يكى از اوقات مهم و روزهاى شريف اين ماه، روز بيست و چهارم مىباشد. رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در چنين روزى آماده مباهله با مسيحيان شده و حوادثى اتفاق افتاد كه موجب خوارى آنان شده و مجبور شدند به جزيه دادن همراه با ذلت تن در دهند.
خداى متعال آيه مباهله را در اين روز نازل كرده و به رسول خود دستور داد تا بهمراه على، امير المؤمنين، فاطمه - سرور بانوان جهانيان - و فرزندانش، حسن و حسين - سروران تمامى جوانان بهشتى - با كفار مباهله نمايند. و بدين ترتيب با خوار نمودن مسيحيان، اسلام را عزت بخشيد. و از طرف ديگر در اين آيه شريفه على عليه السّلام را نفس پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم معرفى نمود كه اين امر خود دليلى بر حقانيت شيعه است.
هنگامى كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مكه را فتح كرد و عرب تحت فرمان او درآمد نمايندگان و نامههايى از سوى خود به مناطق مختلف جهان فرستاده و مردم را به اسلام دعوت كرد.
«عقبه بن غزوان»، «عبد اللّه بن ابى اميه»، «هدير بن عبد اللّه» و «حبيب بن سنان» نمايندگان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بودند كه به «نجران» اعزام شده تا مسيحيان آنجا را به اسلام دعوت نمايند. و به آنان پيشنهاد كنند يا اسلام را پذيرفته و با مسلمانان برادر شوند، يا در صورت نپذيرفتن اسلام جزيه پرداخته و در صورت رد هر دو پيشنهاد آماده جنگ باشند.
در نامه رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم آمده بود:
بگو: اى اهل كتاب بياييد از سخن حقى كه ما و شما آن را قبول داريم پيروى كنيم، كه بجز خداى يكتا هيچكس را نپرستيده، چيزى را شريك او قرار نداده، و برخى را بجاى خدا به خدايى تعظيم نكنيم. اگر آنها از حق روى گرداندند، بگوييد شما گواه باشيد كه ما تسليم فرمان خداونديم.
پس از رسيدن پيام پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در معبد بزرگ خود گرد آمدند. عده ديگرى نيز از «مذحج»، «عك»، «حمير»، «انمار» و خويشان و همسايگان آنها از قبايل «سبأ» - كه همگى بجهت سرنوشت مشترك خود و شرايطى كه براى آنان بوجود آمده بود خشمگين بودند - به آنان پيوستند.
اسقف بزرگ آنان كه انسان موحدى بود، علاوه بر مسيح به پيامبر عليه السّلام نيز ايمان داشت ولى اين مطلب را پنهان مىكرد. وقتى ديد مىخواهند به مدينه رفته و با پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به مشاجره برخيزند، آنان را پند و اندرز داده و به تأمل و تأنى دعوت كرد. «كرز بن سبره حارثى» - كه در آن زمان سرپرست قبيله «بنى حارث بن كعب» و فرمانده نظامى آنان و از اشراف و بزرگان آنان محسوب مىشد - از سخنان او خشمگين شده و به مقابله با او برخاست ولى اسقف بزرگ، «سيد» و «عاقب» كه آنان نيز از بزرگان قوم خود بودند، به مقابله با او برخاستند.
و باين ترتيب گفتگوى آنان طول كشيد تا جايى كه براى تطبيق صفات پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم با آنچه پيامبران گذشته در مورد او گفته بودند، كتاب «جامعه» را آورده و ديدند سخنان اسقف بزرگ درست است. در اين جا بود كه «سيد» و «عاقب» مضطرب شده و تصميم گرفتند براى مشاهده صفات پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و تطبيق بشارتهاى پيامبران گذشته با او به مدينه بروند.
«سيد» و «عاقب» بهمراه چهارده نفر از بزرگان و علماى مسيحى نجران و هفتاد نفر از اشراف و بزرگان «بنى حارث بن كعب» براى ديدن پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بطرف مدينه حركت كردند. آنان داراى چهرههاى زيبا و بدنى متناسب بودند و هنگامى كه نزديك مدينه رسيدند، براى اين كه با همراهان خود به مسلمين و مردم مدينه فخر فروشى كنند، سيد و عاقب سفارش كردند كه از مركبهاى خود پياده شده، خود را آرايش كرده، لباسهاى معمولى خود را از تن در آورده، لباسهاى ابريشمى و زيباترين و بهترين لباسهاى خود را بپوشند، خود را خوشبو نموده و با شكلى زيبا و صفى منظم بسوى مدينه حركت نمايند. وقتى در مسجد رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بر آن حضرت صلّى اللّه عليه و آله و سلّم وارد شدند، وقت نماز آنان بود. بطرف مشرق مشغول نماز شدند.
مسلمانان خواستند مانع اين عمل شوند ولى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نگذاشت.
