میدانیم که سالک الی الله اگر قدم صدق در راه نهد، راهش به سوی حق کوتاه و نزدیک است.
«الرَّاحِلَ إِلَیکَ قَرِیبُ الْمَسَافَهٔ» [۱]؛
«آنکه به سویت میکوچد مسافتش نزدیک است».
همچنین مغناطیس وجودی پروردگار مهربان، جان انسانی را که بر اساس فطرتِ توحیدی بیدار شده همچون کاه و کهربا و آهن و آهنربا به سوی خود میکشد، ولی پیمودن همهٔ بخشها و مقاطع راه خدا از نظر دشواری و آسانی، یکسان نیست. بعضی بخشها همچون جادّهٔ هموار و برخی مقاطع همانند گردنهها و کریوههاست. البته به اعتباری، همهٔ راه خدا سربالایی است، زیرا راه مجاهده است وکدح و دشواری به همراه دارد.
در سفرهای زمینی پیمودن گردنهها انرژی بیشتری از آدمی میگیرد و آمادگی افزونتر میطلبد.
در سفرهای آسمانی و روحانی نیز پیمودن گردنهها دشوارتر است.
در قرآن مجید برخی کارها عقبه شمرده شده است. عقبه یعنی: «گردنهٔ مرتفع و سخت، راه یا تنگهٔ بالای کوه، جای دشوارِ برآمدن بر کوه» [۲] به این آیات بنگرید:
«فَلا اقْتَحَمَ الْعَقَبَهٔ * وَمَا أَدْرَاکَ مَا الْعَقَبَهٔ * فَکُّ رَقَبَهٔ * أَوْ إِطْعَامٌ فِی یوْمٍ ذِی مَسْغَبَهٔ * یتِیمًا ذَا مَقْرَبَهٔ * أَوْ مِسْکِینًا ذَا مَتْرَبَهٔ * ثُمَّ کَانَ مِنَ الَّذِینَ آمَنُوا وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ وَتَوَاصَوْا بِالْمَرْحَمَهٔ *أُولَئِکَ أَصْحَابُ الْمَیمَنَهٔ»[۳]؛
«پس نخواست که از گردنه بالا رود و تو چه میدانی که آن گردنه چیست؟ بندهای را آزاد کردن. یا در روز گرسنگی، طعام دادن به یتیمی خویشاوند، یا بینوایی خاکنشین افزون بر این از زمره کسانی باشد که ایمان آورده و یکدیگر را به شکیبایی و مهربانی سفارش کردهاند. اینانند اصحاب یمین (که نامهٔ اعمالشان روز قیامت به دست راستشان داده میشود».
خداوند در این آیات آزاد کردن بندگان و غذا دادن در روز قحطی و گرسنگی به یتیمان و مسکینان خاکنشین و سفارش به شکیبایی و رحمت را مصداق گذر کردن از عقبه و گردنه میداند. تازه این گردنههای «اصحاب یمین» است و میدانیم «مقرّبین» بر اساس آنچه در سوره واقعه آمده، از «اصحاب یمین» برترند و باید عقباتی سختتر را پشت سر بگذارند.
اگر «اصحاب یمین» باید بندهای را از بردگی بندهای دیگر آزاد کنند تا از گردنهٔ راه بگذرند، «مقربین» باید جان خویش را از کوچکترین و کمترین تعلّق به هر چه غیر خداست، آزاد کنند تا از گردنه برهند.
غلام همّت آنم که زیر چرخ کبود
ز هر چه رنگ تعلّق پذیرد آزاد است
در تفسیر آیهٔ:
«وَسَقَاهُمْ رَبُّهُمْ شَرَابًا طَهُورًا» [۴]؛
«و پروردگارشان بادهای پاک به آنان مینوشاند».
آمده است:
«یطَهِّرُهُمْ مِنْ کُلِّ شَیءٍ سِوَی اللَّهِ إِذْ لَا طَاهِرَ مَنْ تَدَنَّسٍ بِشَیءٍ مِنَ الْأَکْوَانِ إِلَّا اللَّه»[۵]؛
«یعنی آنان را از هر چیز جز الله پاک میکند، زیرا هرکس به چیزی از جهان هستی جز خدا دل ببندد، آلوده است و طاهر نیست».
اگر اصحاب یمین باید «أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ» [۶] باشند، مقربان باید از این حبّ سوخته باشند و خاکسترشان بر باد رفته باشد.
روی بنما و وجود خودم از یاد ببر
خرمن سوختگان را همه گو باد ببر
(دیوان حافظ)
اگر اصحاب یمین باید به یتیمی یا مسکینی نانی بدهند تا از عقبه رد شوند، مقربان باید در راه خدا و زیر شمشیر غمش رقصکنان جانی بدهند تا از عقبات راه برهند.
زیر شمشیر غمش رقصکنان باید رفت
کانکه شد کشتهٔ او، نیک سرانجام افتاد
(دیوان حافظ)
زندهٔ جاوید کیست کشتهٔ شمشیر دوست
زانکه حیات قلوب از دم شمشیر اوست
(دیوان فؤاد کرمانی)
اگر برای اصحاب یمین در گذر کردن از عقبات، «ایمان» شرط است، برای مقربان یقین شرط است، آن هم نه علم الیقین که عین الیقین، بلکه حق الیقین.
