اين درجه عظيم، وصفى از اوصاف «صدّيقين» است كسى كه بدان درجه برسد، از قيود، رهايى مىيابد، ابرهاى غم از او برطرف گشته، به جايش ابرهاى امنيت، جايگزين مىگردند. بر خوان رضا مىنشيند و از چشمههاى طمأنينه آب مىنوشد كه ذات اقدس الهى مىفرمايد:
- وَ مَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ .[۱]«هر كس بر خدا توكّل كند، همان خدا برايش بس است».
الَّذينَ قالَ لَهُمُ النَّاسُ إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَكُمْ فَاخْشَوْهُمْ فَزادَهُمْ إيماناً وَ قالُوا حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَكيلُ (۱۷۳) فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ لَمْ يَمْسَسْهُمْ سُوءٌ... (۱۷۴) .[۲]
« همان كسانى كه [برخى از] مردم به ايشان گفتند: «مردمان براى [جنگ با] شما گرد آمدهاند؛ پس، از آن بترسيد.» و[لى اين سخن] بر ايمانشان افزود و گفتند: «خدا ما را بس است و نيكو حمايتگرى است.»
پس با نعمت و بخششى از جانب خدا، [از ميدان نبرد] بازگشتند، در حالى كه هيچ آسيبى به آنان نرسيده بود، و همچنان خشنودى خدا را پيروى كردند، و خداوند داراى بخششى عظيم است.».
در وحى قديم آمده است كه:
«يا ابن آدم، خلقتك مِنْ تُرابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ فلم أعى بخلقك او يعيينى رغيف اسوقه اليك في حينه»«اى بنی آدم! من ابتدا كه تو را از خاك و سپس از نطفه آفريدم، برايم دشوار و سخت نبود، اما قرص نانى كه بخواهم به تو برسانم، براى من دشوار و گران تمام مىشود ؟ »
و نيز براى حضرت عيسى- عليه السّلام- اين گونه وحى فرستاد:
«انزلنى من نفسك كهمّك، و اجعل ذكرى لمعادك، و تقرّب الىّ بالنّوافل و توكّل علىّ اكفك و لا تولّ غيرى فاخذ لك. يا عيسى اصبر على البلاء، و ارض بالقضاء، و كن لمسرّتى فيك، فانّ مسرّتى ان اطاع فلا اعصى. يا عيسى احى ذكرى بلسانك، و ليكن ودّى في قلبك»«توجه من به تو به اندازه همت تو است. براى روز بازگشت به ياد من باش. به وسيله نوافل و مستحبات، به من نزديك بشو. بر من توكل كن تا تو را كفايت كنم (و اموراتت را بر عهده بگيرم)، مبادا بر غير من تكيه كنى كه مؤاخذه خواهى شد. اى عيسى! در بلا، صبور و در قضاى الهى، راضى باش. به دنبال جلب شادى من باش كه شادى من در اطاعت است و ترك معصيت. اى عيسى ذكر و ياد مرا با زبانت احيا كن و محبت مرا در قلبت نگاهدار»
حضرت صادق- عليه السّلام- فرمود:
«من اهتمّ لرزقه كتب عليه خطيئته»«كسى كه غصه روزى را بخورد، برايش گناه نوشته مىشود»
در روايت آمده است كه:
حضرت دانيال- عليه السّلام- در زمان پادشاه مستكبرى، زندگى مىكرد كه وى را دستگير كرده در چاهى قرار داد. به همراه او درندگان را نيز به چاه انداخت، اما آن حيوانات به وى نزديك نمىشدند و جراحتى بر او وارد نمىكردند.
در اين زمان، خداوند متعال بر پيامبرى وحى فرستاد كه براى دانيال غذايى ببرد.
پرسيد: پروردگارا! مگر دانيال كجاست؟ فرمود: از محل خارج شو، كفتارى به استقبال تو مىآيد، به دنبالش برو، تو را به او خواهد رساند.
آن پيامبر چنين كرد تا به آن چاه رسيد، غذا را به درون چاه هدايت كرد وقتى دانيال آن غذا را در برابر خود ديد گفت:
«الحمد للَّه الّذى لا ينسى من ذكره، و الحمد للَّه الّذى لا يخيب من دعاه، و الحمد للَّه الّذى من توكّل عليه كفاه، و الحمد للَّه الّذى من وثق به لم يكله الى غيره، و الحمد للَّه الّذى يجزى بالاحسان احسانا و بالسّيّئات غفرانا و بالصّبر نجاة»«سپاس خدايى را كه ذاكرش را فراموش نمىكند. حمد مخصوص خدايى است كه دعاكننده را نااميد نمىنمايد. ستايش از آن خدايى است كه اگر كسى بر او توكل كند، همو برايش كافى است. سپاس از آن خدايى است كه اگر كسى بر او اطمينان كرد به ديگرى موكولش نمىكند، حمد مخصوص خدايى است كه نيكى را با نيكى پاسخ مىدهد، گناه را با آمرزش و صبر را با نجات».
