به اين عبارات توجه فرماييد:
۱. عارف كامل و فقيه گرانقدر مرحوم آیتالله حاج ملا حسينقلي همداني در نامهای به يكي از علمای تبريز مينويسد:
«مخفي نماند بر برادران ديني كه به جز التزام به شرع شريف در تمام حركات و سكنات و تكلّمات و لحظات و غيرها راهي به قرب حضرت ملك الملوك جل جلاله نيست و به خرافات ذوقيّه، اگر چه ذوق در غير اين مقام خوب است، «كما هو دأب الجهّال و الصوفيّة خذلهم الله جل جلاله»؛ («آنچنان كه روش نادانان و صوفيان ـ كه خداي بزرگ خوارشان سازد ـ ميباشد»)، راه رفتن «لايوجب الا بُعداً»؛ («جز ماية دوري نيست»). حتي شخص هرگاه ملتزم بر نزدن شارب و نخوردن گوشت بوده باشد، اگر ايمان به عصمت ائمة اطهار: آورده باشد، بايد بفهمد از حضرت احديت دور خواهد شد [۱] و هكذا در كيفيت ذكر بغير ما ورد عن السادات المعصومين: «به جز آنچه كه از پيشوايان معصوم وارد شده است» عمل نمايد[۲] .
۲. عارف كامل آیتالله حاج سيد علي آقا قاضي در نامهاي به شاگردش، عارف سينهچاك [۳] آیتالله حاج سيد محمدحسن طباطبايي تبريزي مينويسد:
«با دراويش و طريق آنها كاري نداريم، طريقه، طريقۀ علما و فقهاست. با صدق و صفا»[۴].
۳. سالك شهيد مرحوم آيتالله شيخ مرتضي مطهري ميگويد:
«از قرن نهم هجري به بعد، به نظر ما عرفان شكل و وضع ديگري پيدا ميكند. تا اين تاريخ شخصيتهاي علمي و فرهنگي عرفاني همه جزء سلاسل رسمي تصوفند و اقطاب صوفيه شخصيتهاي بزرگ فرهنگي عرفان محسوب ميشوند و آثار بزرگ عرفاني از آنهاست. از اين به بعد شكل و وضع ديگري پيدا ميشود.
اوّلاً: ديگر اقطاب متصوفه همه يا غالباً، آن برجستگي علمي و فرهنگي كه پيشينيان داشتهاند، ندارند. شايد بشود گفت كه تصوف رسمي از اين به بعد بيشتر غرق آداب و ظواهر و احياناً بدعتهايي كه ايجاد كرده است، ميشود.
ثانياً: عدهاي كه داخل در هيچيك از سلاسل تصوف نيستند، در عرفان نظري محيالديني متخصص ميشوند، كه در ميان متصوفه رسمي نظير آنها پيدا نميشود.
ثالثاً: از قرن دهم به بعد ما به افراد و گروههايي برميخوريم كه اهل سير و سلوك و عرفان عملي بودهاند و مقامات عرفاني را به بهترين وجه طي كردهاند بدون آنكه در يكي از سلاسل رسمي عرفان و تصوف وارد باشند و بلكه اعتنايي به آنها نداشته و آنها را كلاً يا بعضاً تخطئه ميكردهاند. از خصوصيّات اين گروه كه ضمناً اهل فقاهت هم بودهاند وفاق و انطباق كامل ميان آداب سلوك و آداب فقهيه است» [۵].
