عرفان و حکمت
عرفان و حکمت در پرتو قرآن و عترت
تبیین عقلی و نقلی عرفان و حکمت و پاسخ به شبهات
صفحه‌اصلیدانشنامهمقالاتتماس با ما

زندگی‌نامه خودنوشت شیخ محمدتقی آملی با حواشی علامه حسن‌زاده آملی

تا آنكه موفق به ادراك خدمت كاملى شدم، و به آفتابى در ميان سايه برخوردم، و از انفاس قدسيه او بهره‌ها بردم، [: آیةالله العظمی حاج سید علی قاضی] و در مسجد كوفه و سهله شبهائى تنها مشاهداتى كردم. و كم‌كم باب مراوده با مردم را به روى خود بستم، و به مجالس مباحثات حاضر نمى‌شدم، و دروسى را كه خود داشتم ترك كردم.

فهرست
  • ↓۱- زندگی‌نامه خودنوشت شیخ محمدتقی آملی با حواشی علامه حسن‌زاده آملی
  • ↓۲- اجازات مرحوم شیخ محمد تقی آملی
  • ↓۳- پانویس

زندگی‌نامه خودنوشت شیخ محمدتقی آملی با حواشی علامه حسن‌زاده آملی

منبع: کتاب هزار و یک کلمه، ج ۲، ص ۴۶. (بخش دوم از کلمۀ ۲۲۱)

أما صورت مكتوب دوم- اعنى شرح حال جناب استاد آية الله حاج شيخ محمد تقى آملى قدس سرّه الشريف- به قلم خودش اين است: [۱]

بسم الله الرحمن الرحیم

همانا متولد شدم در طهران از رحم طيّبه والده‌ام صبيّه مرحوم ملا محمّد معروف به سيبويه هزارجريبى الأصل، الطهرانى المسكن، و الشاه عبد العظيمى المدفن، كه شمّه‌اى از ترجمه ايشان را در ظهر كتاب شواهد الآيات كه از مصنفات آن مرحوم است نگاشتم. [۲]

در روز چهارشنبه يازدهم شهر ذيقعده سنه هزار و سيصد و چهار (۱۳۰۴ ه) به دنيا آمدم. و چون به بدايت قابليت تعلم رسيدم پدر مرا به مكتب فرستاد تا در اندك زمانى از خواندن فارسى فارغ، و مرا در مدرسه خازن الملك براى تعلّم علوم عربيه فرستاد. و در حدود سنّ ده سالگى از خواندن سيوطى و جامى و امثال آن فارغ؛ خود براى قرائت علم معانى آماده و آقا شيخ محمّد هادى طالقانى (ره) را به‌استادى اختيار كردم. و در اوان سنه هزار و سيصد و بيست و دو هجرى (۱۳۲۲ ه) خدمت سيّد جميل الموسوم بالجليل كه در عصر خود در گفتن مطوّل اشتهار تامّى داشته، باب ايجاز و اطناب و مساوات مطوّل را خواندن گرفتم. و حقيقة خلّاق معانى و بيان بود كه خود گويد:

اندر بيان بيان معانى نموده‌اى

و اندر بديع بديع سخن پروريده‌اى‌

و لكن متأسفانه در آن هنگام مرض عام طلوع كرده و مرا از درك خدمت آن سيد محروم ساخت، و در اواخر آن سال آن سيّد جليل به آباء كرام خود ملحق شد.

و در خدمت آقاى طالقانى به شرح لمعه شروع كرده پس از قرائت چند جزوى از آن متذكر آنكه «آب در كوزه و ما تشنه لبان مى‌گرديم» خدمت والد را گزيد تا آن كه لمعه و قوانين و سپس رياض را در خدمت ايشان قرائت نمودم، و در فقه و اصول سواى خدمت والد نزد كسى نرفتم.

سپس شوق تحصيل علوم رياضى به سر افتاد، خدمت خال مكرّم خود شيخ عبد الحسين هزارجريبى، خلاصه (خلاصة الحساب شيخ بهائى) و هيئت فارسى (فارسى هيئت قوشچى) و شرح چغمينى و شرح بيست باب ملا مظفر و جمله‌اى از تحرير اقليدس را ديدم.

در اين خلال مشروطيّت در ايران طلوع كرد، و مطلع آن مغرب سعادت من بود. و مرحوم پدرم از راه تصلّب در ديانت مخالف با اساس مشروطيّت گرديد و كار منتهى شد به جايى كه همه‌روزه ما را خبر مى‌رسيد كه در انجمن آذربايجانيها تجمّعى و اكنون براى قتل شما رهسپار مى‌شوند.

بعد از چندى عشق تحصيل علوم عقليه به سر افتاد، و امور عامه شوارق را در خدمت والد، تا مسئله چهاردهم را نزد ايشان تلمذ كردم. و از شرح لمعه و قوانين فارغ شده به فرائد و مكاسب مشغول شدم. و گوئيا روز سوم از شروع به فرائد بود كه شهر طهران آشوب شد، و ولى خان تنكابنى و على قلى بختيارى با يك عدّه مسلّح به شهر وارد شده نائره قتال بين ايشان و دولتيان كه در تحت سيطره سلطنت محمدعلى شاه قاجار بودند بالا گرفت، و اين در روز بيست و هفتم ماه‌ جمادى الثانى سنه هزار و سيصد و بيست و هفت هجرى قمرى بود (۱۳۲۷ ه ق).

و ما در آن روز كتاب را برهم گذاشتيم. و صدمه صداى توپ و تفنگ با اقتران آن به خوف، عاقبت فكر ما را مشوش كرد. و بالأخره ولى خانيان فائق آمد، و محمدعلى شاه پس از التجاء به سفارت روس از سلطنت مخلوع و احمد شاه كه طفل صغيرى بود منصوب گرديد، و تمام رؤساى مشروطيون زمامدار امور گرديده.

