امام قلی نخجوانی در نخجوان در زمان شباب خود، عاشق یک پسر ارمنی میشود و به طوری عشق او بر او غالب میگردد که خواب و خوراک را از او میگیرد، و روزی که در معبر و خیابان در اندیشۀ خود با او مشغول و سراسیمه میرفته است، کسی از پشت سر دست به شانۀ او میگذارد و میگوید: «این راه عشق نیست و این عشق درست نیست! عشق، عشق خداست و باید به او عاشق شد.»
ایشان از عرفای بزرگ دهههای پایانی قرن سیزدهم و از بزرگان سلسلۀ ذهبیه در تبریز محسوب میشوند.
ما ایشان را بیشتر از آنجا که استاد آقا سید حسین قاضی والد مرحوم آیة الحق و العرفان آقا سید علی آقای قاضی بودهاند میشناسیم این نکته آنجا مهمتر جلوه میکند که بدانیم گرچه حضرت آقای قاضی را بیشتر شاگرد آیةاللهالعظمی حاج سید احمد کربلایی میدانند اما اولین استاد حضرت آقای قاضی همانا پدر بزرگوارشان بودهاست. بنابراین مرحوم امامقلی نخجوانی در سلسله اساتید حضرت آقای قاضی قرار میگیرند.
از تاریخ حیات این بزرگوار اطلاعات دقیقی در دست نیست هر چند اطلاعات خوبی از ایشان در «انوار قلوب السالکین» (صفحۀ ۹ تا ۱۱) و مقاله بررسی زندگانی دو عارف قزوینی[۱] آمده است. همچنین حجة الاسلام و المسلمین شیخ محمد حسن وکیلی در ضمن یادداشتهای روزانه خود به نکاتی در باب ایشان پرداختهاند.
مرحوم علامه طهرانی در جنگ خطی خویش [۲] حکایتی شیرین از آغاز سلوک ایشان نقل میکنند:
امامقلی نخجوانی شاگرد آقا سید قریش قزوینی بوده است. از این قرار که:
امامقلی نخجوانی در نخجوان در زمان شباب خود، عاشق یک پسر ارمنی میشود و به طوری عشق او بر او غالب میگردد که خواب و خوراک را از او میگیرد، و روزی که در معبر و خیابان در اندیشۀ خود با او مشغول و سراسیمه میرفته است، کسی از پشت سر دست به شانۀ او میگذارد و میگوید: «این راه عشق نیست و این عشق درست نیست! عشق، عشق خداست و باید به او عاشق شد.»
به مجرّد این کلام عشقش تبدیل به عشق خدا میشود، آن عشق به گونهای از بین میرود که اثری از آن به جای نمیماند و عشق خداوند تمام وجودش را فرا میگیرد.
پس از چند روز، باز آن مرد به او میرسد و این، از او، راه وصول و چاره میطلبد، او میگوید: «باید بروی به مکّۀ مکرّمه و در آنجا اقامت کنی تا کارت درست گردد.»
امامقلی از او دستور میگیرد و به مکّه رهسپار میشود و چهار سال درنگ میکند و به مقصودش نمیرسد، و پس از گذشت این زمان به او گفته میشود:« باید به مشهد مقدّس خدمت حضرت علیّ بن موسی الرّضا علیهما السّلام بروی و در آنجا به چارهات می رسی!»
امامقلی از مکّۀ مشرّفه به صوب خراسان رهسپار و سه ماه تمام در مشهد مقدّس به توسّلات و زیارات حضرت امام رضا علیهالسّلام اشتغال میورزد و مع ذلک فتح بابی برای وی نمیشود؛ پس از گذشت سه ماه از جانب حضرت رضا علیهالسّلام به او گفته میشود: «باید به قزوین بروی نزد آقا سیّد قریش قزوینی! مطلوب تو آنجاست.»
امامقلی میگوید:
من تا آن لحظه ابداً نام و نشانی از آقا سیّد قریش نشنیده و به خاطر نداشتم؛ فلهذا از مشهد به سوی قزوین حرکت نمودم و در قزوین از او جویا شدم. معلوم شد از علمای معروف و سرشناس و دارای درس و بحث، و در منزل وی رفع خصومات و مشکلات مردم میگردد.
