ما خدمت مرحوم حاج شیخ سیفالله ایسی رفتیم، ایشان شبانه شرح منظومه حاج ملا هادی سبزواری را درس میدادند. فردای آن روز که به مدرسه آمده بودیم طلبهها میگفتند که شما فلسفه میخوانید مگر نمیدانید که فلسفه کفر است. گفتم که فعلاً من منطق میخوانم. گفتند که منطق هم مدخل فلسفه است و «مدخل الکفر کفر».
گزیدهای از سخنان استاد دکتر مهدی محقق به مناسبت افتتاح مجمع عالی حکمت اسلامی شعبه مشهد پنجشنبه ۱۷ مهر ۱۳۹۳
منبع: مجمع عالی حکمت اسلامی، خبرنامه حکمت اسلامی شماره ۳۳
بسیار بسیار خوشحال هستم که در این مجلس شریف و به ویژه در مشهد مقدس حاضر شدهام.
مسئله فلسفه، طولانی و گسترده است؛ در همین مشهد مقدس، مرحوم آقا بزرگ شهیدی تدریس میکرد. استاد ما مرحوم حاج شیخ مهدی الهی قمشهای میفرمود که من درس مرحوم شهیدی میرفتم و وقتی فصلی از حکمت مشاء را درس میداد به پدر شما میگفت که ـ پدر من، مرحوم حاج شیخ عباسعلی محقق خراسانی است ـ از این درس، پنج منبر بساز. این نشانۀ این است که در همین شهر مشهد، مسائل عقلی در منبر نیز مطرح میشده است.
خدا رحمت کند مرحوم حاج شیخ مهدی واعظ خراسانی را. ایشان در اواخر عمر به تهران تشریف میآورد و در منزل ما بود گله میکرد و میگفت که دیگر قال الصادق و قال الباقر نمیپسندند همه اجتماعیات میخواهند. اگر اجتماعیات میخواهند بروند روزنامهفروشی؛ زیرا همۀ آن اجتماعیات است. منبر، جایگاه پیامبر اکرم و ائمه هدی صلوةاللهعلیهمأجمعین است و باید مسائل عقلی و نقلی مطرح شود.
خوشحال هستیم که این مجمع در مشهد تشکیل شده است. در مشهد، تشکیکی دربارۀ فلسفه وجود داشت که ما خدمت مرحوم حاج شیخ سیفالله ایسی رفتیم، ایشان شبانه شرح منظومه حاج ملا هادی سبزواری را درس میدادند. فردای آن روز که به مدرسه آمده بودیم طلبهها میگفتند که شما فلسفه میخوانید مگر نمیدانید که فلسفه کفر است. گفتم که فعلاً من منطق میخوانم. گفتند که منطق هم مدخل فلسفه است و «مدخل الکفر کفر». گفتم تا اینجا که ما خواندهایم تقسیم علم به تصور و تصدیق بوده است.
و همین باعث شد که من مشهد نمانم. درست است که من مشهدی هستم؛ ولی در ماجرای مشهد و مسجد گوهرشاد که مرحوم پدرم سه سال در تهران زندانی بود در زمان رضاخان با خانواده به تهران منتقل شدیم. در سال ۱۳۲۶ من برای استفاده از محضر استادان به مشهد آمدم و در دو درس ادیب نیشابوری و شرح لمعه و قوانین مرحوم سید احمد مدرس یزدی که در مدرسه نواب درس میدادند شرکت کردم. از دروس اخلاق بزرگوارانی مانند حاج شیخ مجتبی قزوینی و میرزا جواد آقای تهرانی هم استفاده میکردم ولی علاقهای هم به فلسفه داشتم روزهای پنجشنبه در مدرسه سلیمان خان مرحوم حاج شیخ مجتبی قزوینی، علم اخلاق و مسائل اخلاقی تدریس میکردند که من دائم خدمت ایشان میرسیدم و به ایشان ارادت داشتم. بعد به تهران آمدم که مرکز بزرگانی از حکمت و دانش و حکمت و فلسفه بود. مرحوم شاهآبادی که استاد مرحوم امام خمینی اعلی الله مقامه بودند و بعد، خدمت مرحوم حاج شیخ محمد تقی آملی درس خواندم که ایشان مثل پدر بود. استاد جوادی آملی و استاد حسنزاده آملی نیز شاگرد ایشان بودند. استاد جوادی آملی میفرمود:
اگر شیخ محمدتقی آملی نبود من و حسنزاده که دو بچه ۱۶، ۱۷ ساله به تهران آمده بودیم باید شاگرد بقّال میشدیم و این حاج شیخ محمدتقی آملی بود که مثل پدر به ما کمک کرد و به این درجه رسیدیم.