حضرت صادق- عليه السّلام- فرمود:
«انّ اللَّه ابى الّا ان يجعل ارزاق المتّقين من حيث لا يحتسبون، و لا يقبل لاوليائه شهادة في دولة الظّالمين»خداوند متعال روزى متقين را تنها در جايى قرار مىدهد كه آنان اصلا گمانش را نمىكنند [۳] و حضور اوليايش را در دستگاه حكومت ظالمان، نمىپذيرد».
از جمله چيزهايى كه خداوند متعال بر حضرت داود- عليه السّلام- وحى فرستاد اين بود:
«من انقطع الىّ كفيته»[۴]«هر كس از ديگران به سوى من قطع اميد كند، من كفايتش مىكنم».
از حضرت صادق- عليه السّلام- روايت شده است كه فرمود:
«جاء جبرئيل الى النّبيّ- صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم- فقال: يا رسول اللَّه، انّ اللَّه ارسلنى بهديّة لم يعطها احدا قبلك، فقال رسول اللَّه- صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم-: فقلت: و ما هى؟ قال: الصّبر»«و احسن منه، قلت: و ما هو؟ قال: القناعة»«جبرئيل نزد رسول حق- صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم- آمد و عرضه داشت: يا رسول اللَّه! خداوند متعال به همراه من هديهاى براى تو فرستاد كه آن را به احدى قبل از تو نداده است، پيامبر- صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم- پرسيد: آن هديه چيست؟ گفت: صبر است».
- «بهتر از صبر هم هست،(پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم ،فرمودند:) گفتم:بهتر از صبر چيست؟ گفت: قناعت».«و احسن منها، قلت: و ما هو؟ قال: الرّضا»
- «بهتر از آن هم هست، گفتم: چيست؟ گفت: رضا».«و احسن منه، قلت: و ما هو؟ قال: الزّهد».
- «بهتر از آن نيز هست، گفتم: چيست؟ گفت: زهد».«و احسن منه، قلت: و ما هو؟ قال: الاخلاص».
- «بهتر از آن هم هست، گفتم: چيست؟ گفت: اخلاص».«و احسن منه قلت: و ما هو؟ قال: اليقين»
- «از آن بهتر باز هم هست، گفتم: چيست؟ گفت: يقين».«و احسن منه: قلت: و ما هو؟ قال: انّ مدرجة ذلك كلّه التّوكّل على اللَّه»
- «باز از آن بهتر نيز هست، گفتم چيست؟ گفت: راه رسيدن به همه اينها توكل بر خداست».«قلت: يا جبرئيل، و ما تفسير التّوكّل على اللَّه؟ قال: العلم بأنّ المخلوق لا يضرّ و لا ينفع، و لا يعطى و لا يمنع، و استعمال اليأس من المخلوق فاذا كان العبد كذلك لم يعمل لاحد سوى اللَّه و لم يزغ قلبه و لم يخف سوى اللَّه و لم يطمع الى احد سوى اللَّه، فهذا هو التّوكّل»
- «گفتم: اى جبرئيل! تفسير «توكل» بر خدا چيست؟ گفت: دانستن اينكه مخلوقاتش، نه ضررى مىرسانند نه نفعى، نه چيزى مىدهند، نه مانع چيزى مىگردند، بايد از مخلوقاتش مأيوس گشت وقتى بنده به اين درجه رسيد، آنگاه براى غير خدا كار نمىكند و قلبش به بيراهه نمىرود و از غير او نمىهراسد و به غير او دل نمىبندد، اين است معناى توكل».«قال: قلت: يا جبرئيل، فما تفسير الصّبر؟ قال: يصبر في الضّراء كما يصبر في السّراء، و في الفاقة كما يصبر في الغنى، و في العناء كما يصبر في العافية، و لا يشكو خالقه عند المخلوق بما يصيبه من البلاء»
- «رسول اللَّه- صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم- فرمود: گفتم: اى جبرئيل! معناى «صبر» چيست؟ گفت: بنده بايد در ناخوشيها صبر كند (و آن را پذيرا باشد) همچنان كه در خوشيها صبر مىكند (و آن را مىپذيرد)، هنگام ندارى، صبور باشد همچنان كه هنگام دارايى، صبور است، در سختى و رنج، صابر باشد آن طور كه زمان عافيت، صابر است. و هرگز به خاطر بلاهاى روزگار نزد مخلوق، لب به شكايت از خالقش نگشايد».«قلت: فما تفسير القناعة؟ قال: يقنع بما يصيب من الدّنيا، يقنع بالقليل و يشكر باليسير».