امیرالمؤمنین علی صلواةالله علیه دربارهٔ عارفان میفرماید:
«وَ اسْتَلَانُوا مَا اسْتَوْعَرَهُ الْمُتْرَفُونَ وَ أَنِسُوا بِمَا اسْتَوْحَشَ مِنْهُ الْجَاهِلُونَ» [۷]؛
«عارفان کُتلپیمایند و از آنچه دیگران سخت میشمرند و وحشت میکنند، نه تنها نمیگریزند که با آن انس دارند و آن را آسان میشمارند».
چه بسیار در حالات سالکان راه خدا آمده است که شبهای زیادی تا صبح در قبرستان به سر بردهاند یا در مکانهای مقدّس خلوت و تاریک همچون مسجد سهله و کوفه شب را صبح کردهاند و با یاد حق «اطمینان دل» را شمع تاریکی خود ساختهاند.
اهل طریق برای راه خدا کریوههایی را برشمردهاند که به پارهای از آنها اشارتی میکنیم:
عادت چاقویی دولبه است. عادت خوب بسیار خوب و عادت بد بسیار بد است. فرض کنید کسی عادت دارد شبها دیر بخوابد و صبحها دیر از خواب برخیزد، چنین کسی از خواب رحمانی اول شب محروم است. از بیداری آخر شب که بسیار در سلامت جسمی و نشاط روحی آدمی مؤثر است، محروم است. از تهجّد سحرها و برکات بین الطلوعین بیبهره است و....
در مقابل، کسی عادت دارد که شبها زود بخوابد و سحرها از خواب برخیزد، چنین کسی چه قدر بهره دارد؟ آیا قابل ارزشگذاری هست؟ فقط برای بیداری سحرها و خواندن نماز شب در متن دین دهها اثر برشمرده شده، از سلامتی جسمی و طول عمر و عزّت گرفته تا وسعت رزق و بیحساب وارد بهشت شدن.
متأسفانه ما انسانها در کنار عادات فردی ناشایست، گرفتار عادات اجتماعی ناشایست هم هستیم، عادات شکل گرفتهٔ محلّی، ملّی، منطقهای و عادات متغیر همانند مُدها.
سالک باید در قدمهای نخست سلوک دست از عادات فردی و اجتماعی زشت بکشد و برای این کار نیازمند نوعی رُکگویی و صراحت است. یکی از دانشمندان غربی بحثی دارد با این عنوان: «هنر نَه گفتن». بسیاری از ما در جایی که باید با صراحت «نه» بگوییم، «آری» میگوییم و سپس با دهها دروغ و بدقولی و ناراحتی درونی و روانی به همان جا میرسیم که اگر از اوّل «نه» میگفتیم به همان جا میرسیدیم. خدای متعال که ادب کنندهٔ رسولش میباشد به آن حضرت «نه» گفتن را تعلیم میدهد و میفرماید:
«وَلا تَجْعَلْ یدَکَ مَغْلُولَهٔ إِلَی عُنُقِکَ وَلا تَبْسُطْهَا کُلَّ الْبَسْطِ فَتَقْعُدَ مَلُومًا مَحْسُورًا» [۸]؛
«و دستت را به گردنت زنجیر مکن (یعنی بخل نورز) و بسیار هم گشادهدستی منما تا ملامت شده و حسرتزده بر جای مانی».
در شأن نزول این آیه نوشتهاند که روزی گدایان متعددی آمدند و پیامبر به هر کدام چیزی بخشید. گدای آخر که چیزی به او نرسید، تقاضای لباس پیامبر را داشت که ایشان به او بخشید و خود با نیمتنهٔ برهنه به انتظار نشست. خداوند فرمود: در اینگونه موارد با یک «نه» گفتن خود را از اینکه در مخمصه قرار بگیری، نجات بخش.
اینک به برخی از عادات زشت فردی و اجتماعی اشاره میکنم و از توضیح خودداری میکنم. برخی از این عادات از نظر شرع حرام است، چه اینکه لااقل مصداق کار لغو است که سالک باید از آن فرار کند. مگر انسان چه قدر وقت دارد که به گفتار لغو و کردار بیهوده بپردازد؟
عادت را طبیعت دوم نامیدهاند و انصاف این است که ترک عادات زشت مشکل است، بهویژه آنکه این عادات با نفس امّاره سازگار است و شیطان هم برای شکست عزم سالک دائماً در ساز و کار است.
به عنوان مثال افرادی در جامعه وجود داشته و دارند که معتاد به عمل زشت خودارضاییاند. بعضی از اینان حتی پس از ازدواج و دستیابی به راه صحیح و نافع ارضای شهوت جنسی، دست به استمنا میزنند. چرا؟ فقط به خاطر اینکه «عادت» کردهاند. پس چه باید کرد؟ عادات زشت را باید از ریشه و بن برکند و این البته مجاهده میطلبد.
برای این مهم:
اوّلاً: انسان باید بیندیشد که فرد معتاد به هر عادتی، زبون و پست است و از همّت عالی که نصیب انسانهای بزرگ و برجسته میشود، بیبهره یا کمبهره است. انسانی که برای یک سیگار به التماس میافتد و زنی که برای جلب توجه دیگران خود را میآراید، محتاج است. محتاج نگاه دیگران و یا مقداری تنباکو و توتون.
