نویسنده: آیت الله علی رضائی تهرانی
منبع: کتاب سیر و سلوک (طرحی نو در عرفان عملی شیعی) صفحه۸۹ تا ۹۷
حکما گفتهاند:
آدمی نمیتواند طالب مجهول مطلق باشد [۱]
و نیز گفتهاند:
انسان فاعل علمی[۲] است و تا هدفی را در نظر نداشته باشد، به کاری دست نمیزند.
به عبارت دیگر آدمی در هر راهی بخواهد قدم بنهد و به هر کاری بخواهد دست یازد، باید تصوری ـ هر چند اجمالی ـ از آن کار و راه داشته باشد. این تصور اجمالی را دورنما یا چشمانداز مینامیم.
بسیارند افرادی که از سیر و سلوک یا عرفان سخنی شنیدهاند، ولی تصوری از آن ندارند. شنیدهاند کسانی اهل راه خدایند، ریاضت میکشند، چشم و گوشِ دلشان باز است، اهل مکاشفه و مشاهدهاند، به آداب و اعمالی پایبندند، اهل سیر و سلوک و عرفاناند؛ اما نمیدانند این حرفها یعنی چه؟ سلوک یعنی چه؟ راه خدا چگونه راهی است؟ و ... .
شاید بعضی از این افراد دوست دارند بدانند، امّا وقت یا حوصلۀ بررسی دقیق و مطالعات طولانی را ندارند، بلکه میخواهند دورنما و چشماندازی از سیر و سلوک داشته باشند، تا اگر جذب شدند، آنگاه به مطالعۀ بیشتر بپردازند. در این فصل درصدد آن هستیم که چشماندازی نسبتا شفّاف در این زمینه ارائه کنیم.
آدمیان روزی زاده میشوند و روزی میمیرند. نه تولّدشان در این دنیا به خواست آنهاست و نه مرگشان، ولی شیوۀ زندگی آنها بسیار متفاوت است. این تفاوت معلول عواملی اختیاری و غیراختیاری است. از عوامل ژنتیکی و محیطی تا انتخابهای کاملاً آگاهانه.
انسانها در طول مدت زندگی، به دو گروه کلّی تقسیم میشوند:
معتقدان به خدا و منکران خدا.
منکران خدا پایان زندگی را مرگ میدانند و در نتیجه انسان را ابتر یعنی غیر ابدی میانگارند. در مورد منکران خدا، پرداختن به سیر الی الله بیمعناست، گرچه اعتقاد به بعضی معنویات و نیز پارهای گرایشهای اخلاقی ارزشی ممکن است.
و اما معتقدان به الله خود به دو گروه تقسیم میشوند، معتقدان به شریعتی از شرایع و دینی از ادیان الهی و نامعتقدان. فراوانند کسانی که به نیرویی ازلی و ابدی که خدای جهان است، معتقدند، ولی به دینی گردن ننهادهاند. اهل عرفان برای این گروه هم سیر الی الله را ممکن نمیدانند، زیرا گام زدن در طریقت که باطن شریعت است بدون اعتقاد به شریعت بیمعناست. سیر به سوی خدا جز با محبّت او ممكن نیست و دوستدارِ خدا باید از فرستادگان بر حقّش پیروی كند:
«قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونی»[۳]؛
«بگو اگر خدا را دوست میدارید، بایسته است كه مرا پیروی كنید».
معتقدان به شریعت خود دو گروهند:
افراد پایبند و افراد غیرمقید.
بسیارند کسانی که به ظاهر مسیحی یا یهودی یا مسلمانند، ولی به هیچ یک از دستورات این ادیان پایبند نیستند. اینان یهودی، مسیحی یا مسلمان شناسنامهایاند.
افراد پایبند به شرایع نیز دو دستهاند:
گروهی به ظاهرِ شریعت اکتفا کردهاند و تنها برای رفع تكلیف، احكام دینی را عملی میسازند كه اینان اکثریتاند و گروهی که به نسبت بسیار اندکاند، به دنبال رسیدن به جادّه طریقت، از طریق شریعتاند و سپس سیر در این جادّه تا رسیدن به حقیقت که همان قرب خداوند است، این گروه را سالک مینامیم.
البته سالکان نیز به چند گروه تقسیم میشوند:
گروهی در همین نشأه به کمال میرسند و گروهی پس از مرگ به کمال میرسند و گروهی از راه میمانند و اینها یا به استدراج [۴] و عقبگرد دچار میشوند و یا در مقامی که هستند متوقف میگردند.
عواملی که آدمی را به سوی اعتقاد به خدا و سپس شریعت و آنگاه التزام به دین و بعد به سلوک کشانده و در نهایت به کمال میرساند، فراوان است که در اینجا مورد بحث ما نیست. فقط همین قدر میگوییم که اگر فطرت و قلب آدمی نمرده باشد، حتی اگر خفته باشد و خدا، دین، سلوک و قرب الهی درست عرضه شود و نه همراه با خرافه و گزافه، آن قدر جذّاب است که همچون آهنربا، آهن سرد وجود آدمی را میرباید و همچون کیمیا طلایش میسازد.