تا سه روز نه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم آنان را دعوت به اسلام كرد و نه آنان از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم سئوالى كردند، تا بدين ترتيب آنان فرصت كافى براى ديدن پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و تطبيق صفات او با آنچه در كتابهاى خود درباره پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ديده بودند، داشته باشند. پس از سه روز پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم آنان را به اسلام دعوت نمود.گفتند: ابا القاسم تمام نشانيهايى را كه در كتابهاى آسمانى درباره پيامبر بعد از عيسى عليه السّلام گفته شده، در تو يافتيم مگر يك علامت كه بزرگترين آنهاست.
حضرت صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: چه نشانهاى؟
گفتند: در انجيل آمده است كه او مسيح را تصديق كرده و به او ايمان دارد ولى تو به او ناسزا گفته و او را دروغگو مىدانى و مىپندارى او بنده خداست.
پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: خير. من او را تصديق كرده و به او ايمان دارم و گواهى مىدهم او پيامبرى است كه از جانب پروردگارش فرستاده شده و بندهاى است كه سود و زيان و مرگ و زندگى و برانگيختن او بدست خودش نمىباشد.
آنان گفتند: آيا بندگان خدا مىتوانند كارهايى را كه او انجام مىداد، انجام دهند؟ و آيا پيامبران توانايى فوق العاده او را داشتند؟ آيا او مردگان را زنده، كورها را بينا نكرده و پيسيها را شفا نداده است؟ آيا مكنونات قلبى و آنچه در خانههايشان ذخيره كرده بودند را به آنان نمىگفت؟ آيا كسى جز خدا يا پسر خدا توان چنين كارهايى را دارد؟ و درباره مسيح عليه السّلام خيلى غلو كردند.
پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمودند: برادرم، عيسى همانگونه كه گفتيد، بود.مردگان را زنده، كور و پيس را شفا داده و آنچه را كه در ذهن قوم خود بود و نيز چيزهايى را كه در خانههايشان ذخيره كرده بودند به آنان مىگفت. ولى تمام اينها با اذن خداى عز و جل بود. او بنده خدا بود و اين مطلب براى او ننگ نيست و او نيز از آن ابايى نداشت. او داراى گوشت، خون، مو، استخوان، عصب و آميختهاى از اعضاى بدن بود. غذا مىخورد، تشنه مىشد و سفره مىگستراند. پروردگارش يگانه حقى بود كه هيچ مثل و مانندى ندارد.
گفتند: كسى را به ما نشان بده كه بدون پدر بوجود آمده باشد.
فرمود: آفرينش آدم از او شگفت انگيزتر است، او بدون پدر و مادر بوجود آمد، و هيچ كارى براى خدا سختتر يا آسانتر از كار ديگرى نيست. و هر وقت خدا بخواهد چيزى را بوجود آورد، فقط به آن مىگويد بوجود بيا، او نيز بوجود مىآيد. و اين آيه را براى آنان خواند:
إِنَّ مَثَلَ عيسى عِنْدَ اللَّهِ كَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ قالَ لَهُ كُنْ فَيَكُون [۱]
«خلقت عيسى نزد خدا مانند خلقت آدم است كه آن را از خاك آفريد آنگاه به او فرمود: بوجود بيا. او نيز بوجود آمد.»
سيد و عاقب گفتند: سخنان تو ما را قانع نكرده و به آنچه تو مىخواهى اقرار نمىكنيم بنا بر اين مباهله كرده و لعنت خدا را بر دروغگو قرار مىدهيم. و باين ترتيب حق بزودى آشكار مىگردد.
در اين جا بود كه خداوند آيه مباهله را بر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نازل فرمود:
فَمَنْ حَاجَّكَ فيهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَكُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَكُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْكاذِبين[۲]
«اگر بعد از اين كه آگاه شدى، كسى در مورد او (عيسى) با تو مجادله نمايد، بگو: بياييد هر كدام از ما و شما خودمان و زنان و فرزندانمان را گرد آورده، مباهله نموده و دروغگو را گرفتار لعنت و عذاب خدا نماييم.»
پيامبر نيز اين آيه را براى آنان خواند. سپس فرمود:
خداوند به من دستور داده است كه اگر بخواهيد و بر گفته خود استوار باشيد، به خواسته شما عمل كرده و با شما مباهله كنم. آنها گفتند: فردا با تو مباهله مىكنيم تا حقيقت روشن شود. آنگاه با همراهان خود از پيش پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم برخاستند.
هنگامى كه به منزلگاه خود در «حره» رسيدند يكى از آنها به ديگرى گفت:
مباهله كار را يكسره خواهد كرد. بنابراين قبل از هر چيز بنگريد با چه كسانى براى مباهله مىآيد. آيا با تمام پيروان خود، يا با اصحاب با سوادش، يا با افراد متواضع، بىچيز و برگزيدگان دينى خود كه تعدادشان اندك است؟ اگر عده زياد و قدرتمندان را بهمراه خود آورد چنين كسى مانند پادشاهان قصد فخر فروشى دارد و شما برنده مباهله هستيد. و اگر با عده كمى از پيروان فروتن و برگزيده خود آمد - كسانى كه پيامبران با آنان به مباهله مىآيند - مبادا با آنان مباهله كنيد. هنگام مباهله حتما اين مطالب را در نظر داشته باشيد تا مبادا به عذاب خدا گرفتار آييد. من آنچه را بايد بگويم، گفتم، ديگر خود دانيد.
رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم دستور داد زير دو درخت را جارو كرده و فرداى آن روز امر فرمود پارچه سياه و نازكى را روى آن درختها انداختند.
هنگامى كه سيد و عاقب اين منظره را ديدند با فرزندان خود كه عبارت بودن از: صبغة المحسن، عبد المنعم، ساره و مريم و نيز مسيحيان نجران و سواران «بنى حارث» با بهترين شكل و شمايل، براى مباهله از جايگاه خود بيرون آمدند.
اهالى مدينه يعنى مهاجرين، انصار و ديگران نيز هر كدام با نشانها و پرچمهاى خود با شكل و شمايل نيكو، به آنجا آمدند تا نظارهگر حوادث باشند. رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم صبحگاهان، در اطاق خود درنگ نمود تا مدتى از روز گذشت. آنگاه بيرون آمده، دست على را گرفته و در حالى كه حسن و حسين در جلو او و فاطمه عليها السّلام پشت سر او حركت مىكردند، بطرف آنان آمده، در ميان دو درخت و زير آن پارچه ايستاد.
در اينجا نيز دست على در دست او، حسن و حسين، جلو او و فاطمه - درود خدا بر آنان - پشت سر او قرار داشت. آنگاه به دنبال سيد و عاقب فرستاد و آنان را به مباهلهاى كه خواسته بودند، فرا خواند.
آنان نيز آمده و گفتند: ابا القاسم با چه كسى با ما مباهله مىكنى؟
حضرت صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمودند: با بهترين مردم روى زمين و گراميترين آنان نزد خداى عز و جل، با اينان - و به على عليه السّلام، فاطمه، حسن و حسين كه درود خدا بر آنان باد اشاره كرد - گفتند: براى مباهله با ما نه بزرگان را آورده، نه جمعيت زياد، و نه افراد زيبايى را كه به تو ايمان دارند. و كسى را جز اين جوان و اين زن و دو تا بچه با تو نمىبينيم. با اينان مىخواهى با ما مباهله كنى؟
فرمود: بله. به كسى كه مرا به حق برانگيخت، سوگند - دستور دارم با همينان با شما مباهله كنم.
در اينجا بود كه از ترس رنگشان زرد شده و به نزد ياران خود برگشتند.
وقتى همراهان آنان، قيافه رنگ پريده آنان را ديدند، پرسيدند چه اتفاقى افتاده است؟ آنان خود را كنترل كرده و گفتند: چيزى نيست.
جوان برگزيده و دانشمندى در ميان آنان بود، به آنان گفت: واى بر شما اين كار را انجام ندهيد، صفات او را كه در جامعه بود، بياد آوريد.
بخدا سوگند شما بخوبى مىدانيد كه او راستگوست. مدت زيادى از تبديل شدن برادرانتان به خوك و ميمون نمىگذرد. سخنان اين جوان بر آنان اثر گذاشت و از مباهله منصرف شدند.
راوى مىگويد:
اسقف برادر دانشمندى بنام «منذر بن علقمه» داشت و آنان او را با اين عنوان مىشناختند. وقتى ديد كار به اينجا رسيده و آنان در مورد كارى كه مىخواستند انجام دهند، به ترديد افتادهاند، دست «سيد» و «عاقب» را گرفته و گفت: مرا با اين دو تنها گذاريد. آنگاه رو به آنان كرده و گفت: پيشقراول قبيله كه در پى آب و علف جلوتر حركت مىكند، هيچگاه به قوم خود دروغ نمىگويد. من از روى خيرخواهى مىگويم به خودتان كمك كنيد و خود را نجات دهيد و الا خود و ديگران را نابود مىكنيد.
گفتند: بگو، كه تو امين و درستكارى.
گفت: بخوبى مىدانيد كه هيچگاه قومى با پيامبرى مباهله ننموده، مگر اين كه نابود شده است. شما و تمام عاقلانى كه با شما هستند و از مطالب كتاب آسمانى اطلاع دارند مىدانند كه همين شخص يعنى ابا القاسم، محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم، همان كسى است كه پيامبران مژده آمدن او را دادهاند. مطلب ديگرى نيز هست كه بايد از آن ترسيد.
پرسيدند: چه چيزى؟
گفت: بنگريد كه نزديك است ستاره ثريا بر زمين فرو آيد، درختان سر خم كرده و پرندگان در مقابل شما صورت بر زمين گذاشته و بالهاى خود را روى زمين پهن نموده و شكم آنها خالى شده است. و نشانههاى ديگر نزديك شدن عذاب را در روى زمين ببينيد. به لرزش كوهها و دودى كه پخش شده و ابرهاى پراكنده در وسط تابستان و گرماى شديد بنگريد. به محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم كه دستش را بلند كرده و با چهار نفر از اهل بيتش كه با او بوده و منتظر پاسخ شما هستند بنگريد. و بدانيد كه اگر دهان گشوده و كلمهاى براى مباهله بگويد نمىتوانيم از نابودى خود جلوگيرى كرده و هيچگاه نزد خانواده و اموال خود باز نمىگرديم.