من هم روزی به منزل او رفتم و در میان مراجعین نشستم. اطاقهای متعدّدی برای مراجعین بود و او به کارها و حوائج مردم رسیدگی مینمود؛ و من پیوسته با خود میگفتم: عجیب است که مرا بدین جا ارجاع دادهاند و در قزوین هم یک نفر آقا سیّد قریش قزوینی بیشتر نیست! و این مرد که اهل مراجعۀ مردم و رفت و آمد و رتق و فتق عامّه است، کجا میتواند درد مرا دوا کند؟! طبعاً باید او یک مرد مُنعَزل و منزوی باشد. بالأخره نشستم تا قریب ظهر که مردم همه رفتند و من هم برخاستم که خداحافظی کنم و بروم، در این حال آقا سیّد قریش از بالای اطاق به من اشاره ای نمود که بیا!
من نزد او رفتم و از اطاقهای متعدّدی مرا عبور داد تا در یک اطاق آخر وارد شدیم. در آنجا بدون آنکه من چیزی بگویم، مثل اینکه تمام امور و جریانات و احوال من در مُشتِ اوست، دستوراتی به من داد و فرمود: «باید به اینها عمل کنی! و إن شاءالله مقصدت حاصل است.» و اضافه فرمود: «باید به تبریز بروی و در آنجا رحل اقامت افکنده و به کسب و کار مشغول شوی!»
من به سمت تبریز حرکت نمودم و در آنجا جماعتی از صوفیان بودند که امر بر آنها مشتبه شده بود؛ آنان صبحگاهان هر کدامشان یک دورۀ تسبیح، صاحب جواهر را لَعن میکردند! من جلوی این امر را گرفتم و ایشان را به راه شرع قویم و صراط مستقیم هدایت نمودم. همۀ آنها از صوفیان صافی ضمیر و رندان صاحب شریعت و اهل تقلید و عبادت شدند. و الحمدللّه به مقصد و مقصود رسیدم و آنچه در وعده بود صورت خارج و تحقّق یافت و نیز فهمیدم علّت اعزام من به تبریز این بوده است.