در کشورهای اسلامی دیگر، فردی مانند حاج ملا هادی سبزواری و حتی علامه طباطبایی یا مرحوم امام رضوان الله تعالی علیه نیست که مفسر قرآن و استاد حکمت و فلسفه هم باشد. و در این مسئله صحبت کردند و مسئله تفکیک و امثال اینها را که من عرض کردم.
بنده خدمت آقا میرزا جواد تهرانی و حاج شیخ مجتبی قزوینی تلمذ کردهام؛ ولی الان ضدیت با فلسفه و حکمت، موضع عربها و سنیها است که میگویند ابنسینا ننگ عالم اسلام است. ما با این بیان چه چیزی نصیبمان میشود یا فارابی نیز همینطور است. چرا؟ زیرا آنها ندارند و نمیفهمند. من همه کشورهای عربی را رفتهام و ایران مرکز آن مباحث بوده است.
استاد ما، مرحوم آقا مهدی آشتیانی که من و مرحوم آقا سید جلال آشتیانی کوچکترین شاگرد ایشان بودیم در مدرسۀ سپهسالار قدیم تدریس میکردند و در وقفنامۀ مدرسه این است که بزرگترین فیلسوف و عالم عقلی و حکمت باید مدرس آنجا باشد که در زمان ما، آقامیرزا مهدی آشتیانی و قبل از آن هم میرزاحسن کرمانشاهی و شاید هم قبل از ایشان مرحوم میرزا ابوالحسن جلوه تدریس میکرد. نمیدانستیم مملکتی که علم و تفکر داشته است تبدیل به بیداء غفر میشود و هیچ چیز نخواهد بود بهویژه در سرزمین خراسان که از هر روستای آن، فقیه، ادیب، فیلسوف و یا متکلمی برخاسته است. نمونهاش اساتیدی است که ما در اینجا داشتیم. مرحوم حاج شیخ مجتبی قزوینی که در یادنامۀ ایشان هم مقالهای داشتم و هم حاج شیخ محمد کاظم دامغانی که من خدمت ایشان درس خواندم. بنابراین، این مجمع وظیفه سنگینی بر عهده دارد.
نکته دیگر این است که در مملکت ما همیشه گذشته را دور میانداختند؛ درحالی که میگویند:
العـلی محظورة الّا علـی
من بنی فوق بناء السّلفی
ما گذشته را نباید دور بریزیم. چرا الان یک آجر از رصدخانه مراغه نداریم که مرکز نجوم و ریاضیات بوده است؟ چرا یک دیوار از ربط رشیدی نداریم که مرکز پزشکی و داروشناسی بوده است؟ چرا یک در از مدرسه نظامیه نیشابور نداریم؟ چون هر کسی که آمده است گذشته را پایمال و خودش را عرضه میکند. ما باید افراد و مراکزی را که به این موضوع میپرداختند را نیز ارج بنهیم. همین انجمن فلسفه که اگر مرحوم مطهری نبود در آنجا هم بسته میشد. من شاهد بودم کسی که رئیس دفتر بود و به جای دکتر نصر آمده بود و انجمن فلسفه زیر نظر او بود به شهید مطهری تلفن کرد و پرسید که این انجمن فلسفه چیست؛ چون به اسم انجمن شاهنشاهی فلسفه شهرت داده بودند که یعنی زیربنای مکتب سلطنت را تقویت میکنند. مرحوم مطهری فرمودند که همۀ کارهایی را که انجمن کرده است ما تأیید میکنیم؛ زیرا احیای آثار شیعه و آثار علمی فلسفی بوده است و همین حمایت شهید مطهری باعث شد که انجمن فلسفه بعد از انقلاب باقی بماند.