با شنيدن اين سخنان در فكر فرو رفته و ديدند درست مىگويد. و يقين كردند كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم واقعا از جانب خداوند فرستاده شده است. اينجا بود كه متزلزل شده و فهميدند كه در صورت مباهله، حتما گرفتار عذاب خواهند شد.
وقتى منذر ديد كه آنان واقعا احساس خطر كردهاند، گفت: اگر تسليم او شويد هم اكنون و هم در آينده سالم مىمانيد. و اگر اين عزت و شرافت خود را در ميان قومتان مىخواهيد، به شما حسادت نمىورزم. ولى اين شما بوديد كه از نجران به اينجا آمديد، به محمد پيشنهاد مباهله داده و آن را تنها راه تشخيص حق دانستيد. محمد نيز بسرعت به درخواست شما پاسخ مثبت داد. و پيامبران هنگامى كه اراده كارى كنند تا انجام آن از پاى نمىنشينند. برادرانم بهتر است از ترس علامتهايى كه مىبينيد از مباهله خوددارى كنيد و با شتاب با محمد مصالحه نموده و او را از خود راضى كنيد. ما اكنون در شرايطى بسر مىبريم كه قوم يونس اندكى پيش از نزول عذاب در آن بسر مىبردند.
گفتند: بنمايندگى از جانب ما نزد محمد رفته و ببين از ما چه مىخواهد. از او بخواه كه نزديكترين افراد به او يعنى پسر عمويش بنمايندگى از جانب او با ما مصالحه كند. در اين كار تأخير نكن تا هرچه زودتر از نتيجه كار آگاه شويم.
«منذر» بطرف پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم رفته و گفت: سلام بر تو، رسول خدا گواهى مىدهم كه خدايى، جز خدايى كه تو را برانگيخت وجود نداشته و شما و عيسى هر دو بنده خداى عز و جل و فرستاده او هستيد.
و بدين ترتيب اسلام آورده و به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم گفت كه براى چه كارى آمده است. رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نيز براى مصالحه با آنان على عليه السّلام را فرستاد.
على عليه السّلام عرض كرد: پدر و مادرم فداى تو رسول خدا بر چه چيزى با آنان مصالحه نمايم؟
حضرت فرمودند: رأى تو رأى من است هر طور كه خواستى مصالحه كن.
امير المؤمنين عليه السّلام بطرف آن دو رفته و ساليانه هزار لباس و هزار دينار بعنوان ماليات براى آنان تعيين كرد كه قسمتى از آن را در محرم و قسمت ديگرى را در رجب بدهند. آنگاه آن دو را در حالى كه سرافكنده و شرمسار بودند نزد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم برده و او را از مالياتى كه بر آنان بسته بود آگاه نمود. آنان نيز ماليات و سرافكندگى را پذيرفتند.
رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: اين را از شما قبول مىكنم. ولى بدانيد كه اگر با من در زير آن عبا مباهله مىكرديد، خداوند شما را در بيابان دچار آتش سوزانى مىنمود كه دامنه آن در كمتر از يك چشم بهم زدن به پشت سريهاى شما رسيده و همه را آتش مىزد.
هنگامى كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم با اهلبيتش بازگشته و به مسجد رفت،جبرييل نازل شد و گفت:
محمد خداى عز و جل به تو سلام رسانيده و به تو مىفرمايد: وقتى بنده من موسى، با دشمن خود، قارون مباهله نمود، قارون، خانواده، دارايى، و يارانش در زمين فرو رفتند. بعزت و جلالم سوگند ياد مىنمايم كه اگر تو با افراد خانوادهات كه در زير آن عبا بودند، مباهله مىكردى، همه زمينيان و آفريدگان نابود مىشدند، آسمان ريز ريز شده، كوهها سنگريزه شده و زمين هيچگاه آرام نمىگرفت، مگر اين كه آن را بخواهد.
آنگاه پيامبر به سجده افتاده و صورتش را بر زمين گذاشت سپس برخاسته، دستهايش را بلند كرد، بگونهاى كه سفيدى زير بغلش آشكار شد، و سه بار گفت:
نعمت دهنده را سپاسگزارم.
پرسيدند، چرا سجده نموده و خوشحال شديد؟
پاسخ فرمود: بخاطر سپاسگزارى به درگاه خداوند و اين كه اين كرامت را به اهلبيت من ارزانى داشت. آنگاه آنچه را جبرييل گفته بود، براى آنان نقل كرد.
شگفتا كه بسيارى از بزرگان علماى سنى گفتهاند: رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم با على، فاطمه، حسن و حسين عليهم السّلام مباهله كرد.
خداوند نيز اين آيه را بر او نازل نمود: «بياييد فرزندان ما و شما، زنان ما و شما و نفسهاى ما و شما را گرد آورده و آنگاه مباهله نماييم.»
با در نظر گرفتن اين آيه و كسانى كه به همراه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مباهله نمودند، مىفهميم خداوند متعال على عليه السّلام را در اين آيه نفس پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم دانسته است. ولى با اين وجود ديگران را بر على مقدم مىنمايد كه بخدا سوگند ستمى بزرگ و كارى بسيار نابخردانه است.
