اين كلمه متن سخنرانى اين كمترين حسن حسنزاده آملى است كه در صبح سعادت روز جمعه ۳۰/ ۲/ ۱۳۷۳ ه ش، مطابق نهم ذى الحجه (روز عرفه) ۱۴۱۴ ه ق، در سمينار بزرگداشت و يادواره [صدمین سال وفات] حكيم متأله جناب آقا ميرزا سيّد ابو الحسن جلوه قدّس سرّه الشريف در زواره معروض داشت:
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد للّه المتجلّي لخلقه بخلقه، و الظاهر لقلوبهم بحجّته. و الصلاة و السلام على من أرسله شاهدا و مبشرا و نذيرا و داعيا الى الله باذنه و سراجا منيرا، و على آله الذين هم عيش العلم و موت الجهل. ثم الصلاة و السلام علينا و على عباد الله الصالحين.تجلّى روحانيت حكيمى متأله، عالمى صمدانى، و عارفى ربّانى، استاد الاساتيد، جناب آيةالله آقا ميرزا سيد ابو الحسن جلوه رضوان الله عليه، اين بنده را به حضور شريف ارباب دانش و بينش، و اصحاب لوح و قلم، از روحانيون بزرگوار حوزهها و استادان گرانقدر دانشگاههاى كشور جمهورى اسلامى ايران در بلد طيّب دار المؤمنين و مدينة السادات زواره كه همواره آب و خاك و مرز و بومش عالم دوست و علمپرور بوده و مىباشد كه و البلد الطيب يخرج نباته باذن ربه ...(الاعراف، ۵۹)، تشرّف داده است.
بسيارى از دوستان فاضل حاضر در جلسه آگاهند كه شخص بنده حظّ وافرى از سير آفاقى ندارد، چه اينكه طبايع مختلف است و سرشتها گوناگون است و اين طبع و سرشت بدين سرنوشت است كه خلوت گزيده را به تماشا چه حاجت است، و لكن همانگونه كه عرض شده است از تجلّى روحانيّت جلوه اين افتخار نصيبم شده است كه در محضر مبارك شما خواهران و برادران ايمانى شهر مقدّس علم و معرفت زواره، شرفياب شدهام.
تنى چند از اساتيدم در مجالس درس و بحث بسيار سخن از مرحوم جلوه به ميان مىآوردند. وقتى سؤال كردم كه تربت آن بزرگوار كجاست تا به زيارتش تبرّك جوييم؟ ـ اين خاطره بيش از سى سال من است كه در تهران به تحصيل اشتغال داشتم، و اكنون سى يك سال است كه در قم به تدريس مشغولم ـ.
در جوابم فرمودند: مزار آن جناب در قبرستان ابن بابويه تهران است، و عدّهاى از شاگردانش در جوار او- به وصيّت خود آنان- به خاك سپرده شدهاند.
آرى در قبرستان ياد شده يك منظومه شمسى آسمان معرفت تشكيل شده است كه آفتابش جلوه است و ستارگانش تلامذه آرميده در جوارش. سلام الله عليه و على الأرواح التى حلّت بفنائه.
حكيم جلوه را آثار علمى و قلمى گرانقدر است كه برخى از آنها به زيور طبع آراسته شده است. چندى پيش جمعى از ارباب فضل در معيّت آقاى دكتر اعوانى ايّدهم الله الى مرضاته از تهران به قم به ديدار ما آمدند و بشارت دادند كه از جانب رهبر معظّم جناب آية اللّه خامنهاى مدّ ظله العالى فرمان صادر شده است كه كنگرهاى براى بزرگداشت حضرت صدر المتألهين صاحب اسفار رضوان اللّه عليه بايد برگزار بشود؛ سپس اظهار داشتند كه در اين هدف الهى چه كمكى مىتوانيد به ما بنماييد؟ ما از جان و دل استقبال كردهايم، و دعاى خالصانه در حق رهبر بزرگوار و آن عزيزان نمودهايم و آنچه كه از آثار جناب ملاصدرا داشتهايم همه را در طبق اخلاص نهاده بديشان ارائه دادهايم، از آن جمله يك دوره اسفار متعلق به يكى از شاگردان حكيم بزرگوار جلوه است كه تعليقات استاد را- اعنى جناب جلوه را- بر اسفار، در حواشى آن مرقوم داشته است، و اين تعليقات هنوز به طبع نرسيده است.
