همه کسانی که بین خداوند و مخلوقات به بینونت وجودی و انفصال معتقدند، در واقع نوعی ولادت را به خداوند نسبت میدهند و منکر «لم یلد» بودن وی میباشند. توحید قرآنی مبتنی بر اساس إحاطه وجودی خداوند «إنّه بکلّ شیءٍ محیط» و خلق بدون ولادت است. خداوند همه اشیاء را خلق فرموده ولی خلقتش به این نیست که چیزی جدا و مباین خود ایجاد فرموده باشد، بلکه هرچه را خلق نموده در درون حیطۀ وجودی خود اوست.
سورۀ توحید که به «نسبة الربّ» مشهور است، از سُوَری است که از مواضع مختلف آن میتوان نسبت دقیق خالق و مخلوق و حقیقت وحدت شخصیه وجود را استفاده نمود. یکی از آیات شریفه آن که بر این حقیقت دلالت دارد، کریمۀ «لم یلد» در سورۀ توحید است.
مضمون این آیه در مواضع دیگر قرآن کریم نیز با تعابیری چون
« قالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً سُبْحانَهُ هُوَ الْغَنِيُّ لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْض»(آیۀ ۶۸از سورۀ ۱۰،یونس)؛
« وَ قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذي لَمْ يَتَّخِذْ وَلَداً وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ شَريكٌ فِي الْمُلْكِ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ وَلِيٌّ مِنَ الذُّلِّ وَ كَبِّرْهُ تَكْبيرا»(آیۀ ۱۱۱، از سورۀ ۱۷، الإسراء) تکرار شده است.
برای روشن شدن دلالت این آیۀ شریفه بر توحید خالص قرآنی توجّه به مسائلی سزاوار است:
مفهوم عرفی ولادت ملازم با اموری است؛ از جمله:
طبیعةً با نفی هر یک از این امور ولادت عرفی منتفی میشود.
در ادّلۀ نقلی به تناسب مقام با نفی برخی از لوازم ولادت استدلال برمنتفی بودن اصل ولادت درباره خداوند متعال شده است.
مثلاً در آیات شریفه:
وِ قَالوا اتَّخَذَ اللَهُ وَلَدا سُبحانَهُ بَل لَهُ ما فی السَمَوات والأرضِ کُلًّ لَهُ قانتون. بَدیعُ السَّمواتِ وَ الأرضَ و إذا قضی أمراً فإنّما یَقولُ لَهُ کُن فَیَکُون(سوره بقره، آیه ۱۱۶ و ۱۱۷).
بر فرض آن که اتّخاذ ولد را همان «ولادت و زایش» بدانیم [۱] ، از طریق بدیع بودن خداوند (تدریجی نبودن فعل) و قنوت همه موجودات نسبت به وی (استقلال نداشتن ماسوی الله) بر عدم اتّخاذ ولد استدلال شده است [۲].
و در کریمۀ
«أنّی یکون لَهُ وَلَدٌ وَ لَم تَکُن لَهُ صاحِبَةٌ وَ خَلَقَ کُلٌّ شیء» (سوره أنعام، آیه ۱۰۱)
ممکن است گفته شود که از طریق علّت تامّه بودن (و شریک العلیّة نداشتن) بر نفی ولد استدلال گشته است.
و در روایت شریفه
«لم یلد لأنّ الولد یِشبِه أباه» (بحار الأنوار، ج ۳، ص ۳۰۴) از طریق نفی مماثل بر انتفاء ولد استدلال شده است.
و در
«لم یَلد فیکونَ مَوروثاً هالکاً» (بحار، ج ۴، ص ۲۶۵) هلاک و زوال لازمه ولادت قرار گرفته است و از نفی آن ولادت نفی شده است.
و در
«لم یلد لم یَخرُج منه شیءٌ کثیفٌ ... و لا شیء لطیفٌ» (بحار، ج ۳، ص ۲۲۴) در ولادت به جنبۀ خروج چیزی از چیزی عنایت شده و نفی آن را بفی خروج دانستهاند.