از كسانى كه به اين مطلب تصريح كردهاند «مسلم» است. او در كتاب «صحيح» خود روايت كرده است كه پيامبر با على، فاطمه، حسن و حسين مباهله نمود. و نيز «ثعلبى»، «مقاتل»، «كلبى»، «ابن مردويه»، «عبد اللّه بن عباس»، «حسن بصرى»، «شعبى»، «سدّىّ»، «زمخشرى» و ديگران نيز آن را روايت كردهاند.
زمخشرى در ذيل اين روايت، از عايشه نقل مىكند:
«رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در حالى كه عباى مويين سياهى بتن داشت، حسن پيش او آمده، او را با آن عبا پوشش داد و سپس بترتيب حسين، فاطمه، على پيش او آمده آنان را در عبا وارد كرد. آنگاه فرمود: و خداوند مىخواهد پليدى را از شما اهل بيت دور كرده و شما را كاملا پاك نمايد».
زمخشرى سپس مىگويد:
«اگر كسى بپرسد كه پيامبر براى اين مباهله كرد كه روشن شود دروغگو كيست، او يا دشمنانش و اين مطلب فقط به او و دشمنانش مربوط است، پس همراه آوردن زن و فرزند براى چه بود؟ در پاسخ بايد گفت: همراه نمودن زن و فرزند اطمينان به خود و يقين به راستگويى خود را بيشتر نشان مىدهد. زيرا اگر اطمينان و يقين او نبود عزيزان و پارههاى جگرش را در اين ميدان نمىآورد... و دليلى قويتر از اين براى اثبات فضيلت اصحاب كساء عليهم السّلام وجود ندارد. و علاوه اين دليل بر صحت نبوت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مىباشد».
درك احترام اين روز
مراقب بايد احترام اين روز را درك و جايگاه مهم آن را در اسلام و ايمان بشناسد.
اين روز از دو جهت شريف است كه هر دو جهت نظير يكديگر هستند:
اول ثبوت نبوت و دوم ثبوت ولايت كه با اولى بناى اسلام و با دومى بناى ايمان استوار مىشود. و از همين جاست كه يكى از علماى اهل سنت با تأمل در آيه مباهله و اين كه خداوند در اين آيه على را نفس پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم خوانده و او را با پيامبر يكى دانسته است مذهب حق را تشخيص داده و شيعه مىگردد.
بنابراين انسان منصف بايد بجهت اينكه اين روز، روز ثبوت اسلام و ايمان است به شرف و كرامت آن معتقد شود. اين كرامت را مانند كرامت ايمان به خدا، رسول، حجتها، نشانهها، كتابها و تمامى رسولان او دانسته و بالاتر، اين روز را برابر تمام نعمتهاى دنيا و آخرت بداند.
سپس بينديشد كه چگونه خداوند اين اسباب را براى هدايت او ايجاد و با عزت اسلام او را عزيز گردانيده، و بدين طريق او را مورد لطف خود قرار داده است. و اينكه اگر خداوند با دلايل عقلى او را به اسلام هدايت مىكرد ولى چنين وقايعى دلايل عقلى را تأييد نمىكرد، ممكن بود دشمن او را به شك و شبهه گرفتار ساخته و او را از دين و ايمان خارج كند، و او را به كفر و عذاب هميشگى و جاويدان مبتلا كند. و نيز اگر اين حادثه كه كفار را با پذيرش ماليات و خوارى، خوار نمود، بوقوع نمىپيوست آنان عزت و توانايى خود را حفظ كرده و با اسلام و مسلمين درگير مىشدند. كه نتيجه آن چيزى جز در سختى افتادن مسلمانان نبود و حتى شايد عدهاى ضعيف النفس بر اثر اين سختيها و مشكلات از دين خارج مىشدند. ولى خداوند با اين حادثه و آشكار ساختن شرف و كرامت دوستان خود تمامى اين سختيها و خطرات بزرگ را تبديل به آسايش دائمى نمود. اين نعمت آنقدر بزرگ است كه كسى توان اندازهگيرى و سپاسگزارى آن را ندارد.
با توجه به اين مطالب لازم است بمقدار ارزش اين نعمت در سپاسگزارى آن تلاش نمود. و در صورتى كه نتوان آنچنان كه حق آن است شكر آن را بجاى آورد، بايد باندازه توان براى سپاسگزارى آن تلاش كرد.