ابن فارض عارف مصری در خمریه [۵] مشهورش گوید:
وَ إن خَطِرَت یوماً عَلی خاطِرِ امریءٍ
أقامَت به الأفراح وَ ارتَحل الهَمُّ
اگر روزی تصوّر شراب محبت بر خاطر کسی بگذرد، غم از وجودش رخت برمیبندد و شادیها به جایش خوش مینشیند.
وَ لو نَضَحوا مِنها ثَری قَبرِ مَیتٍ
لَعادَت اِلیهِ الرُّوحُ وَ انتَعَشَ الجسمُ [۶]
اگر قدری از آن را بر خاک قبر مردهای بپاشند، بیشک روح به او برمیگردد و تنش دست افشان و پایکوبان از گور بر میخیزد.
از آنچه گفته شد این تقسیم به دست آمد:
بنابراین سالک الی الله کسی است که به خدا و شریعت معتقد و پایبند است و میخواهد با عمل به شریعت، پای در راه طریقت بگذارد تا به حقیقت که همان خداوند است برسد.
سالک سوخته مرحوم حاج محمدحسن بیاتی همدانی برای حقیر نقل کردند که عارف سوخته مرحوم آیتالله حاج شیخ محمدجواد انصاری همدانی میفرمود:
«خداوند آن دسته از بندگانش را که دوست داشته باشد به سوی شریعت هدایت مینماید و سپس از این دسته، آن عدّهای را که خیلی دوست داشته باشد، به سمت طریقت هدایت میفرماید و آنگاه از این دسته کسانی را که بیش از همه دوست دارد، به حقیقت واصل میسازد.»
از آنچه گفته شد، روشن گردید که دم زدن ملتزمان به شریعت، از عرفان و سیر و سلوک بدون پایبندی به آداب سلوک و طریقت، غلط است. چه رسد به دم زدن غیرملتزمان و نامعتقدان به شریعت و چه رسد به کسانی که به مبدأ هستی اعتقادی ندارند.
نیز باید دانست که اعتقاد به شرایع تحریف شده همانند مسیحیت و یهودیتِ امروز گرچه همراه با التزام و رعایت پارهای آداب و ریاضات باشد، دستی از آدمی نمیگیرد و دری بر روی او نمیگشاید؛ مگر صاحب چنین دینی مستضعف [۷] باشد که در این صورت، رشد میکند، ولی در مرحلهای خاص دین و مذهب حق از باطن برایش منکشف میگردد. اگر پذیرفت، بالا میرود وگرنه از راه میماند.
انسان مؤمن پس از اینکه فهمید در عالم خبرهاست که او تاکنون غافل بوده است و فهمید که راه باخبر شدن آن است که دامن همّت به کمر زند و از هر چه غیر دوست، بگسلد و فقط نرد عشق با حضرت معبود ببازد، از گذشتۀ خویش که در گناه و غفلت تباه شده توبه میکند، توبهای نصوح و واقعی که لارجعة فیها [۸].
استاد میفرمود:
«این توبه در حکم بولدوزر است که تباهیهای گذشتۀ آدمی را ویران میکند و نشانۀ قبولیاش این است که آدمی پس از آن در خود احساس سبکی و نشاط روحی و پاک شدن کند».
پس از این توبه، سالک به مراقبه و ذکر میپردازد. بر اثر شدت مراقبه و تأثیر ذکر پس از چندی باب مکاشفات مثالی و صوری به رویش گشوده میگردد و مزۀ ارتباط شهودی با غیب را میچشد. مکاشفات صوری کشفهایی است که دارای «صورت» [۹]است و به تعداد حواسّ پنجگانۀ آدمی قابل تقسیم است. سالک، انواری را میبیند که دیگران نمیبینند. بوهایی استشمام میکند که دیگران استشمام نمیکنند و چه بسا در این مرحله صورتهای برزخی انسانها را که بر اساس ملکاتشان شکل گرفته ببیند. به تدریج سالک عالم برزخ و احاطۀ آن را به عالم مادّه درک میکند و از این جهت به انواعی از غیب اطلاع پیدا مینماید. در همین مرحله سالک میبیند نفس خبیث او در درونش چه چیزها که مخفی نساخته است. خیالات و کثافاتی که هرگاه میخواهد به ذکر بنشیند و با معبودش خلوت گزیند بر او میتازند و ذهنش را پریشان میسازند، ولی مسافر راه خدا کمر همّت بر میان میبندد و با یاری نغمۀ قدسی الهی و نفخۀ جانبخش رحمانی راه مقصد را در پیش میگیرد و از عالم برزخ میگذرد و همۀ خیالات و آلودگیها را از صحنه و صفحۀ دل میزداید. البته باید دقت کند که چیزی از آنها باقی نماند، زیرا عادت این موجودات خیالی این است که خود را مخفی میکنند و سالک گمان میبرد از شرّشان خلاص شده است و از بقایای عالم برزخ چیزی با خود ندارد، ولی آن هنگام که سالک بر چشمۀ حیات راه یافته و میخواهد از چشمههای حکمت سیراب گردد ناگهان بر او میتازند و راه را بر او میبندند، از اینروی باید آنقدر با مجاهده و ریاضت آرامشِ خیال را به دست آورد که موجودات خیالی نتوانند در وقت توجه، ذهن او را مشوّش سازند.