از عبارات نقل شده، به روشني به دست ميآيد كه راه صحيح عرفان مغاير با راه تصوف منحرف است و متصوفه، بهخصوص از قرن نهم به بعد، گرفتار آدابي ساختگي و بعضاً خلاف شريعت شدند، ولي از طرفي ديگر عارفاني بوده و هستند كه هيچ ارتباطي در افكار و رفتار با صوفيان نداشته، بلكه آنان را تخطئه ميكردهاند، ولي در اوج عرفان و سلوك سير كردهاند و فقه و عرفان را چون شير و شكر ممزوج ساخته و غذاي جان ساختهاند. اينجاست كه بايد گفت:
نه هر كه چهره بـر افروخت دلبري داند
نه هر كه آينه سازد سكندري داند
نه هركه طرفِ كُلَه كج نهاد و تند نشست
كـلاهداري و آيين سـروري داند
هـزار نكتـة بـاريكتـر ز مـو اينجاست
نه هر كـه سر بتراشد قلندري داند [۶]
تصوف منحرف و عرفان صحيح شاخصههايي دارند كه بازشناسي اين دو از يكديگر را آسان ميسازد.
به چند نمونه اشاره ميكنيم:
تصوف منحرف در صدد تقويت نفس است و عرفان صحيح در پي فناي نفس. ممكن است در تصوف هم بر فنا تاكيد شود، ولي در عمل، هدف تقويت نفس است.
تصوف منحرف، گرفتار آداب و عادات ساختگي است، همانند:
الف. كوتاه نكردن موي سر و صورت
تراشيدن موي سر مستحب است و نيز كوتاه كردن نوك شارب و محاسن به مقدار يك قبضه از ذَقَن (چانه)، مستحب مؤكد است. بلند كردن موي سر اگر ماية تشبّه مرد به زن گردد، به فتواي فقهاي شيعه حرام است. برخي مشايخ تصوف در ايران، كتابي به نام «رفع شبهات» نوشتهاند و ادلهاي بر جواز بلند کردن سبيل ذكر كردهاند كه نه فقيه، بلكه عامي را به خنده وا ميدارد.
ب. حركات غير عادي بدن در حال اذكار و اوراد:
قرآن به مؤمنين ميگويد:
«ادْعُوا رَبَّكُمْ تَضَرُّعًا وَ خُفْيَة إِنَّهُ لا يُحِبُّ الْمُعْتَدِينَ»[۷] ؛
«پروردگار خود را به زاري و نهاني بخوانيد كه او از حدّ گذرندگان را دوست نميدارد».
و به پيامبرش دستور ميدهد:
«وَاذْكُرْ رَبَّكَ فِي نَفْسِكَ تَضَرُّعًا وَخِيفَة وَدُونَ الْجَهْرِ مِنَ الْقَوْلِ» [۸] ؛
«و در دل خويش، پروردگارت را با تضرّع و ترس، بيصداي بلند، ياد كن».
صوفيه در پارهاي اوراد خود بدن را چنان به حركت در ميآورند كه مايه تعجّب است.
ج. رقص و سماع
رقص مطلقاً حرام است، مگر رقص زن براي شوهر خود و موسيقي به فتواي برخي فقها مطلقاً حرام است [۹] و احتياط كه بايد شعار عملي سالك باشد، اقتضا ميكند از آن اجتناب شود.
البته اين مشكل گاه در برخي از سالکان که اهل تصوف هم نيستند، ديده ميشود كه آفتي است و بايد آن را درمان كرد.
از ثمرات تلخ اين انحراف، احساس بينيازي از تقليد از مرجع أعلم است. صوفيه به امر تقليد بياعتنا يا كماعتنا هستند. با اينكه رجوع به متخصص در هر مسأله حكم عقل و دين و وجدان است و فقيه، متخصصِ در شريعت است، همانگونه كه استاد سلوك متخصصِ در طريقت است.
البته استادميفرمود:
اگر مرجع تقليد آدمي استاد طريقت هم باشد، بسيار خوب است و نيز ميفرمود از شرايط افتاء (فتوا دادن)، گذشتن از جزئيت و رسيدن به كليّت است و معتقد بودند كه اين شرط از متن دين قابل استخراج است [۱۰].
البته اعتقاد داشتند كه لله الحمد تا به حال مراجع تقليد شيعه همه داراي صفاي نفس و بعضاً اهل كرامت و مجاهدت در راه إعلاي كلمة اسلام بودهاند.