تکفیر فلسفه سابقهای طولانی دارد. فلسفه از آثاری یونانی آثار علمی که به آن در کتابها علوم اوائل میگفتند. سیوطی در یکی از کتابهایش که شاید بقیة الوعاط باشد دربارۀ فردی میگوید: «دنّس نفسه بشيء من العلوم الأوائل». علوم اوائل، همان فلسفه یونان است؛ یعنی علت جنبش از اول هستی چه بود. این علوم را به زبان عربی ترجمه میکنند و به زبان یونانی و سریانی ترجمه کردهاند. من مقالهای در مشهد در کنگره حضرت امام رضا دربارۀ ورود علوم بیگانه در اسلام در زمان حضرت امام رضا نوشتم که چاپ شد و جزء همان مقالاتی بود که در مجمع خوانده شده بود. در ترجمه مسائل نجوم، ریاضیات و پزشکی اشکالی پیش نیامد؛ ولی چون بیشتر مترجمها، مسیحی و یا یهودی بودند متوجه نشدند که این ترجمه را برای چه کسی انجام میدهند و طوری ترجمه کردهاند که برای مسلمانان قابل قبول نبوده است. اما فرد عالمی همانند ابوریحان بیرونی، کتاب پاتانجل را از زبان سانسکریت به زبان عربی ترجمه کرده است، میدانست که مخاطبان کتاب، مسلمانان هستند. اگر این ترجمه را با کتاب یوگا سوترا مقایسه کنید که اصل همین کتاب پاتانجل است و ابوریحان ترجمه آن را از زبان سانسکریت به عربی آورده است معلوم میشود که ابوریحان متوجه بوده است که این چه چیزی میباشد و نباید نکتهای را که مورد قبول مسلمانان نیست را بیاورد. ابونصر فارابی نیز کتاب نوامیس افلاطون را ترجمه و تلخیص کرده است. به شاگردان خود در خارج از ایران تکلیف دادم که این را با اصل ترجمه کامل انگلیسیاش مقایسه کنند که چه چیزهایی را کنار گذاشته و چه چیزهایی را آورده است. فارابی چیزهایی را آورده بود که در سیاق فرهنگ اسلام باشد؛ ولی مسیحیها و یهودیها این کار را نکردند؛ زیرا نمیدانستند و علم آن را نداشتند و به همین دلیل، فلسفه در نزد اهل سنت و سلفیها ـ هر اسم دیگری که میخواهیم برای آنها بگذاریمـ مورد قبول قرار نگرفت و با آن مخالفت کردند.
وقتیکه این در دست مسلمانان قرار گرفت طوری اشمئزاز از فلسفه پیدا کردند که اشتقاق جعلی برای کلمۀ فلسفه درست کردند و فلسفه را از فیلا سوفیا که فیلا یعنی دوستدار ـ فیلادلفیا که جزء اول آن از همان استـ و سوفیا یعنی دانش؛ لذا در کتابهای عربی هم همچون قفطی و ابن ابی عصیبه فلسفه را محب الحکمة میگویند. بعداً گفتند که فلسفه، فلّ السفه است که اولش فلّ و آخرش سفه میباشد؛ فلّ یعنی فلول که وقتی چاقو کند میشود، سفه هم که معلوم است. حتی از اسمهایی که آخرش «س» بود متنفر بودند. ارسطاطالیس دیموزی مقراطیس که فرنگیها میگویند: زی میقروطس و فیثاغورث که فرنگیها میگویند: فیتاغوران. حتی ابوریحان تصریح میکند که اینها نمیدانستند که سین جزء اسم نیست. به قول طلبهها سین علامت فاعلی است مثل رفع در زبان عربی که جزء اسم نیست. این تنفر باعث شد که همین طور ادامه یافت و در نزد آنها جلالالدین سیوطی کتاب دارد که «القول المشرف فی تحریم المنطق» را نقد میکند. همانطورکه گفتم ابونصر فارابی را ننگ عالم اسلام میدانند: « قد ظَهَرَت فی عصرنا فرقةُ ظهورها شؤم علی العصر لا تقتدی فی الدین الابما سَنَّ ابن سینا و ابو نصرِ » [۱] این چه چیزی را میخواهد بگوید؟