و بحمد الله شما هم كه در راه اعلاى معارف و احياى حقايق إلهى مىباشيد،و اين محفل بسيار گرانقدر و چشمگير و باشكوه، حافل بزرگوارانى ايمانى و دانشمندانى علمپرور و عالمدوست در همه ابعاد مىباشد. و همانگونه كه در طليعه گفتارم به عرض رساندهام زواره نيز همواره علمپرور بوده است. مثلا مرحوم ملا فتح الله كاشى صاحب تفسير منهج الصادقين، استادش مفسّر بزرگ جناب على بن حسن زوارهاى بوده است. اين بنده آگاهى ندارد كه تفسير على بن حسن زوارهاى به چاپ رسيده است يا نه؟ اين تفسير به فارسى است و نسخهاى از آن در كتابخانه محقّر اين حقير در قم موجود است. و همچنين عالمان بسيار بزرگ ديگر كه از اين آب و خاك برخاستهاند.
شاگردان
تنى چند از اساتيد بزرگوارم به يك واسطه به جناب جلوه منتهى مىشوند:
از آن جمله آقا ميرزا ابو الحسن شعرانى از اساتيدش: آقا شيخ عبد النبى نورى، و آقا ميرزا محمّد طاهر تنكابنى، و آقا ميرزا محمود رضوان قمى كهكى، و ملّا محمد بن معصوم على هيدجى معروف به حكيم هيدجى، و آقا ميرزا مهدى آشتيانى كه از شاگردان جلوه بودهاند.
و از آن جمله آقا ميرزا مهدى الهى قمشهاى از حكيم سيد آقا بزرگ خراسانى (آقا ميرزا عسكرى شهيدى)، كه از شاگردان جلوه بوده است.
و از آن جمله آقا ميرزا ابو الحسن رفيعى قزوينى از شيخ عبد النبى نورى سابق الذكر كه از شاگردان جلوه بوده است.
و از آن جمله آقا شيخ محمد تقى آملى از پدرش آخوند ملا محمد آملى، و از حكيم هيدجى ياد شده كه از شاگردان جلوه بودهاند.
و از آن جمله آقا سيد محمد حسين طباطبائى تبريزى و برادرش آقا سيد محمد حسن الهى هردو از آقا سيد حسين بادكوبهاى كه از شاگردان جلوه بوده است رضوان اللّه عليهم اجمعين.
روزى جناب استاد شعرانى از آزادگى و بىاعتنايى مرحوم جلوه به امور اعتبارى دنيوى براى ما حكايت فرمود كه
آن بزرگوار در مدرسه دار الشفاء- كه روبروى مدرسه صدر جنب مسجد شاه ديروز تهران بوده است و اثرى از آن مدرسه جز اسم دار الشفاء باقى نمانده است- حجره داشت، وقتى مريض شد و ناصر الدين شاه با تنى چند از اركان مملكت به عيادتش رفتند؛ نخست از اسم جلوه بين شاه و جلوه سؤال و جوابى ردّ و بدل شد كه از اظهار آن در اين محفل منفعلم.خلاصه اينكه نام مرحوم جلوه «ابوالحسن» بوده است، شاه پرسيد كه نامت حسن است؟ جلوه گفتش كه «ابول» هم دارم.
شاه بعد از شنيدن آن جواب به فكر جبران آن افتاد، چون جلوه مريض بود به حكم ضرورت شيشه شربتى دارو در كنارش بود، شاه به مطايبت گفت:
«معلوم است كه آقا اهل مشروبات هم هست»، جلوه در جوابش گفت: «النّاس على دين ملوكهم».