ثانیاً: هر عادت ناشایست بخشی از وقت، اراده و احیاناً مال آدمی را به خود اختصاص میدهد و در برابر آن چیزی دستگیر آدمی نمیگردد.
ثالثاً: عادات زشت، نوعی پایبندی است و «پای» انسان پایبند به آنها در «بند» است. با پای بسته نه میتوان پیش رفت و نه میتوان پرواز کرد. آبِ ساکن میگندد و پرندهای که پرواز نکند، بیبال و پر میگردد. انسان هم اگر در خاک بماند، هرگز فَرَس مُراد خویش را بر افلاک نراند.
رابعاً: سالک پس از یقظه و بیداری باید توبه کند، توبهای راستین، توبهای نصوح، توبهای که به تعبیر استاد مانند بلدوزر، گذشتهٔ گُنهآلود و غفلتاندود آدمی را تخریب کند و خاک کثیفش را به توبره بکشد.
پس سالک چارهای ندارد جز اینکه همهٔ عادات زشت را یکباره ترک گوید و این شدنی است. در آغاز، شور شروع در سلوک امدادرسان است و پس از مدتی، عشق حاصل از مجاهده و مراقبه، دستگیر است. این ترک کلّی و دفعی دربارهٔ عادات حرام بایسته و در عادات غیر حرام شایسته است.
رفتن به سوی عادات زیبا از سختی ترک عادات زشت میکاهد که:
اگر لذّت ترک لذّت بدانی
دگر لذت نفس لذّت نخوانی
اگر لذّت تهجّد و نماز شب آمد، عادت زشت دیرخوابی در شبانگاهان و دیر بیدارشدن در صبحگاهان راحتتر ترک میشود.
دامن خلوت ز دست کی دهد آن کو که یافت
در دل شبهای تار، ذوق مناجات را[۹]
اگر لذّت مطالعهٔ کتب مفید علمی، اخلاقی، دینی و عرفانی برجان نشست، عادت ناشایست رمانخوانی سریعتر و سهلتر کنار گذارده میشود. ابن سینا در خودنگاشت زندگیش مینویسد: درتمام عمر رمان نخواندم تا ذهن برهانیام دست نخورد.
یک خاطره از استاد
به یاد دارم روزی استاد فرمود: من الحمدلله در این دنیا به هیچ چیز عادت ندارم، فقط به چای پس از خواب ظهر معتاد بودم و اگر نمیخوردم، سرم درد میگرفت. الحمدلله آن را هم ترک کردم.
گاه گفته میشود: «خواهی نشوی رسوا، همرنگ جماعت شو».
این منطق غلط است. عزیزی چنین میخواند: «خواهی بشوی رسوا همرنگ جماعت شو». خدای متعال در قرآن مجید از طرفی دستور میدهد که همرنگ او که «حقّ» است بشویم:
«صِبْغَهٔ اللَّهِ وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَهٔ» [۱۰].
و از طرفی دیگر اقوامی را که به بهانهٔ تبعیت از پدران و مادران، خویشان و دوستان و یا جوّ غالب از حق روی گرداندهاند به شدّت توبیخ میکند و در جایی میفرماید:
«أَوَلَوْ کَانَ آبَاؤُهُمْ لا یعْقِلُونَ شَیئًا وَلا یهْتَدُونَ»[۱۱]؛
«آیا هرچند پدرانشان چیزی را درک نمیکرده و به راه صواب نمیرفتهاند، باز هم در خور پیروی هستند».
گاه گفته میشود در روایات آمده است:
«یدُ اللَّهِ مَعَ الْجَمَاعَهٔ»[۱۲]؛
«دست خدا با جمع مردم است»
و امیر مؤمنان علی علیه السلام فرمود:
«الْزَمُوا السَّوَادَ الْأَعْظَم»[۱۳]؛
«با بزرگترین جمعیتها باشید».
و نیز به امام حسن علیه السلام دستور فرمود:
«إیّاک و مَوَاطِن التُّهم» [۱۴]؛
«از قرار گرفتن در مظانّ اتهام بپرهیز».
اینها همه، یعنی عادات آداب اجتماعی را رعایت کردن. مگر امیرمؤمنان علیه السلام به فرزندش حسین علیه السلام سفارش نکرد:
حسینٌ اذا کنت فی بلدهٔ
غریباً فعاشر بآدابها [۱۵]
ای حسین! اگر در شهری غریب بودی، با آداب آن شهر معاشرت کن.
پاسخ این است که با جماعت مسلمین بودن یعنی دغدغهٔ اسلام و مسلمین داشتن و شریک بودن در غم و شادی آنان و فاصله نگرفتن از جمعه و جماعتشان و این مطلب حق است، ولی ربطی به تبعیت از عادات و آداب غلط اجتماعی ندارد و به خصوص اگر این عادات بوی حُرمت بدهد. پیشوایان دینی ما فرمودهاند:
«لَا طَاعَهٔ لِمَخْلُوقٍ فِی مَعْصِیهٔ الْخَالِقِ» [۱۶]؛
«هیچ مخلوقی در باب معصیت خالق قابل اطاعت نیست».
معنای پرهیز از جایگاه اتهام و موضع تهمت، دفع طریقهٔ ملامتیه است.
