فانی شدن انسان در ذات یا اسماء الهی به معنای ورود در آن نمیباشد بلکه به معنای تجلّی ذات یا اسماء الهی در شخص فانی است به نحوی که انسان منیّت خود را از دست داده و دیگر منشأ اثر نیست و ذات الهی و یا اسماء و صفات الهی در نفس انسان حاکم میشوند مانند بلندگو که خودش منشأ اثر نیست و صدای کس دیگری را پخش میکند که در این صورت انسان لسانالله میشود و خداوند است که در او اثر میگذارد. فناء به این معنا در اسماء و صفات بلکه در ذات الهی نیز امکان دارد و در روایات نیز به آن اشاره شدهاست.
پاسخ به شبهاتی دربارۀ مبانی مکتب عرفانی علامه طهرانی و مرحوم حداد (۱)؛ مقام انسان کامل
در عرفان «انسان کامل» به کسی اطلاق میشود که به مقام فناء ذاتی و عبودیت مطلقه رسیده و تمام وجود او، نه فقط اسماء و صفات و افعالش، بلکه ذات او نیز حقانی شده باشد یعنی خودیت خودش را از دست داده باشد و فقط خداوند در او حاکم باشد.
در این مقام میان انسان و خداوند هیچ حجابی وجود ندارد و در روایات از این مقام به مقام لقاء الله و یا مقام ولایت تعبیر شدهاست و سرّ نامگذاری این مقام به مقام ولایت تناسبی است که با معنای لغوی ولایت وجود دارد چون «ولایت» در زبان عرب[۱] یعنی دو تا موجود آنقدر به هم نزدیک باشند که بینشان هیچ حجابی وجود نداشته باشد.
با توجه به این تعریف از اصطلاح «انسان کامل» باید بگوییم که هیچ کس حتی معصومین نیز انسان کامل نیستند چون شما گفتید: انسان کامل بر کسی اطلاق میشود که به مقام فناء ذاتی رسیدهباشد و حال آنکه فناء ذاتی محال است و حتی متخصصین عرفان نظری نیز غالباً آن را انکار مینمایند و در ادعیۀ و روایات نیز اثری از فناء ذاتی و ورود در ساحت الهی وجود ندارد.
در بحث فنا و بررسی حقیقت آن دو دیدگاه وجود دارد:
دیدگاه اول: برخی فنا را به معنای ورود در حریم ذات و یا اسماء و صفات الهی میدانند که فناء به این معنا نه تنها در ذات الهی بلکه در اسماء و صفات الهی نیز ممکن نیست چون خدا صمد و توپر است و هیچ کثرتی در آنجا راه ندارد لذا معنا ندارد کسی به آن حریم وارد شود و آنهایی که در عرفان نظری فناء را محال دانستهاند ناظر به این معنا از فنا بودهاند و مرحوم حافظ نیز به این معنا اشاره دارد که میفرماید:
عنقا شکار کس نشود دام باز چین
کان جا همیشه باد بدست است دام را
(دیوان حافظ، غزل ۷.)
دیدگاه دوم: فانی شدن انسان در ذات یا اسماء الهی به معنای ورود در آن نمیباشد بلکه به معنای تجلّی ذات یا اسماء الهی در شخص فانی است به نحوی که انسان منیّت خود را از دست داده و دیگر منشأ اثر نیست و ذات الهی و یا اسماء و صفات الهی در نفس انسان حاکم میشوند مانند بلندگو که خودش منشأ اثر نیست و صدای کس دیگری را پخش میکند که در این صورت انسان لسانالله میشود و خداوند است که در او اثر میگذارد.
فناء به این معنا در اسماء و صفات بلکه در ذات الهی نیز امکان دارد و در روایات نیز به آن اشاره شدهاست چنانچه حضرت امام سجاد در مناجات شعبانیه میفرمایند: خداوندا مرا از کسانی قرار بده که «لَاحَظْتَهُ فَصَعِقَ لِجَلَالِكَ[۲]؛ یک گوشۀ چشمی به آنها نشان دادی و آنها از عظمت تو صاعقه زده شده بیهوش شدهاند.»