پس از آن جناب جلوه به شاه روى آورده و گفت:
من روزى به حكم ضرورت از مدرسه درآمدم و ديدم در خيابان نظاميان جلوى مردم را مىگيرند و پىدرپى امر مىكنند كه برويد، دور شويد. من به يكى از آنان گفتم: اين ميهن و مرز و بوم مردم است، به كجا بروند و چرا دور شوند؟ در جوابم گفت: شاه دارد مىآيد.
من به آن نظامى گفتم: از من به شاه بگوييد كه شاه بايد كسى باشد كه به مردم بگويند بياييد و نزديك شويد، شاه چه مىكند كه مردم بايد از او دور شوند؟
به همين مناسبت عرض مىشود كه جناب استاد ميرزا مهدى إلهى قمشهاى شاعر مفلق بود- اين بنده يازده سال در محضر مباركش تشرّف داشت و از خرمن فيض پربركت او خوشهچينى مىكرد. درس را بعد از نماز مغرب و عشاء مىفرمود، ما نماز را با آنجناب مىخوانديم و بعد از آن به درس مىنشستيم، چه اشكها در قنوت نمازش و گاهى در اثناى درس از ما مىگرفت. خدا گواه است در اين يازده سال، يك كلمه حرف ناروا از او نشنيدم، غرض اين كه:- براى ما نقل فرمود كه:
روزى در زمان رضا خان پهلوى تنى چند نزد من آمدند و گفتند شما قصيدهاى يا غزلى در مدح شاه سرودهايد؟ گفتم: من در اين باره چيزى نگفتهام، از من خواستند و من عذر آوردم و نپذيرفتند، گفتم پس اجازه بدهيد تا امشب غزلى بسازم و فردا به شما تقديم نمايم، اگر مورد قبول افتاد فبها و نعمت.
فرمود در آن شب غزلى گفتهايم بدين مطلع:
- اين غزل در ديوانش مذكور است-. فرمود: فردا آنان آمدند و همينكه مطلع ياد شده غزل را براى آنان خواندهام، گفتند اينكه نشد، گفتم من اينها را ياد گرفتهام، «چه كنم حرف دگر ياد نداد استادم». جهان كشور من خدا شاه من
نداند جز اين قلب آگاه من
و نيز استاد شعرانى حكايت فرمودندكه:
در زمان فتحعليشاه قاجار، نور عليشاه صوفى معروف به تهران آمده بود، انبوه مردم نزد او گرد آمدند و خيلى سر و صدا برخاست، و گاهى در اثناى سخنهايش به اوضاع كشور نيز اشاراتى داشت. واقعه را به شاه خبر دادند و گفتند كه اگر ايشان اشارهاى به اين جمعيت بنمايد مبادا خطرى پيش بيايد. شاه دستور داد نور عليشاه را نزد او آوردند و بدو گفت شنيدم شما مردم را بر من مىشورانى؟ گفت چنين نيست. گفت اگر راست مىگويى خودت را لعنت كن كه اگر چنين كارى مىكنى. نور عليشاه در جواب شاه گفت: من اسمم نور عليشاه است، نور را كه نمىشود لعنت كرد زيرا كه اللّه نور السموات و الأرض؛ على را هم كه نمىشود لعنت كرد زيرا كه حجّة اللّه و سيّد أوصيايست، بر شاه لعنت اگر من چنين كارى كنم.
و همچنين استاد شعرانى حكايت فرمود كه:
جناب شيخ حرّ عاملى صاحب وسائل الشيعه بر شاه سليمان صفوى وارد شده بود، شاه احتراما از جايش برخاست و شيخ را بر مسند خودش تعارف كرد، شيخ هم بىدرنگ رفت و بر مسند شاه نشست، و شاه در جوار او بر مسند ديگر قرار گرفت و لكن از كار شيخ خوشش نيامد و خواست آن را جبران كند رو به شيخ حر كرد و گفت فرق بين حر و خر چيست؟ شيخ در جواب گفت: يك مسند.
