آیت الله حاج شیخ مرتضی مطهری بعد از ملاقاتهایی که با مرحوم سید هاشم حداد داشتند بسيار مشعوف بودند، و میفرمودند: يكبار كه خدمتشان بودم از من پرسيدند: نماز را چگونه ميخوانى؟ عرض كردم: كاملًا توجّه به معانىِ كلمات و جملات آن دارم! فرمودند: پس كِى نماز ميخوانى؟! در نماز توجّهات به خدا باشد و بس! توجّه به معانى مكن!
مرحوم مطهّرى با حقير [علامه طهرانی] سوابق دوستى و آشنائى ديرين داشت، و ذكر مبارك حضرت آقا[ی حداد] با وى كم و بيش- نه كاملًا- به ميان آمده بود. و اينك كه آقا از كربلا به طهران آمدهاند ايجاب مىنمود كه اين دوست ديرينه نيز از محضرشان متمتّع گردد. روى اين اصل، بنده جناب مطهّرى را خبر كردم و ايشان در بنده منزل احمديّه دولاب تشريف آوردند و در مجلس عمومى ملاقات انجام شد. و سؤالاتى نيز از ناحيه مرحوم مطهّرى شد كه ايشان پاسخ دادند. مرحوم مطهّرى شيفته ايشان شد، و كأنّه گمشده خود را اينجا يافت. و سپس مرتبه ديگر آمد و باز ساعتى در اين اطاق عمومى بيرونى با هم سخن و گفتگو داشتند.
آنگاه صديق ارجمند مرحوم مطهّرى به بنده گفت:
آيا ممكن است حضرت آقا به من يك ساعتى وقت بدهند تا در خلوت و تنها با ايشان ملاقات داشته باشم؟!
عرض كردم: اشكال ندارد. ايشان وقت ميدهند، و مكان خلوت هم داريم!
به حضرت آقا عرض كردم، فرمودند:
مانعى ندارد؛ بيايد و هر سؤالى كه دلش میخواهد بكند.
در بالاى بام منزل اطاق كوچكى براى اثاثيّه و لوازم بام معمولًا بنا مىكنند، حقير مكان خلوت را آن اطاق قرار داده و ساعتى را آقا معيّن فرمودند براى فردا كه بيايد و ملاقات خصوصى داشته باشيم.
در موعد مقرّر مرحوم شهيد مطهّرى آمدند، و ما با حضرت آقا آنها را به بام برديم و براى آنكه احياناً كسى به بام نرود حتّى از اطفال و افراد بى خبر از رفقا و دوستان، در وقت پائين آمدن درِ بام را از پشت قفل نمودم.
در اينجا مرحوم مطهّرى آنچه ميخواهد از ايشان مىپرسد. سؤالهاى انباشته و كهنه و جواب داده نشدهاى را كه چون ساعت به سر رسيد و آقا پائين آمدند و مرحوم مطهّرى پشت سرشان بود، من ديدم مطهّرى بقدرى شاد و شاداب است كه آثار مسرّت از و جناتش پيداست.
آنچه ميان ايشان و حضرت آقا به ميان رفته بود، من نه از حضرت آقا پرسيدم و نه از آقاى مطهّرى، و تا اين ساعت هم نميدانم. ولى مرحوم مطهّرى هنگام خروج آهسته به حقير گفتند:
اين سيّد حيات بخش است.
ناگفته نماند كه روزى مرحوم مطهّرى به حقير مىگفتند:
من و آقا سيّد محمّد حسينى بهشتى در قم در ورطه هلاكت بوديم، برخورد و دستگيرى علّامه طباطبائى ما را از اين ورطه نجات داد.
حالا اين كلام مرحوم مطهّرى درباره حضرت حاج سيّد هاشم كه: اين سيّد حيات بخش است، هنگامى است كه حضرت علّامه هم حيات دارند، و از آن وقت تا ارتحالشان كه در روز هجدهم محرّم الحرام ۱۴۰۲ هجريّه قمريّه واقع شد، شانزده سال فاصله است. تازه علّامه پس از مرحوم مطهّرى، لباس بدن را خَلْع و به جامه بقا مخلّع گشتند.