در نقل دیگری در تکمیل این حکایت چنین آمده است:
در اﺛﺮ ﻋﺒﺎدات و سیر و ﺳﻠﻮك ﻋﺮﻓﺎﻧﻲ در ﺣﺎﻟﺘﻲ ﻣﻜﺎﺷﻔﻪ ﮔﻮﻧـﻪ در ﻣـﻲﻳﺎﺑـﺪ ﻛـﻪ ﺑـﺮاي تکمیل ﻣﺮاﺣﻞ ﻣﻌﻨﻮي ﺧﻮد ﺑﺎﻳﺪ ﺑﻪ ﻗﺰوﻳﻦ رﻓﺘﻪ و ﺧﺪﻣﺖ ﺣﺎج سید ﻗﺮﻳﺶ ﻗﺰوﻳﻨﻲ ﺑﺮﺳﺪ . اﻣﺎﻣﻘﻠﻲ نیز ﺑﺮ اﺛﺮ اﻳﻦ ﻛﺸﻒ از ﺗﺒﺮﻳﺰ ﺣﺮﻛﺖ ﻛﺮده و ﺑﻪ ﻗﺰوﻳﻦ وارد ﻣﻲ ﺷﻮد و ﺧﺪﻣﺖ سید میرﺳﺪ . ﮔﻮﻳﺎ ﻳـﻚ ﻫﻔﺘـﻪ ﻗﺒﻞ از ورود ﺣﺎج اﻣﺎم ﻗﻠﻲ ﺗﺒﺮﻳﺰي ﺑﻪ ﻗﺰوﻳﻦ، سید دﺳﺘﻮر داده ﺑﻮده ﻛـﻪ ﻳـﻚ دﺳـﺖ ﻟﺒـﺎس ﻣﻨﺎﺳـﺐ ﺗﺠﺎر ﺑﺮاي وي آﻣﺎده ﻛﻨﻨﺪ . ﭼﻮن ﺣﺎج اﻣﺎم ﻗﻠﻲ ﺧﺪﻣﺖ سید ﻣﻲ رﺳﺪ ﺑﻪ وي اﻣﺮ ﻣﻲﻛﻨﺪ ﻛﻪ ﺑﻪ ﺣﻤـﺎم رود . ﺣﺎﺟﻲ ﭘﺲ از اﺳﺘﺤﻤﺎم، آن ﻟﺒﺎس اﻋﻼي ﺗﺠﺎر را در ﺑﺮ ﻣﻲﻛﻨﺪ و ﺑﻪ ﻧـﺰد سید ﻗـﺮﻳﺶ ﻣـﻲرود. آن ﮔﺎه سید دوﻳﺴﺖ ﺗﻮﻣﺎن ﭘﻮل ﺑﻪ ﺣﺎﺟﻲ داده و ﻣﻲﮔﻮﻳﺪ ﺷﻤﺎ ﺑـﻪ ﺗﺒﺮﻳـﺰ ﺑـﺎز ﮔـﺮد و ﺣﺠـﺮه اي بگیر و ﺗﺠﺎرت ﻛﻦ و ﺑﺪﻳﻦ ترتیب ﺑﻮده ﻛﻪ اﻣﺎﻣﻘﻠﻲ در ﻣـﻲیابد ﺟﺎنشین ﻣﻼﻣﺤـﺮاب ﻣﺮﺣـﻮم ﺣـﺎج سید ﻗﺮﻳﺶ اﺳﺖ. ﭘﺲ از در ﮔﺬﺷﺖ ﺣﺎج سید ﻗﺮﻳﺶ، اﻣﺎم ﻗﻠﻲ ﻧﺨﺠﻮاﻧﻲ ﺑﻪ ﺟﺎنشینی سید قیام ﻣـﻲﻛﻨـﺪ و ﭼﻮن از ﻧﻈﺮ ﻣﺎﻟﻲ ﻫﻢ ﻣﺘﻤﻜﻦ ﺑﻮده پیکر سید را ﺑﻪ ﻛﺮﺑﻼي ﻣﻌﻠﻲ ﻣﻲفرﺳﺘﺪ و در ﻣﻘﺒـﺮه رﻛـﻦ اﻟﺪوﻟـﻪ ﻓﺮزﻧﺪ ﻓﺘﺤﻌﻠﻲ ﺷﺎه ﻛﻪ ﭼﻨﺪ ﺳﺎل ﺣﺎﻛﻢ ﻗﺰوﻳﻦ ﺑﻮده ﺑﻪ ﺧﺎك ﻣﻲﺳﭙﺎرﻧﺪ.
رواﻳﺖ دﻳﮕﺮي از اﻳﻦ واﻗﻌﻪ را ﺗﺒﺮﻳﺰي آﻗﺎ میرﺟﺒﺎر آﻗﺎ ﻓﺮزﻧﺪ میر ﻏﻔـﺎر ﻛـﻪ از ﻣﺮﻳـﺪان اﻣـﺎم ﻗﻠـﻲ ﻧﺨﺠﻮاﻧﻲ و ﻓﺮزﻧﺪ سید ﻗﺮﻳﺶ ﻳﻌﻨﻲ آﻗﺎ سید حسین ﻗﺰوﻳﻨﻲ اﺳﺖ چنین مینگارد:
«ﺣﺎج اﻣﺎم ﻗﻠﻲ آﻗﺎ ﻧﺨﺠﻮاﻧﻲ ﻣﺮﺣﻮم، ﺷﺼﺖ ﺳﺎل پیش ﻳﻌﻨﻲ سال ۱۲۴۹ ﻗﻤﺮي، درد ﻃﻠﺐ ﻛـﻪ پیدا میکند در ﻛﺴﻮت ﻓﻘﺮ از ﭘﻲ ﻳﻚ ﻧﻔﺮ ﻛﺎﻣﻞ ﻣﻜﻤل میﮔﺮدد؛ حتی ﺑﻪ ﻣﻜﻪ ﻣﻌﻈﻤـﻪ و بیت اﻟﻤﻘـﺪس میرود و در بیت اﻟﻤﻘﺪس ﺑﻪ اربعین ﻫﺎ ﻣﻲنشیند و رﻳﺎﺿﺖها ﻣـﻲﻛﺸـﺪ؛ پیدا نمیکند تا با آن زﺣﻤﺖ پیاده و ﭘﺎي ﺑﺮﻫﻨﻪ، ﻣﺸﺮف آﺳـﺘﺎن ﻣﻼﻳـﻚ ﭘﺎﺳـﺒﺎن اﻣـﺎم رﺿـﺎ ﻣـﻲ شود و در ﺗﺤـﺖ ﻗﺒـﻪ ﻣﺒﺎرﻛﻪ ﺻﺪاﻳﻲ ﻣﻲ رﺳﺪ از ﻃﺮف ﺿﺮﻳﺢ ﻣﻘﺪس ﻛﻪ : برو به خدمت سید قریش ﻗﺰوﻳﻨﻲ، ﺣﺎﺟﻲ ﻣﺮﺣﻮم ﻣﺸﺘﺒﻪ ﻣﻲﺷﻮد که اﻳﻦ ﺧﻮاب اﺳﺖ ﻳﺎ بیداري؟ میّیند که هیچ ننشسته و سرپاست.
ﺑﺎز ﻣﺘﻮﺟﻪ ﻣﻲ ﻣﻲ ﺷﻮد وﻫﻤﺎﻧﻄﻮر ﺻﺪا ﻣﻲ آﻳﺪ ﺑﺎز ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺷﻮد و ﺗـﺎ ﺳـﻪ دﻓﻌـﻪ . ﺑﻌـﺪ از آن ﻣـﻲ آﻳـﺪ ﺑـﻪ ﻗﺰوﻳﻦ و ﻳﻚ ﺷﺐ ﺑﻪ ﺷﺮف ﻳﺎﺑﻲ ﻣﺎﻧﺪه، آﻗﺎي ﻣﺮﺣﻮم را در ﺧﻮاب میبیند و و ﺳؤال و جوابی ﻣﻲﻓﺮﻣﺎﻳﻨـﺪ .
ﻓﺮدا ﻛﻪ ﺷﺮفیاب ﻣﻲ ﺷﻮد میبیند ﻛﻪ ﻫﻤﺎن ﺑﺰرﮔﻮار اﺳﺖ ﻛﻪ در ﺧﻮاب دﻳﺪه ﺑﻮد و ﺑﻌـﺪ از ﻣـﺪﺗﻲ او را ﻣﺄﻣﻮر ﻣﻲفرﻣﺎﻳﻨﺪ ﻛﻪ ﺑﻪ ﺗﺒﺮﻳﺰ ﺑﺮو و آن ﺟـﺎ ﻛﺴـﺐ ﻛـﻦ و در آن ﺟـﺎ ﺑـﺎ ﺷـﺨﺺ سیدي ﻣﻼﻗـﺎت ﺧﻮاﻫﻲ ﻛﺮد (و ﺣﺎﻟﺖ و ﺷﻜﻞ و ﺷﻤﺎﺋﻠﺶ را ﻫﻢ ﻓﺮﻣﺎﻳﻨﺪ) و در وﻗﺖ ﻣﻼﻗﺎت از ﻣـﻦ ﺳـﻼم ﺑﺮﺳـﺎن.
اﻳﺸﺎن به ﺗﺒﺮﻳﺰ ﻣﻲ روﻧﺪ و ﺑﻨﺎي ﺑﺰازي میﮔﺬارﻧﺪ، ﻳﻚ روز در ﺣﺠﺮه اﻳﺸﺎن ﺣﻀﺮت حاج میر ﻏﻔﺎر وارد ﻣﻲﺷﻮﻧﺪ و اﻣﺎم ﻗﻠﻲ آقا از اسم و ﻧﺸﺎﻧﻲ ﻫﺎ اﻳﺸﺎن را میﺷ ﻨﺎﺳﻨﺪ و ﺳﻼم آﻗﺎ سید ﻗﺮﻳﺶ را ﻣـﻲرﺳـﺎﻧﻨﺪ ﺑﻌﺪ از آن ﺑﺎز اﻣﺎم ﻗﻠﻲ ﻣﺮﺣﻮم ﺑﻪ ﻗﺰوﻳﻦ آﻣﺪه، شرفیاب ﻣﻲﺷﻮﻧﺪ(تحریر در به تاریخ ۱۳۰۹ هجری).