سالک آنگاه که از عالم برزخ میگذرد، به عالم روح وارد میشود که آن را عالم عقل هم مینامند؛ در این مرحله به ادراک کشف های معنوی نایل میشود و سپس به توحید افعالی و بعد به توحید صفاتی و آنگاه به توحید اسمایی و در نهایت به توحید ذاتی بار مییابد. در عالم روح، تجلّیات نفس آغاز میشود. در ابتدا سالک نفس خود را به صورت مادّی مشاهده میکند و چه بسا میبیند خودش در برابر خودش ایستاده است و سپس میبیند که نور نفسش تمام آسمان و زمین و شرق و غرب را فراگرفته است و گاه سالک متوجه میشود که خود را گم کرده است و هر چه جستوجو میکند نمیتواند پیدایش کند. البته بعدها که از مشاهدات ابتدایی در مورد تجرّد نفس گذشت، میتواند تمام حقیقت نفس خود را با تجرّد تامّ مشاهده نماید.
توحید افعالی در اصطلاح عرفان یعنی سالک به مقامی میرسد که در عالم، یک فاعل بیش نمیبیند كه آن یك نیز خداوند است. توحید صفاتی یعنی صفات کمالی همانند علم، قدرت، حیات منحصر در یک موجود است؛ یعنی یک علم، یک قدرت و یک حیات بیش وجود ندارد. توحید اسمایی یعنی سالک میبیند در همۀ عوالم، عالِم یکی است، قادِر یکی است و حی و زنده یکی است و آن خدای علی اعلی است. توحید ذاتی یعنی سالک با تجلّی ذاتی به مقام فنا برسد و جز یک وجود نبیند و همۀ موجودات را مستهلک ببیند و ذات نامتناهی الهی را به عنوان تنها مصداق هستی بیابد. البته در این توحید یا ذات متعین سالک در دریای وجود حق غرق میشود و یا حداقل تعینْ حکماً نابود است. یعنی هیچگونه التفاتی بدان ممکن نیست که باشد. فنا، مانند سایر مقامات سلوک، ابتدا به صورت حال برای سالک پیش میآید و کمکم مقام [۱۰] میگردد.
سالکانی که از فنای فی الله بگذرند و در فنا نمانند، به مرحلۀ بقا راه مییابند. سالکی که به بقا میرسد در عین کثرت، در وحدت است و این مقامی بس بلند است. سفر سوم و چهارم سلوک مربوط به مراحل بقاء بالله است و بهترین استاد کسی است که سفرهای چهارگانه را تکمیل کرده باشد. بحث اسفار اربعه در مبحث تعداد سفرها و نیز مقصد سفر خواهد آمد. انسان کامل سلطان عالَم است، زیرا به مقام ولایت رسیده است و همه کار به اذن خدا از دستش ساخته است.
مطالب مرتبط: موت اختیاری، کشف و شهود.
۱. مجهول مطلق يعنی چيزی که انسان هيچگونه اطلاع و آگاهی نسبت به آن ندارد.
۲. فاعل يعنی انجامدهنده کار، گاه نسبت به کارش شعور و آگاهی ندارد، مانند اينکه معده غذا را هضم میکند و گاه آگاهی دارد، مثل انسان نسبت به کاری که انجام میدهد. اين قسم را فاعل علمی و قسم اوّل را فاعل طبعی يا طبيعی مینامند.
۳. آلعمران/۳۱.
۴. استدراج در اصطلاح عرفان يعنی عقبگرد و تنزل تدريجی و مستمر که فهميده نمیشود.
۵. خمريّه که در فارسی ساقینامه نام دارد، شعری است که عارفان شاعر در وصف می محبّت میسرايند؛ استاد علامه حسينی تهرانی بهترين خمريّه را سروده ابنفارض مصری و بهترين ساقینامه را سروده حاج ملاهادی سبزواری میدانستند.
۶. ديوان ابن فارض، ص۱۷۹.
۷. مستضعف کسی است که در طول عمر عقيده حق را نشنيده و يا شنيده و قدرت تحليل و فهم نداشته است.
۸. کيفيت اين توبه را عارف کامل، ملکي تبريزي در کتاب لقاء الله توضيح داده است. ما هم پس از اين بدان ميپردازيم.
۹. کشفها به سه قسم تقسيم ميشوند:
صوری، معنوی و صوری معنوی.
کشفهای صوری صورتی مناسب با يکی از حواس آدمی دارد.
کشفهای معنوی بدون هرگونه صورت است
و کشفهای صوری معنوی از هر دو بهرهاي دارد.
استاد حسنزاده آملی در کتاب «انسان در عرف عرفان» نمونههايی از اين اقسام کشف را ذکر کردهاند. قيصری در مقدمه فصوص الحکم، فصل ۷ به بحث کشف و اقسامش پرداخته است.
۱۰. حال يعنی حالات و دستآوردهای ناپايدار در سالک و مقام يعنی حالات و دستآوردهای پايدار.