امور پنجگانهای که گذشت لوازم عرفی ولادت است و در خطابات عرفی از نفی هر کدام میتوان «ولادت» را نفی نمود؛ ولی با کمی تأمّل روشن میشود که غیر از مورد اوّل (استقلال مولود از والد) ـ و به حسابی مورد دوّم (بیرون آمدن مولود از والد) ـ دیگر موارد نباید در نگاه دقیق از لوازم ولادت محسوب شوند.
زیرا میدانیم که هر فرزند و مولودی با والد خود در جنس مماثل و مشابه نیست و لذا فقهاء عنوان «مولودٌ من طاهر ونجسٍ لا یتبعهما فی الاسم» را مورد بحث قرار دادهاند.
و نیز میدانیم که ضرورةً هر ولادتی محتاج به شریک العلّة نیست و لذا حضرت عیسی نبیّنا وآله و علیهالسّلام بدون پدر به دنیا آمدند که فرمودند:
إنّ مَثَلَ عیسی عِندَاللهِ کَمَثَلِ ءَادم (سوره آل عمران، آیه ۵۹) و با وجود آنکه پدر نداشتند باز هم مسلّماً عنوان ولادت و والد و مولود دربارۀ ایشان صادق است.
و نیز با کمی تتبّع روشن میشود که خروج چیزی از درون چیز دیگر به مانند خروج یک جسم از دیگری در صدق ولادت شرط نیست. گرچه شاید اصل ساخته شدن مادّه «وَلَدَ» به اعتبار خروج فرزند از رحم مادر یا از صلب پدر بوده است، ولی مسلّماً معنای آن در زبان عرب توسعه یافته و دربارۀ هرچیزی که از دیگری به وجود آید و از او جدا و منفصل باشد مادّه «و ل د» به کار میرود.
چنانکه عرب میگوید:
کلامٌ مولَّدٌ أی مستحدث و تولَّدَ الشیء من الشیء، حصل عنه بسبب من الأسباب [۳].
و به تعبیر جامع «الأصل الواحد فی المادّة : هو خروج شیء عن شیء و نتاجه بالتکوّن منه سواء کان فی حیوان أو غیره مادّیاً أو معنویّاً» [۴] که البته تعبیر خروج در این کلام با نوعی مسامحه همراه بوده و به معنای وجود استقلالی و مغایر یافتن میباشد، نه الزاماً خروج جسمی از جسم دیگر.
به این حقیقت عالی حضرت سیّد الشهداء علیه السلام در نامهای به اهل بصره در تفسیر لفظ صمد اشاره نمودهاند.
در این نامه حضرت ابتداءً میفرمایند: لَم یلد و لم یُولد تفسیر صمد است و سپس لم یلد را تفسیر میفرمایند.