طبق این تفسیر چون شخص فانی هیچ ادراکی ندارد میتوان گفت: هنگام فنا، تفاوتی میان فناء در ذات و فناء در مراتب مادون برای انسان وجود ندارد و تفاوت در مرحلۀ بعد از فنا یعنی مرحلۀ بقاء معلوم میشود به عنوان مثال کسی که برق صد ولت به او متصل شود از هوش میرود و اگر این برق، هزار ولت هم باشد باز از هوش میرود و در حال بیهوشی تفاوتی میان این دو نیست اما وقتی به هوش بیاید ظهورات و تجلیّات برق صد ولت کمتر از ظهورات برق هزار ولت در او دیده میشود.
برای واضح شدن مقام فناء و بقاء باید به این نکته توجه داشت که انسان کامل یک موجود چند طبقه و چند لایه است و هر طبقه و لایۀ آن خصوصیاتی متفاوت با سائر طبقات دارد و به اعتبار طبقات متعدد میشود نسبتهای متعددی هم به او داد.
یک طبقه و یک لایۀ آن بدن اوست و وقتی شما از بدنش صحبت میکنید، میگویید فلان آقا در گوشه اتاق نشسته، ابعاد و اندازهاش هم این مقدار است و به این مقدار فضا را اشغال کرده است، لایۀ بعدی او مرتبۀ فکر و خیالش است که وقتی شما دربارۀ آن صحبت میکنید، میگویید در درونش این افکار حاکم است، این تصورات، این خصوصیات روحی و خصوصیات ذهنی را دارد، و لایۀ بعدی مرتبه عقل اوست که دربارۀ آن صحبت میکنید.
اما گاهی یک پله بالاتر میروید و میخواهید بگویید در وجود او چه کسی حاکم است، آن وقت میگویید این شخص اصلاً از حد و اندازه بیرون بوده و بینهایت است.
در ادبیات دینی دقیقا همین گزارهها دربارۀ أئمه علیهالسّلام به کار رفتهاست مثلاً دربارۀ أمیرالمؤمنین علیهالسّلام گاهی از خصوصیات بدن ایشان صحبت شده که در این زمان از این پدر و مادر به دنیا آمده و دارای چنین بدنی بودند، گاهی دربارۀ خصوصیات روحی و فکری ایشان صحبت شده که أمیرالمؤمنین علیهالسّلام محبّ پیامبر اکرم بودند، یک رابطه عاطفی خاصی با پیامبر اکرم، با حضرت فاطمه زهرا سلامالله علیهما داشتند و گاهی میبینیم در روایات از بینهایت بودن أئمه گزارش داده شدهاست مثلاً وقتی از علمشان میخواهند صحبت کنند میگویند علم آنها نامتناهی است یا دربارۀ قدرتشان میگویند نامتناهی است و همچنین میبینیم که در روایات اهل بیت علیهمالسلام خود را صفات الهی و اسماءالله الحسنی میدانند و بعد میگویند: «لَيْسَ لِصِفَتِهِ حَدٌّ مَحْدُود»[۳]، صفت خدا اصلاً حدّی ندارد و نامحدود است.
انسان وقتی این تعابیر را دربارۀ اهل بیت میبیند نباید گمان کند که خداوند یک نامتناهی است و پیغمبر نامتناهی دوم و امیرالمؤمنین نامتناهی سوم است که این غلوّ و شرک است بلکه مراد از نامتناهی بودن امیرالمؤمنین علیهالسّلام این است که ایشان از خود بیخود شده و به یک منبع نامتناهی متصل شدهاند همانطور که در مناجات شعبانیه میخوانیم «هَبْ لِی کَمَالَ الانْقِطَاعِ إِلَیْکَ وَ أَنِرْ أَبْصَارَ قُلُوبِنَا بِضِیَاءِ نَظَرِهَا إِلَیْکَ حَتَّى تَخْرِقَ أَبْصَارُ الْقُلُوبِ حُجُبَ النُّورِ فَتَصِلَ إِلَى مَعْدِنِ الْعَظَمَهِ»[۲]، معدن العظمة که یکی بیشتر نیست، منبع عظمت فقط الله تبارک و تعالی است، اما وصول به معدن عظمت برای مخلوق با یک تفصیل خاصی شدنی است و وقتی او به معدن عظمت متصل شد، به اعتبار اتصالش به آنجا، میشود درباره او گفت که او نامتناهی است.