تا در عصر پنجشنبه يازدهم شهر رجب سنه هزار و سيصد و بيست و هفت (۱۳۲۷ ه ق) جماعتى از اهل علم طهران كه با مشروطيت مخالفت داشتند، به سردارى مرحوم حاج شيخ فضل الله نورى، دستگير و به نظميه كه در آن اوان تحت رياست «يفرم ارمنى» بود محبوس شدند، از آن جمله مرحوم پدرم محبوس شد. «و در عصر روز شنبه سيزدهم رجب سنه هزار و سيصد و بيست و هفت (۱۳۲۷ ه ق) مرحوم حاج شيخ فضل الله مصلوب گرديد»

و مردم تماشاچيان در روز يكشنبه چهاردهم رجب سنه هزار و سيصد و بيست و هفت (۱۳۲۷ ه ق) برحسب دعوت سيد يعقوب شيرازى كه در آن زمان ناطق آن محلّه بود و اكنون از حال او بى‌خبرم، در ميدان توپخانه براى تماشاى صلب پدرم حاضر شدند، و لكن فجيعه مصلوبيت مرحوم شيخ انعكاس عجيبى بخشيد، و چون عالم‌كشى تا آن عصر در ايران معمول نبود آنهم به اين‌طور فجيع لذا نصف از اهل شهر را گويا از خواب بيدار كرد، و وقوع اين حادثه به امر شيخ ابراهيم زنجانى كه معروف به يهوديّت بود لكن در امور مشروطيت ساعى بود، و بالأخره به عضويت در اداره اوقاف نامزد و به همان شغل بماند تا بمرد.

و مباشرت يفرم ارمنى بيشتر در مردم انزجار پديد آورد تا به درجه‌اى كه زمامداران از تهاجم فتنه خائف، و براى تبرئه خود اين امر را به رؤساى آن دوره نجف اشرف منسوب داشتند، و چنين اظهار كردند كه وقوع اين حادثه براى امتثال فرمان روحانيون نجف بود، هركس را در اين مطلب شبهه‌ايست خود از نجف با تلگراف استعلام نمايد، حتى آنكه شايع شده بود كه در آن چند روزه تلگراف براى استخبار اين امر مجانى است. و من علما اطلاع پيدا نكردم و مداخله‌ روحانيون نجف اگرچه بكلى بى‌اصل نبود لكن از استعلام آنها با تلگراف هم مطلبى مكشوف نمى‌شد چه آنكه ممكن بود از كرمانشاه يا قصر جواب به اسم نجف مخابره شود مطابق با ميل زمامداران در صورتى كه موافق با واقع نبوده باشد، بلى چيزى كه الآن مرا خاطر است از طرف سه نفر روحانيون آن عصر با تلگراف مخابره شد كه دفع نورى و آملى به هر قسم كه باشد لازم است. [۳]

و بالجمله سوء انعكاس مصلوبيت مرحوم شيخ دفع قتل از مرحوم پدرم و ساير محبوسين نمود. و در حق پدرم حكم به تبعيد بيرون آمد، پس از هفته‌اى از صلب شيخ مرحوم، پدرم را به نور مازندران تبعيد كردند، [۴] و به حاكم آنجا- كه در آن زمان مصدق الممالك نورى و پسرش كه در آن عصر به معاضد الممالك ملقب و از علمداران مشروطيت بود- سپردند، و در مدّت پنج سال تحت الحفظ مصدق و معاضد در مازندران محبوس بودند.

و اين ضعيف پس از ازعاج پدرم به مازندران مبتلا به هموم و احزان، و مقارن تجرّع غصص و كرب گرديده با وجودى كه اوان شبابم بود و سنين عمرم در حدود ۲۳ يا ۲۴ بود، مبتلا به عائله بزرگى و به فشار قرين شد. خود داراى عيال و چند تن اولاد بودم، عائله پدر بر آن ضميمه گرديد، و اصول لوازم زندگانى پدر را هم از طهران مى‌بايست ارسال دارم، و از طرف مردم به هيچ وجه تفقّدى از من نمى‌شد، و بقاياى از رجال قاجاريه با وجودى كه مخالفت پدرم با مشروطيّت بالعرض به نفع آنان تمام مى‌شد و از چگونگى حالم مطلع بودند مساعدتى نمى‌كردند بلكه اذيتهايى از آنان ديدم. و مردم متفرقه هم كه در دوره‌اى لاف دوستى مى‌زدند ترك دوستى كرده بلكه با دشمن آميختند. و من در احوال مصداق فرمايش منسوب مولى الموالى مشاهده مى‌كردم كه فرمود:الناس فى زمن الاقبال كالشجرة و حولها الناس ما دامت بها الثمرة حتى اذا ماعرت عن حملها انصرفت فربما لم يكن خبره خبره (صدق صلوات الله عليه).

و از آن جمله از بعضى از اهل علم طهران كه اينك سر به زير خاك فروكردند سامحهم الله بلطفه و كرمه امور غير مترقبه ديدم. و من در تمام آن احوال صبر را از دست نداده پيرامون جزع نگرديدم. و اگرچه از عقوق مردم بسى لطمات و صدمات ديدم لكن همه آنها را عوائد إلهى شناختم چه از درى مطرود شدم بابى به قاضى الحاجات بر خود مفتوح ديدم. و چنانچه انسان سالكى مى‌بودم طريق روشن و روش حسنى براى سلوك خود مى‌ديدم، و در آن حال متذكر معنى اين شعر مولوى مى‌شدم:

اين جفاى خلق با تو در جهان

گر بدانى گنج زر آمد نهان‌

خلق را با تو چنين بدخو كند

تا ترا ناچار رو آن سو كند

و با همه اين احوال شوق تحصيل مرا قائدى به خير بود، و با تراكم محن و فتن دست از طلب برنداشتم، و در ماه شوّال سنه هزار و سيصد و بيست و هفت (۱۳۲۷ ه ق) به خود بازآمدم كه اينك اوضاع دنيا مبدّل و پدر در مازندران محبوس، گرفتم كه او را از اين حبس خلاصى نباشد آخر نه مرا كارى بايد، اينك پدر را رفته بايد پنداشت و خود در كار خود بايد شتافت. و همى خيالم قوّت گرفتن كرد تا آنكه در منقول به محضر افادت شيخ جليل نبيل و فاضل على الإطلاق الشيخ رضا النورى المازندرانى كه هم در مدرسه منيريه سمت تدريس، و در خانه هم به افادت اشتغال داشت، و جناب معظم يگانه استادى است در تدريس فرائد، والى الآن نظيرى در مباحثه رسائل بر ايشان نديدم. بالجمله فرائد را از رساله برائت خدمتشان حاضر شده به انتهاء رسانيد، و سپس از سر شروع كرده ايضا به آخر ختم كرد، يعنى يك دوره و نصف دوره براى استماع رسائل به حوزه ايشان حاضر و در اين خلال غالبا با فقهى هم توأم بود از مكاسب يا غير آن لكن مرا غرض در استماع رسائل ايشان بيشتر بود، و گويا ايشان را هم در تدريس آن اهتمام بيشتر و سعيشان اتم بود. و بالأخرة به امامت مسجد حاج ميرزا زكى واقع در بازارچه سنگلج طهران قيام نموده در عصر روز شنبه شانزدهم شهر ربيع الأول سنه هزار و سيصد و پنجاه و پنج هجرى (۱۳۵۵ ه ق) به رحمت حق پيوست و در روز يكشنبه هفدهم شهر مذكور در حضرت عبد العظيم مدفون گرديد.

و براى ديدن معقول به مجلس افادت مرحوم شيخ على نورى حاضر شدم، و از سفله طلاب آن حوزه بسى اهانتها ديدم لكن شوق تحصيل مرا مدد نمود از آن اهانات از پا نيفتادم، و عواطف حكيمانه رحيمانه استاد نيز مرا كمك نموده دو دوره امور عامه شوارق كه آن مرحوم متخصّص در تدريس آن بود و او را بر آن حواشى است مطبوعه، پيش ايشان ديدم. و پس از انجام آن به مدرس تحقيق مرحوم ميرزا حسن كرمانشاهى مدرس مدرسه سپهسالار قديم كه حكمت مشاء را استادى كامل بود شتافتم و به آن حوزه با كمال انس مى‌رفتم و از سفله موذيات آسوده بودم؛ كتاب شرح اشارات من البداية الى النهايه و سفر نفس اسفار و جمله‌اى از الهيات شفاء و برخى از طبيعيات آن و معظمى از شرح فصوص قيصرى خواندم، تا دوره روزگار منتهى به سنين قحط عظيم گرديد، يعنى سنه هزار و سيصد و سى و شش (۱۳۳۶ ه ق) مجاعه شديد روى داد، و استاد معظم به واسطه فشار قحط و صدمه پيرى به مدرسه نيامد، و من سماجت كرده دست از طلب نكشيدم با وجودى كه خانه‌ام نزديك خيابان ميدان مشق، و خانه ايشان نزديك به دروازه غار بود همه‌روزه بعد از ظهر به خانه ايشان رفته و از محضرشان استفاده مى‌بردم تا بالأخره در همان سال آن مرحوم را سفر لقاء الله روى داده و قالب تهى كرده به منزلگاه حقيقى پيوست و رفاقت ملأ اعلى را اتخاذ نمود.

و در خلال اين احوال والد ماجدم كه چندى بود از مازندران مراجعت كرده بودند [۵] به عالم آخرت انتقال يافت و با سميّشان خاتم النبيّين محشور گرديد و در روز اول ماه شعبان سنه هزار و سيصد و سى و شش (۱۳۳۶ ه ق) به رحمت ايزدى پيوست. پس از انتهاء مراسم تعزيت آن مرحوم به شغل امامت مسجد حاج مجد الدولة مشغول شدم، و به وعظ و اندرز و مذاكرات اخلاقى و تربيت خلق مقامى بس منيع اتخاذ كردم، و هم در صبحها به مدرس افاده حاج شيخ عبد النبى نورى كه جامعى بود در معقول و منقول و كان قدوة من أدركته فيهما [۶] حاضر مى‌شدم.

تا در سنين هزار و سيصد و چهل هجرى (۱۳۴۰ ه) مرا شوق به مسافرت عتبات عرشى درجات به خاطر افتاد، در طلب آن برآمدم با وجود تهى دستى و قرض وافر و كثرت عيالات، متوجه حضرت مولى الموالى به أيسر وجه كار سفرم ساخته آمد. و به علاوه از حسد حاسدين هم به جهت رفتن به مسجد مجد الدولة ملول بودم، و هم از اين شغل خطير در انديشه بودم، تا بالأخره با تحصيل اجازه اجتهاد از مرحوم حاج شيخ عبد النبى نورى پس از تفويض مسجد به يك سيد جليلى از دوستانم در روز شنبه سيّم ماه شعبان سنه هزار و سيصد و چهل (۱۳۴۰ ه) با عائله خود به سمت عتبات حركت كردم، و روز غره ماه رمضان المبارك سنه هزار و سيصد و چهل (۱۳۴۰ ه) به نجف اشرف مشرف و در خانه‌اى جنب مقبره مرحوم شيخ خضر شلال، منزل كردم؛ و در ماه مبارك با رؤساى آن بلد شريف و نوع اهل علم آن مأنوس شدم. اگرچه هنگام حركتم از طهران شقاق مشروطه و مستبدّى در بين اهل طهران كهنه شده بود، بلكه مى‌توان گفت بكلى مضمحلّ بود، و نوع اهل علم را از اين راه خلافى نبود، بلكه همه با هم مى‌زيستند، لكن بقاياى اين شقاق در روش سكنه نجف اشرف ميلى قابل و منزلى با قرار داشت، و من بنده به اين جهت در كشمكش بودم و هم مورد عنايت بعضى از رؤساء به جهت انتساب به پدر بسته نمى‌شدم به اين جهت طريق سلامت اتخاذ كردم و خود را از مدانست با هر دو حوزه كنار كشيدم.