متن روایت چنین است:
« قَالَ وَهْبُ بْنُ وَهْبٍ الْقُرَشِيُّ وَ حَدَّثَنِي الصَّادِقُ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِيهِ الْبَاقِرِ عَنْ أَبِيهِ ع أَنَّ أَهْلَ الْبَصْرَةِ كَتَبُوا إِلَى الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ ع يَسْأَلُونَهُ عَنِ الصَّمَدِ فَكَتَبَ إِلَيْهِمْ:
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ أَمَّا بَعْدُ فَلَا تَخُوضُوا فِي الْقُرْآنِ وَ لَا تُجَادِلُوا فِيهِ وَ لَا تَتَكَلَّمُوا فِيهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ فَقَدْ سَمِعْتُ جَدِّي رَسُولَ اللَّهِ ص يَقُولُ مَنْ قَالَ فِي الْقُرْآنِ بِغَيْرِ عِلْمٍ فَلْيَتَبَوَّأْ مَقْعَدَهُ مِنَ النَّارِ وَ إِنَّهُ سُبْحَانَهُ قَدْ فَسَّرَ الصَّمَدَ فَقَالَ اللَّهُ أَحَدٌ اللَّهُ الصَّمَدُ ثُمَّ فَسَّرَهُ فَقَالَ لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ، لَمْ يَلِدْ لَمْ يَخْرُجْ مِنْهُ شَيْءٌ كَثِيفٌ كَالْوَلَدِ وَ سَائِرِ الْأَشْيَاءِ الْكَثِيفَةِ الَّتِي تَخْرُجُ مِنَ الْمَخْلُوقِينَ وَ لَا شَيْءٌ لَطِيفٌ كَالنَّفْسِ وَ لَا يَتَشَعَّبُ مِنْهُ الْبَدَاوَاتُ كَالسِّنَةِ وَ النَّوْمِ وَ الْخَطْرَةِ وَ الْهَمِّ وَ الْحَزَنِ وَ الْبَهْجَةِ وَ الضَّحِكِ وَ الْبُكَاءِ وَ الْخَوْفِ وَ الرَّجَاءِ وَ الرَّغْبَةِ وَ السَّأْمَةِ وَ الْجُوعِ وَ الشِّبَعِ تَعَالَى أَنْ يَخْرُجَ مِنْهُ شَيْءٌ وَ أَنْ يَتَوَلَّدَ مِنْهُ شَيْءٌ كَثِيفٌ أَوْ لَطِيفٌ.
وَ لَمْ يُولَدْ لَمْ يَتَوَلَّدْ مِنْ شَيْءٍ وَ لَمْ يَخْرُجْ مِنْ شَيْءٍ كَمَا تَخْرُجُ الْأَشْيَاءُ الْكَثِيفَةُ مِنْ عَنَاصِرِهَا كَالشَّيْءِ مِنَ الشَّيْءِ وَ الدَّابَّةِ مِنَ الدَّابَّةِ وَ النَّبَاتِ مِنَ الْأَرْضِ وَ الْمَاءِ مِنَ الْيَنَابِيعِ وَ الثِّمَارِ مِنَ الْأَشْجَارِ وَ لَا كَمَا تَخْرُجُ الْأَشْيَاءُ اللَّطِيفَةُ مِنْ مَرَاكِزِهَا كَالْبَصَرِ مِنَ الْعَيْنِ وَ السَّمْعِ مِنَ الْأُذُنِ وَ الشَّمِّ مِنَ الْأَنْفِ وَ الذَّوْقِ مِنَ الْفَمِ وَ الْكَلَامِ مِنَ اللِّسَانِ وَ الْمَعْرِفَةِ وَ التَّمْيِيزِ مِنَ الْقَلْبِ وَ كَالنَّارِ مِنَ الْحَجَرِ لَا بَلْ هُوَ اللَّهُ الصَّمَدُ الَّذِي لَا مِنْ شَيْءٍ وَ لَا فِي شَيْءٍ وَ لَا عَلَى شَيْءٍ مُبْدِعُ الْأَشْيَاءِ وَ خَالِقُهَا وَ مُنْشِئُ الْأَشْيَاءِ بِقُدْرَتِهِ يَتَلَاشَى مَا خَلَقَ لِلْفَنَاءِ بِمَشِيئَتِهِ وَ يَبْقَى مَا خَلَقَ لِلْبَقَاءِ بِعِلْمِهِ فَذَلِكُمُ اللَّهُ الصَّمَدُ الَّذِي لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ عالِمُ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ الْكَبِيرُ الْمُتَعالِ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَد» [۵]
این فرمایش حضرت نشان میدهد که خروج امور لطیفه چون معرفت و تمیز از قلب یا بوئیدن از بینی یا آتش از سنگ نیز نوعی ولادت است و روشن است که این خروج از سنخ خروج جسم از جسم که مسبوق به دخول حسّی باشد نیست چنانکه واضح است که این خروج مستلزم تجزّی نیز نمیباشد، یعنی چیزی از والد پس از ولادت کاسته نمیگردد و جزئی جدا نمیشود و ضعف نیز نمییابد، بلکه چه بسا در مثل حصول معرفت و تمیز از قلب، والد در قوّت خود شدّت نیز بیابد.