آیا غیر از اهل بیت نیز میتوانند به مقام ولایت نائل شوند؟ یعنی به مقامی برسند که نهایت قرب به خالق را داشته باشند به گونهای که بین آن دو حجابی وجود نداشته باشد و از خود بیخود شده و متصل به معدن عظمت شوند؟
طبق آنچه در میراث روایی ما وجود دارد راه رسیدن به این مقام برای تمام انسانها باز است مثلاً در کتاب قربالإسناد با سند عالی از امام رضا علیهالسّلام روایت شده است که ایشان با قلم شریف خود مرقوم داشتند که امام باقر علیهالسّلام فرمودند: «مَنْ سَرَّهُ أَنْ لَا يَكُونَ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ اللَّهِ حِجَابٌ حَتَّى يَنْظُرَ إِلَى اللَّهِ وَ يَنْظُرَ اللَّهُ إِلَيْهِ، فَلْيَتَوَلَّ آلَ مُحَمَّدٍ وَ يَبْرَأَ مِنْ عَدُوِّهِمْ، وَ يَأْتَمَّ بِالْإِمَامِ مِنْهُم»[۵]؛ هر کسی میخواهد و شادمان میشود که بین او و خداوند هیچ حجابی نباشد تا به خداوند نظر کند وَ يَنْظُرَ اَللَّهُ إِلَيْهِ؛ و خداوند هم بدون حجاب به او نظر بکند فَلْيَتَوَلَّ آلَ مُحَمَّدٍ وَ يَبْرَأَ مِنْ عَدُوِّهِمْ؛ پس باید آل محمد را دوست داشته و از دشمنانشان بیزاری جوید وَ يَأْتَمَّ بِالْإِمَامِ مِنْهُم؛ و به امام از اهل بیت علیهمالصلاه و السلام اقتدا کند، او را امام قرار بدهد تا خدا او را به این درجه برساند.
این روایت صریح در این مطلب است که هر کسی میتواند به مقام ولایت برسد به مقامی که میان او و خداوند هیچ حجابی نباشد. و بیان این نکته لازم است که این روایت قلم خود امام است و نقل شفاهی نیست لذا نمیتوان گفت که اصل روایت به گونهای دیگر بوده و در نقل تغییر کردهاست.
مقام اهل بیت علیهالسّلام از همه بالاتر است و اگر شما بگویید انسانهای عادی نیز میتوانند به بالاترین مقام که همان مقام ولایت و لقاء الله است مشرّف شوند معنایش ایناست که آنها با اهل بیت علیهمالسّلام در یک مقام قرار دارند و تفاوتی میان آنها نیست با اینکه خود اهل بیت فرمودند: «نَحْنُ أَهْلَ الْبَيْتِ لَا يُقَاسُ بِنَا أَحَد»[۶]؛ هیچکس با ما اهل بیت قابل قیاس نیست و به خاطر این تعابیر است که برخی در فضای مجازی مدعی شدهاند علامه طهرانی در کتاب روح مجرد آقای حدّاد را امام معصوم میداند.
تفاوت میان رسول خدا و اهل بیت علیهمالسّلام با رعیت و غلامان و شیعیان و پیروانشان در این نیست که اهل بیت به مقام لقاءالله میرسند، اما شیعیانشان به مقام لقاءالله نمیرسند، چون رسیدن به مقام لقاءالله یعنی قرار گرفتن در بالاترین درجۀ ایمان و امام صادق علیهالسّلام فرمودند: «الْإِيمَانُ عَشْرُ دَرَجَاتٍ …كَانَ سَلْمَانُ فِي الْعَاشِرَة» [۷]؛ ایمان کلاً ده درجه است و سلمان هم در درجه دهم قرار دارد پس معلوم میشود که شیعیان نیز میتوانند به مقام لقاء الله مشرّف شده در بالاترین درجه قرار بگیرند و رسیدن به لقاء الله از اختصاصات اهل بیت نیست.
مقام اختصاصی اهل بیت علیهم الصلوه والسلام، آن سعه و جامعیت و عظمت نفس آن حضرات است یعنی اگر ایمان را یک مسیری بدانیم که ده تا پله دارد هم أمیرالمؤمنین علیهالسّلام در پلۀ دهم قرار دارند و هم سلمان! یعنی سلمان همراه أمیرالمؤمنین است ولی وقتی میروند در پله دهم مینشینند، امیرالمومنین علیهالسلام یک دریایی از نور هستند، سلمان مثلا ممکن است یک چراغ کوچک باشند، امیرالمومنین علیهالسلام اقیانوس هستند، سلمان به منزله یک قطره هستند، امیرالمومنین علیهالسّلام پادشاه هستند، سلمان عبد هستند.