و مجلس افاده آقاى آقا ضياء الدين عراقى را براى خود اختيار كردم تا در آن مدرس محترم يك دوره اصول من البداية الى النهايه ديدم، و اشطارى از فقه را برخوردم و آنچه شنيدم بنوشتم و آنچه نوشتم مذاكره كردم و به تحقيق اندر شدم. تا آنكه مرا شوق شنيدن ابحاث آقاى نائينى پيدا شده، پس از تكميل دوره مباحثه آقاى عراقى به درس ايشان حاضر شده از آخر مباحث استصحاب الى آخر تعادل و تراجيح، و از اوّل مباحث الفاظ الى رساله برائت خدمتشان استفاده كردم. [۷]

و به مباحثه آقاى اصفهانى (آقا سيد ابو الحسن اصفهانى) كه در آن اوان اصول منقح خارج مى‌فرمود حاضر مى‌شدم، و آنچه از درس ايشان هم استفاده كردم به دام كتابت قيد كردم. [۸]

تا سنين هزار و سيصد و چهل و هشت (۱۳۴۸ ه) و چهل و نه (۱۳۴۹) و پنجاه (۱۳۵۰) نه آنكه خود را مستغنى ديدم، بلكه ملول شدم چه آنكه طول ممارست از تدرّس و تدريس و مجالس تقرير كه در شبها تا جار حرم در صحن مطهر منعقد مى‌داشتم خسته شدم. به علاوه كمال نفسانى در خود نيافتم، بلكه جز دانستن چند ملفّقاتى كه قابل هزاران نوع اعتراض بود چيزى نداشتم. و همواره از خستگى ملول و در فكر برخورد به كاملى وقت مى‌گذراندم. و به هركس مى‌رسيدم با ادب و خضوع تجسّسى مى‌كردم كه مگر از مقصود حقيقى اطلاعى بگيرم.

و در خلال اين احوال به سالكى ژنده‌پوش برخوردم، و شبها را در حرم مطهّر‌ حضرت مولى الموالى ارواحنا فداء عتبته تا جار حرم با ايشان بسر مى‌بردم. و او اگرچه كامل نبود لكن من از صحبتش استفاداتى مى‌بردم. [۹]

تا آنكه موفق به ادراك خدمت كاملى شدم، و به آفتابى در ميان سايه برخوردم، و از انفاس قدسيه او بهره‌ها بردم، [۱۰] و در مسجد كوفه و سهله شبهائى تنها مشاهداتى كردم. و كم‌كم باب مراوده با مردم را به روى خود بستم، و به مجالس مباحثات حاضر نمى‌شدم، و دروسى را كه خود داشتم ترك كردم. و چند سالى بر اين حال بماندم تا مرا شوق بازگشت به طهران پديد آمد. پس از استخاره با حضرت معبود در ماه ربيع الأول سنه هزار و سيصد و پنجاه و سه (۱۳۵۳ ه) از نجف اشرف حركت كردم، و اواخر ماه مذكور به طهران رسيدم. [۱۱] و همواره به تجرّع غصص و احزانم و از پيش‌آمدهاى روزگار در سوزوگدازم. نه مرا حال قرارى و نه پاى فرارى و نه شوق به كارى و نه دنيائى و نه آخرتى هذا ما كنزتم لانفسكم فذوقوا ما كنتم تكنزون (التوبة- ۳۵) اللهم اجعل عواقب امورنا خيرا.

اجازات مرحوم شیخ محمد تقی آملی

و ختم مى‌كنم اين اوراق را به رسم بعضى از اجازاتى كه اساتيد عظام مرا اهل آن دانسته و اقتداء بالسلف الصالح به اين ضعيف مرحمت كردند و مرا در سلك روات اخبار اهل اطهار (ع) منخرط داشتند. و الحمد للّه على انعامه و افضاله، و له الشكر على آلائه.

صورة كتابة السيد الأجل الأمجد، السيد الجليل و السند النبيل، صاحب المقامات العاليات و الكرامات الباهرة السيد ابى تراب الخوانسارى النجفى (قده) ابن عم السيد الجليل السيد محمد باقر صاحب روضات الجنّات، و السيد محمد هاشم الچهارسوقى الاصفهانى قدّس سرهما و هي هذه:

بسم الله الرّحمن الرّحيم‌

الحمد للّه على نواله، و صلى الله على عباده الذين اصطفى محمد و آله. و بعد فانّ جناب العالم الزكى و الحبر اللوزعي و الفاضل الكامل الألمعى و العدل التقى النقى الشيخ محمد التقى الطهرانى دام فضله ابن المرحوم المبرور قدوة العلماء الراسخين و حجة الاسلام و المسلمين الملّا محمد الآملي- طيب الله رمسه و قدّس الله روحه- قد استجاز منّى تأسّيا بالسلف الصالحين، و تيمّنا بالدخول فى سلسلة الرواة عن النبىّ و الأئمة المعصومين، فأجزت أن يروى عنى ما صحّت لى روايته من كتب اصحابنا الحديثية و الدعائية لا سيما الاربعة التى عليها المدار: الكافى و الفقيه و التهذيب و الاستبصار للمحمدين الثلاثة- قدس الله ارواحهم- و الثلاثة المتأخرة المشتهرة اشتهار الشمس فى رابعة النهار: الوسائل و الوافي و البحار للمحمدين الثلاثة ايضا؛ و الصحيفة السجّادية و المصباحين للطوسى و الكفعمى، و كتب ابن طاوس و غيرها و سائر تصانيف علمائنا الأبرار؛ و تصانيفى لا سيّما كتابى الكبير المسمّى بسبيل الرشاد فى شرح نجات العباد المشتمل على جلّ الأخبار و استيفاء تمام الأدلة و الأقوال، و كتاب قصد السبيل و تحرير الأحكام بالدليل، و غير ذلك؛ و تصانيف سائر العلماء من العامّة و الخاصّة فى ساير العلوم التى يحتاج الى النقل عنهما بطرقي المتصلة الى مصنّفيها.