مؤمن حق ندارد کاری کند و جایی رود که سایر مؤمنان به او بدبین گردند و عیب و نقصی را که در او نیست به او نسبت دهند. پرهیز از عادات و آداب ناشایست، پرهیز از زشتیها است، نه در معرض اتهام به آنها قرار گرفتن.
فرض کنید انسانهایی ضعیف الایمان به گردن خود کراوات که صلیب است آویختند و آن را نشانهٔ تمدّن یا شرافت دانستند و مؤمنی قوی الایمان چنین نکرد. کدام متّهمند؟!
منظور از سفارش امام علی علیه السلام به فرزندش امام حسین علیه السلام ـ اگر نسبت این شعر به مولا صحیح باشد ـ این است که آنچه را که اَدَب است و به دین و دنیای تو ضرر نمیرساند، رعایت کن، نه اینکه آداب غلط اجتماعی را محترم بشمار.
کسی که مرعوب جوّ میشود و هرگونه عادت و فکر اجتماعی را میپذیرد و عمل میکند، «مقلّد» نامیده میشود و دربارهاش گفته شده:
خلق را تقلیدشان بر باد داد
ای دو صد لعنت بر این تقلید باد[۱۷]
عادات نیک و زیبا باعث میشود که اعمال نیک به سهولت از آدمی سر زند. به قول یکی از سالکان با سابقه: «کسانی که به نماز شب عادت کردهاند، شب اوّل قبر هم در ساعت مقرر هر شب، برای نماز شب برمیخیزند و در برزخ به تهجّد میایستند»، ولی به این نکته باید توجه داشت که منشأ و انگیزهٔ عمل، عادت نباشد. باید برای خدا نماز شب خواند، نه اینکه چون عادت کردهایم.
نکتهٔ دیگر این است که چون راه خدا بدون ریاضت نمیشود و چون عادت، سختی عَمَل را میگیرد، سالک باید پیوسته ریاضات خود را متینتر و مراقبت خود را بیشتر نماید. در دستورات سلوکی صادر شده از عارف کامل مرحوم سید هاشم حدّاد به استاد خواندم: «هر شب در سحر به مدّت سه ساعت خلسهٔ کامل بدون یک خَطره (خطور ذهنی)». البته این دستور و امثال آن مربوط به مراحل پایانی سلوک استاد بوده است.
رهاشدن از طبیعت و ورود به عالم برزخ از گردنههای راه خداست.
انسانی که تا چشم بازکرده است، سینهٔ مادر دیده و با لبان خود شیر مکیده و در اطراف خود جز مظاهر مادّی ندیده است، اینک میخواهد به پرواز در آید و به ملکوت سفر کند، ولی چگونه؟ او که پای در گِل دارد و محبّتِ مادیات در دل، چگونه از اینها دل برکند؟ البته کاری مشکل خواهد بود.
راه دستیابی به این مهم که اولین گام بلند سلوکی به حساب میآید، مراقبهٔ شدید به همراه زهد واقعی در دنیا است و دیگر اینکه، سالک خود را در زندان دنیا محبوس ببیند و با لسان حال و قال از خدای متعال درخواست برونرفت از آن را طلب کند.
ذکر شریف یونسیه در سجده به تعداد ۴۰۰ بار در بین الطلوعین و با توجه کامل در گذر از این مرحله تأثیر شگرفی دارد.
ذکر این است:
«لا إِلَهَ إِلا أَنْتَ سُبْحَانَکَ إِنِّی کُنْتُ مِنَ الظَّالِمِینَ» [۱۸].
استاد میفرمود:
هرچه در این ذکر توجه بیشتر باشد و به خصوص اگر آدمی چنین در نظر داشته باشد که: خدایا! محبوس ماندن من در جهان مادّه و طبیعت و پرواز نکردن من به ملکوت، به خاطر ستم کردن من به خویشتن است و تو که معبودی جز تو نیست، پاک و منزّهی، به یقین زودتر از دل طبیعت بیرون جسته و به برزخ قدم مینهد.
برخی از شاگردان مرحوم ملا حسینقلی همدانی این ذکر را تا ۳۰۰۰ مرتبه در سجده میگفتند. البته برای مبتدیان و به خصوص خانمها رعایت کشش و اعتدال لازم است.
تذکر: عنوان این بخش یعنی «تولد دوم» را از این عبارت حضرت مسیح علیه السلام گرفتهام:
«لَن یلجَ ملکوتَ السّماء مَن لم یولد مرتین»[۱۹]؛
«هرگز کسی که دوبار تولد نیابد به ملکوت آسمان راه نمییابد».
استاد میفرماید:
«قطع علایق مادّه بسیار دشوار است، بنابراین سالک اندک اندک باید رشتههای علقههای عالم کثرت را گسیخته و از عالم طبع سفر کند» [۲۰].
این همان است که ما از آن تعبیر به «تولد دوم» کردیم و در شمارهٔ پیشین توضیح دادیم.