پس وقتی میگوییم انسانهای عادی نیز میتوانند به عبودیت مطلقه و مقام لقاء الله مشرّف شوند نباید تصور شود ایشان به حریم خصوصی اهل بیت راه یافتند و مقامشان با اهل بیت یکی میشود اینها حرفهایی است که اصلا هیچ اصل و اساسی در کتاب و سنت و در کلمات بزرگان ندارد، در کتابهای مرحوم علامه طهرانی بارها و بارها این نکته را ایشان توضیح دادند که اولیاء خدا در برابر اهل بیت علیهمالسلام مثل خاک هستند، مثل عبد هستند، مثل بنده ذلیل هستند، غلام هستند، یا میفرمایند که فلان ولی خدا که آنقدر بزرگ است، هزاران مثل او باید درِ خانه حضرت رقیه سلامالله علیها به گدایی بنشینند، با وجود این تعابیر اگر کسی یک ذره فهم عرفی داشته باشد باید بفهمد که منظور عرفا از اشتراک در مقام ولایت، ادعای مقام خاص اهل بیت علیهمالسلام برای ایشان نیست مقام اهل بیت مقامی است که شخص به درجه ولایت هم که برسد هزاران مثل او بدون مبالغه درِ خانه حضرت رقیه سلامالله علیها باید به گدایی بنشینند، این تعبیری است که خود حضرت مرحوم علامه رضوانالله تعالیه علیه گفتند.
بنابراین درست است که سلمان به مقام ولایت رسیده است و در بالاترین درجه قرار گرفته و منّا اهل البیت شدهاند ولی در عالم کثرت، باز هم امیرالمومنین، امام بوده و سلمان زیر پرچم ایشان زندگی میکند، باز هم باید نفس خود را مطابق با اراده امیرالمومنین علیهالسلام کرده و از ایشان تبعیت میکند و هیچ استقلالی در کار نیست.
البته اینکه گفتیم سلمان و هر انسانی که به مقام ولایت برسد باز زیر چتر أمیرالمؤمنین و أهل بیت علیهمالسّلام قرار دارد دربارۀ حال بقا است اما در خصوص حال فنا که یک حال موقّتی است دیگر شخص غرق در دریای توحید شده و بدون حجاب و واسطه به خدا نظر میکند در آن حال چون واسطهای وجود ندارد أمیرالمؤمنین علیهالسّلام را نیز مشاهده نمیکند اگر چه به دست أمیرالمؤمنین علیهالسّلام به این حال دستیافته و امیرالمومنین علیهالسلام که خودشان غرق در دریای توحید هستند، این شخص را با دست مبارک خودشان به دریای توحید کشانده و او را غرق کردند[۸] اما در آنحال امیرالمؤمنین را مشاهده نمیکند.
بله وقتی از آن حال فنا و محو خارج شود و به مقام بقا برگردد و خودش را بیابد میبیند که در زیر چتر امیرالمومنین قرار دارد و ولایت آن حضرت بالای سر او بوده و أمیرالمؤمنین علیهالسّلام هستند که او را سیر میدهند و به حرکت در میآورند.
شما از طرفی میگویید مقام انسان کامل و مقام لقاءالله مقامی است که میان انسان و خداوند هیچ حجابی وجود ندارد و از طرفی میگویید انسان کامل زیر چتر اهل بیت قرار داشته عبد و غلام اهل بیت میباشند.
این کلمات با هم متناقض است چون اگر هیچ حجابی نیست معنا ندارد که اهل بیت واسطه و حجاب میان ایشان و خداوند باشند.
همانطور که در ابتدای بحث گفتیم انسان کامل در مقام بقاء یک موجود چند طبقه و چند لایه است و کلید اصلی بحث فنا و بقاء و شناخت مقام انسان کامل همین است که باور کنیم انسان چند لایه بوده و دارای مراتب میباشد.