و من أعلى طرقى اليها ما ارويه عن مشايخى و هم يزيدون عن عشرة من تلامذة الشيخين العلّامتين المنتهى اليهما رياسة الإمامية خاتم الفقهاء و المجتهدين الشيخ محمد حسن بن الشيخ باقر صاحب الجواهر، و خاتم المحققين الشيخ مرتضى الانصارى قدس الله روحهما.

و منهم سيد المحققين السيد حسين التبريزى؛ و فقيه اهل العراق بل كافة الآفاق الشيخ محمد حسين الكاظمى؛ و المحقق المدقق الزاهد الأوّاه المولى لطف الله المازندرانى؛ و ابن عمّى و زوج اختي السيد المحقق المحدث العدل البدل صاحب الكرامات و المقامات السيد محمد الخوانسارى؛ و المحقق المدقق السيّد هاشم الچارسوقى الاصبهانى صاحب اصول آل الرسول و مباني الاصول و غيرهما؛ و اخوه الاكبر المحقق المدقق المحدث الماهر السيد محمد باقر صاحب روضات الجنّات و غيرها من التصانيف الفاخرة؛ و علامة المجتهدين الشيخ محمد باقر بن الشيخ محمد تقى صاحب الحاشية على اصول المعالم؛ و العالم الربانى و الفاضل الصمدانى الشيخ عبد العلى الاصفهانى قدس الله ارواحهم؛ و غيرهم ممن لا حاجة الى ذكره، فأنا اروى عنهم جميعا بحق الاجازة عن الشيخين المذكورين.

و الشيخ محمد حسن (ره) يروى عن السيد الجليل العلامة السيد جواد العاملى صاحب مفتاح الكرامة عن شيخه الأجل الاكبر الشيخ جعفر صاحب كشف الغطاء عن السيد مهدى بحر العلوم، و هو تارة يروى عن جدّي الثالث السيد محمد المحقق ابن العلامة السيد حسين ابن المحدّث العلامة السيد ابى القاسم جعفر الخوانسارى عن والده عن المحدّث المجلسى صاحب البحار.

و الشيخ مرتضى الانصارى (ره) يروى تارة عن المحقق النراقى المولى احمد بن المولى مهدى بن ابى ذر النراقى عن والده عن الوحيد البهبهانى، و أخرى عن المولى احمد عن السيد مهدى بحر العلوم بطريقيه الى صاحب البحار يروى الوسائل عن الشيخ محمد الحر العاملى و هو آخر من اجازه و استجاز منه. و يروى الوافي عن المولى محمد محسن الفيض الكاشانى، و يروى سائر الكتب بطرقه المذكورة في اجازات البحار. و أعلاها سندا انه يروى عن والده الملا محمد تقى المجلسى عن‌ شيخه الشيخ بهاء الدين العاملى عن والده الشيخ حسين بن عبد الصمد عن الشهيد الثانى عن الشيخ شمس الدين محمد بن داود المؤذن الجزينى عن الشيخ ضياء الدين علىّ بن الشهيد الأول محمد بن مكى عن فخر المحققين ابى طالب محمد بن الحسن بن يوسف بن المطهر الحلّى عن والده الامام العلامة عن المحقق ابى القاسم جعفر بن سعيد عن السيد السعيد شمس الدين ابى على السيد فخار بن معد المولوى عن الشيخ الامام ابى الفضل شاذان ابن جبرئيل القمى نزيل مهبط وحى الله و دار هجرة رسول الله عن الشيخ الفقيه عماد الدين جعفر بن القاسم الطبرى عن الشيخ ابى على الحسن بن محمد الطوسى عن والده الشيخ الطوسى مصنف التهذيب و الاستبصار عن الشيخ المفيد عن ابن قولويه عن محمد بن يعقوب الكلينى مصنف الكافى. و يروى الشيخ المفيد بلا واسطة عن الصدوق محمد بن علىّ بن بابويه مؤلف الفقيه.

و أما كتب ابناء طاوس فنرويها عن العلامة عنهم. و أما الصحيفة الكاملة فنرويها عن الشهيد الأول عن السيد تاج الدين محمد بن القاسم بن معيّة عن والده السيد جلال الدين القاسم بن معية عن عميد الرؤساء هبة الله بن حامد و الشيخ علىّ بن سكون معا عن السيد الأجل بهاء الشرف إلى آخر ما فى سند الصحيفة المذكور فى اولها.

و نرويها ايضا عن السيد فخار عن محمد بن ادريس عن بهاء الشرف الخ. و عن العلامة عن والده عن ابن نما عن محمد بن ادريس عن بهاء الشرف الخ. و نرويها ايضا عن الشيخ الطوسى عن الشيبانى إلى آخر السند.

و أما اسانيدنا إلى باقى الكتب و سائر الطرق اليها فمعلومة من كتب الاجازات، لا سيما اجازات البحار و لؤلؤة البحرين و مناقب الفضلاء و اجازة الشهيد الثانى و غيرها فلا حاجة الى ذكرها.

و ارجو من جنابه الدعاء فى مواطن الإجابة. و حرّره بيمناه الداثرة ابو تراب الخوانسارى في ثالث شهر ذى الحجة الحرام من شهور سنة اثنتين و اربعين و ثلاثمائة بعد الالف من الهجرة في الغري.

