فیض کاشانی در پاسخ به سؤالی درباره اختلاف بین اهل زهد و تصوف با اهل علم رسالهای نگاشته است، وی در این رساله با استناد به اینکه هر دو گروه در زمان پیامبر گرامی اسلام وجود داشته و مورد مدح ایشان بودهاندهردو طریق را ضروری میداند، فیض کاشانی با توجه به حدیثی، فضل اهل علم را بیشتر از فضل اهل زهد میداند ولی مدعی هستند که اگر اهل زهد و تصوف به دنبال علم بروند به معرفتى بالاتر از معرفت اهل نظر دست می یابند.
وی بعد از مذمت اختلاف و بیان حرمت تکفیر درباره منشاء اختلاف میگوید: بلى در هر طايفه جمعى مىباشند كه در حقيقت از آن طايفه نيستند، و خود را بر ايشان مىبندند، و تشبه در لباس و منطق مىنمايند، تا جاهلان را در گمان مىافتد كه مگر از ايشانند... و اين جماعتند كه از هر دو طرف با يكديگر جنگ و جدال مىكنند، نه آنان را از حقيقت علم و معرفت خبرى، و نه اينان را از اخلاص و زهد و عبادت اثريست.....سپس به نقل و نقد اعمال ناشایست هر دو گروه میپردازد.
اما بعد: سؤالى چند كرده بودند و محاكمه خواسته بودند، ميان دو فرقه از اهل اسلام، يكى منسوب به علم و معرفت، و ديگرى موسوم به زهد و عبادت.
به جهت آنكه گروهى از ناقصان ايشان كه اخلاص نيت در طريقه خود ندارند، با گروه مقابلش كه با ايشان در اين معنى شريكاند، نزاع و شقاق مىكنند و در يكديگر طعن مىنمايند. اگر چه محاكمه در اين مقام سودى ندارد و حرف حق را در دل جهال اين دو گروه تأثير نيست، چرا كه بعضى از ايشان از هر دو طرف كه اراده علو و فساد دارند، حب رياست در دماغ جا گير شده، و مقلدان طرفين را حب تقليد و عصبيت، هر چهار، به حكم «حبك الشئ يعمى و يصم» از صراط مستقيم منحرف شده، مشكل كه به مجرد نصيحت از طريقه خود بر گردند، ليكن چون هر سؤالى را حقّ جوابى هست، و حق جواب مقتضى جواب حق است، ناچار متعرض جواب مىشود.
بر وفق آنچه فهميده از قرآن و حديث اهل بيت نبوت- عليهم السلام- بحمد اللّه كه راه حق روشن و احكام شريعت غرّا، مبيّن است. كتاب خداى در ميان آثار اهل بيت نبوت، فراوان جاى شك و شبهه نگذاشتهاند و اعلام هدايت از براى طالبان و سالكان بر پاى داشته.
چنانكه تحصيل علم و معرفت راهى است به خدا، همچنين زهد و عبادت نيز راهيست به جناب كبرياء، اگر چه هر يك به ديگرى محتاج است.
اما چون همه كس را جمع بين الكمالين، به كمال ميسر نيست، طالب حق و سالك راه حق، اكتفا به هر كدام از اين دو طريق كه مناسب حال او باشد، با مقدار ضرورى از ديگرى مىنمايد، و به يكى از اين دو فرقه ملحق مىگردد، چرا كه همه كس به يك راه نمىتواند رفت، و هر بارى را هر كسى بر نمىتواند داشت «طعمه هر مرغكى انجير نيست».
هر كسى را بهر كارى ساختند
ميل آن در خاطرش انداختند
اهل علم، رياضات نفسانيه مىكشند به فكر و تعلّم و خشوع، و اهل زهد رياضات بدنيه مىكشند به ذكر و تهجد و جوع، آن طلب كار اوست و اين را نيز روى عجز و نياز بدوست «كه بدين در همه را پشت عبادت خم ازوست»، «لِكُلٍّ وِجْهَةٌ هُوَ مُوَلِّيها فَاسْتَبِقُوا الْخَيْراتِ»[۱].