ﻛﺎر ﺻﺪق و ارادت اﻣﺎم ﻗﻠﻲ ﻧﺨﺠﻮاﻧﻲ ﺗﺒﺮﻳﺰي ﺑﻪ آﻗﺎ سید ﻗﺮﻳﺶ ﺗﺎ ﺑﻪ آن ﺟﺎ ﻣـﻲرﺳـﺪ ﻛـﻪ آﻗـﺎ سید حسین ﻓﺮزﻧﺪ سید ﻗﺮﻳﺶ ﻛﻪ از ﻃﺒﻊ ﺷﺎﻋﺮي ﻓﺮاواﻧﻲ ﺑﺮﺧﻮردار ﺑﻮده و ﻋﺎﺻـﻲ ﺗﺨﻠـﺺ ﻣـﻲ ﻛـﺮده و ﺧﻮد ﺑﻪ اﻣﺎم ﻗﻠﻲ بسیار ﻋﻼﻗﻤﻨﺪ ﺑﻮده است در اﻳﻦ ﺑﺎره ﺳﺮوده:
اي ضیاء اﻟﺤــــﻖ، امین بینیاز
اي ﺗﻤــــــــﺎم ﻋﻤــــــــﺮ در راز و نیاز
ای امام اُﻗﻠـــــﻲ و اي ﻓﺮزﻧـــــﺪ ﺣـــــﻖ
ای ز تو گردان تمام نه طبق
ﺷــــﺪ دﻟــــﻢ ﻓــــﺎرغ ز قید ﻣﺎﺳــــﻮاك
ای حسام الدین بیا روحی فداک
ضاع عمری ضاع عمری ضاع عمر [ضاع ضاع_ظ]
قبلتی اغفر لنا ما قد مضی
از ایشان نقل شدهاست که
«پس از آنكه به سنّ پيرى و كهولت رسيدم شيطان را ديدم كه هر دوى ما در بالاى كوهى ايستادهايم. من دست خود را بر محاسن خود گذارده و به او گفتم: مرا سنّ پيرى و كهولت فرا گرفته اگر ممكنست از من درگذر. شيطان گفت: اين طرف را نگاه كن. وقتى نظر كردم درّهاى را بسيار عميق ديدم كه از شدّت خوف و هراس عقل انسان مبهوت مىماند. شيطان گفت: در دل من رحم و مروّت و مهر قرار نگرفته اگر چنگال من بر تو بند گردد جاى تو در ته اين درّه خواهد بود كه تماشا مىكنى». [۳]
از شاگردان مرحوم امام قلی دو نفر مشهورند:
از برخی حکایات به دست میآید که مرحوم آقا سید قریش عنایت خاصی به مرحوم امام قلی داشتهاند و میگویند:
«بین ﻣﺮﻳﺪﻫﺎ ﻣﺸﻬﻮر ﺑﻮده اﺳ ﺖ در لیالی ﺟﻤﻌﻪ ﺣﺎج سید ﻗـﺮﻳﺶ ﻧﻤـﺎز ﻣﻐـﺮب را در ﻗـﺰوﻳﻦ و ﻧﻤـﺎز ﻋﺸﺎ را در ﺗﺒﺮﻳﺰ ﺑﻪ ﺟﺎ ﻣﻲآورده و نماز ﺻﺒﺢ ﺟﻤﻌﻪ را در ﻗﺰوﻳﻦ ادا مینموده بطی اﻻرض. » [۴]