- «گفتم: تفسير «قناعت» چيست؟ گفت: هر قدر از نعم دنيا كه به او رسيد، بدان قانع باشد، با كم بسازد و اندك را شكرگزارى كند».«قلت فما تفسير الرّضا؟ قال: الرّاضى الّذى لا يسخط على سيّده اصاب من الدّنيا ام لم يصب، و لم يرض من نفسه باليسير من العمل»
- «گفتم: تفسير «رضا» چيست؟ گفت: راضى، كسى است كه از خدايش ناراحت نمىشود، چه به دنيا برسد و چه نرسد و از عمل اندك خود نيز هرگز خشنود نيست (و خود را مكلّف به عمل بسيار مىداند)».«قلت: يا جبرئيل، فما تفسير الزّهد؟ قال: الزّاهد يحبّ ما يحبّ خالقه، و يبغض ما يبغض خالقه، و يتحرّج من حلال الدّنيا، و لا يلتفت الى حرامها، فانّ حلالها حساب و حرامها عقاب، و يرحم جميع المسلمين كما يرحم نفسه، و يتحرّج من الكلام فيما لا يعنيه كما يتحرّج من الحرام، و يتحرّج من كثرة الاكل كما يتحرّج من الميتة الّتى قد اشتدّ نتنها، و يتحرّج من حطام الدّنيا و زينتها كما يتجنّب النّار ان يغشاها و ان يقصر اماله و كان بين عينيه اجله».
- «گفتم: اى جبرئيل! تفسير «زهد» چيست؟ گفت: زاهد، دوست دارد هر آنچه را كه خالقش دوست دارد و بد دارد هر آنچه را كه خالقش بد دارد. از حلال دنيا دورى مىكند و توجهى به حرامش ندارد، چون حلالش حساب دارد و حرامش عقاب. بر هر مسلمانى ترحم مىورزد آنچنان كه بر خود ترحم مىكند، همان طور كه از حرام پرهيز دارد از سخنان بيهوده و بىفايده نيز دورى مىكند. از پرخورى پرهيز مىنمايد چنان كه از مردارى كه بوى گندش شدّت يافته، دورى مىكند. از نعمتها و زينتهاى دنيا دورى دارد آنچنان كه از فرا گرفتن آتش، دورى مىورزد. آرزوهايش كوتاه و مرگ در برابر چشمانش حاضر است».«قلت: يا جبرئيل، فما تفسير الاخلاص؟ قال: المخلص الّذى لا يسأل النّاس شيئا حتّى يجد، و اذا وجد رضى، و اذا بقى عنده شيء اعطاه للَّه، فان لم يسأل المخلوق فقد اقرّ للَّه بالعبوديّة، و اذا وجد فرضى فهو عن اللَّه راض، و اللَّه تبارك و تعالى عنه راض، و اذا اعطاه للَّه فهو جدير به»
- «گفتم: اى جبرئيل! تفسير «اخلاص» چيست؟ گفت: مخلص، كسى است كه از مردم چيزى طلب نمىكند تا آنكه خودش آن را بيابد و وقتى كه يافت، بدان راضى است و اگر نزدش چيزى اضافه آمد، در راه خدا مىدهد. درخواست نكردن او از ديگران، خود اقرارى است به بندگى خدا و وقتى چيزى يافت، بدان راضى مىگردد (و از كم يا زيادش شكايت نمىكند) هم او از خدا راضى است هم خدا از او. بخشيدنش در حالى است كه خود بدان نيازمندتر و سزاوارتر است».«قلت: فما تفسير اليقين؟ قال: الموقن يعمل للَّه كأنّه يراه، و ان لم يكن يرى اللَّه فانّ اللَّه يراه، و ان يعلم يقينا انّ ما اصابه لم يكن ليخطئه، و انّ ما اخطأه لم يكن ليصيبه، و هذا كلّه اغصان التّوكل و مدرجة الزّهد».
- «گفتم: تفسير «يقين» چيست؟ گفت: انسان اهل يقين، آن طور براى خدا كار مىكند كه گويا او را مىبيند. و اگر به اين درجه نرسيد كه خدايش را ببيند، اين قدر مىداند كه او وى را مىبيند و يقين داشته باشد كه آنچه به او رسيده مىبايست برسد و آنچه به او نرسيده، نمىبايست برسد اين همه كه گفتيم، شاخههاى توكّل و طريق زهد بود».