مرحوم مطهّرى باز پس از مراجعت حضرت آقا از مشهد مقدّس كه شرحش خواهد آمد، ساعتى ديگر ملاقات خصوصى و خلوت خواستند كه آنهم به همين نحوه و كيفيّت برگزار شد. باز هم حقير از ردّ و بدلهاى آنان اطّلاعى ندارم، ولى همينقدر میدانم كه در اين جلسه مرحوم مطهّرى از حضرت ايشان دستور العمل خواسته بود و ايشان هم دستوراتى به او داده بودند.
مرحوم مطهّرى از بنده عكس و تصوير آقاى حدّاد را خواست تا در اطاقش بگذارد و نصب كند. من به او گفتم: تصوير ايشان را به شما ميدهم ولى نزد خود نگهداريد و در اطاق نصب نكنيد، و بجاى آن تصوير مرحوم قاضى را نصب نمائيد؛ چرا كه آقا حاج سيّد هاشم مرد ناشناختهاى است و شما مرد سرشناس، و رفت و آمد با همه طبقات داريد؛ چنانچه تصوير ايشان را ببينند براى آنها مورد سؤال واقع ميشود كه اين مرد كيست؟ و به چه علّت در اينجا آمده است؟ در آن وقت هم براى شما ضرر دارد و هم ايشان نمىپسندند كه نامشان مشهور گردد. امّا تصوير مرحوم قاضى چنين نيست. حقير يك روز كه منزل آن مرحوم رفته بودم، ديدم سه عكس در اطاق خود نصب كردهاند: تصوير مرحوم پدرشان آقا شيخ محمّد حسين مطهّرى، و تصوير مرحوم حاج شيخ ميرزا على آقا شيرازى، و تصوير مرحوم آیت الله حاج ميرزا سيّد على آقا قاضى طباطبائى قَدَّسَ اللهُ أسرارَهُم و أعلَى اللهُ دَرجَتَهُم و مَقامَهُم جَميعًا.
در سفرى هم كه مرحوم مطهّرى به أعتاب عاليات مشرّف شدند، نشانى منزل آقا حاج سيّد هاشم را بنده به ايشان دادم، و در كربلا دوبار به محضرشان مشرّف شدهاند، يكبار ساعتى خدمتشان ميرسند، و بار دوّم روز ديگر صبحانه را در آنجا صرف مىنمايند.
عبارت مرحوم حدّاد به مطهّرى: پس كِىْ نماز مىخوانى؟!
مرحوم مطهّرى در مراجعت از اين ملاقاتها بسيار مشعوف بودند، و ميفرمودند:
در يكبار كه خدمتشان بودم از من پرسيدند: نماز را چگونه ميخوانى؟ عرض كردم: كاملًا توجّه به معانىِ كلمات و جملات آن دارم!
فرمودند: پس كِىْ نماز ميخوانى؟! در نماز توجّه ات به خدا باشد و بس! توجّه به معانى مكن!
انصافاً اين جمله ايشان حاوى أسرار و دقائقى است، و حقّ مطلب همينطور است كه افاده فرمودهاند.
چرا كه در نماز اگر انسان متوجّه معانى نماز شود كه مثلًا إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ به معنى آنست كه: من فقط ترا عبادت ميكنم و از تو استعانت مىطلبم، ذهن و فكر نماز گزار بدين حقيقت متوجّه بوده و از توجّه كامل به خدا غافل است؛ در حاليكه بايد توجّه صد در صد به سوى خدا باشد و مخاطب فقط خدا باشد، و در اينصورت ديگر توجّه به معنى نيست مگر به نحوه آلى و مِرْآتى، همچنانكه در نماز نبايد انسان توجّه به الفاظ و عبارات آن داشته باشد مگر توجّه آلى و مِرْآتى. زيرا اگر توجّه به الفاظ نماز از صحّت ادا كردن و تجويد آن و أداءِ از مخارج آن شود، ديگر آن نماز، نماز نيست؛ نه توجّه به خداست و نه توجّه به معنى.