به عنوان مثال ما وقتی میخوابیم در عالم خواب به سر میبریم و دیگر در عالم بیداری نیستیم عالم خواب برای خودش خصوصیاتی دارد، احکامی دارد، آثاری دارد، کار خودش را میکند، بیدار که میشویم برمیگردیم به این عالم بیداری، دیگر در عالم خواب نیستیم و در شبانهروز میان این دو عالم در رفت و آمدیم یعنی ما یک وجود دوطبقه هستیم.
انسان کامل وقتی در عالم بقا قرار گرفتهباشد وجودش یک وجود چند طبقه است که به معدن عظمت الهی وصل است اما همیشه در آن عالم سیر نمیکند، خیلی وقتها در این نشئه عالم ظاهر زندگی میکند و در مرتبۀ «مَا هَذَا إِلَّا بَشَرٌ مِّثْلُكُمْ يَأْكُلُ مِمَّا تَأْكُلُونَ مِنْهُ وَيَشْرَبُ مِمَّا تَشْرَبُونَ» (المؤمنون ۲۳: ۳۳) سیر میکند.
گاهی صعود میکند میرود در آن حالات قرب، در آن حالات قرب و مقام لقاءالله، دوباره نزول میکند. چرا امیرالمومنین علیهالسلام در این عالم که زندگی میکردند دلشان برای نماز خواندن تنگ میشد و منتظر بودند که وقت اذان برسد؟ چون همیشه در آن حالات قرب الهی نیستند و گاهی نزول میکنند و به واسطه این صعود و نزول، وجود مبارکشان در این مراتب بالا و پایین میروند.
انسان کامل وقتی که در این عالم کثرت تنزل میکند در زیر پرچم اهل بیت علیهمالسلام است و عبد و غلام ایشان میباشد اما وقتی که صعود میکند و میرود غرق در دریای توحید میشود به نوعی با امام علیهالسلام متحد میشود، باز هم تاکید میکنم متحد میشود نه این که در عرض امام علیهالسلام قرار بگیرد و نعوذ بالله سلمان هم عرض أمیرالمؤمنین علیهالسلام شود.
منظور این است که سلمان خودش را در مقابل نور امیرالمومنین گم میکند از خود بیخود میشود، خودش را درک نمیکند، به تعبیری امیرالمومنین در او حاکم هستند، امیرالمومنین هم چون وجودشان وجود الهی است، خدا در وجود او حاکم است، میشوند مجرای تجلی الهی. در آن حال، دیگر سلمانی در کار نیست که شما بگویید امیرالمومنین بین سلمان و خداوند متعال فاصله هست یا فاصله نیست، سلمان خودش را گم کرده آنجا، وقتی سلمان خودش را گم کرد، محو شد، دیگر فاصله و واسطهای هم معنا نمیدهد. هر وقت خودش را پیدا کرد دوباره، میبیند بله در زیر پرچم امیرالمومنین، در تحت ولایت امیرالمومنین دارد.
لذا مرحوم حضرت آقای حداد در نشست و برخاست همیشه ذکر یا صاحب الزمان علیهالسلام بر زبانشان جاری بود، دائم از امام زمان علیهالسلام مدد میگرفتند، افراد را به توسل به امام زمان علیهالسلام سوق میدادند و میگفتند: بدون توجه به آن حضرت، اصلاً کاری پیش نمیرود. همچنین مرحوم قاضی رضوان الله تعالی علیه توسلاتشان به سیدالشهداء و حضرت ابالفضل زبانزد است.
پس هیچ تناقضی نیست چون در هنگام صعود و در حالات فناست که میان ایشان و خداوند هیچ حجاب و واسطهای وجود ندارد اما هنگام نزول در عالم کثرت خود را تحت ولایت اهل بیت علیهالسلام میبینند.
چرا علامه طهرانی به جای تعبیر انسان کامل که هیچ شاهد روایی ندارد از تعبیراتی که در آیات و روایات آمده استفاده نمیکنند؟
اولاً: مخالفان عرفان واقعا یک بام و دو هوا هستند مثلا وقتی به آنها میگوییم: این استصحاب و یا اصل برائت و یا دهها اصطلاح خود ساخته دیگر که در فقه و اصول بحث میکنید در کدام روایت با این تعبیر آمدهاست؟
میگویند: محتوای آن که در روایات موجود است حالا چه اشکالی دارد اصطلاحش را ما خودمان بسازیم و در روایت نیامدهباشد.