خواننده محترم!:
ببين اين حديث چه مضامين بالا و مطالب عالى را در بردارد و بيان كرده است كه صبر، قناعت، رضا، زهد، اخلاص و يقين، همه از توكل سرچشمه مىگيرند، اگر نبود جز همين يك حديث در مدح و ستايش توكل، كافى بود.
در اين حديث شريف، پنج رکن براى «توكل» ذكر گرديده است:
۱- مخلوقات، ضررى نمىرسانند- مخلوقات، منفعتى نمىرسانند.
۲- مخلوقات، چيزى نمىدهند.
۳- مخلوقات، مانع چيزى هم نمىتوانند بشوند.
۴- از غير او بايد مأيوس شد.
۵- چهار رکن اوّل، علمى و پنجمى، عملى است كه اگر اين پنجمى نباشد، آن چهار تا، قوام و اثرى ندارند، همچنان كه علم بدون عمل قوام ندارد، اين امرى است بسيار واضح و روشن، مثلا كسى كه دندانش درد مىكند و مىداند كه غذاى ترش برايش مضرّ است، با اين حال اگر برود ترشى بخورد، مسلما دندانش درد خواهد گرفت و صرف دانستن اينكه ترشى برايش مضرّ است، بدون عمل به مقتضاى آن،نفعى برايش نخواهد داشت.
نكته ديگرى كه در اين حديث شريف نهفته است، سه اثر مهم «توكل» است:
اوّل- اخلاص: وقتى بنده، فهميد كه مخلوقات هيچ نفعى و ضررى ندارند، در نتيجه براى هيچ يك از آنها عملى انجام نمىدهد، بنا بر اين، انگيزه ريا برچيده مىشود و قلبش از انحراف و كجى نجات مىيابد و طاعات و عبادات را با اخلاص انجام مىدهد.
دوّم- عزّت: وقتى فهميد غير ذات اقدس الهى، همه محتاجند، از آنان قطع طمع مىكند و به آنان دل نمىبندد و فقط به معبودش تكيه مىكند و لا غير.
سوّم- امنيّت: از ديگر آثار اين است كه انسان متوكل، از مخلوقات و موذيات نمىهراسد، چون آنها را در برابر عظمت حق هيچ مىداند و بر همين اساس است كه گاهى اوقات در احوالات برخى افراد مخلص و بندگان پاك درگاه الهى، مىشنويم كه گذرشان به حيوانات درّنده مىافتاد ولى به آن اهميت نمىدادند، چون يقين داشتند كه مخلوق ضررى نمىرساند، يك حيوان درّنده در برابرشان با چيزهاى ديگر (نظير سنگ و درخت و ...) فرقى نداشت.
در حديث آمده است كه حضرت امام صادق- عليه السّلام- يك وقتى وارد كوفه شدند، هنگام برگشت، جمعيتى از كوفه جهت بدرقه پيشاپيش حضرت، از شهر خارج گرديدند، در بين راه، ناگهان به شيرى برخورد كردند. «ابراهيم ادهم» كه در بين آنان بود، گفت: صبر كنيد تا حضرت تشريف بياورند، آنان نيز چنين كردند، وقتى امام- عليه السّلام- به آنان رسيد، ماجرا را به ايشان اطلاع دادند، حضرت به شير نزديك شدند تا جايى كه گوش شير را گرفته از وسط جاده خارجش كردند و سپس فرمودند:
«اما انّ النّاس لو اطاعوا اللَّه حقّ طاعته لحملوا عليه اثقالهم»«اگر مردم خدا را به آن حد كه بايد، اطاعت مىكردند، مىتوانستند بارهايشان را بر شير حمل كنند».
«جويرية بن مسهر» گويد:
من و امير المؤمنين- عليه السّلام- به طرف كوفه حركت مىكرديم، كس ديگرى همراهمان نبود تا به زمين شورهزارى رسيديم. در آنجا به شير نرى برخورد كرديم كه در بين راه روى زمين نشسته بود. جفتش هم پشت سرش و بچه شيرها نيز پشت سر آن دو بودهاند من كه اين صحنه را ديدم لجام اسپم را كشيدم كه برگردم، ناگاه ديدم امام- عليه السّلام- مىفرمايد:
اى جويريه! جلو برو، اين حيوان در درگاه الهى سگى است چون ساير حيوانات كه زمامش به دست خداوند متعال است، غير از او احدى نمىتواند شرّ اين حيوان را دفع نمايد [۵].