گویا غرض از این سفر ارتباط با مرحوم امام قلی بوده است. والله العالم
ﺣﺎج اﻣﺎم ﻗﻠﻲ ﻃﺒﻊ ﺷﻌﺮ ﻫﻢ داﺷﺘﻪ و ﺗﺨﻠﺼﺶ رﺳﻮا ﺑﻮده اﺳﺖ و علاوه ﺑﺮ ﻓﺎرﺳﻲ ﺑﻪ ﺗﺮﻛﻲ ﻫﻢ ﺷـﻌﺮ ﻣﻲ ﺳﺮوده است ﻛﻪ اﻳﻦ ﻣﺼﺮع از آن ﺟﻤﻠﻪ است:
ﻛﻠﻤﺎت ﻣﻨﺜﻮر و ﻣﻨﻈﻮم و ﺑﺮﺧﻲ ﻗﻄﻌﺎت و رﺑﺎعیاتی از وي ﺑـﻪ ﻓﺎرﺳـﻲ ﺑـﻪ ﺟـﺎ ﻣﺎﻧـﺪه اﺳـﺖ ﻛـﻪ از ﺟﻤﻠﻪ آﻧﻬﺎﺳﺖ این ﺟﻤﻠﻪ ﻣﻨﺜﻮر:
«در ﻣﻘﺎﺑﻞ ﺧﻮاﺳﺖ ﺣﻖ، ﺧﻮاﺳﺖ ﺧﻮد را ﻧﺒﺎﻳﺪ ﺑﻪ میان آورد اﮔﺮ ﭼﻪ در ﺻﻮرت ﻋﻤﻞ، ﺧﻮش ﻧﻤﺎ و درﻧﻈﺮ ﻋﺮف ﭘﺴﻨﺪﻳﺪه ﺑﺎﺷﺪ جناب ایوب علی نبینا و آله و علیه السلام ﺑﻌـﺪ از آن ﻛـﻪ در ﻣﻘﺎﺑـﻞ خواست حق که افتادن آن یک کرم مأمور بود، خواست خود را به میان آورد و او را ﺑﺮداﺷـﺘﻪ ﺑـﻪ ﻣﻜﺎن ﺧﻮد ﮔﺬاﺷﺖ، و ﺣﺎل آن ﻛﻪ اﻳﻦ ﻋﻤﻞ اﮔﺮ ﭼﻪ در ﻇﺎﻫﺮ، دلیل صبر و تسلیم است، آن ﺛﻤـﺮ را بخشید که ﭼﻨﺎن ﮔﺰﻳﺪ ﻫﻤﺎن حیوان ضعیف ﻋﻀـﻮ ﻣﺒـﺎرﻛﺶ را ﺗـﺎ ﺑـﻪ ﺣـﺪي ﻛـﻪ ﺑـﻲﻃﺎﻗـﺖ ﺷـﺪ و ﺷﻜﺎﻳﺖ ﻧﻤﻮد ﺑﻪ درﮔﺎه ﭘﺮوردﮔﺎر اﻋﻠﻲ. بالاخره هرچه از هر جا برسد از جانب حق است.»
وی همچنین در شرح حدیث معروف کمیل بن زیاد در آن جا که خطاب به مولا امیرالمؤمنین علیه السلام عرض میکند: أَوَ لستُ صاحب سرّک ... از زبان حضرت میگوید:
در ﺣﻀـــــﻮر ﺣﻀـــــﺮﺗﻢ اي ﺑـــــﻲ ادب
ﭼﻨــــﺪ بینی ﺧــــﻮﻳﺶ را ذاك اﻟﻌﺠــــﺐ
اﻳــــﻦ ﺳــــﻮاﻟﺖ در ﺣﻀــــﻮر ﺷــــﺎه ﻓــــﺮد
ﺑـــﻮي ﺳﺴـــﺘﻲ میدﻫـــﺪ ﻧـــﻪ ﺑـــﻮي درد
اﻳﻦ دو رﺑﺎﻋﻲ از اوﺳﺖ:
در ﺟﺴﻢ ﺻﻔﺎت، ﺟﻠﻮه ﮔﺮ ذات وﻟﻲ اﺳﺖ
دل ﻫﺎي ﺣﺮﻳﻔـﺎن، ﻫﻤـﻪ ﻣـﺮآت وﻟـﻲ اﺳـﺖ