از اینجا به دست میآید که گرچه ولادت عرفی دارای همه لوازم پنچگانه بود ولی ولادت به معنای دقیق آن که در سوره مبارکه توحید ـ که برای متعمّقین آخرالزّمان نازل شده است ـ به معنای تأثیر گذاری و علّیت در چیزی است که آن شیء خارج از حیطۀ علّت بوده و استقلال داشته باشد.
نتیجهای که از این بحث لغوی و تفسیری و روائی میتوان گرفت آنکه همه کسانی که بین خداوند و مخلوقات به بینونت وجودی و انفصال معتقدند، در واقع نوعی ولادت را به خداوند نسبت میدهند و منکر «لم یلد» بودن وی میباشند.
توحید قرآنی مبتنی بر اساس إحاطه وجودی خداوند «إنّه بکلّ شیءٍ محیط» (سوره فصّلت، آیة ۵۴) و خلق بدون ولادت است. خداوند همه اشیاء را خلق فرموده ولی خلقتش به این نیست که چیزی جدا و مباین خود ایجاد فرموده باشد، بلکه هرچه را خلق نموده در درون حیطۀ وجودی خود اوست و بینونتش بینونت وصفی است نه بینونت عُزلی «تَوْحِيدُهُ تَمْيِيزُهُ مِنْ خَلْقِهِ وَ حُكْمُ التَّمْيِيزِ بَيْنُونَةُ صِفَةٍ لَا بَيْنُونَةُ عُزْلَة» [۶].
تمام تعابیری که در روایات در آن به بینونت خالق و مخلوق اشاره شده، به قرینۀ این روایت شریفه و آیات گذشته ناظر به همین بینونت وصفی است که منافی با احاطۀ وجودی نیست؛ مانند : «بائن من خلقه» و «بان بها من الأشیاء» و گرنه ولادت لازم میآید که خداوند از آن مبراست و روایاتی که در آن بینونت نفی شده است چون:
«حَدَّ الْأَشْيَاءَ كُلَّهَا عِنْدَ خَلْقِهِ إِبَانَةً لَهَا مِنْ شَبَهِهِ وَ إِبَانَةً لَهُ مِنْ شَبَهِهَا لَمْ يَحْلُلْ فِيهَا فَيُقَالَ هُوَ فِيهَا كَائِنٌ وَ لَمْ يَنْأَ عَنْهَا فَيُقَالَ هُوَ مِنْهَا بَائِنٌ وَ لَمْ يَخْلُ مِنْهَا فَيُقَالَ لَهُ أَيْن »
ناظر به بینونت وجودی و عُزلی است که مخلوق را از حیطه وجودی خالق بیرون بروده و آن را مستقل میسازد و به تعبیر دیگر همان ولادت است.
باری با توجّه به آنچه گذشت روشن میشود رکن اساسی در ولادت مغایرت مولود و والد است به همان معنای مغایرت عرفی و بینونت عزلی است. و میدانیم از نگاه توحیدی اهل بیت علیهمالسلام خداوند به مغایرت با چیزی موصوف نمیشود. لذا از حضرت امام باقر علیه السّلام در تفسیر «صمد» (که «لم یلد و لم یولد» نیز به فرمایش حضرت سیّد الشهداء علیه السّلام تفسیر همان «صمد» بود) روایت شده است:
«الصمد الذی لا یوصف بالتغایر».
و در روایات دیگری نیز که در مباحث وحدت وجود سابقاً نقل شده است غیریّت از خداوند نفی شده است:
«لا یوصف بشیء من الأجزاء و لا بالجوارح و الأعضاء و لا بعرض من الأعراض و لا بالغیریّة و الأبعاض و لا یقال له حدٌّ و لا نهایة و لا انقطاع و لا غایةٌ... لیس فی الأشیاء بوالج و لا عنها بخارج» [۷].