وقتی مذهب تشیع در ایران مذهب رسمی شد و ایران استقلال سیاسی خودش را به دست آورد برخی گفتند که از کلمۀ فلسفه استفاده نمیکنیم که بگویند فلّ سفه، از کلمه حکمت استفاده میکنیم آن حکمتی که خداوند به لقمان عطا کرده است و در قرآن، خیر کثیر دانسته شده است که مرحوم حاجی میگوید: «نظمتها فی الحکمة التی سمت». همان حکمت سامیه که همان حکمت متعالیه میباشد: «فیالذکر بالخیر الکثیر سمیت» که وقتی کلمه حکمت آمد دیگر کسی جرئت نمیکند که به کلمه حکمت اهانت کند. حکمتی که خداوند در قرآن از آن به خیر کثیر تعبیر کرده است. این فلسفه است و این سخن دینی، دین شکر است و فلسفه افیون است. دین را در برابر فلسفه قرار دادند؛ مانند کتاب «ترجيح اساليب القرآن علي اساليب اليونان» و کتاب «رشف النصایح الایمانیة فی کشف فضایح الیونانیه»؛ ولی وقتی کلمه حکمت آمد دیگر این جسارت پیدا نشد.
مرحوم ملاصدرا و میرداماد، کوشش کردند که آیات قرآن و احادیث را تلفیق کنند. اگر قبس چهارم از قبسات میرداماد را ملاحظه کنید همه احادیثش منقول از ائمه اطهار است درحالیکه موضوع، حدوث عالم است و در پایان هم وقتی احادیث را از چهار نفر از ائمه اطهار نقل میکند در پایان میگوید: «اولئک آبائی فجئنی بمثلهم اذا جمعت لاجرم مجامعه» که با این کیفیت از اخبار ائمه هدی استفاده کردهاند که بعد هم عبدالرزاق لاهیجی تا کاشانی و سبزواری که اینها فلسفه را به نام حکمت در این مملکت پرورش دادند و همین یکی از امتیازات مملکت ما بوده است.
وقتی در خارج تدریس میکردم و افکار را مقایسه میکردم مثلاً یک طلبه از تبت یا هند به اصفهان میآمد میدید که مبانی علمی میرداماد با مبانی اشعری زمین تا آسمان فرق دارد. در مکتب اشعری دربارۀ خلقت عالم میگویند که خداوند عالم را در زمان موهوم خلق کرده است؛ درحالیکه میرداماد میگوید زمان وعاء است که برای متغیرات میباشد. ذات باری تعالی و صفات و افعال او در وعاء زبان نیست و حدوث دهری عنوان کرده است. در کلام همین شرح باب حادی عشر که من آن را در خارج هم درس دادم. وقتی به آنجا میرسد که عقل با نقل تعارض پیدا میکند چه کاری باید انجام بدهیم؟ نقل و قرآن و حدیث را نمیتوانیم کنار بگذاریم؛ پس اشعریها میگویند که ما باید عقل را کنار بگذاریم. شیعه میگوید که اگر عقل را کنار بگذاری پایهی نقل هم سست میشود؛ چون نقل که قرآن و حدیث است را با عقل پذیرفتیم؛ پس ما عقل را میگیریم و نقل را تأویل و توجیه میکنیم. فاضل مقداد در شرح باب حادی گفته است: «للظواهر شرعیة محامل و تأویلات» است. بنابراین ما خیلی میتوانیم در خارج نفوذ کنیم.
داشتم میگفتم که طلبه از هند به درس میرداماد میآمد وقتی برمیگشت است همهی طلبهها را تغییر عقیده میداد. من در مقدمه شرح قبسات نقل کردم، یک ملّای هندی نوشته است که میرداماد با شعریات و سحریات خودش جوانهای این مملکت را گمراه کرده است و اینها شیعه شدهاند. براساس خواندن آثار علمای شیعه که براساس عقل بوده است.