بدعت به معناي وارد کردن «چيزي كه از دين نيست در دین» است؛ عرفان بر التزام به شريعت تاكيد ميورزد، زیرا طريقت را جز در ساية شريعت نميفهمد، ولي تصوف منحرف، اموري را به دين نسبت ميدهد كه در دين نيست، مانند التزام به نزدن شارب، التزام به حضور در خانقاه در برابر مسجد و امثال اينها.
عارف عرفان را در كنار حضور و حماسه ميبيند و پرداختن به هر کدام را مانع ديگري نميداند و لذا حتّي عزلت را تفسيري ايجابي ميكند، ولي تصوف منحرف از هرگونه كار اجتماعي مثبت سر باز ميزند و آن را مانع رشد و تعالي ميداند. يكسويه نگري در دين مانند ايمان ببعض الكتاب ثمرهاي جز دور ماندن از حقيقت دين و تحجّر و محروميت از كمال در پي ندارد. تصوف منحرف از برخي عبادات مانند جهاد، امر به معروف و نهي از منكر، جمعه و جماعات به دور است و اين خود ثمرهاي تلخ بر اين يكسويهنگري است.
البته اين يكسويهنگري به دين از سوي اقشار ديگر همچون برخي فقها، متكلمان، فلاسفه و ... هم ديده شده و ميشود كه ثمرات تلخي به بار ميآورد. راقم اين سطور اعتقاد دارد كه دين يك مجموعة نظاممند و سيستماتيك است كه جز با نگاه سيستماتيك قابل تفسير نيست [۱۱].
برخي گمان كردهاند كه پير و مرشد بودن مانند سلطنت ارثي است و لذا گاه ديده شده با فوت استادي فرزند ناشايسته او را، فقط به خاطر ارادت و محبّت به پدرش و يا به دليل عدم جابهجايي مقرّ رياست و آقايي، بر تخت استادي نشانده و به او سرسپردهاند كه اين از مهلكترين انحرافات تصوف منحرف است.
مبالغههاي بيجا نسبت به مشايخ از انحرافات تصوف منحرف است. بخشي از اين مبالغهها را در كتاب تذكرة الأولياء شيخ عطار ميتوان ديد.
ظاهراً بيشترين مبالغه در حق شيخ عبدالقادر گيلاني صورت گرفته است. اين سخنان ناروا ديگران را به هرگونه گرايش باطني بدبين ميسازد.
تذكّر
مرحوم فيض كاشاني در بعضي آثار خود از پارهاي انحرافات تصوّف منحرف پرده برداشته است. نيز مرحوم صدرالمتألهين در رسالة كسر اصنام الجاهليّة پارهاي از انحرافات عقيدتي آنها را برشمرده و نقد كرده است. دغدغة اين استاد و شاگرد نشان ميدهد كه جداسازي عرفان راستين از آموزههاي تصوّف منحرف، بايد جدّي گرفته شود. بسي جاي تاسّف است كه بعضي كوتهنظران عارفاني اينچنين را به تصوّف منحرف منسوب كردهاند.
۱. در اينجا مرحوم حاج شيخ حسنعلي نخودكي حاشيهاي دارند به اين صورت: «مطلقاً معلوم نيست». شاید مراد آن مرحوم جايي است که جهل قصوري و يا استضعاف در کار باشد.
۲. تذكرى المتقين، ص۱۹۱.
۳. اين تعبير، عبارت استاد حسنزاده آملي دربارة ايشان است.
۴. صفحات من تاريخ الاعلام في النجف الاشرف، ج۱، ص۲۱۴.
۵. شهيد مطهري، علوم اسلامي، بخش عرفان، ص۱۲۱.
۶. ديوان حافظ.
۷. اعراف/۵۵.
۸. اعراف/۲۰۵.
۹. از اين فقيهانند حضرت آیتالله حاج سيد محمدرضا گلپايگاني و حضرت استاد. اعلي الله مقامهما.
۱۰. براي تفصيل: ر.ك: كتاب ولايت فقيه حضرت استاد.
۱۱. ر.ک: عبدالحميد واسطي، نگرش سيستمي به دين.