همچنين بحكم عقل واجب است نعمت وجود اين بزرگواران را درك كرده و با تمام توان به ستايش و ثناى آنان مشغول شده و بر آنان درود فرستيم. و اين گونه حساب كنيم كه اگر حادثهاى براى كسى اتفاق مىافتاد كه نتيجه آن هلاكت و عذاب جاويد بود يا جنگى پيش مىآمد كه جان و ناموسش در خطر قرار مىگرفت ولى بزرگى با واسطهگرى تعدادى از كارگزاران خود از اين مطلب آگاه شده و او را از اين شرايط نكبتبار نجات مىداد، و او را عزيز گردانيده و در آسايش قرار مىداد، چگونه و با چه زبانى از اين بزرگوار و واسطههاى او تشكر مىكرد؟ و چگونه خود را در گرو منت او و كارگزاران او مىديد؟ و آيا بعد از اين نعمت مخالفت با دستورات او و اطاعت از دشمن او را در حضور او كارى زشت نمىديد و اكنون چگونه به خود اجازه مىدهد كه با پروردگار و مالك وجودش مخالفت نمايد. كسى كه آفريننده و بوجود آورنده اوست و تمام نعمتهايى را كه در اختيار دارد از جانب او مىباشد. و آيا واسطه درگاه خداوند، علت وجود تو و ساير نعمتهايى كه در اختيار دارى، نمىباشد و در يك كلام، اگر انسان در رفتار خود بر طبق عقل خود عمل نمايد، عقل به كوچكترين مخالفتى با پروردگارش راضى نمىشود. و تنها در صورتى مىتواند به هر كارى دست بزند كه عقل خود را كنار گذاشته باشد.
برادرم اگر درباره مقام، موقعيت و شرف اين روز از اين جهت كه نعمت مباهله در آن تحقق يافته و با مباهله، دلايل نبوت و ولايت آشكار گرديده است، تأمل نموده و درباره آنچه كه درباره نعمت نبوت و ولايت گفتيم انديشه نمايى، اين روز را بزرگ يافته، با تمام توان براى اداى حق آن تلاش خواهى كرد، انجام عباداتى كه در اين روز وارد شده براى تو راحت و آسان شده، با اشتياق آن اعمال را انجام داده و فقط بخاطر سپاسگزارى از نعمت دهنده بزرگ، آن اعمال را انجام خواهى داد و در عين حال خود را از كسانى خواهى دانست كه در انجام اعمال اين روز كوتاهى كرده يا ناتوان هستند. و بدين ترتيب فريب اعمال خود را نخورده و از كرامت پروردگار بهرهمند مىگردى.
از اعمال اين روز مىتوان به اعمالى كه سيد قدّس سرّه در اين روز، در«اقبال»، از «محمد بن على بن ابى قرة» از «محمد بن على قمى» روايت كرده است و زيارت در آن اشاره نمود او مىگويد:
بنابر صحيحترين روايات مباهله روز بيست و چهارم مىباشد و مىگويد كسى كه بخواهد اين اعمال را انجام بدهد بايد اين روز را بخاطر شكرگزارى روزه گرفته، غسل كرده، تميزترين لباسهاى خود را پوشيده، عطر استعمال كند، در منزل خود آرامش و وقار داشته، بعد از غسل و پوشيدن لباسها از منزل خود خارج شده، به مزار يكى از اولياى خدا يا مكان خلوت يا كوه بلندى رفته و كارهايى را كه مردم هنگام رفتن سر مزار اولياى خدا، انجام مىدهند، انجام بدهد. وقتى به آنجا رسيد جايى كه مىخواهد در آنجا حق را ادا نموده و با شفاعت آنان خواسته خود را از خداوند بخواهد بايد مدتى صلوات فرستاده، آنگاه نماز خوانده و بعد از نماز هفتاد بار از خداوند آمرزش بخواهد (مثلا هفتاد بار بگويد: «استغفر اللّه») آنگاه برخاسته دستهايش را بلند كرده، بين زمين و آسمان را نگريسته و بگويد:...
- در اينجا، سيد، دعايى كه مشتمل بر ستايش خدا بجهت معرفى مفصل ولايت با آيه مباهله است را آورده است - و بعد از نقل آن دعا مىگويد:هنگام خواندن هر دعا بايد دو ركعت نماز خوانده و تا نيم روز يا تا اذان ظهر و بنابر عقيده بعضى تا زردى آفتاب در آنجا بماند.
سيد مىگويد:
يكى از دعاهاى روز مباهله دعاى رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مىباشد كه ما آن را از «شيخ محمد بن ابى قرة» از «سليمان ديلمى» از «حسين بن خالد» از امام صادق عليه السّلام نقل كردهايم. امام صادق عليه السّلام مىفرمايند: امام باقر عليه السّلام فرمودند: اگر بگويم اسم اعظم خداوند در اين دعا مىباشد، راست گفتهام. و اگر مردم مىدانستند اين دعا چه اثرى در اجابت دعا دارد با تمام توان براى آموختن آن تلاش مىكردند.
من نيز براى برآورده شدن حاجاتم آن را خوانده و به نتيجه مىرسم. و اين همان دعاى مباهله است كه اين آيه در شأن آن نازل شد:
«بگو: بياييد فرزندان ما و شما، زنان ما و شما، نفسهاى ما و شما را گرد آورده آنگاه مباهله نموده و...».
اين دعا را جبرييل عليه السّلام براى رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم آورده و گفت:
با وصى، دو نوه و دخترت با آنان مباهله كن و اين دعا را بخوان.
و نيز از امام صادق عليه السّلام روايت شده است كه فرمود:
«در خواندن این دعا خيلى تلاش كنيد زيرا گنجينههاى علمى كه نزد خداست از هر چيزى برتر است. دعا را واسطه خود قرار داده و آن را از كسانى كه شايستگى آن را ندارند - مانند كم خردان و منافقين - پنهان داريد. اين دعا با اين عبارت شروع مىشود:«اللهم انى اسئلك من بهائك بابهاها...».