ليكن اهل علم، اگر به علم خود منتفع شوند، فاضلتراند از اهل عبادت. در كافى از حضرت امام محمد باقر- عليه السلام- روايت كرده كه فرمود «عالمى كه به علم خود منتفع شود فاضلتر است از هفتاد هزار عبادت كننده» [۲]
و آيات قرآنيه و احاديث در اين باب بسيار است، و صاحب زهد و عبادت اگر قدرى وافر از علم تحصيل كرده باشد، و اخلاص نيتى داشته، گاه باشدكه از راه زهد و عبادت و تقوى او را معرفتى حاصل شود كه بالاتر باشد از معرفت اهل نظر و فكر و تعلم. و بالجمله همچنانكه قومى از حضرت رسول اللّه- صلّى اللّه عليه و آله و سلّم- مسايل دينيه فرا مىگرفتهاند، و تحصيل علم احكام شرع مىنمودهاند جهت رسانيدن آن به ذوى الحاجات، همچنين قومى در صفّه مسجد نشسته خود را بر ذكر حق و مراقبه باطن بسته بكارى ديگر نمىپرداختند، و ايشان را اصحاب صفه مىگفتند و در شأن ايشان اين آيه نازل شد كه «لِلْفُقَراءِ الَّذِينَ أُحْصِرُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ» [۳] يعنى مالى را كه مىخواهيد در راه خدا صرف كنيد به درويشان بدهيد كه خود را حبس كردهاند در راه حق عز و جل، و به عبادت او مشغول مىباشند، و به تحصيل معاش نمىپردازند، و اين آيه نيز در شأن ايشان آمده «وَ لا تَطْرُدِ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِيِّ يُرِيدُونَ وَجْهَهُ ما عَلَيْكَ مِنْ حِسابِهِمْ مِنْ شَيْءٍ وَ ما مِنْ حِسابِكَ عَلَيْهِمْ مِنْ شَيْءٍ فَتَطْرُدَهُمْ فَتَكُونَ مِنَ الظَّالِمِينَ» [۴].
يعنى از پيش خود دور مكن آن جماعتى را كه مىخوانند پروردگار خود را هر صبح و شام، قرب او را مىجويند و رضاى او را مىطلبند، نه تو را با حساب ايشان كار و نه ايشان را با حساب تو كار است، پس به سبب راندن ايشان از جمله ستمكاران خواهى بود.
و آيات ديگر نيز در شأن ايشان آمده. بنابراين مقدمات بايد كه هر كه از اهل اسلام بر جاده شرع سلوك نموده، ملتزم اصول خمسه ايمانيه و فروع خمسه اركانيه باشد، با ديگرى كه شريك او باشد در اين امر مخاصمه و مجادله نكند، و متوجه طعن و لعن نشود، مگر آنكه كفرى صريح و بدعتى فضيح از اوهويدا شود كه موجب تكفير تواند شد، به حيثيتى كه تأويل پذير نباشد، و اگر حرفى از او بشنود يا عملى به بيند كه به ظاهر شرع درست نباشد، تا مىتواند در تأويل و تصحيح آن كوشد، چنانكه در حديث آمده «تا هفتاد محمل صحيح پيدا كند و اگر نتواند خود را ملامت كند كه چرا نمىتواند» [۵].
حق تعالى مىفرمايد «إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ» [۶] يعنى گمان بد به مؤمنى بردن، گناه است.
و در حديث آمده كه «ظنوا بالمؤمنين خيرا» [۷] يعنى گمان نيكو ببريد به مؤمنان.
و در حديث ديگر آمد، كه «ضع امر اخيك على احسنه» [۸] يعنى حمل كن كار برادر مؤمن را بر بهترين چيزى كه بر آن حمل توان كرد.
و اين اصلى است در دين ثابت قايم كه تجاوز از آن جايز نيست، و هر مؤمنى كه بدى در خفيه مىكند و آن را بر خود مىپوشد، جايز نيست كه تجسس كند تا آن ظاهر شود، بلكه واجب است بر همه كس كه آن را بر او بپوشانند و اظهار ننمايند و اگر چه به چشم خود ديده باشد يا بگوش خود شنيده چنانكه در آيات سوره حجرات [۹]و غير آن از روايات، افصاح به آن شده و اين منافى وجوب نهى از منكر نيست، چرا كه نهى كردن جمع مىشود با پنهان داشتن، و گاه نهى واجب است كه يقين داند كه آن فعل حرام است و تأويل نمىپذيرد و فاعلش مصرّ است بر آن، و نهى اثر دارد در ترك او، و ضررى به كسى نمىرسد از آن، و باعث فتنه نمىشود، و بدون اين شرايط واجب نيست.