سپس میفرماید:
«هنوز از خستگی راه نیاسوده، وارد عالم برزخ که کثرت انفسیه است، میگردد. در اینجا به خوبی مشاهده میکند که مادّه و کثرات خارجی در درون طبع او چه ذخائری به ودیعت نهاده بودند. اینها همان موجودات خیالیهٔ نفسانیه هستند که از برخورد و علاقه به کثرات خارجیه بوجود آمده و جزء آثار و ثمرات و موالید آن به حساب میآیند. این خیالات مانع از سفر او میشوند و آرامش او را میگیرند و چون سالک بخواهد ساعتی در ذکر خدا بیارمد، ناگهان چون سیل بر او هجوم آورده قصد هلاک او را میکنند. این کثرات انفسی قویتر از کثرات خارجی است و با عزلت و انزوا نمیتوان از آنها دوری جست، زیرا با آدمی قرین و همجوارند.
مسافر راه خدا به یاری نغمهٔ قدسی و همّت از این دشمنان نمیهراسد و از عالم خیالات که او را برزخ مینامند، خارج میگردد، ولی سالک باید بسیار بیدار باشد که در زوایای خانهٔ دل چیزی از این خیالات به جای نمانده باشد، زیرا دأب این موجودات خیالیه این است که در موقع بیرون کردن آنها، خود را در گوشه و زوایای پنهان دل مخفی میدارند، به طوری که سالک، فریب خورده گمان میکند از شرّ آنها خلاص شده و از بقایای عالم برزخ چیزی با خود همراه ندارد، ولی آن هنگام که مسافر بر چشمهٔ حیات راه یافته و میخواهد از چشمههای حکمت سیراب گردد، ناگهان بر او تاخته و با تیغ قهر وجفا، کارش را میسازند؛ لذا سالک باید آن قدر با مجاهده و ریاضت تحصیل آرامش خیال بنماید که موالید خیالیهٔ او در ذهن او متحجّر شده و نتوانند قیام نموده و ذهن او را وقت توجّه به معبود مشوّش دارند» [۲۱].
استاد میفرماید:
«سالک باید متوجه باشد که در جنگ انفسی به طور کامل از عهدهٔ جنود شیطان برآید و آثار نفسانیه خود را به کلی قطع کند و اصول آنها را از زوایای مخفیه خانهٔ دل برکند، چه اگر ذرهای حبّ مال و جاه و منصب و کبر و شخصیت طلبی و خویشتن دوستی در او باقی باشد، هرگز به کمال نخواهد رسید. لهذا بسیار دیده شده است که بسیاری از انسانهای کامل پس از سالها ریاضت و مجاهده به کمالات نرسیده، در جنگ انفسی شکست خوردهاند و علّت آن این است که ریشهٔ بعضی از صفات هنوز در خانهٔ دلشان باقی بوده، لیکن پنداشتهاند که آن ریشه به کلّی از بین رفته است؛ لذا در مواقع امتحان الهی و در مظانّ بروز نفس و جلوهٔ آثارش آن ریشهها ناگهان جوانه داده و نموّ نموده و کار سالک را ساختهاند. توفیق غلبهٔ بر نفس و جنود آن منوط به دستگیری و عنایات خاصّه حضرت ربّ الارباب است، چه طی این مرحله بدون توفیق و دستگیری خاصّ او صورت نبندد.
میگویند: روزی شاگردان مرحوم سید بحرالعلوم را خندان و متبسّم یافتند، علّت را پرسیدند، فرمود: «پس از ۲۵ سال مجاهده اکنون که در خود نگریستم، دیدم دیگر اعمالم ریائی نیست» [۲۲].
استاد میفرماید:
«سالک راه خدا در ابتدای سلوک خود با پای محبت گام برمیدارد، ولی پس از آنکه منازلی را سیر نمود و کمالی فی الجمله حاصل کرد، متوجّه خواهد شد که محبّت امری است مغایر با محبوب و لهذا سعی میکند که محبّت را که تا به حال وسیلهٔ سلوک و نردبان ترقی او بوده، رها کند، آن وسیله را تا اینجا مؤثر میداند و از اینجا به بعد مضرّ و مانع راه تشخیص میدهد. بنابراین از اینجا سالک فقط و فقط محبوب را در نظر داشته و او را عبادت میکند، به عنوان محبوبیت و بس.
ولی چون قدمی فراتر میگذارد و منازلی را سیر میکند، درمییابد که این قسم عبادت نیز خالی از شائبه شرک نیست، زیرا در این عبادت خود را عاشق و محبّ و خدا را معشوق و محبوب دانسته است و خودیت با حبّ به محبوب مغایرت دارد، لهذا از اینجا سعی میکند که حبّ و عشق محبوب را فراموش کند تا به کلّی از تغایر و کثرت گذشته قدم خود را در عالم وحدت بنهد و در این موقع نیت از سالک منتفی میگردد، زیرا دیگر شخصیت و خودیتی در میان نیست تا نیت از او صادر شود. تا قبل از این مرحله سالک طالب شهود و مکاشفه بود، ولی در این مقام به کلّی تمام آن اغراض را به خاک نسیان میسپارد، چون دیگر اراده و نیتی نیست تا مراد و منویی را در نظر بگیرد. در این حال چشم و دل سالک از دیدن و ندیدن و رسیدن و نرسیدن و دانستن و ندانستن و ردّ و قبول پوشیده خواهد شد. از حافظ شیرازی است:
با خراباتنشینان ز کرامات ملاف
هر سخن جایی و هر نکته مقامی دارد
از بایزید بسطامی نقل است که گفت روز اول دنیا را ترک کردم و روز دوم عقبی را ترک کردم و روز سوم از ماسوی الله گذشتم و روز چهارم پرسیدند: ماترید؟(چه میخواهی؟) گفتم: أرید أن لا أرید (میخواهم که نخواهم).