غرض اينكه مردم إلهى، عنقاى عرشى آشيان و بىاعتناى به امور اعتبارىاند. جناب جلوه انسان إلهى بوده است. انسان إلهى انسانى قرآنى است كه لا يمسّه إلا المطهّرون. انسان قرآنى مىداند آنچه را كه مىانديشد و مىبيند ومىشنود، خلاصه هركار و نيّتى مىكند آن را مس مىكند. نيّات و افكار و افعال انسان همه انسان سازند. انسان قرآنى مسّ نمىكند مگر پاك را.
مرحوم جلوه بىنياز از مدح و تعريف است، چه اينكه فارغ است از مدح و تعريف آفتاب. و حقيقت امر اين است كه ملاى رومى فرموده است:
مادح خورشيد مدّاح خود است
كه دو چشمم روشن و نامرمد است
شيخ بزرگوار ابن سينا شرّف الله نفسه الزكية در فصل دوم از نمط نهم اشارات در مقامات العارفين هريك از زاهد و عابد و عارف را به مفاد آيات و روايات بسيار خوب وصف و تعريف فرموده است:
در تعريف زاهد گويد: «المعرض عن متاع الدنيا و طيّباتها يخصّ باسم الزاهد.
و در تعريف عابد گويد: «و المواظب على نفل العبادات من القيام و الصيام و نحوهما يخصّ باسم العابد».
و در تعريف عابد گويد: «و المنصرف بفكره الى قدس الجبروت مستديما لشروق نور الحق في سرّه يخصّ باسم العارف».
سپس شيخ فرمود:
«و قد يتركّب بعض هذه مع بعض» يعنى ممكن است كه اينها با هم جمع شوند كه شخصى هم عارف باشد و هم زاهد و هم عابد.
بدون هيچگونه شائبه مداهنه و مجامله، و يا تفوّه به مجاز و مسامحه، مرحوم جلوه مصداق بارز هريك از تعريفات ياد شده است كه هم عارف بود و هم زاهد و عابد.
عرفان بالله سرمايه حقيقى انسان است كه با خود مىبرد. به قول حافظ شيرين سخن:
گوهر معرفتآموز كه با خود ببرى
كه نصيب دگرانست نصاب زر و سيم
ما كارى مهمتر از تحصيل اين حقيقت نداريم، ديگر امور ما هرچه هست همه بايد معدّ براى به دست آوردن اين حقيقت بوده باشند.
جناب شيخ رضوان الله عليه فرمود: «و المنصرف بفكره الى قدس الجبروت» اينچنين كس را مقام عنديّت است يعنى عند اللّهى است. به قول شيخ اجل سعدى:
هرگز ميان حاضر و غايب شنيدهاى
من در ميان جمع و دلم جاى ديگر است
در الهىنامه گفته ام:
الهى همنشين از همنشين رنگ مىگيرد، خوشا آنكه با تو همنشين است، صبغة اللّه و من احسن من اللّه صبغة.
و فرمود: «مستديما لشروق نور الحق في سرّه» آرى استدامت مىخواهد و استقامت مىبايد. قوله سبحانه: إِنَّ الَّذِينَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلائِكَةُ. اگر مثلا هيزم ترى يا انگشت ذغالى را مكرر در مكرر در جوار آتش بگذارند و بردارند آن هيزم و ذغال آتشين نمىشوند، استقامت در جوار آتش مىخواهد تا به وصف آتشين متصف شود، مراقبت كه كشيك نفس كشيدن است از استقامت فروغ مىگيرد و ملكه و اقتدار حاصل مىشوند. بهرهاى كه از اعمال بدون استقامت عائد مىشود حال است نه ملكه؛ و مكاشفات و القاءات سبّوحى كه تتنزّل عليهم الملائكه اشارت بدان است از ملكه حاصل مىشوند نه از حال.