و در كتاب كافى از حضرت امام موسى كاظم عليه السلام روايت كرده كه فرمود در جواب شخصى كه گفت گاهى به من مىرسد از برادر مؤمن حرفى ناخوش كه جمعى از ثقات نقل مىكنند و چون به خودش گفتم منكر مىشود، آن حضرت فرمود [۱۰] «تكذيب كن گوش خود را، و چشم خود را از برادر مؤمن، يعنى اگر بدى بشنوى از او يا بينى، ناشنيده و ناديده انگار، پس اگر جمعى پنجاه قسم بر آن ياد كنند، قبول مكن، و حرف خودش را قبول كن، و آن جماعت را تكذيب كن، و فاش مكن بر مؤمن چيزى را كه باعث فتنه و عيب او و سقوط مروت او باشد، پس از اهل اين آيه باشى كه «إِنَّ الَّذِينَ يُحِبُّونَ أَنْ تَشِيعَ الْفاحِشَةُ فِي الَّذِينَ آمَنُوا لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ» [۱۱] يعنى بدرستى كه آنان كه دوست مىدارند كه شايع شود بدى و رسوا، در قومى كه ايمان آوردهاند به خدا و رسول، ايشان را است عذاب دردناك.
و احاديث در اين معنى بسيار وارد شده هرگز كاملان اهل علم و معرفت، نكوهش اهل زهد و عبادت نكردهاند و نمىكنند و همچنين كاملان اهل زهدو عبادت در شان اهل علم، به جز راه تعظيم نه پيموده و نمىپيمايند.
قال اللّه سبحانه «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا يَسْخَرْ قَوْمٌ مِنْ قَوْمٍ عَسى أَنْ يَكُونُوا خَيْراً مِنْهُمْ» [۱۲] يعنى اى آنانى كه ايمان آوردهايد و به حق گرويدهايد، استهزاء نكند قومى از شما، قومى ديگر را، شايد آن قوم ديگر بهتر باشد از اين قوم كه استهزاء مىكنند.
بلى در هر طايفه جمعى مىباشند كه در حقيقت از آن طايفه نيستند، و خود را بر ايشان مىبندند، و تشبه در لباس و منطق مىنمايند، تا جاهلان را در گمان مىافتد كه مگر از ايشانند، چنانكه گفته شده:
ايشان كه بوند ايشان، ايشان نبوند ايشان
ايشان كه نه ايشانند، ايشان همه ايشانند
و اين جماعتند كه از هر دو طرف كه با يكديگر جنگ و جدال مىكنند، نه آنان را از حقيقت علم و معرفت خبرى، و نه اينان را از اخلاص و زهد و عبادت اثريست، بلكه هر دو از جمله متشبههاند به اين دو قوم كه از وسط راه كه صراط مستقيم است بيرون رفت، بمؤادى حديث «اليمن و الشمال مضلتان» [۱۳]، گمراه شدهاند و ساده لوحان را در شك و شبهه افكنده- نعوذ باللّه من شرورهم-.
هر گاه از طايفه كه منسوب به فرقه [اى] از اهل حق باشند، حركاتى چند ناپسنديده مشاهده شود، نبايد همه آن فرقه را به بدى منسوب ساخت چه در هر فرقه خوب و بد مىباشد، خصوصا اين دو فرقه كه اكثر افراد از ايشان نيستند، بلكه خود را به ايشان شبيه ساختهاند، تا معزز باشند و مال و جاه بيابند، اگر كسى بديده بصيرت نظر كند، مىبيند كه اكثر، قصد قربت در تحصيل كمال ندارند، قومى به مزخرفاتى كه آموختهاند خود را كامل مىدانند، بلكه از علما مىشمرند، از عقائد ايمانى و اركان دينى به اسمى و رسمى قناعت كرده و با اين حال گاهى در صدد طعن يكديگر بر مىآيند، و گاهى ديگران را هدف تير طعن مىنمايند و زهر قهر بر جراحت سينه مجروحان مىپاشند، و در رد و انكار و سرزنش و اضرار روز به روز مصرتر مىباشند، خار وحشت بر رخسار الفت مىكشند و خاك كدورت، بر ديدار وفا از سر كلفت مىزنند، و قومى لباس تلبيس و ريا پوشيده و جام غرور از دست ابليس نوشيده، مشتهيات طبع و هوى را تابع، و از اركان دين، به هاى و هوى قانع شدهاند، آنكه خدا را پرستد، بسيار كم است، و كم كسى را راهى به او هست اما «صد خار را ز بهر گلى آب مىدهند».