***

صورة كتابة الشيخ الجليل و الفاضل النبيل أفضل المتأخرين علما و عملا و شيخ المجتهدين زهدا و تقوى الشيخ اسد الله الزنجانى قدس الله سرّه و طيب رمسه المتوفى في ايام البيض من شهر رجب من شهور سنة ثلاث و خمسين و ثلاثمائة بعد الالف من الهجرة فى ارض الغرى و المدفون فى صحن الشريف رزقنا الله مجاورته حيا و ميتا، و قد ناولها اياى فى شهر شوال من شهور سنة ۱۳۴۸ من الهجرة:

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد لله رب العالمين، و صلى الله على محمد و آله الطاهرين، و لعنة الله على اعدائهم اجمعين ما دامت الربوبية ثابتة للذات المقدسة. اما بعد فقد استجاز منّى جناب العالم الفاضل الكامل التقى النقى المجتهد الشيخ محمد تقى الطهرانى دام عزه ابن العالم قدوة العلماء الصالحين العاملين حجة الاسلام و المسلمين المولى محمد الآملى [۱۲]

اين بود آنچه را كه مرحوم استاد آية الله حاج شيخ محمد تقى آملى قدس سره الشريف در شرح حال خود مرقوم فرموده‌اند.

پانویس

۱. آن جناب حقّا از اعاظم علماى معاصر و جامع معقول و منقول و مجتهد در فروع و اصول بود، چنان‌كه حائز منقبتين علم و عمل بود. هم در مراقبت حظّى اوفر داشت كه داراى رتبت عنديّت بود، و هم در سلوك الى الله نصيب اوفى داشت كه واجد عزم و همّت بود، و هم در تدريس توفيق والا داشت، و هم در تصنيف يد طولى.

آن جناب را بر راقم حق عظيم است، رفع الله درجاته و جزاه خير جزاء المعلمين.

بعد از رحلت آية الله حاج حسين آقاى بروجردى قدّس الله سرّه بسيارى از اماميه به آية الله آقا سيد محسن حكيم (ره) رجوع مى‌نمودند و شهرت مرجعيت با آن جناب بود. در همان اوائل امر كه روزى اين كمترين در محضر مبارك استاد آية الله حاج ميرزا ابو الحسن شعرانى در تهران تشرف داشت، تنى چند از طلاب مدارس به حضورش رسيدند و عرض كردند ما به چه كسى رجوع كنيم؟ در جواب فرمود: به آقاى حاج شيخ محمد تقى آملى؛ چه اگر ايشان از آقاى حكيم بيشتر نداشته باشد كمتر ندارد.

۲. نسخه شريف «شواهد الآيات» تصنيف مرحوم ملا محمّد معروف سيبويه هزارجريبى به دستخط مبارك آن جناب اكنون در تصرّف نگارنده است. و آنچه را كه مرحوم استاد آملى به دستخط مباركش در ظهر آن در ترجمه او مرقوم داشته است بدين صورت است:

«بسم اللّه الرحمن الرحيم و به نستعين. هذه كراديس في شواهد الآيات مسطورات بيدي مؤلّفها و جامعها الغريق في بحار رحمة ربّه الودود المولى محمّد الهزار جريبى محتدا، و الطهرانى مسكنا، و في جوار السيد الكريم عبد العظيم الحسنى عليه السلام مدفنا. و لم يخرج منه قدس سرّه إلا هذه المجموعة التى وقعت فيما بين هاتين الدفتين. و كان- رحمة الله عليه- لمهارته فى النحو يدعى بسيبويه. و كان جدّي من طرف الأم. و لم تكشف لى اوقات كتابته لهذه الأوراق، إلا أنه قدس سرّه كان في القرن الثالث عشر الهجري. و كان تاريخ وفاته على ما نقله الخالى الأعزّ [...؟] بالوباء العام، و دفن في رواق سيّدنا المكرم عبد العظيم- عليه السلام- بحذاء باب المسجد الذى خصّص في هذا الأوان بالنسوان. و له عند وفاته خمسة اولاد، ثلاث بنون:

أحدهم الشيخ الأمجد الزكى المتخصّص فى الهندسة و الحساب من العلوم الرياضية، الشيخ عبد الحسين- قدس اللّه نفسه الزكية و حشره مع مولاه الحسين عليه السلام- كان عالما جليلا. و ارتحل آخر عمره بمشهد مولانا الرضا- أرواحنا فداء عتبته- و توفى به و دفن فى صحنه الشريف.

و ثانيهم الشيخ الجليل الشيخ احمد و هو موجود في هذه الغاية- حفظه اللّه عن كل عافة و عاهة-.

و ثالثهم الشيخ الفقيه الشيخ على و لم ادركه رحمة الله عليه.

و بنتان: إحداهما والدتى التى من اجلّ النساء زهدا و عبادة و تقوى، و لم اذكر منها ترك زيارة العاشوراء في ايام حياتها يوما قط. توفّيت فى ليلة العشرين من ذى القعدة من سنة اثنتين و عشرين و ثلاثمائة بعد الالف من الهجرة، و دفنت بجوار الشيخ الصدوق ابن بابويه- رحمة الله عليها-.

و ثانيتهما خالتى المرحومة المغفورة ام كلثوم، و لم ادركها- رحمة الله عليها-.

و انا الحقير الفقير، كثير الزلل قليل العمل طويل الأمل، المبتلى بسوء الخاتمة، و الواقع في زمان لم تر عين مثله، و لم تذهب الى خاطر محنه و شدائده، زمان المحن و الأحزان، زمان الغصص و سوء الأقران، زمان قهر اللّه على عباده بظهور مقته و قهره، زمان ذهب عن الاسلام رسمه و لم يبق منه حتى اسمه، زمان ابتلاء الناس بسوء صنائعهم بدولة رضا خان البهلوي الذى اخذهم من فوقهم و من تحت ارجلهم، و ذبح ابناءهم و استحيا نساءهم، و امر برفع الحجاب فى البلاد، و جعل نساء المسلمين بعد الستر مكشوفات، و بعد العز مذلّلات، و غيّر البسة الرجال المسلمين بألبسة الافرنج و الأروپائيين، و غيّر اخلاقهم و مسالكهم و شعائرهم. و كل ذلك لمّا كفروا بنعمة اللّه و غيّروا ما بأنفسهم فان اللّه سبحانه لا يغيّر ما بقوم (من نعمة) حتى يغيّروا ما بأنفسهم. و نسأل اللّه العافية من البلاء، و أن لا يأخذنا بسوء صنائعنا، و رحم على ضعفنا و عجزنا و ضرنا و فقرنا فانا فقراء الى رحمته و هو الغني الودود.