و فرمود: «في سرّه»، قيصرى در ديباچه شرح فصوص الحكم گويد: «طريق السرّ هو طريق الوجه الخاص الذي هو لكل قلب به يتوجه الى ربه من حيث عينه الثابتة» [۱]. و در شرح فصل اسماعيلى آن گويد: «سرّ الشيء لطيفته و حقيقته المخفية» [۲]. و ابن فنارى در مصباح الأنس گويد: «السرّ هو حصّة من مطلق التجلّي الجمعي الذي انما يستند إلى الحق المطلق و يرتبط به من حيثية تلك الحصّة هي باتصاله بالحق المطلق الجامع» [۳]. هرسه تعبير معرّف يك امرند، و تعريف سوم در حكم بيان و تفسير است. از زبان برهان الموحّدين حضرت وصيّ امام امير المؤمنين على عليه السلام بشنو:
اللهم نوّر ظاهرى بطاعتك، و باطنى بمحبتك، و قلبى بمعرفتك، و روحى بمشاهدتك، و سرّي باستقلال اتصال حضرتك يا ذا الجلال و الإكرام. [۴]
غرض اينكه امام فرمود: سرّ مرا به استقلال اتصال حضرتت نورانى بگردان.
و راه هم جز صراط اللّه كه قرآن كريم است نيست إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ يَهْدِي لِلَّتِي هِيَ أَقْوَمُ [۵]. يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اسْتَجِيبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاكُمْ لِما يُحْيِيكُمْ [۶].
بياييد ندايى را لبّيك بگوييد كه به شما حيات جاودانى مىبخشد.
اوستا و تلمود را ديدهايم و هريك را بدقّت زير و رو كردهايم، صحف عهد عتيق و عهد جديد را بشرح ايضا، و لكن
هزار نقد به بازار كائنات آرند
يكى به سكّه صاحب عيار ما نرسد
جناب رسول اللّه صلّى الله عليه و آله و سلم فرموده است:
«إنّ هذا القرآن مأدبة اللّه فتعلّموا بمأدبته ما استطعتم، و ان أصفر البيوت لبيت اصفر من كتاب اللّه»
[۷]. مأدبه بفتح دال و ضم آن، طعام مهمانى است. يعنى قرآن سفره إلهى است، هيچكس از كنار اين سفره بىبهره برنمىخيزد.
و نيز مأدبه بفتح دال ادبستان است. قرآن براى ادب و تقويم خلق است. أدب نگاهداشت حدّ هرچيز است، قرآن ادب و دستور إلهى است، از اين مأدبة الله ادب فرا بگيريد و حدّ انسانى خودتان را حفظ كنيد و نگاه بداريد، و بدين دستور خودتان را راست و درست به بار بياوريد و به فعليت برسانيد. رسول الله (ص) فرموده است
«أدّبني ربّي فأحسن تأديبي».
و نيز فرمود:
«أدّبنى ربّى بمكارم الأخلاق».
حديث اول را سيوطى در جامع صغير روايت كرده است، و دوم را ديلمى در باب چهل و نه ارشاد القلوب.
تشريف مىبريد به مغازهاى يك چرخ خياطى مىخريد، بعد مىبينيد كه صاحب مغازه يك دفترچه به شما مىدهد كه آداب نگاهدارى اين چرخ در آن نوشته است. اين دفتر به خريدار هشدار مىدهد كه اين چرخ خياطى است نه سرّاجى، پوست را به دهانش نگذار، بست و گشودش بدينگونه است، نخ وپارچهاش بايد چنين و چنان باشد، اين دفترچه دين اين چرخ است، دستوراتش بايد در متن چرخ پياده شود تا چرخ سالم بماند و خراب نشود؛ همچنين آن دست مبارك و تبارك الله احسن الخالقين كه اين صنع شگفت انسان را آفريد كتابى براى نگهدارى اين صنعت به نام قرآن در كنارش گذاشت، دستورات اين كتاب بايد در متن افعال و احوال انسان و اجتماع او پياده شود تا حيات انسانى به دست آورد و صاحب مدينه فاضله گردد.