این اشاره به همان مطلبی است که بعضی در تعیین منازل اربعه گویند: اول ترک دنیا، دوم ترک عقبی، سوم ترک مولی و چهارم ترک ترک. فتدبّر(دقت کن) [۲۳].
و مراد از قطع طمع در نزد سالکین عبارت از این مرحله است که بسیار عظیم و کریوهای مشکل است و عبور از آن صعب و دشوار و به این آسانیها دست ندهد، چه سالک پس از تأمل و دقّت فراوان باز مییابد که در تمام مراحل سیر در این مرحله خالی از قصد و نیت نبوده است، بلکه غایت و مقصودی را در سویدای دل خود منظور داشته است، اگرچه آن غایت عبور از مراحل ضعف و نقص و وصول به کمال و کمالات باشد و اگر سالک با وسیله و آلت تجرید ذهن و خاطر بکوشد و بارها به خود فشار آورد تا بخواهد از این عقبه عبور کند و خود را از این معانی و مقصودها عاری و مجرد کند، هیچ نتیجهای عاید او نخواهد شد، چه نفس این تجرید مستلزم عدم تجرید است، به علت آنکه لابدّ این تجرید را سالک به داعیه غایتی به جا میآورد و خود این داعیه و نظر به غایت، نشانه و علامت عدم تجرید است.
روزی با استاد خود مرحوم حاج میرزا علی آقا قاضی; این راز را در میان نهادم و استفسار و التماس چارهای نمودم، فرمود: به وسیلهٔ اتخاذ طریقهٔ احراق میتوان این مسئله را حل نموده و این معضله را گشود و آن بدین طریق است که باید سالک به حقیقت ادراک کند که خداوند وجود او را وجودی طمّاع قرار داده است و هرچه بخواهد قطع طمع کند، چون سرشت او با طمع است؛ لذا منتج نتیجهای نخواهد شد و قطع طمع از او ناچار مستلزم طمع دیگری است و به داعیهٔ طمعی بالاتر و عالیتر از آن مرحله دانی قطع طمع نموده است. بنابراین چون عاجز شد از قطع طمع و خود را زبون یافت، طبعاً امر خود را به خدا سپرده و از نیت قطع طمع دست برمیدارد. این عجز و بیچارگی ریشهٔ طمع را از نهاد او سوزانیده و او را پاک و پاکیزه میگرداند. البته باید دانست که ادراک این معنی نظری نیست و با نظر هم نتیجه نمیدهد، بلکه ادراک واقعی آن احتیاج به ذوق و پیدایش حال دارد. اگر کسی یک مرتبه این معنی را ذوقاً ادراک کند، خواهد فهمید که ادراک تمام لذّات دنیا و ما فیها برابری با این حقیقت نمیکند و علت اینکه این طریقه را احراق نامند، برای آن است که یکباره خرمن هستیها و نیتها و غصّهها و مشکلات را میسوزاند و از ریشه و بن قطع میکند و اثری از آن در وجود سالک باقی نمیگذارد.
در قرآن کریم در مواردی از طریقهٔ احراقیه استفاده شده است. اگر کسی برای وصول به مقصود از این طریقه استفاده کند و در این راه مشی نماید، راهی را که باید چندین سال طی کند، در مدّت قلیلی خواهد پیمود.
... ادراک اینکه خداوند انسان را از اوّل طمّاع قرار داده است، مثل ادراک این میماند که غنی علی الاطلاق (بی نیاز مطلق) بنده را از اوّل فقیر آفریده و سرشت او را با فقر خمیر کرده است، لهذا اثبات فقر و اثبات سؤال که لازمهٔ فقر است احتیاج به دلیل ندارد، کسی به فقیر نمیتواند ایراد کند که چرا سؤال میکنی، زیرا فرض فقر سؤال و گدایی است. بنابراین سالک راه خدا نیز اگر در حین سیر و حرکت طمع ورزد، باید متوجّه باشد که خداوند خمیرهٔ هستی او را از اوّل با طمع سرشته است و به هیچ عنوانی نمیتواند دندان طمع را بکشد و دست از طمع خود بشوید و از طرف دیگر چون فنا در ذات احدیت که بر اساس عبادت احرار پایهگذاری شده با طمع و نیت سازگار نیست، بنابراین بیچاره شده و حال اضطرار و بیچارگی عجیبی پیدا میکند که همان حال، او را از خودی او که مستلزم طمع است، عبور میدهد و پس از عبور از این مرحله دیگر انیت و خودیتی نیست که مستلزم طمع باشد. فافهم و تأمل جیداً [۲۴] (خوب دقت کن و بفهم).
۱. مطالب استاد را در این بخش میتوان چنین تلخیص کرد.
الف. سالک از آغاز سیر تا پایانش سه گونه عبادت دارد:
شاید شعر مرحوم شیخ حسنعلی اصفهانی اشاره به همه یا برخی از این گونهها باشد:
خوش آنکه دلش ز ذکر پر نورشود
وز صولت ذکر نفس مقهور شود
اندیشهٔ کثرت از میان برخیزد
ذاکر همه ذکر و ذکر مذکور شود
عبادت احرار همان عبادت شاکرانه و استحقاقی است که در بحث راههای مشابه و انحرافی سفر به تفصیل پیرامون اینگونه عبادت بحث خواهد شد.