ناگاه ديدم آن شير در حالى كه دم خود را مىجنبانيد به طرف حضرت آمد، آن امام پاى خود را به صورت شير ماليدند، در اينجا ذات اقدس الهى با قدرت مطلقهاش، شير را به سخن آورده چنين گفت:
سلام بر تو اى امير المؤمنين و وصى خاتم النبيين! حضرت فرمود: و عليك السّلام اى شير! تسبيح تو چيست؟
گفت: مىگويم: منزه است پروردگار من! منزه است معبود من! منزه است آن كس كه هيبت و ترس مرا در دل بندگانش نهاد! منزه است او! منزه است او! حضرت از آنجا گذشتند در حالى كه من همراه او بودم، زمين شورهزار طولانى شد و وقت نماز عصر ضيق گشت، من از فوت شدن نماز عصر دلتنگ شدم ولى با خود گفتم:
واى بر تو اى جويريه! آيا تو از امير المؤمنين- عليه السّلام- به نماز حريصترى در حالى كه قضيه شير را با چشمانت ديدى؟
با هم رفتيم تا زمين شورهزار به پايان رسيد، از مركب فرود آمد و اذان و اقامه گفت، آنگاه آهسته با لب چيزى گفت و با دستش اشارهاى فرمود، ناگاه به قدرت مطلقه الهى، آفتاب به جايگاه عصر بازگشت، با هم نماز عصر را خوانديم، بعد از نماز سر را بالا كردم، ديدم خورشيد در يك چشم بر هم زدن به محل اوّلش بازگشت و ستارگان ظاهر گشتند، مجددا حضرت اذان و اقامه گفتند و نماز مغرب را اقامه فرمودند و سوار بر مركب شده رو به من كردند و گفتند:
- اى جويريه آيا مىگويى اين مرد، جادوگر است؟ آيا مىگويى من مانند اين طلوع و غروب را تاكنون از آفتاب نديدهام؟ جادوست يا چشم من خطا مىكند؟بزودى وسوسه شيطان را از نفست بيرون مىكنم: آيا نمىدانى كه خداوند متعال مىفرمايد:
- وَ لِلَّهِ الْأَسْماءُ الْحُسْنى فَادْعُوهُ بِها [۶].يعنى: «نامهاى نيك، همه مخصوص خداست، شما او را بدان نامها بخوانيد».
- اى جويريه! روزى رسول اللَّه- صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم- در حال نزول وحى، سر مباركش بر دامان من بود كه خورشيد غروب كرد، در حالى كه من هنوز نماز عصر را نخوانده بودم، از من پرسيد: آيا نماز عصر را خواندهاى؟گفتم: نه، فرمود: خداوندا! على در طاعت تو بسر مىبرد و نياز پيامبرت را برآورده مىساخت آنگاه با اسم اعظم، خدا را خواند، ناگاه خورشيد براى من برگشت و نماز را با آرامش به جاى آوردم و بعد غروب كرد. سپس آن حضرت- كه پدر و مادرم فدايش باد- آن اسم را به من آموخت و هم اكنون من با همان اسم دعا كردم.
اى جويريه! حق در قلوب مؤمنين، واضحتر و آشكارتر است از القائات شيطان. من از خدا خواستم كه اين القائات را از قلبت بزدايد، حالا چه مىيابى؟
گفتم: اى آقاى من! آن القائات از قلبم محو گرديد.
ابن فهد حلی و نکوهش درخواست از مردم
۱. سوره طلاق، آيه ۳.
۲. آل عمران آيه ۱۷۳- ۱۷۴.
۳. اشاره است به آيه شريفه مَنْ يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً وَ يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لا يَحْتَسِبُ، (سوره طلاق آيات ۲- ۳)
۴. از جمله سخنانى كه ذات اقدس الهى بر داود نبى- عليه السّلام- وحى فرستاد اين است كه:
«من انقطع الىّ كفيته و من سألنى اعطيته و من دعانى اجبته»«هر كس به من روى كند و از غير من قطع اميد بنمايد، او را كفايت مىكنم (و كارهايش را بر عهده مىگيرم و به انجام مىرسانم) هر كه از من درخواست كند به او عطا خواهم كرد و هر كه مرا بخواند، جوابش را خواهم داد».
۵. اقدم يا جويريّة فانّما هو كلب اللَّه، و ما من دابّة الا اللَّه آخذ بناصيتها لا يكفى شرّها الّا هو.
۶. سوره اعراف، آيه ۱۸۰.