من در يكى از نوشتههايم درباره ديندارى خودم به عنوان و أمّا بنعمة ربك فحدّث گفتهام كه الحمد للّه دينداريم به تقليد از پدر و مادر و آباء و اجداد و طايفه و اجتماع نيست بلكه با نور عرفان و برهان ديندار شدهام. دراينباره در دفتر دل، يكى از آثار منظومم، گفتهام:
امامى مذهبم از لطف سبحان
به قرآن و به عرفان و به برهان
من و ديندارى از تقليد هيهات
برون آ از دعابات و خيالات
خداوندم يكى گنجينه صدر
ببخشوده است رخشندهتر از بدر
در اين گنجينه عرفانست و برهان
در اين گنجينه اخبار است و قرآن
چو تقليد است يك نوع گدايى
نزيبد با چنين لطف خدايى
شبى در محضر انور استاد علامه طباطبائى قدّس سرّه الشريف در قم تشرّف داشتهايم كه روز قبلش در تهران با دانشمندانى از آن جمله آقاى كربن فرانسوى، جلسه مذاكره علمى داشتند، براى ما حكايت فرمود كه امروز در آن جلسه تهران، مهمان بزرگوارى داشتهايم، اين مهمان فرانسوى و مسلمان و از اماميه بوده است، از زبان مترجمش اظهار داشت كه مسلمانم و شيعه اثنا عشرى هستم و به سرّ اماميّه اعتقاد دارم.
استاد طباطبائى فرمودند: من پرسيدم كه آيا تبار و دودمان آقا در پاريس از طايفه اماميّهاند؟ در جوابم گفت: خير، من به مطالعه كتب اديان و مذاهب و ملل و نحل و تحقيقات شخصى خودم به دين اسلام رسيدهام و مسلمان شدم و از اسلام به اماميه و مذهب جعفرى كه حتى به سرّ اماميّه هم معترف و معتقدم.
استاد طباطبائى فرمودند: پرسيدم مرادش از سرّ اماميه چيست؟ در پاسخم گفت: وجود امام زمان، مهدى موعود عليه السلام.
آرى بقيّة اللّه و تتمّة النبوّه، واسطه فيض الهى، امام مهدى منتظر سلام الله عليه انسان كامل است، و با بدن عنصرى حى موجود است، و در نظام هستى قبله كل است، و از بطون تفسير كريمه و أن الى ربك المنتهى است كه همه مىكوشند تا به اين قبله كل منتهى شوند. و حقا رساله گرانقدر ما نهج الولايه را در اين موضوع مهمّ اهميّت بسزا است. به موضوع سخن برگرديم:
به اين روايت امام ملك و ملكوت صادق آل محمد صلوات الله عليهم كه آن را ثقة الإسلام كلينى در اصول كافى آورده است التفات بفرماييد: «من تعلّم العلم و عمل به و علّم للّه دعي في ملكوت السّماوات عظيما، فقيل: تعلّم للّه و عمل للّه و علّم للّه» [۸].
كسى كه براى خدا علم را فراگرفت و بدان عمل كرد و براى خدا به ديگران تعليم داد در ملكوت آسمانها بزرگ خوانده مىشود. با اينكه ملكوت عالم خود عظيم است چنانكه صيغه مبالغه ملكوت مشعر بدان است، و اصل و روح و نگهدار اين نشأت است و اين نشأت ظل آن است؛ رتبت و درجت چنين شخصى بدان حدّ است كه در آن چنان ملكوت به بزرگى و آقايى ياد مىشود. آرى جناب جلوه در ملكوت آسمانها به بزرگى ياد مىشود كه تعلّم للّه و عمل للّه و علّم للّه.
مرحوم ملّا عبد الصمد همدانى در كتاب شريف بحر المعارف روايتى از حضرت برهان السالكين جناب وصيّ امام امير المؤمنين على عليه السلام بدين صورت از كتاب فردوس العارفين نقل كرده است كه:
قال امير المؤمنين عليه السلام: العارف إذا خرج من الدنيا لم يجده السائق و الشهيد في القيامة، و لا رضوان الجنّة في الجنّة، و لا مالك النار في النار، قيل: و أين يقعد العارف؟ قال عليه السلام: في مقعد صدق عند مليك مقتدر [۹].