جهت تکمیل این بحث عبارات نورانی مرحوم حضرت علامه طهرانی قدسسره در بیان این حقیقت نقل میشود:
«معنى الَّذِى لَمْ يَتَّخِذْ وَلَدًا با بليغترين وجهى دلالت بر وحدت وجود دارد
و امّا تفسير و مفاد الَّذِى لَمْ يَتَّخِذْ وَلَدًا (آن كس كه براى خود فرزندى را برنداشته است) همان معنى لَمْ يَلِدْ مىباشد كه در سوره إخلاص وارد است.
يعنى خداوند بچّه نزائيده است. و معلوم است كه معنى لفظ «وَلَد» بنا بر جعل الفاظ براى معانى عامّه آنستكه چيزى از چيز دگرى بيرون آيد كه مانند همان چيز داراى أصالت و واقعيّت باشد، و پس از بيرون شدن نيز رابطهاش را با آن قطع نمايد و جنبه استقلال در وجود براى خود بگيرد.
اعمّ از آنكه در انسان اين امر تحقّق پذيرد، يا در حيوان، يا در نبات، يا در جماد، يا در جنّ و يا در سائر موجوداتيكه در آنها اين امر امكان داشته باشد.
اين تولّد اختصاص به خصوص شكم داشتن خارجى و بيرون دادن در خارج به نحو معمول و متعارف در انسانى كه بچّه مىزايد و يا حيوانى كه تخم مىگذارد ندارد. زيرا اينها همگى از مختصّات مصاديق و موارد است، و ابداً در تحقّق معنى عامّ آن مدخليّت ندارند. بنابراين اگر فرض كنيم موجودى ملكوتى همچون فرشته يا بر بالاى جميع موجودات مجرّده كه خداوند تبارك و تعالى وجود دارد، اگر با مجرّدِ اراده و مشيّت خود موجودات مستقلّهاى در وجود، و يا در صفات، و يا در افعال، و يا در ابتداء و يا در انتهاء، و يا در اصل تكوّن و يا در ادامه و بقاء، كه داراى هستى به خود و استقلال فىالجملهاى باشند بوجود بياورد؛ اين ايجاد داراى معنى و مفهوم تولّد خواهد بود، و از جانب همان مبدأ مجرّد و نورانى و بسيط، مشحون به عنوان «توليد» ميگردد.
آيه مباركه الَّذِى لَمْ يَتَّخِذْ وَلَدًا، و آيه لَمْ يَلِد، و سائر آياتى كه درباره عيسى بن مريم على نبيّنا و آله و عليه السّلام و درباره برخى از فرشتگان واسطه به رأى مشركين وارد شده است و قرآن مجيد آنها را ابطال مىنمايد؛ همه راجع به اين حقيقت است كه آنها وجود استقلالى ندارند، و در ذات و صفات و افعال فقط مظهر و مجلاى ذات اقدس او مىباشند.
بنابراين جميع عوالم امكان كه داراى اسامى مختلف و شؤون متفاوتى هستند، همگى ظهورات آن ظاهر و مجالى تجلّيات آن مَجلَى مىباشند.
و از آنجا كه ظهور ظاهر، و مجلاى وجود، غير از اصل وجود و ذات هستى چيزى نيست، و عناوين و اسماء عديده موجب كثرت واقعيّه خود نمىشوند؛ در عالم وجود و حاقّ خارج يك هستى بيشتر نمىتواند متصوَّر باشد، و جميع اين هستى تولّد شده از حقِّ اصيل و أصل الوجود نمىتوانند بوده باشند. بنابراين، أصل الوجودِ اين عوالم گسترده امكانيّه، غير از وجود اقدس واجب الوجود چيزى نيست؛ و اگر عنوان امكان و آيه و ظهور و تجلّى برداشته شود، غير از حقّ تبارك اسمُه و تعالَى مجدُه، أصالتى و حقيقتى و وجودى نمىماند. يعنى جميع عوالم خود اوست و غير از حقّ نيست.