ولى اگر توجّه به خدا شود و انسان در خطاب و مكالمهاش با خدا لحظهاى فرود نيايد، نه فكر الفاظ نماز را بنمايد و نه فكر معانى آنرا، در اينصورت تمام الفاظ خود بخود به نحو آلى و مِرآتى يعنى با نظر غير استقلالى آمده و به دنبال، جميع معانى نيز به طريق آلى و مِرآتى نه با نظر استقلالى آمده و همه به نحو صحيح و مطلوب أدا شده است بدون آنكه در توجّه تامّ به خداوند و حضور قلب خللى وارد آيد.
مثلًا در همين مكالمات و گفتگوهائى كه ما شبانه روز با هم داريم، و در سخنرانيها و خطابهها و مراجعات و فصل خصومتها و سائر امورى كه در آنها عنوان تخاطب و گفتگو است، تمام توجّه ما به شخص مخاطب است. آنچه در خطاب از مغز و انديشه انسان بر زبان جارى ميشود همهاش درست و صحيح است، بدون اينكه ما توجّه به صحّت آنها داشته باشيم؛ و اگر يك لحظه توجّهمان را به عبارات و مطالبى كه ردّ و بدل مىشود منعطف سازيم، اصل توجّه به خطاب از ميان ميرود و در آن لحظه ديگر مخاطبى وجود ندارد.
بزرگان فرمودهاند: «جمع ميان دو لحاظ استقلالى و آلى نمىشود.»
اگر لحاظمان در نمازها مستقلّا به خدا باشد حتماً به الفاظ و معانى آنها بايد آلى و غير استقلالى و تَبَعى باشد؛ و اگر لحاظمان را به الفاظ نماز و يا معانى آن مستقلّا بدوزيم، قهراً و اضطراراً بايد توجّهمان به خدا تبعى و ضمنى باشد نه استقلالى.
من وقتى با شما سخن ميگويم و مثلًا ميگويم: آقا شما امروز مسافرت نكنيد، و در حرم امام رضا بمانيد! صد در صد توجّهم به شما و حقيقت شماست. اين را نظر استقلالى نامند. و البتّه اين معانى بدون غلط در ذهن من مىآيد و ذهن من الفاظى را متناسب با آن معانى استخدام ميكند و بر زبان جارى مىسازد، و بدون هيچ خطائى مُسَلسَلًا اين معانى و الفاظ استخدام شده و به شما براى إبراز و اظهار آن مقصود منتقل ميگردد. امّا اگر بخواهم معنى «امروز مسافرت نكنيد» را در ذهن بياورم و يا الفاظ آن را بخصوصه تصوّر نمايم، ديگر مخاطب بودن شما از ميان ميرود و استقلال خود را از دست ميدهد؛ مگر ضمنى و تبعى و آلى و مرآتى.
در نماز كه أهمّ امور است بايد انسان در حضور قلب به خدا منقطع باشد و هيچ خاطرهاى و انديشهاى از ذهن عبور نكند، و اين فقط در صورتى امكان پذير است كه جملات و عبارات نماز كه طبعاً حاوى معانى خود مىباشند بدون اندك توجّه به خود آنها در ذهن بيايد و بر زبان جارى شود. در اينصورت نماز، نماز است. يعنى مخاطب خداست؛ حضور قلب با خداست. و گرنه حضور قلب با الفاظ و يا با معانى است؛ و خداوند علِىّ أعْلى مهجور گرديده، و فقط به نظر ضمنى كه در حقيقت نظر نيست به او ملاحظه شده است.
بارى، مرحوم حاج سيّد هاشم هم به مرحوم مطهّرى علاقمند شده بودند؛ و در سفر اخير حقير به شام كه حضرت آقا هم بدانجا براى زيارت مشرّف بودند، و اين سفر پس از شهادت آن مرحوم بود، براى اين ضايعه متأسّف بودند.