از دير باز مشهد مهد مبارزه با فلسفه و عرفان بوده و بسياري از فضلای شهر تحت تأثیر رسوبات أخباریگری از عصر مرحوم «شیخ حرّ عاملی» بودهاند. مشهد مقدّس يكي از شهرهائي است كه در قرن يازدهم و آغاز نهضت مبارزه با فلسفه و عرفان، يكي از پايگاههاي مبارزه شمرده ميشده است و شاهد درگيريهائي بين مخالفين و موافقين بوده است [۱] و اين گرايشهاي اخباري منجرّ به ضعف هرچه شديدتر علوم عقلي و عرفان در حوزة خراسان – خصوصاً پس از عصر صفويّه – شد.
لذا در ميان عالمان شهر مشهد در چند قرن اخير فيلسوف نامداري را نمييابيم و اندك مدرسان فلسفه نيز مهجور و منزوي بودهاند!
علامه مشكان طبسي از فضاي علمي حوزه خراسان، در دهههاي مياني قرن سيزدهم، چنین گزارش ميدهد:
«مدارس مشهد در عصر رونق مکتب اصفهان با حضور ملاّ علی نوری؛ ملاّ محمد کاشی و میرزا جهانگیرخان قشقائی، اقبالی به علوم عقلی نداشتند و وقت خود را بیشتر صرف علوم دینی و ادبی میکردند و غلبه با مشتی مردم ریاکار بود و کسی که متهم به داشتن فلسفه میشد، اگر میتوانست جان خود را حفظ کند، کار بزرگی کرده بود. بودند کسانیکه بر ناموس خود غیرتی نشان نمیدادند، لیکن بر دین خدای به قدری غیور بودند که از دیدن یک فلسفه خوان، از حال طبیعی خارج شده مانند مصروع کف بر لب میآوردند. بهخصوص اگر سخنی برهانی گفته یا با آنها معارضه کرده بودند.» [۲]
شاهد ديگر اين وضعيت نابسامان مرحوم آقا نجفی قوچاني است كه به شهادت سياحت شرق در حدود سال۱۲۷۰ ه.ق در مشهد مخفیانه شرح مطالع و شرح تجريد قوشجي [۳] میخواندهاست:
«کتب معقول را مطلقاً کتب ضلال میدانستند و اگر کتاب مثنوی را در حجره کسی میدیدند، با او رفت و آمد نمیکردند، که کافر است و خودِ کتابها را نجس میدانستند و با دست مَسّ به جلد او نمیکردند ولو خشک بود که از جلد سگ و خوک نجستر میدانستند. چون آنها خود نخوانده بودند و نمیدانستند، و از طرف دیگر خود را أعلم نمایش میدادند.
لابد بودند كه عذري براي ندانستن خود بتراشند و بهتر از اين نبود كه آنها را كتب ضلال دانند!! اگركسي از معاني و مسئلهاي از مسائل، آنها را سؤال ميكرد، قبل از اينكه چيزي در جواب بگويد ميگفت: «از اين كفريات و ضلالت خود را مصون داريد! چون گفتگو در اين مسايلِ حرام، بالاخره به كفر منجر ميشود!!» واز اين جهت از جواب آسوده ميشدند. يعني جوابِ "نميدانست" و "نميدانم" دربارة آنها غلط و چون كوه ابوقبيس سنگين بود.
اين بود كه فراراً، اين افتراآت را اشاعه ميدادند كه الناس اعداء ما جهلوا و حال آنكه لبّ لباب معقول، توحید ذات و صفات و افعال حقّ است و این اصل دیانت است. فرمودهاند أوّل الدین معرفة الله، و اگر این کفر باشد دین کدام است.» [۴]
در زمان ورود ميرزاي اصفهاني به مشهد (حدود سال ۱۳۴۰) چند نفر از مدرّسين خوب فلسفه در مشهد مستقرّ بودند؛ ۱. ملا محمدعلي حاجي فاضل(م-۱۳۴۲ه.ق) ۲. آقابزرگ حكيم شهيدي(م-۱۳۵۵ه.ق) ۳. شيخ اسد الله يزدي(م-۱۳۴۲ه.ق) بر اثر وجود اين سه مدرّس بزرگ مشهد مركز تدريس فلسفه به شمار ميرفت و طلاب براي تحصيل فلسفه به آنجا ميآمدند[۵] . و تدريس فلسفه در اين دوره علني شد، ولي با اينهمه اين مباحث در حوزه رواج نيافت.
پیشینه فلسفی حوزه علمیه مشهد، استاد مهدی محقق
۱. سياست و فرهنگ روزگار صفوي، ص۷۶۴-۷۶۹؛ صدرای زمان، مقالة رویکرد خراسان به فلسفه و نقش آشتیانی، ص ۱۲۸
۲. صدرای زمان، مقالة رویکرد خراسان به فلسفه و نقش آشتیانی ، صص ۱۲۹ و ۱۳۰
۳. دقت كنيد كه اين موضوع اين دو كتاب منطق و كلام است نه مباحث دقيق و سطح بالاي فلسفي!!
۴. سياحت شرق و غرب؛ انتشارات لوح محفوظ چاپ دوم ۱۳۷۹ ص ۵۱
۵. گزارشي از سابقة تاريخي و اوضاع كنوني حوزة علمية مشهد، ص۲۴و ۲۵