اينست معنى لَمْ يَلِدْ و الَّذِى لَمْ يَتَّخِذْ وَلَدًا كه با صريحترين بيان و بليغترين برهان، وحدت وجود را اثبات ميكند.
و اينست معنى ابيات عارف بزرگوار ما شيخ محمود شبسترى أعلى الله درجته كه در پاسخ سؤال:
چرا مخلوق را گويند واصل
سلوك و سير او چون گشت حاصل؟!
اينطور سروده است:
وصال حقّ ز خَلقيّت جدائى است
ز خود بيگانه گشتن آشنائى است
چو ممكن گَرد امكان بر فشاند
بجز واجب دگر چيزى نماند
وجود هر دو عالم چون خيال است
كه در وقت بقا عين زوال است
نه مخلوق است آن كو گشت واصل
نگويد اين سخن را مرد كامل
عدم كى راه يابد اندرين باب
چه نسبت خاك را با ربّ أرباب
عدم چبود كه با حقّ واصل آيد
وزو سير و سلوكى حاصل آيد
تو معدوم و عدم پيوسته ساكن
به واجب كى رسد معدوم ممكن
اگر جانت شود زين معنى آگاه
بگوئى در زمان أستغفِر الله
ندارد هيچ جوهر بى عَرَض عَين
عرض چبود و لَا يَبْقَى زَمانَيْن
تا مىرسد به اينجا كه فرموده است:
نظر كن در حقيقت سوى امكان
كه او بى هستى آمد عين نقصان
وجود اندر كمال خويش سارى است
تَعيُّنها امور اعتبارى است
امور اعتبارى نيست موجود
عدد بسيار يك چيز است معدود
جهان را نيست هستى جز مجازى
سراسر كار او لهو است و بازى» [۸]
۱. ممکن است بین «ولادت» و «اتّخاذ ولد» تفاوت گذاشته شود و «اتّخاذ ولد» به معنای تبنّی و فرزند قرار دادن آنچه واقعاً فرزند نیست تفسیر گردد که ملازم با فقر و احتیاج بوده و نفی آن فقط با «له مافی السموات و الأرض کلًّ له قانتون» حاصل میشود و دلالت «بدیع السموات» در این فرض کمی پیچیده خواهد بود.
۲. رک: المیزان، ج ۱، ص ۲۶۱
۳. رک: کتاب العین، ج ۸، ص۷۲؛ معجم مقاییس اللغة، ج ۶، ص ۱۴۳؛ المفردات، ص ۸۸۴
۴. التحقیق، ج ۱۳، ص ۱۹۹
۵. بحار الأنوار، ج۳، ص۲۲۳و ۲۲۴؛ و التوحيد (للصدوق)، ص۹۱
۶. الاحتجاج ، ج ۱، ص ۲۰۱ و بحار الأنوار، ج ۴، ص ۲۵۳
۷. بحار ، ج ۳، ص ۲۲۳؛ مرحوم مجلسی چون نتوانستهاند ظاهر حدیث را درست تفسیر کنند آن را بر خلاف ظاهر حمل نموده و فرمودهاند «ای لایوصف بالصفات الموجودة المغایرة للذات» چنانکه حدیث سابق را نیز تأویلی غریب نموده و در شرح «لا بالغیریة» به تبع ابن أبی الحدید فرمودهاند: «ای لیس له أبعاض یغایر بعضها بعضاً» و هر دو تفسیر خلاف ظاهر بلکه تفسیر دوّم به خطا أقرب میباشد (رک. شرح نهج البلاغة، ج ۱۳، ص ۸۳)
۸. الله شناسی، ج۳، ص۳۱۳ – ۳۱۵