در كسوت فقر، كاملان مىباشند
در زير نمد، اهل دلان مىباشند
مقصود ز صد هزار درويش، يكيست
منكر نشوى كه جاهلان مىباشند
و از اين جاهلان عالم نما، و ناقصان كامل نما، روز بروز امور شنيعه و قبايح قطيعه، صادر مىشود كه باعث بد نامى علما و عباد مىگردد.
پوشيده مرقعاند، ازين خامى چند
بر بسته ز طامات الف لامى چند
نا رفته ره صدق و صفا گامى چند
بد نام كننده نكو نامى چند
اما قبايحى كه از ناقصان زهاد و عباد كه امروز مسمى به «صوفيهاند» صادر مىشود، از آن جمله:
اول آنکه : ذكر بسيار بلند مىگويند، و حال آنكه حق تعالى در قرآن مىفرمايد «وَ اذْكُرْ رَبَّكَ فِي نَفْسِكَ تَضَرُّعاً وَ خِيفَةً وَ دُونَ الْجَهْرِ مِنَ الْقَوْلِ بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ» [۱۴]يعنى ياد كن پروردگار خود را در نفس خود از روى زارى و ترس و به صوتى كه به بلندى نرسد از گفتن بهر صبح و شام و در جاى ديگر مىفرمايد «ادْعُوا رَبَّكُمْ تَضَرُّعاً وَ خُفْيَةً إِنَّهُ لا يُحِبُّ الْمُعْتَدِينَ» [۱۵] يعنى بخوانيد پروردگار خود را از روى زارى و آهستگى، بدرستى كه حق تعالى دوست نمىدارد آنانى را كه از حد اعتدال در مىگذرند.
و از حضرت پيغمبر مروى است كه به ابو ذر غفارى خطاب فرمودند كه اى ابو ذر خداى را ذكر كن ذكرى خامل، ابو ذر گفت ذكر خامل كدام است، فرمود: ذكرست كه آواز به آن بلند نشود [۱۶].
و نيز از آن حضرت مرويست كه به سفرى بيرون رفته بودند، بر وادى بر آمدند، مردمان شروع كردند در تهليل و تكبير و آوازها بلند كردند، پس آن حضرت فرمود: اى مردمان آهسته باشيد و ذكر را بلند مكنيد، بدرستى كه شما نمىخوانيد كسى را كه نشود، و نه كسى را كه غايب باشد، و نمىخوانيد مگر كسى را كه شنواست و نزديك و با شماست [۱۷].
و از حضرت امير المؤمنين- عليه السلام- مرويست كه «هر كه ذكر خداى را پنهان كند، پس به تحقيق ذكر خداى را بسيار كرده است، بدرستى كه منافقان ذكر خداى را علانية مىكردند و پنهان ذكر نمىكردند، پس حق تعالى فرمود: «يُراؤُنَ النَّاسَ وَ لا يَذْكُرُونَ اللَّهَ إِلَّا قَلِيلًا» [۱۸] يعنى به مردمان مىنمايند و ياد خداى نمىكنند مگر كم».
و از حضرت امام رضا- عليه السلام- مرويست كه ذكر پست بهتر است از ذكر بلند به هفتاد چندان» [۱۹].