عارف باللّه چون از دنيا بدر رفت نه سائق و شهيد او را در قيامت مىيابند، و نه رضوان در بهشت، و نه مالك نار در نار. يكى پرسيد عارف در كجا نشسته است؟
امام در جوابش فرمود:
فِي مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ [۱۰].
عارف را بايد در جنّت ذات وَ ادْخُلِي جَنَّتِي يافت، چه اگر بهشت شيرين است بهشت آفرين شيرينتر است.
چرا زاهد اندر هواى بهشت است
چرا بيخبر از بهشت آفرين است
به بيان شيرين و دلنشين خواجه طوسى در فصل ششم تذكره آغاز و انجام:
«كمال اهل يمين بهشت باشد، و كمال بهشت به سابقان. ان الجنّة أشوق إلى سلمان من سلمان الى الجنّة ...»[۱۱].
و نيز ابن ميثم بحرانى در شرح نهج البلاغه چه نيكو فرموده است كه: «انّ ألذّ أثمار الجنة هي المعارف الإلهية، و النظر إلى وجه الله ذي الجلال و الاكرام ...» [۱۲].
جامعه بىعرفان كالبد بىجان است. انسان بايد مانند جناب جلوه موحّد به توحيد صمدى بوده باشد تا به اين حقيقت كه عارف همواره في مقعد صدق عند مليك مقتدر برسد و مقام عنديّت عبد را ادراك كند، ادراكى شهودى نه ادراك مفهومى كه آن دارايى حقيقى است و اين دارايى اعتبارى.
امروز نهم ذى الحجّه روز عرفه است، به كلام كامل عرشى حضرت سيّد الشهداء امام ابو عبد اللّه الحسين عليه السلام در دعاى شريف عرفه در بيان توحيد صمدى توجّه بفرماييد كه «كلّ الصيد في جوف الفرا»:
كيف يستدلّ عليك بما هو في وجوده مفتقر اليك؟. أيكون لغيرك من الظهور ما ليس لك حتى يكون هو المظهر لك؟. متى غبت حتى تحتاج إلى دليل يدلّ عليك، و متى بعدت حتى تكون الآثار هي التي توصل اليك؟. عميت عين لا تراك عليها رقيبا، و خسرت صفقة عبد لم تجعل له من حبّك نصيبا ...
فروغى بسطامى در اين معنى چه نيكو گفته است:
كى رفتهاى ز دل كه تمنّا كنم ترا
كى بودهاى نهفته كه پيدا كنم ترا
غيبت نكردهاى كه شوم طالب حضور
پنهان نگشتهاى كه هويدا كنم ترا
با صد هزار جلوه برون آمدى كه من
با صد هزار ديده تماشا كنم ترا
و در همان دعاى عرفه بعد از عبارت ياد شده فرموده است: «ماذا وجد من فقدك، و ما الذي فقد من وجدك ...». آن كس كه تو را دارد چه ندارد، و آنكس كه بىخدا است چه دارد، آنكس كه از دوستى تو بهره ندارد چه لذّتى از زندگى برده است، آنكس به توحيد حقيقى صمدى نرسيده است به چه ارزش و بها است؟
در نيل به توحيد صمدى، دقت بسزا در اين حديث بفرماييد: جناب صدوق در كتاب توحيد از ثامن الحجج على بن موسى الرضا عليهم السلام روايت كرده است كه: «يقول في سجوده: يا من علا فلا شيء فوقه، يا من دنا فلا شيء دونه اغفرلي و لأصحابي». خداى سبحان توفيق نيل به اسرار آثار صادر از بيت عصمت و وحى را به همگان مرحمت بفرماييد.