چـﻮن ﻣﻬــﺮ رﺧــﺶ درون ﺟــﺎن ورزﻳــﺪم
دﻳــﺪم ﻛــﻪ جهان، ﺗﻤــﺎم ذرات وﻟــﻲ اﺳــﺖ
در ﻣﺤﻔــﻞ ﺟــﺎن، ﺻﺪرنشین اﺳــﺖ ﻋﻠــﻲ / ﺑــﺮ ﺧــﺎﺗﻢ دل، ﻧﻘــﺶ نگین اﺳــﺖ ﻋﻠــﻲ
ﺧﻮرشید ﺳــــﭙﻬﺮ ﻻﻣﻜــــﺎﻧﺶ ﺧﻮاﻧﻨــــﺪ/ ﻳﻌﻨﻲ ﻛـﻪ ﺑـﻪ ﻫـﺮ ﻣﻜـﺎن مکین اﺳـﺖ ﻋﻠـﻲ
اﻳﻦ ﻗﻄﻌﻪ ﻫﻢ از اوﺳﺖ :
اي ﺟــﺎن ﺟﻬــﺎن، ﺟﺴــﻢ ﺟﻬــﺎن، ﺟﻤﻠــﻪ ﻧﻬــﺎﻧﻲ
آن ﻛﺲ ﻛﻪ ﺟﺰ او نیست ﺗﻮ آﻧﻲ و ﺗﻮ آﻧـﻲ
ذاﺗــــﻲ و ﺻـــﻔﺎﺗﻲ و ﻣﺠــــﺎزي و حقیقت
پیدا و ﻧﻬـــــﺎﻧﻲ و ﻣﻜـــــﺎﻧﻲ و زﻣـــــﺎﻧﻲ
ﺷــﻤﺲ و ﻗﻤــﺮ و ﺿــﻮء و ظُلَم لیل و نهاری
ﻫـﻢ ﻣـﺆﻣﻦ و ﻫـﻢ ﻛــﺎﻓﺮ و ﻫـﻢ پیر وﺟــﻮاﻧﻲ
ﻫــﻢ ﻛﻔــﺮ و ﻫــﻢ اﻳﻤــﺎﻧﻲ و ﻫــﻢ ﺟﻨّت و ناری
ﻫﻢ ﻇـﺎﻫﺮ و ﻫـﻢ ﺑـﺎﻃﻦ و ﻫـﻢ عین و عیانی
ﻫﻢ ﺷـﺎﻫﺪ و ﻫـﻢ ﻣﺸـﻬﺪ و ﻫـﻢ ﻧـﺎﻇﺮ و ﻣﻨﻈـﻮر
بینام و نشان بی حد و با حد و نشانی
ﻋﺎﺷــﻖ ﺗــﻮ و ﻣﻌﺸــﻮق ﺗــﻮ و ﻗﺎﺗــﻞ و ﻣﻘﺘــﻮل
صیاد ﺗـــﻮ و صید ﺗـــﻮ و تیر و ﻛﻤـــﺎﻧﻲ
اﻳﻦ وﺣﺪت ﺻﺮف اﺳﺖ ﻧﻪ ﻛﻔﺮ اﺳﺖ ﭼﻪ گویم
گویند تو معنی و تو اجمال و بیانی
رﺳــﻮا ﻧﺒــﻮد اﻳــﻦ ﻛــﻪ بیان ﻣــﻲ ﻛﻨــﺪ اﺳــﺮار
رﺳـــﻮا ﺗـــﻮ و اﺳـــﺮار ﺗـــﻮ و ﻧﻄـــﻖ و بیانی[۵]
۱. اثر محمدرضا بندرچی، مندرج در ضمن کتاب سیمرغ قاف عشق: مجموعه مقالات همایش بزرگداشت عالم ربانی و عارف صمدانی حضرت آقاسیدموسی زرآبادی، صص ۱۴۰ تا ۱۷۷.
۲. جنگ خطی مرحوم علامه طهرانی، دفتر ۱۸، ص ۲۴۷
۳. علامه طهرانی، رساله لباللباب در سير و سلوك اولى الألباب، ص ۷۲.
۴. انوار قلوب السالکین، ص۱۰
۵. انوار قلوب السالکین، ص۱۰ و ۱۱