و كان تاريخ كتابة هذه الصحيفة فى صبيحة يوم الخميس الحادى عشر من شهر ذى الحجة الحرام من سنة ۱۳۵۴ من الهجرة، و انا الحقير الفقير محمد تقى بن محمد الآملى غفر اللّه لهما في بلدة طهران فى محلة سنگلج».

اين بود آنچه را كه آية الله حاج شيخ محمد تقى آملى- قدس سرّه- در ظهر نسخه شواهد الآيات ملّا محمد هزارجريبى در شرح حال آن جناب نوشته است. و جاى تاريخ وفات بياض بوده است كه ما نيز بدان تأسى كرديم.

آنكه از خالش مرحوم عبد الحسين وصف فرموده است كه متخصص در حساب و هندسه از علوم رياضى بوده است، راقم را خاطره‌اى شيرين در اين موضوع است، و آن اينكه پس از خواندن فارسى هيئت قوشچى و شرح چغمينى در هيئت در محضر استاد علامه شعرانى شرف الله نفسه الزكية ايشان فرمودند حالا بايد اصول اقليدس در حساب و هندسه به تحرير خواجه نصير الدين طوسى را بخوانيد، و اين بنده آن كتاب را نداشته است تا اين كه در يكى از كتاب‌فروشيهاى طهران نسخه‌اى مطبوع از آنكه از بدو تا ختم به حواشى مرحوم عبد الحسين نامبرده و به دستخط مبارك و امضاى آن جناب است به دست آمد. و حضرت استاد شعرانى آن مرحوم را مى‌شناخت و از ديدن نسخه تحرير اصول اقليدس ايشان بسيار شگفتى نمود. قال امامنا ابو عبد اللّه الصادق عليه السلام: «أبى اللّه ان يجرى الاشياء إلا بأسبابها ...» (حديث ۷ باب ۷ كتاب حجت كافى- ج ۱- ص ۱۴۰ معرب).

۳. از جناب استاد آملى قدّس سرّه سؤال كردم آن سه نفر روحانيون آن عصر چه كسانى بودند؟ در جواب فرمود:

آخوند خراسانى صاحب كفاية الاصول و حاج ميرزا حسين طهرانى، و شيخ عبد الله مازندرانى، رضوان الله عليهم.

۴. بعد از مصلوب شدن شهيد حاج شيخ فضل اللّه نورى، نوبت مصلوب شدن آخوند ملّا محمد آملى بود، چنان‌كه به نصّ صريح فرزندش آية الله حاج شيخ محمد تقى آملى در مكتوب دوم گفته آيد. و لكن از مصلوب شدن جناب شيخ فضل الله نورى انعكاسى عجيب روى آورد كه از دار زدن آن حضرت منصرف شدند، و حكم تبعيد او را به هرات افغانستان صادر كرده بودند، جز اينكه از دگرگونى اوضاع روز و اختلاف مردم تبعيدش را به هرات نيز صلاح خودشان نديدند، و براى اينكه از ردّ حكمشان شكست سياسى نخورند، جستجو كردند كه در ايران كدام آبادى هم‌وزن با هرات است تا اينكه «كرات» نور مازندران را يافتند و به مردم تلقين كردند كه حكم تبعيد ايشان به «كرات» بود نه به هرات. و پنج سال در كرات نور مازندران محبوس بوده است.

۵. يعنى پس از پنج سال تبعيدى در كرات نور مازندران به طهران مراجعت كردند.

۶. يكى از اساتيد حضرت آية الله استاد حاج شيخ محمد تقى آملى، عالم اوحدى آية اللّه جناب حاج شيخ عبد النبى نورى بوده است چنان‌كه به نصّ صريح آن جناب در شرح حالش در مكتوب دوم گفته آيد. روزى اين كمترين حسن حسن‌زاده آملى به تنهايى در محضر مباركش در منزل آن جناب در چهارراه حسن‌آباد تهران براى جواب گرفتن از مسائلى علمى تشرف حاصل كرده است. در آن روز پس از چند سؤال و جواب به مناسبتى فرموده‌اند كه: «تهران زمان ما بلد علم بود، و علماى بزرگ و نامدارى در معقول و منقول بودند، و مع ذلك جناب حاج شيخ عبد النبى نورى در معقول و منقول اعلم من فى البلد بود».

و نيز معلم عصر علامه ذو الفنون حضرت استاد آية الله حاج ميرزا ابو الحسن شعرانى جزاه اللّه عنّا خير جزاء المعلّمين يكى از اساتيدش حضرت آية الله حاج شيخ عبد النبى نورى بوده است. روزى كه پس از جلسه درس عمومى، من شخصا براى درس خصوصى هيئت و رياضيات به حضور انورش مشرف بودم، به مناسبتى از رفتار مردم زمانه با استادش حاج شيخ عبد النبى نورى سخن به ميان آورد، و فرمود: «آقا، بااينكه در تهران زمان ما علماى بزرگ در علوم عقلى و نقلى بودند، جناب حاج شيخ عبد النبى نورى در معقول و منقول اعلم من فى البلد بوده است» يعنى همان حرفى را كه حاج شيخ محمد تقى آملى فرموده بود ايشان نيز فرمودند.