بنابراین باید علومی را که مخصوص مملکت ما بوده است در جهان تشیع حفظ کنیم و آن را گسترش بدهیم و کمک کنیم. ما کتاب چاپ میکنیم که یک کلمه آن را هم کسی نمیفهمد و میگویند که علمی است. مگر ما میخواهیم جهل را ترویج کنیم! منظومه فی اصول الفقه شمس العلمای گرکانی که معاصر ما بوده است که من هم نمیدانستم که این مقدار قدرت داشته است که اصول فقه را به شعر درآورده است. ما ۶۰۰ کتاب در عالم اسلام داریم که به شعر درآمده است که ما چند مورد را میشناسیم همچون الفیه ابن مالک یا شرح منظومه حاج ملاهادی سبزواری و منظومه رجالیه. این آثار را باید زنده و تشویق کنیم .
من فکر میکنم که در هر شهری باید این مجمع (مجمع عالی حکمت) باشد. تصمیم من این بود که مکتبهای مختلف فلسفی را مشخص کنم. یک آخوند تبریزی کتابی نوشته است که در ونیز ایتالیا به زبان عبری ترجمه شده است و جزء اولین کتابهایی بوده است که بعد از صنعت چاپ در اروپا به چاپ رسیده است و هیچ کس هم آن را نمیشناسد. ما در مجموعهای که در مؤسسه مطالعات اسلامی چاپ کردهایم هیچ کس هم کمک و اعتنایی نمیکند. ما در این مجموعه منظومه اصول فقه که آخر آن که قسمت فلسفهاش را افلاطون در اسلام است. عبدالرحمن بدوی به ایران آمده بود و گفت که اگر من پول داشتم در ایران کتاب سجستانی خودم را چاپ میکردم گفتم که من پول آن را به تو میدهم. میگفت که ارسطو عند العرب، افلاطونیة المستحدث عند العرب، افلوطین عند العرب و افلاطون عند العرب هم دارم. گفتم که عند العرب را قبول ندارم و باید آن را تبدیل به افلاطون در اسلام کنید تو از فارابی و دانشمندان ایرانی استفاده کردهای و بعد میگویی که افلاطون عندالعرب. یا الامد الی الابد که برای عامری نیشابوری است شاید خیلی اسمش را نشنیده باشید السعادة والاسعاد فی السیرة الانسانیه چاپ شده است که این هم الامد الی الابد میباشد. ما حدود ۸۰ کتاب را چاپ کردهایم که در این قسمت فلسفه اسلامی و حکمت متعالیه میباشد شرح غرر الفوائد تعلیق میرزا مهدی آشتیانی است. حتماً در اینجا فضلا هستند که اینها را دیدهاند یا مجموع ۴۰ جلدی که منتشر کردیم که همایشی هم به نام «قرطبه و اصفهان» فرنگیان گفتند که وقتی ابنرشد تشییع جنازه شد و به خاک سپرده شد علم و عقل و فلسفه در عالم اسلام مدفون شدند. ما برای اینکه ثابت کنیم که در ایران باقی ماند چند نمونهاش همین اساتید با مرحوم حاج شیخ محمد تقی آملی، محقق شعرانی، مرحوم قمشهای، مرحوم سید محمد کاظم عصّار، مرحوم آقای شاهآبادی، مرحوم امام و مرحوم طباطبایی.
همان شرح منظومه منطقی که بچههای طلبه گفتند که مدخل الکفر کفر، من به تهران آمدم خدمت حضرت آیةاللهوحید خراسانی که به تهران تشریف آورده بودند در سال ۱۳۲۵ در مدرسه سپهسالار قدیم خدمت ایشان خواندم و بسیار هم استفاده کردم و خواستم این توجه را جلب کنم که کوشش شود که روش این مجمع در شهرهای دیگر هم این کاری است که من مکتب اصفهان، مکتب خراسان و مکتب شیراز غیاثالدین منصور دشتکی شیرازی را در حد نیاز شروع کردم. کتاب الاصل الاصیل ملا رجبعلی تبریزی که در دنیا ناشناختهاند در ایران هم ناشناخته هستند پس چه کسی باید اینها را معرفی کند.
پیشینه مخالفت با فلسفه در حوزه خراسان اثر استاد حاج شیخ محمد حسن وکیلی
۱. نفح الطیب، ج۲، ص ۳۸۵.