اهل بيت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم معادن علم خداى متعال هستند همانگونه كه در زيارت جامعه به آن تصريح شده است. و نيز آنان «اسماء اللّه الحسنى»، «بهترين نامهاى خدا» مىباشند چنانچه روايات نيز همين را مىگويد. بنابراين بعيد نيست كه مراد از«ابهى بهاء اللّه و اجل جلال اللّه و اجمل جمال اللّه،...»«زيباترين و ظريفترين زيبايى خدا، بزرگترين جلال خدا و زيباترين زيبايى خدا...»
نيز آنان باشند. براى نزديك نمودن اين معانى به ذهن دلايل عقلى و نقلى وجود دارد كه اينجا جاى ذكر آن نيست، بخصوص بعد از دستور حضرت عليه السّلام به پنهان نمودن اين مطالب.
همچنين از دعاهاى اين روز مىتوان دعاى گرانقدرى را كه به امير المؤمنين عليه السّلام منسوب است، نام برد. متن اين دعا بهترين گواه بر درستى اين نسبت است. زيرا در آن دعا، اشارات فراوانى به معانى نامهاى خداوند و آثار آن شده كه اين كار از كسى جز آنان يا كسانى كه از آنان آموخته باشند، برنمىآيد.
اعطاى انگشترى به فقير در حال ركوع
اين روز از جهت ديگرى نيز ممتاز بوده و كرامت دارد، در اين روز امير المؤمنين عليه السّلام انگشترى خود را در حال ركوع به فقير بخشيد.
خداوند نيز او را در كتاب خود، به عنوان ولىّ مؤمنين معرفى نموده و صفات نيكى را براى او برشمرد:
يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا مَنْ يَرْتَدَّ مِنْكُمْ عَنْ دينِهِ فَسَوْفَ يَأْتِي اللَّهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَ يُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنينَ أَعِزَّةٍ عَلَى الْكافِرينَ يُجاهِدُونَ في سَبيلِ اللَّهِ وَ لا يَخافُونَ لَوْمَةَ لائِمٍ ذلِكَ فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتيهِ مَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ واسِعٌ عَليمٌ .
إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذينَ آمَنُوا الَّذينَ يُقيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ [۳]
اى كسانى كه ايمان آوردهايد، هر كس از شما از دين خود برگردد، به زودى خدا گروهى [ديگر] را مىآورد كه آنان را دوست مىدارد و آنان [نيز] او را دوست دارند. [اينان] با مؤمنان، فروتن، [و] بر كافران سرفرازند. در راه خدا جهاد مىكنند و از سرزنش هيچ ملامتگرى نمىترسند. اين فضل خداست. آن را به هر كه بخواهد مىدهد، و خدا گشايشگر داناست.
ولىّ شما، تنها خدا و پيامبر اوست و كسانى كه ايمان آوردهاند: همان كسانى كه نماز برپا مىدارند و در حال ركوع زكات مىدهند.
يكى از اهل سنت روايت كرده است:
هنگامى كه مسلمانان در جنگ خيبر فرار كردند، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: «فردا پرچم را بدست مردى خواهم داد كه خدا و رسولش را دوست داشته، خدا و رسولش نيز او را دوست دارند، تاخت و تاز فراوانى در جنگ داشته و هيچگاه فرار نمىكند و تا زمانى كه خداوند او را پيروز نكند، باز نمىگردد. آنگاه پرچم را به على داد».
نيز روايت كرده است:
«پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به درگاه خداوند عرضه داشت: خدايا محبوبترين آفريدگانت را بفرست تا اين پرنده را با او بخورم. در پى آن مولاى ما على عليه السّلام آمده و با پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مشغول خوردن آن شدند». [۴]
آياتى را كه ذكر كرديم، آياتى است كه در اين روزها نازل شده و در آن به فضايل امير المؤمنين عليه السّلام تصريح شده است. اين آيات از محكمات قرآن بوده و براى همگان قابل فهم است كه اهل سنت نيز در تفسير اين آيات آن را تصديق كردهاند. ولى آياتى كه در اين مورد در قرآن هست و فقط خواص آن را مىفهمند چندين برابر اين آيات بوده و نزديك به ثلث قرآن است. براى شناخت اين آيات مىتوان به رواياتى كه شيعه از اهل بيت رسالت كه شريكان قرآن هستند و نيز كتابهاى دانشمندان شيعه مانند كتاب فضل بن شاذان رحمه اللّه مراجعه نمود.
انسان بايد اين روز را هم مانند ساير روزهاى شريف به پايان برساند و علاوه بر توسل به نگهبانان روز بايد به كسانى كه در مباهله شركت داشتند نيز توسل جسته و به حق بزرگ آنان اعتراف و نعمت وجود، هدايت، نيكى، احسان و فضل بزرگ آنان را سپاسگزارى كرده و با بهترين زبان و گريه و زارى از آنان بخواهد كه منت خود را بر او تمام كرده و نعمتهاى خود را با واسطه شدن در درگاه خداى متعال كامل نمايند. تا كارهاى او با پذيرش، رضايت و نزديكى به خدا و قرار دادن او در گروه دوستان خدا و شيعيان مقرب و دوستان قديمى آنان - درود خدا بر آنان باد - پايان پذيرد.