پس از آن مرحوم استاد شعرانى فرمود: «جناب حاج شيخ عبد النبى نورى در اواخر عمرش بر اثر ضعف چشم قادر بر مطالعه كتاب نبود، مرحوم استاد ميرزا طاهر تنكابنى آن‌چنانى كه خود استاد اعظم بلد آن روز بود احتراما به مجلس درس حاج شيخ عبد النبىّ حاضر مى‌شد، و هر روز كتاب اسفار را به مقدار يك درس قرائت مى‌كرد و جناب حاج شيخ عبد النبى گوش مى‌داد، كه همين خواندن و گوش كردن به منزلت مطالعه كردن حاج شيخ عبد النبى بود، سپس مرحوم حاج شيخ عبد النبى شروع مى‌فرمود براى شاگردان محضر كه از آن جمله من خودم بودم، مقصود و مراد صاحب اسفار را تقرير كردن، آن‌چنان كه مرحوم ميرزا طاهر تنكابنى يكپارچه اذن واعيه فانى در تقرير مطالب اسفار از زبان مبارك حاج شيخ عبد النبى نورى بوده است».

پس از آن استاد علامه شعرانى فرمود: «آقا، اين حاج شيخ عبد النبى نورى آن‌چنانى مانند مرحوم حاج شيخ فضل الله نورى سخت مخالف مشروطه و مشروطه‌خواهان بوده است، و تبليغات سوء كار را به جايى كشيده است كه مردم علاوه بر اينكه درب مسجد را- مسجد حاج شيخ عبد النبى نورى در سرچشمه تهران را- به روى او بسته‌اند، خانه او را- در سرچشمه مقابل مسجدش- درحالى‌كه خود آن جناب و عائله و در خانه بوده‌اند سنگسار كرده‌اند. و پس از شهادت حاج شيخ فضل اللّه نورى و وقايع ناگوارى كه در تهران و سائر بلاد از قتل و هتك و حبس و نهب و تبعيد و غيرها، كه مردم فهميدند از ايادى اجانب چه زخمى خورده‌اند، كثرت جمعيّت نمازگزار با حاج شيخ عبد النبى در مسجد نامبرده ديدنى بود».

۷. از بركات ادراك آن محضر جلدين تقريرات نائينى بر مكاسب شيخ انصارى است كه بدين عنوان به طبع رسيده است: «التعليقة على مكاسب المرحوم العلامة الانصارى- قدس سره- من تقريرات بحث المرحوم الاستاد الأعظم الميرزا محمد حسين الغروى النائينى- طاب مضجعه- للحاج الشيخ محمد تقى الآملى عفي عنه».

و همچنين سه جلد كتاب صلاة بدين عنوان: «كتاب الصلاة من تقريرات بحث العلامة الفذ الميرزا محمد حسين النائينى الغروى- قدّس سره- للحاج الشيخ محمد تقى الآملى- عفي عنه» به طبع رسيده است.

۸. از افادات ادراك آن محضر كتاب ديگرش بدين عنوان است: «كتاب منتهى الوصول الى غوامض كفاية الاصول من افادات سيدنا العلّامة الربانى السيد ابو الحسن الاصفهانى- قدس سره العالى- لمولفه العلامة التقى الحاج الشيخ محمد تقى الآملى الطهرانى دام ظله العالى» كه به طبع رسيده است.

و آن جناب را علاوه بر جزوات چندى در توحيد و مسائل اخلاقى، يك دوره تعليقه بر شرح حكمت منظومه متأله سبزوارى- قدس سرّه-، و يك دوره شرح بر «العروة الوثقى» آية الله سيد محمد كاظم يزدى- رضوان الله عليه- در دوازده مجلد است كه همگى به طبع رسيده‌اند، و آثار ديگر نيز دارد از قبيل متفرقات در فقه: رهن، وقف، وصيت؛ و رسائلى در رضاع و قاعدة لا ضرر و اصالة الصحة در يد و صحيحة لا تعاد و غيرها.

۹. از جنابش پرسيدم كه اين سالك ژنده پوش چه كسى بودند؟ در جوابم نام او را به زبان نياورد بلكه همين‌قدر فرمود كه آدم خوبى بود و لكن جوابگوى ما نبود.

۱۰. از حضرتش پرسيدم اين انسان كامل كدام بزرگوار بوده است كه سركار عالى در محضرش زانو زده‌ايد و تسليم او شديد و آن همه او را به عظمت ياد مى‌فرمائيد؟ فرمودند: جناب حاج سيد على آقاى قاضى طباطبائى تبريزى قدس سره.

۱۱. تاريخ وفات آن جناب روز شنبه ۲۹ شوّال سنه ۱۳۹۱ ه ق مطابق ۲۷/ ۹/ ۱۳۵۰ ه ش است. جنازه وى از تهران به ارض اقدس رضوى حمل شد، و در جوار ثامن الأئمة حضرت علىّ بن موسى الرضا (ع) در باغ رضوان در مقبره فقيه سبزوارى حاج ميرزا حسين (ره) به خاك سپرده شد رضوان الله عليه.

پس از مراجعتش از نجف اشرف به تهران تا زمان ارتحالش كه در حدود ۳۸ سال است، بيت الشرف آن جناب در تهران همواره بيت المعمور تدريس و تصنيف و تكميل نفوس مستعدّه بوده است. انسان معنى واقعى عشق به علم و معارف را از سيرت حسنه او مشاهده مى‌كرد. و او را از مصاديق بارز حديث شريف: «قالت الحواريون لعيسى: يا روح اللّه من نجالس؟ قال: من يذكّركم الله رؤيته، و يزيد في علمكم منطقه، و يرغّبكم فى الآخرة عمله» مى‌يافت. و فى ذلك فليتنافس المتنافسون.

و اين فرموده حضرت عيسى روح الله عليه السلام حديث هيجدهم اربعين علامه شيخ بهائى- عليه الرحمة- است كه به اسنادش از حضرت رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم روايت كرده است.

۱۲. اين صورت اجازه در نسخه اصل به همين‌گونه ناتمام مكتوب بوده است.

عناوین دیگر این نوشتار
  • زندگی‌نامه خودنوشت شیخ محمدتقی آملی با حواشی علامه حسن‌زاده آملی (عنوان اصلی)
  • شرح احوال آیت الله شیخ محمدتقی آملی به قلم خود ایشان