ب. تا اراده و نیت از سالک منتفی نگردد، سالک مشرک است و به توحید نمیرسد.
ج. سالکی که نیت از او منتفی گشت، هرگز به دنبال کشف و شهود نیست، زیرا خواستی ندارد.
د. معنای «تَرکِ ترک» و «ارادهٔ عدم اراده» و «خواستنِ نخواستن» همان منتفی شدن نیت است.
ﻫ. منتفی شدن اراده و نیت و قطع طمع از عقبات راه و کریوههای سفر الی الله است.
ز. ترک اراده با اراده و قطع طمع با طمع، محال است، زیرا مصداق قاعدهٔ فلسفی «ما استلزم وجوده عدمه محال»؛ «چیزی که بودش نبودش را مستلزم باشد محال است»، میباشد.
ح. ترک اراده ذوق و حال میخواهد، نه فکر و قال.
ط. ترک اراده لذّتی دارد که همهٔ لذّتهای دنیا با آن برابری نمیکند.
ی. راه دستیابی به ترک اراده «احراق» است و احراق جز با تحقق به حال عجز و بیچارگی و درماندگی به دست نمیآید.
ک. در قرآن از طریقهٔ احراق استفاده شده است.
ل. طمع در وجود آدمی فطری است و با سرشت او گره خورده است.
ن. فنا در ذات احدیت بر اساس عبادت احرار پایهریزی شده است.
۲. ظاهراً طریقهٔ احراق از ابتکارات مرحوم قاضی است و یا لااقل نام آن از ابتکارات ایشان است. درست به یاد دارم که پس از چاپ کتاب استاد، این بحث استاد به عنوان مطلبی جدید و نوین نظر بسیاری از اشخاص آشنا با عرفان را جلب کرد و بعضاً برای توضیح بیشتر به خدمت استاد رسیدند.
۳. یکی از شاگردان استاد از ایشان پرسیده بود: آیا میتوان در همهٔ مراحل سلوکی و گذر از آنها از راه احراق استفاده کرد؟
فرموده بودند: آری میتوان، ولی زیر نظر استاد.۴. ممکن است اشکال شود مگر خداوند نمیفرماید:
«وَالَّذِینَ جَاهَدُوا فِینَا لَنَهْدِینَّهُمْ سُبُلَنَا وَإِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِینَ»[۲۵]؛
«آنان که در راه ما مجاهده کنند، ما حتماً به راههای خویش هدایتشان میکنیم»
و نیز میفرماید:
«وَمَنْ یتَّقِ اللَّهَ یجْعَلْ لَهُ مَخْرَجًا»[۲۶]؛
«هر کس تقوا پیشه کند، خدا برایش راه برون رفتی قرار میدهد».
پس چگونه ممکن است سالک راهرفته، به بیچارگی و عجز و درماندگی بیفتد، تا این عجز و درماندگی بخواهد مقدّمهٔ احراق قرار گیرد؟
پاسخ روشن است. خدا میفرماید ما راه برونرفت برای انسان پرهیزکار قرار میدهیم و چه راه برونرفتی بهتر، سریعتر و شیرینتر از احراق وجود دارد. به عبارت دیگر: گاه خدای متعال خود، کسی را به چه کنم چه کنم مبتلا میسازد که پس از آن نعمتی به او ارزانی دارد و گامش را در راه خود استوار سازد. در روایت است که خداوند گاه دعای بندهٔ مؤمنش را دیر مستجاب میکند تا صدای او را بیشتر بشنود و به فرشتگانش خطاب میکند: من این صدا را دوست دارم.
۵. به وسیلهٔ احراق نه فقط ریشهٔ طمع میسوزد که ریشهٔ همهٔ رذایل میسوزد، زیرا ریشهٔ رذائل نفس است و احراق ریشهٔ انیت و خودیت را از بین میبرد.
به دیگر سخن به وسیلهٔ احراق، رذائل سالبه به انتفای موضوع میشود، یعنی دیگر موضوعی ندارد. پس طمع به عنوان نمونه است، اگرچه متعلقش «ترک طمع» باشد.
عارف سوخته مرحوم سید هاشم حدّاد در نامهای چنین نوشتهاند:
«التوحیدُ نورٌ یحرق جمیع سیئات الموحدین و الشرک نارٌ یحرق جمیع حسنات المشرکین»؛
«توحید نوری است که همهٔ بدیهای موحدان را میسوزاند و شرک و دوبینی آتشی است که همهٔ خوبیهای مشرکان را میسوزاند».