در حديثى ديگر وارد شده كه هيچ بنده نيست كه «لا اله الّا اللّه» بگويد و بكشد به گفتن آن آواز خود را، به عبارتى ديگر، و بلند كند به آن آواز خود را، الا آنكه فرو ريزد از او گناهان به زير قدمها، چنانكه مىريزد برگ درخت به زير درخت» [۲۰] و اين حديث محمولست بر قدرى از بلندى كه از حد اعتدال تجاوز نكند تا با آن آيات و احاديث سابقه جمع تواند شد، يا محمولست بر تهليلى كه در اذان گفته مىشود كه آن را هر چند بلند گويند، به جهت شنوانيدن فاضلتر است.
و از جمله امور شنيعه اين طايفه آنكه: در ميان كلمه طيبه توحيد، حرفى بيگانه مىآورند، و كلمه را مىكشند، و تغيير مىدهند، و ممزوج به اشعار مىسازند، و در اثناى ذكر كردن، گاه نعره مىكشند، و فريادى بر مىآورند، و گاه دست بر دست مىزنند، و گاه مىرقصند و گاه مىافتند، و گاه مىطپند، و امثال اينحركات از ايشان صادر مىشود كه شبيه مىباشد به لعب و استهزاء، و آن را «عبادت» نام مىكنند و با ذكر خدا كه عبادتست مىآميزند، با آنكه كيفيت عبادت بايد كه از صاحب شرع رسيده باشد و امثال اين حركات، نرسيده كه عبادت باشد، بلكه خلافش رسيده.
و در كتاب كافى از امام محمد باقر- عليه السلام- روايت كرده كه شخصى گفت به آن حضرت كه قومى هستند كه هر گاه چيزى از قرآن مذكور مىشود، يا به آن حديث مىكنند، يكى از ايشان بىهوش مىافتد، بحدى كه مىبينم اگر دستها يا پاهايش را ببرند با خبر نمىشود از آن، حضرت فرمود «سبحان اللّه، از شيطان است، به اين قسم چيزى كه مدح كرده شدهاند نيست، آنچه پسنديده است مگر نرم شده و رقت دل و ريختن اشك و ترس خداى، بلى اگر چنين حالتى بىاختيار از كسى سر زد، معذور خواهد بود» [۲۱].
چنانكه از حضرت صادق- عليه السلام- نقل كردهاند كه آن حضرت را در اثناى تلاوت قرآن بيهوشى دست مىداد. و از همام نقل كردهاند كه چون صفت متقيان را از امام متقيان شنيد، بيهوش شد و در آن بيهوشى وفات يافت [۲۲]- رضوان اللّه عليه- اما اين حالت بسيار بسيار نادر مىباشد، و همه كس را ميسر نيست.
و از جمله امور شنيعه اين طايفه: خواندن اشعار و گفتن سخنا نيست كه مشتمل است بر شطح و طامات، و معنى محصلى ندارد، و مثل اينكه: همه چيز يكيست و مانند آن كه خود نيز نمىفهمند، بلكه از ديگران شنيده و به تقليد فراگرفته و هيچ معلوم نيست كه آن ديگران به چه قصد گفتهاند و از آنها چه خواسته.
اما قبايحى كه از جاهلان علماى ما صادر مىشود از جمله: يكى آن است كه طايفه [اى] را از اهل اسلام كه به زهد و عبادت معروفند، لعن مىكنند، بىآنكه از ايشان قولى يا فعلى به صحت پيوسته باشد كه موجب لعن باشد، با آنكه به مدتهاى مديد قبل از اين بودهاند و اطلاعى تام بر اعمال و عقايد ايشان ميسر نيست، و اعتماد بر نقل چيزها نمىتوان كرد. امروز خبرى از بازار مىرسد چون نيك به آن رسيديم نحوى ديگر مىباشد، و با شخصى چند سال معاشرت مىكنيم، آخر ظاهر مىشود كه اعتقاد او به خلاف آن بوده است كه ما فهميده بودهايم از او. و ما را فرمودهاند كه بدى كه نسبت به مسلمانى دهند، تكذيب كنيم.