میگوییم: چرا از تعبیر «اجتهاد» استفاده میکنید مگر اجتهاد را ائمه مذمت نکردند؟
میگویند: اجتهادی که ائمه مذمّت کردند به یک معنا بوده و این اجتهادی که ما میگوییم به یک معنای دیگر است و فقط لفظ آنها مشترک است.
مخالفان عرفان هیچ وقت نگفتند حالا چون تعبیر «اجتهاد» در روایات مذمّت شده ما به جای تعبیر اجتهاد از تعبیر «تفقّه» استفاده کنیم اما همینکه به عرفان میرسند مقدسی آقایان گل میکند، مثلا میگویند: «انسان کامل» در روایات نیامده چرا این کلمه را به کار بردید؟ۤ!
ثانیاً: تعبیر «انسان کامل» ریشۀ روایی دارد، در روایات ما گاهی کمال را به ایمان و تقوای انسان نسبت میدهند و بحث از ایمان کامل و تقوای کامل میکنند ولی گاهی کمال را به خود انسان نسبت میدهد و بحث از انسان کامل میکند و تعبیر «انسان کامل» از این روایات وارد ادبیات عرفانی شدهاست شما روایت جنود عقل و جهل را که در اوائل کتاب «کافی» است ملاحظه بفرمایید، حضرت بعد از اینکه هفتاد و پنج صفت از جنود عقل و هفتاد و پنج صفت از جنود جهل را میشمارند، میفرمایند که جنود عقل به طور کامل فقط در وجود انبیاء و اوصیاء و گروه خاصی از مومنین جمع میشود اما بقیۀ مومنین فقط برخی از جنود عقل را دارند حَتَّى يَسْتَكْمِلَ وَ يَنْقَى مِنْ جُنُودِ الْجَهْلِ؛ تا وقتی که مؤمن مُستکمل شده از جنود جهل پاک شود فَعِنْدَ ذَلِكَ يَكُونُ فِي الدَّرَجَةِ الْعُلْيَا مَعَ الْأَنْبِيَاءِ وَ الْأَوْصِيَاء؛ وقتی مؤمن کامل شد در بالاترین درجه همراه انبیاء و اوصیاء قرار میگیرد.[۹]
در این روایت بحث از کامل شدن خود مؤمن است و کمال را به خود مؤمن نسبت میدهد نه به صفاتش که مثلاً بگوید تا وقتی ایمانش کامل شود نه! تا وقتی که خودش کامل شود.
پس تعبیر «انسان کامل» یا «مؤمن کامل» ریشۀ روایی دارد و به کسی اطلاق میشود که در بالاترین درجه همراه انبیاء و اوصیاء قرار دارد.
از علامۀ طهرانی نقل شده که ایشان آقای حدّاد را از جبرئیل نیز بالاتر میدانستند و این قابل پذیرش نیست چون ما حتی اگر بپذیریم که آقای حدّاد انسان کامل بودند این را نمیتوانیم قبول کنیم که از جبرائیل نیز بالاتر بودند چون این از اختصاصات رسول خداست که در شب معراج به جایی رسیدند که جبرائیل توان عروج به آن مقام را نداشت.
با توجه به آیات و روایاتی که بیان کردیم اگر ما پذیرفتیم که انسان میتواند به مقام فناء فیالله و عبودیت مطلقه برسد که در این مقام هیچ حجابی میان او و خداوند نیست، باید بپذیریم که حتی جبرائیل نیز حجاب و واسطۀ میان او خداوند نیست لذا از امام حسن عسگری علیهالسّلام دربارۀ روحالقدس که مقامی بالاتر از جبرائیل است روایت شده که فرمودند: «رُوحُ الْقُدُسِ فِي جِنَانِ الصَّاقُورَةِ ذَاقَ مِنْ حَدَائِقِنَا الْبَاكُورَة» ؛ روحالقدس در بهشتهای کوچک ما از میوههای نوبر ما غذا میخورد و تغذیه میکند.
لازمۀ حرف شما این است که وحی خیلی مسئلۀ مهمّی نباشد و مقام انسان کامل از وحی نیز بالاتر است چون انسانی که به او وحی میشود من وراء حجاب با خداوند صحبت میکند و انسان کامل بدون حجاب با خداوند ارتباط دارد.