در قيام سلطان توحيد صمدى و بيان غايت قصواى طهارت انسانى از ما سوى اللّه به لسان صدق كشّاف حقائق امام جعفر صادق عليه السلام توجّه بفرماييد:
امين الاسلام طبرسى در تفسير عظيم الشأن مجمع البيان در تفسير كريمه وَ سَقاهُمْ رَبُّهُمْ شَراباً طَهُوراً از سوره هل أتى، به تعبير «رووه» صيغه جمع، نه «روى» صيغه مفرد مجهول، از امام صادق عليه السلام بدين صورت روايت كرده است:
أى يطهّرهم عن كل شيء سوى اللّه إذ لا طاهر من تدنّس بشيء من الأكوان إلّا اللّه.
رووه عن جعفر بن محمد عليه السلام.
در نوشتههايم گفتهام:
من در أمّت خاتم صلى اللّه عليه و آله و سلّم از عرب و عجم، كلامى بدين پايه كه از صادق آل محمّد در غايت قصواى طهارت انسانى روايت شده است، از هيچ عارفى و حكيمى نه ديدهام و نه شنيدهام.
طهور صيغه مبالغه طاهر است كه پاك و پاككننده است. امام عليه السلام فرمود: شراب طهور، از هرچه جز خداى است تطهير مىكند كه چيزى جز خدا نمىماند، آنگاه سلطان فَأَيْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ برايش ظهور مىكند، و بالعيان مىگويد:
نور او در يمن و يسر و تحت و فوق
بر سر و بر گردنم مانند طوق
و به حقيقت «كيف يستدل عليك بما هو في وجوده مفتقر اليك» مىرسد.
اميد است كه يكى از بركات اين سمينار نمونه، نشر آثار قلمى جناب جلوه رضوان الله عليه بوده باشد. و آثار قلمى آن بزرگوار چنان است كه به قلم خودش در نامه دانشوران تحرير فرمود كه:
«و چون دانستم تصنيف تازه صعب بلكه غير ممكن [است] چيز مستقلّى ننوشتم، ولى حواشى بسيار بر حكمت متعاليه كه معروف به اسفار است و غيره نوشتهام ...» [۱۳].
بحمد اللّه با عزيزانى آشنا شدهايم كه مىبينيم إعمال و إنفاذ چنين امر خطير- اعنى نشر آثار قلمى جناب جلوه- از هريك آنان بخوبى ساخته است؛ از آن جمله فاضل گرانقدر آقاى غلامرضا گلىزواره حفظه اللّه است كه خود از ارباب قلم است و چند اثر فرهنگى او به طبع رسيده است، و مسؤول مركز پژوهشهاى علمى فرهنگى آموزش و پرورش منطقه يك قم است.
خداوند سبحان همگان را عاقبت به خير بفرمايد، و در راه إعلاى معارف و احياى نام و آثار بزرگان و ترقى و تعالى جامعه و نفوس مستعدّه بيش از پيش مؤيد بدارد.
و السّلام عليكم و رحمة اللّه و بركاته.
۱. (شرح فصوص الحكمص ۵۰، ط ۱)
۲. (شرح فصوص الحكم ص ۲۰۲، ط ۱)
۳. (مصباح الأنس ص ۱۱، ط ۱)
۴. (بحر المعارف، ملا عبد الصمد همدانى، ط ۱، ص ۳۰۹).
۵. (الإسراء، ۱۰)
۶. (انفال، ۲۵)
۷. (مجلس ۲۷ از كتاب غرر و درر علم الهدى سيد مرتضى)
۸. (اصول كافى معرب ج ۱، ص ۲۷)
۹. (بحر المعارف، چاپ سنگى، ص ۴)
۱۰. (سوره قمر، آيه ۵۶)
۱۱. (ص ۲۸ به تصحيح و تعليق نگارنده)
۱۲. (چاپ سنگى رحلى، ص ۲۰۹ شرح خطبه ۸۳)
۱۳. (نامه دانشوران ناصرى، چاپ اول، سنگى، رحلى، ج ۱، ص ۵۲۳)