اگر از ايشان منافى تشيع چيزى شنيده باشند، محمول بر تقيه مىتواند بود، چرا كه در ميان مخالفين مىبودهاند، خصوصا كه شيعيان مامورند به كتمان مذهب از اهل خلاف، و اگر از ايشان به نظم و يا نثر حرفى چند رسيده كه با ظاهر شرع درست نمىآيد، چون ايشان مدعى اينند كه سخنان ايشان مرموز مىباشد، تا نيك نفهمند كه مراد صاحب سخن چيست، تكفير و تضليل و لعن و طعن جايز نيست.
گاه باشد كه مقصود ايشان معنى حقى باشد و خصوصا در اشعار كه مدار آن بر استعاره و مجاز است. مسلمانان را لعن كردن كارى سهل و آسان نيست- نعوذ باللّه من الجهل و الحماقة-.
در كتاب كافى از حضرت نبوى- صلّى اللّه عليه و آله و سلّم- روايت كرده كه فرموده «آيا شما را خبر كنم به بدترين مردمان؟ گفتند: بلى يا رسول اللّه، پس طايفه را ذكر كرد، باز فرمود: به بدتر از ايشان خبر كنم؟ گفتند: بلى
يا رسول اللّه، فرمود: آنكه بدى رسوا به مسلمانى نسبت مىدهد و لعن بسيار مىكند، هر گاه اهل ايمان مذكور شدند، ايشان را لعن مىكنند و هر گاه مؤمنان او را ذكر كنند، لعن مىكنند» [۲۳].
و در حديث ديگر آمده كه «هر گاه لعن از لعن كننده سر زد، اگر آن كسى را كه لعن بر او سزاوار آن هست به او مىرسد، والا بر مىگردد به لعن كننده» [۲۴].
و از جمله امور شنيعه اين طايفه آنكه: جماعتى را كه طريقه زهد و عبادت پيش گرفتهاند، و از نعيم دنيا به قليل قناعت كرده و در مأكل و ملبس و مسكن به اقل اكتفا نموده، خود را بر ذكر خدا و تزكيه نفس بسته، و بالجمله افعالى كه در قرآن و حديث بدان ترغيب نمودهاند بجاى مىآورند، به جهت همين افعال آزار مىكنند، و حال آنكه حق تعالى مىفرمايد «وَ الَّذِينَ يُؤْذُونَ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِناتِ بِغَيْرِ مَا اكْتَسَبُوا فَقَدِ احْتَمَلُوا بُهْتاناً وَ إِثْماً مُبِيناً» [۲۵] يعنى آنانى كه مؤمنين و مؤمنان را مىآزارند بىجرمى كه موجب آزار باشد، هر آينه برداشتند بهتانى عظيم و گناهى هويدا را.
و ببايد دانست كه امور شنيعه كه از جهال اين دو طايفه صادر مىشود بسيار است، ليكن هيچ كدام به حدى نمىرسد كه موجب تكفير و جواز لعن شود، بلكه هر دو بر ايمان خود باقىاند، و غيبت ايشان جايز نيست مگر در فسقى كه تظاهر به آن كنند.
و از اين محاكمه اجوبه اكثر آن سؤالها كه در طومار مذكور است، معلوم مىتوان كرده و ليكن ما به موجب التماس ايشان همه را در ذيل (اولين) سؤال باز نوشتهايم و كيفيت سلوك راه حق را از رساله [اى] چند كه درين باب نوشتهايم بطلبند، مثل زاد السالك و ترجمة الشريعة و الفت نامه و غير آن.
وفقكم اللّه للرشد و الثواب في كل باب و الحمد للّه اولا و آخرا و ظاهرا و باطنا.
۱. بقره/ ۱۴۸.
۲. الكافى ج ۱ ص ۳۳.
۳. بقره/ ۲۷۳.
۴. انعام/ ۵۲.
۵. عن الصادق عليه السلام: حسن الظن اصله من حسن ايمان المرء و سلامة صدره- الى ان قال- و قال ابي بن كعب: اذا رأيتم احد اخوانكم في خصلة تستنكرونها منه، فتأوّلوا لها سبعين تاويلا فان اطمأنت قلوبكم على احدها و الا فلوموا انفسكم حيث لم تعذروه في خصلة سترها عليه سبعين تاويلا بحار الانوار ج ۷۵ ص ۱۹۶ طبع ايران.
۶. حجرات/ ۱۲.
۷. مشارق الدراري ص ۷۹ ورك: روضة المذنبين ص ۲۷۳.
