده خداوند بر این قرار گرفت که این عالم به مملکت خود وارد شد و آن سلطان فرار کرد و در خارج از مملکت خود از دنیا رفت و زمان آن مملکت به دست آن عالم جلیل القدر افتاد و به تدریج به مدینه فاضله ای تبدیل شد و دیگر فساد تا ظهور حضرت بقیة الله به آن راه نخواهد یافت.
مطلب که به اینجا رسید حکایت هم تمام شد. عرض کردم آقا حکایت تمام شد، حکایت دیگر هم هست فرمود: کفایت میکند کتاب را ببند و بگذار سر جای خودش. گذاشتم. همه ما که هنوز از حرکت آقای قاضی ناراحت بودیم که چرا جلوی امام بلند نشدند بیشتر متعجب شدیم و پیش خود گفتیم که چرا به جای اینکه ایشان یک مطلب عرفانی، فلسفی و علمی را مطرح کنند که آقای حاج آقا روح الله آن را برای حوزه قم به سوغات ببرند فرمودند حکایتی خوانده شود. نکته مهمی که در برخورد آقای قاضی با امام خیلی مهم بود این است که آن دو نفری که امام را همراهی میکردند وقتی از جلسه بیرون آمدند چون این برخورد آقای قاضی با امام برای آنها خیلی سنگین بود به امام عرض کردند: آقای قاضی را چگونه یافتید؟ امام بی آنکه کوچکترین اظهار گله ای حتی با اشاره دست یا چشم بکنند، سه بار فرمودند: «من ایشان را فردی بسیار بزرگ یافتم بیشتر از آن مقداری که من فکر میکردم.»
این قضیه مربوط به قبل از جریان پانزده خرداد است که امام به ایران بازگشتند و به قم آمدند. هر کس از فضلا و طلاب از امام در مورد آقای قاضی میپرسیدند ایشان بسیار از او تجلیل مینمود و میفرمود کسانی که در نجف هستند باید از وجود ایشان خیلی استفاده بکنند.
بعدها مرحوم آقای قوچانی در جریان مقدمات انقلاب هر حادثهای که پیش میآمد میفرمود این قضیه هم در آن حکایت بود بعد مکرر میگفتند که آقای حاج آقا روح الله قطعا به ایران باز میگردند و زمام امور ایران به دست ایشان خواهد افتاد. لاجرم بقیه چیزها هم تحقق پیدا خواهد کرد و هیچ شکی در این نیست. لذا پس از پیروزی انقلاب که امام به قم آمدند مرحوم قوچانی از اولین کسانی بود که به ایران آمد و با امام بیعت کرد.