مراقب مىتواند در مناجات با آنان بگويد:
«سروران من شما به ما آموختيد كه بزرگواران نعمتهاى خود و بخشندگان، بخشش خود را كامل مىنمايند. و اكنون شما جانشينان خدا در ميان آفريدگانش و مظهر كرم و رحمت او مىباشيد. پس نعمتها و بخششهاى خود را بر ما كامل نماييد، گرچه عدل شما ما را شايسته آن نمىداند. ولى باز هم شما فرموديد كه خداوند قبل از اين كه شايستگى نعمت در كسى باشد آن را به او عنايت مىفرمايد. و اكنون مظهر اين اخلاق چه كسى غير از شماست؟ به ديدار شما آمده و اميدوار به احسان و فضل شما هستيم.
ما را از فضل خود محروم ننموده، از در خود نرانده و از بخشش خود نااميد نكنيد. گرچه اعمال و دلهاى ما با ادب ديدار و آثار اميد سازگار نبوده و ما ديداركنندگان و اميدوارانى دروغين هستيم كه فقط ظاهر ديداركنندگان و اميدواران را داريم. مىگويند: عدهاى اسنادى دروغين و جعلى ساخته و براى گرفتن كمك به عدهاى از بزرگواران دنيا مراجعه نمودند. آنان پس از ديدن اسناد متوجه ساختگى بودن آن شدند. ولى با اين وجود كمك كرده و آنان را رد نكردند. خداوند بوسيله شما بزرگوارى را به آنان عنايت فرمود. بزرگوارى شما سرچشمه بزرگوارى آنان بوده و با كرم آنان قابل مقايسه نيست. پس بياييد و بخاطر بزرگوارى خود، ما را از بخشش خود محروم نكنيد. اگر اعمال و كارهاى ما ادعاى دوستى شما را تصديق نكرده و صفات دوستداران خود را در ما نمىيابيد، بخاطر دشمنى دشمنانتان با ما، ما را در سايه رحمت خود قرار دهيد. زيرا از ديرباز بخاطر ولايت شما مورد دشمنى آنان قرار گرفته و بجهت انتساب به شما مورد آزار قرار گرفتهايم.
سروران من اگر شيطان در كمينم نشسته و تمام توان خود را براى مأيوس نمودن من از عنايات شما صرف نمايد، با كمك گرفتن از خداوند در مقابل او ايستاده، با راهنماييهاى شما او را رد كرده و از شما نااميد نمىشوم. زيرا شما واسطه ميان مردم و خداوند بوده و كسى كه بخواهد به خدا برسد، بايد از هدايتهاى شما استفاده نمايد. و من نيز جز شما كسى را ندارم.
و شماييد راه بزرگ، صراط مستقيم، شهيدان سراى فنا، شفيعان سراى بقا، رحمت رسيده و شفاعت پذيرفته شده. كسى كه بسوى شما بيايد نجات يافته و كسى كه رو به شما نياورد هلاك مىشود. كسانى كه ولايت شما را داشته باشند، رستگار شده و كسى كه با شما دشمنى كند، نابود مىگردد. كسى كه به هدايتهاى شما عمل نمايد خوشبخت شده و كسى كه به شما پناه آورد، ايمن مىگردد. و كسى كه با شما پيوند داشته باشد راهنمايى مىشود.
بكورى چشم شيطان، شما را دوست داشته و شيرينى اين دوستى را در قلب و نور آن را در عقل، روح و جانم احساس مىكنم. ولايت شما با گوشت، استخوان، مغز، مو، پوست، اعصاب و تمام وجود من آميخته شده و مىگويم:
گر بشكافند سراپاى من
جز تو نيابند در اعضاى من
از خداوند انتظار دارم دوستى شما را در قلبم افزون نموده، مرا شيعه نزديك شما و از دوستان قديمى شما بگرداند. در بهترين جاهاى بهشت و در نشستگاه صدق، و نزد خود جاى دهد».
وقتى ما مقام سروران خود را در نزد خدا فهميده و نعمت وجود و لطف فراوان آنان را نسبت به خود دريافتيم، يقين مىكنيم اعمالى كه در اين روز و هر روز ديگر انجام مىدهيم از بركات وجود، نورهاى هدايت و دعاهاى پذيرفته شده آنان بوده و تمام اشكالات و نقصهايى كه در اعمال ما به چشم مىخورد ناشى از كوتاهى ما در بهرهمندى از عنايات آنان است. بنابراين بايد تمام عباداتى را كه در اين روز و پيش از آن انجام دادهايم را تسليم آنان نموده و از خداوند بخواهيم به آنان اجازه شفاعت، اصلاح مفاسد و بر طرف نمودن نقصهاى عبادات ما را داده، آن عبادتها را تبديل به اعمال نيك و قابل پذيرش نموده و به خداوند عرضه نمايند.