۸. امالي الصدوق ص ۲۵۰، الاختصاص ص ۲۲۶ ورك مستدرك سفينة البحار ج ۷ ص ۳۴ از مصادر متعدد.
۹. حجرات/ ۱۲.
۱۰. رك: بحار الانوار ج ۷۵ ص ۲۱۴ از ثواب الاعمال ص ۲۲۱ عن ابي الحسن موسى عليه السلام: قال:قلت له: جعلت فداك، الرجل من اخواني يبلغنى عنه الشئ الذي اكره له فأساله عنه فنكر ذلك و قد اخبرني عنه قوم ثقات. فقال لي يا محمد! كذب سمعك و بصرك عن اخيك فان شهد عندك خمسون قسامة و قال لك قولا فصدقه و كذبهم و لا تذيعن عليه شيئا تشينه به و تهدم به مروته، فتكون من الذين قال اللّه عز و جل «إِنَّ الَّذِينَ يُحِبُّونَ أَنْ تَشِيعَ الْفاحِشَةُ فِي الَّذِينَ آمَنُوا لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ».
۱۱. نور/ ۱۹.
۱۲. حجرات/ ۱۱.
۱۳. نهج البلاغه، خطبه ۱۶: اليمين و الشمال مضلّه و الطريق الوسطى هي الجادة عليها باقي الكتاب و آثار النبوة.
۱۴. اعراف/ ۲۰۵.
۱۵. اعراف/ ۵۵.
۱۶. اعلام الدين ص ۱۹۳: يا ابا ذر اذكر اللّه ذكرا خالصا، قلت يا رسول اللّه و ما الخالص؟ قال: الذكر الخفى.
۱۷. مجمع البيان ج ۴ ص ۴۲۸: روى ان النبي (ص) كان في غزاة فاشرفوا على واد فجعل الناس يهلّلون و يكبرون و يرفعون اصواتهم، فقال (ص) يا ايها الناس اربعوا على انفسكم اما انكم لا تدعون الاصم و لا غائبا انكم تدعون سميعا قريبا انه معكم. و رك: تفسير الصافي ج ۲ ص ۲۰۶.
۱۸. نساء/ ۱۴۲، كافي ج ۲ ص ۵۲۱ البرهان ج ۱ ص ۴۲۴.
۱۹. المحجة البيضاء ج ۲ ص ۲۲۹: و في الخبر العام «يفضل عمل السر على عمل العلانية سبعين ضعفا در روايت بالا ذكر است در اينجا عمل و لكن محتملا از اين روايت گرفته شده است، اللّه اعلم.
۲۰. بحار الانوار ج ۳۹ ص ۱۹۶ از التوحيد ص ۵؛ عن النبى (ص): ما من عبد يقول لا اله الا اللّه يمدّ بها صوته فيفرغ الا تناثرت ذنوبه تحت قدميه كما يتناثر ورق الشجر تحتها.
۲۱. كافي ج ۲ ص ۶۱۷: عن ابي جعفر عليه السلام قال: قلت: ان قوما اذا ذكروا شيئا من القرآن او حدثوا به صعق احدهم حتى يرى ان احدهم لو قطعت يداه او رجلاه لم يشعر بذلك؟ فقال: سبحان اللّه ذاك من الشيطان ما بهذا نعتو انما هو اللين و الرقعة و الدمعة و الوجل.
۲۲. رك: نهج البلاغه فيض الاسلام ص ۶۱۸.
۲۳. بحار الانوار ج ۷۲ ص ۱۱۰ طبع ايران: المتفحش اللعان الذي اذا ذكر عنده المؤمنون لعنهم و اذا ذكروه لعنوه از كافى ج ۲ ص ۲۹۰.
۲۴. بحار الانوار ج ۷۲ ص ۲۰۸ عن ابي عبد اللّه (ع): ان اللعنة اذا خرجت من صاحبها ترددت بينه و بين الذي يلعن، فان وجدت مساغا و الاعادت الى صاحبها و كان احق بها فاحذروا ان تلعنوا مؤمنا فيحلّ بكم، از: قرب الاسناد ص ۸.
۲۵. احزاب/ ۵۸.