این حرف قابل پذیرش نیست چون متکلمین وحی را از اختصاصات پیامبران میشمرند به گونهای که حتی اهل بیت نیز این مقام را ندارند لذا در روایت داریم که اهل بیت نمیتوانند جبرائیل را ببینند و تنها صدای او را میشنوند و کلام شما با آن منافات دارد.
بله طبق آنچه گفتیم مقام انسان کامل از وحی بالاتر است و اینکه متکلمین وحی را از اختصاصات انبیاء میدانند حرف صحیحی نیست در واقع متکلمین چون نتوانستند تفسیر دقیقی از نبوّت ارائه دهند به ناچار نبوّت را در گروی وحی دانستند و وحی را نیز به نزول جبرائیل تفسیر کردند بعد مجبور شدند بگویند ائمه و اولیاء خدا دستشان از وحی خالی است.
صریح روایات ما این است که در اوائل بعثت که هنوز أمیرالمؤمنین علیهالسّلام به مقام امامت نرسیدهبودند رسول خدا صلّیاللهعلیهوآله به ایشان فرمودند: «إِنَّكَ تَسْمَعُ مَا أَسْمَعُ وَ تَرَى مَا أَرَى» ، همچنین در روایات مفصّل داریم که جبرئیل با حضرت زهرا سلامالله علیها گفتگو میکردند و حضرت زهراء آن مطالب را برای امیرالمؤمنین املاء میکردند و حضرت مینوشتند که به مصحف فاطمه مشهور است.
ما در هیچ روایتی نداریم که أئمه علیهمالسّلام دسترسی به جبرئیل نداشتند و جبرئیل را ندیدند بله سه تا روایت داریم که از آن این طوری استفاده کردند که فرق امام با نبی این است که نبی میبیند و میشنود، ولی امام علیهالسلام میشنود اما نمیبیند .
اگر بخواهیم این روایات را بررسی کنیم بحث مفصّل میشود اما نتیجۀ آنچه در بحثهای کلامی به آن رسیدیم این است که این روایتها ظاهراً تصحیف شده و نقلهای دیگر این روایت درست است که مربوط به تفاوت بین نبی و مُحدَّث بوده نه تفاوت نبیّ و امام.
و توضیح اجمالیاش این است که هر انسان کاملی که در مقام بقاء متمکن شدهباشد هم میبیند و هم میشنود و این از خصوصیات مقام بقاء است. اما کسانی که در مقام فناء هستند یا از فناء تازه خارج شدهاند که به کثرت توجه ندارند به آنها محدّث میگویند چون معمولا ادراکات دیدنیشان هنوز فعال نیست، لذا مسائل را تجردی دریافت میکنند و فقط میشنوند لذا انسان قبل از تنزّل تام و تمکّن در مقام بقاء اصلاً خواب نمیبینند و مشاهدات مثالی ندارد چون غرق در عالم تجرّد است.
۱. چنانچه راغب اصفهانی دربارۀ معنای آن میگوید: الْوَلَاءُ و التَّوَالِي: أن يَحْصُلَ شيئان فصاعدا حصولا ليس بينهما ما ليس منهما. «مفردات الفاظ القرآن، ص۸۸۵» و علامه طباطبایی نیز این معنا را پسندیده و بر آن تأکید میکنند. « المیزان، ج۶، ص۱۱».
۲. إقبال الأعمال، ج۳، ص ۲۹۹.
۳. نهجالبلاغه، خطبۀ اول، ص ۳۹.
۴. إقبال الأعمال، ج۳، ص ۲۹۹.
۵. قربالإسناد: ص ۳۵۱.
۶. عيون أخبار الرضا عليه السلام، ج۲، ص: ۶۶
۷. الخصال، ج۲، ص: ۴۴۸.
۸. در دعای سیفی صغیر چنین میخوانیم: «رَبِّ أَدْخِلنِى فى لُجَّةِ بَحْرِ أَحَدِيَّتِكَ وَ طَمْطامِ يَمِّ وَحْدانِيَّتِك»؛ پروردگارا! مرا در ميان أمواج متلاطم و خروشان بحر أحديّت خود و در وسط درياى وحدانيّتت فروبر. مفاتيح الجنان، ص ۱۰۷
۹. الکافی، ج۱، ص ۲۳.