استاد در ضمن بیان اموری که سفر الی الله به آنها بستگی دارد میفرماید:
«بیست و سوم و بیست و چهارم و بیست و پنجم، نفی خواطر و ذکر و فکر است و این سه مرحله از مهمّات وصول به مقصد است و اکثر افرادی که از راه بازمانده و نتوانستهاند به مقصد برسند، توقّفشان در یکی از این سه مرحله بوده است و در همان جا یا توقف نموده و یا دستخوش هلاکت و بَوار گشتهاند. چه خطرات این منازل عبارت است از عبادت اصنام و اوثان و کواکب و آتش و گاه زندقه و فرعونیت و دعوای حلول و اتحاد و نفی تکلیف و اباحه و امثال آن و البته به همهٔ آنها اشاره خواهد رفت، ولی فعلاً حلول و اتحاد را که از خطرات مهم است به طور اجمال بیان میکنیم و آن برای سالک از صاف نمودن ذهن به وسیلهٔ نفی خواطر پیدا خواهد شد. چون سالک هنوز از وادی اسم و رسم بیرون نرفته است، لهذا العیاذ بالله، ممکن است در اثر تجلی صفاتیه یا اسمائیه چنین تخیل کند که الله با خودیت و شخصیت او متحد است و این همان معنای حلول و اتحادی است که کفر و شرک است و حال آنکه معنای وحدت وجود به کلّی معنای تعدد و تغایر را نفی میکند....
اما نفی خواطر: عبارت است از تسخیر قلب و حکومت بر آن تا سخنی نگوید و عملی انجام ندهد و تصور و خَطرهای بر او وارد نشود، مگر به اذن و اختیار صاحب آن و تحصیل این حال بسی دشوار است و لهذا گفتهاند که نفی خواطر از اعظم مطهّرات سرّ است.
چون سالک در مقام نفی خواطر میافتد، ناگهان متوجه میشود که سیل بنیانکن خواطر، اوهام و خیالات او را فرا میگیرد و حتی خاطراتی که باور نمیکرد به خاطرش خطور کند، از وقایع کهنهٔ گذشته یا خیالات غیر قابل وقوع بر او راه مییابند و دائماً او را مشغول به خود میکنند. سالک باید در این مقام مانند جبال رواسی ثابت بایستد و هر خاطری که پیدا شود و زحمت دهد، او را با شمشیر ذکر هلاک کند و مراد از ذکر در اینجا همان اسماء الهیه است که سالک باید در وقت خطور خاطره به یکی از آن اسماء توجه کند و توجه خود را بَر آن مستدام بدارد و پیوسته با چشم و دل به سوی آن نگران باشد تا آن خاطر از خانهٔ دل بیرون رود و این طریق بسیار صحیح است که باید فقط با ذکر که همان توجه و یاد یکی از اسماء خداست خاطر را دور کرد.
قال الله تعالی:
«إِنَّ الَّذِینَ اتَّقَوْا إِذَا مَسَّهُمْ طَائِفٌ مِنَ الشَّیطَانِ تَذَکَّرُوا فَإِذَا هُمْ مُبْصِرُونَ»[۲۷]؛
«همانا کسانی که تقوا پیشه کردهاند، چون وسوسهای از جانب شیطان بدیشان رسد یاد خدا کنند و به ناگاه بینا شوند» [۲۸].»
سپس استاد روش نقشبندیه را که عیناً در رسالهٔ مرحوم بحرالعلوم در سیر و سلوک نقل شده است و محصّلش نفی خواطر پیش از ذکر و با پرداختن به توجه به شیئی خارجی همانند چوب یا سنگ است، به شدت نفی میکنند و تاکید میورزند که:
در روش صحیح، نفی خواطر توسط ذکر باید باشد و سریعترین راهش معرفت نفس است که با توجه به نفس صورت میپذیرد و برای به دست آوردن این حال باید در مراقبه کوشید و در درجات آن پیش رفت»[۲۹].
۱. عزیزی از قول استاد نقل میکرد که استاد فرمود:
«هر کس بخواهد در معرفت از اساطین بشود، باید در نفی خواطر بسیار بکوشد».
۲. یکی از کارهای همیشگی سالک از آغاز سلوک نفی خواطر است. آنچه اینجا به عنوان گردنهای از گردنههای سیر الی الله گفته شد، نفی خواطر کلی است که با تجلی سلطان معرفت و رسیدن به مقام توحید، البته از راه معرفت نفس، ملازم است.
۳. «حلول» و «اتحاد» با نظریهٔ وحدت وجود در دو طرف تناقضاند، پس خلط این دو با یکدیگر ظلمی است عظیم. بسیارند کسانی که از وحدت وجود تصوری جز «حلول»، «اتحاد» و «همه خدایی» ندارند و لذا با آن مخالفند. اینان قربانی جهل خویشاند.
حلول و اتحاد اینجا محال است
که در وحدت دویی عین ضلال است [۳۰]
۴. توجه به نفس چون مورد تأکید شارع مقدس است، از مصادیق ذکر به حساب میآید. صدر المتألهین در اسفار در مباحث نفس عناوینی با تعبیر «باب» دارد، زیرا «معرفت نفس» بابِ «معرفت ربّ» است و لذا به تعبیر حضرت وصی صلواةالله علیه «أنفع المعارف»[۳۱] است.
۵. سالک باید از هرچه برای او خاطره میآورد، بگریزد.
استاد میفرمودند:
«سفر به خصوص در آغاز سلوک برای سالک ضرر دارد، زیرا خاطره میآورد».
عزیزی از شاگردان مرحوم حاج شیخ عباس قوچانی (وصی رسمی سلوکی مرحوم قاضی) نقل کرد که روزی با مرحوم قاضی در کوچههای نجف میرفتیم، کودکی سنگی بر تیرآهن نصب شده در کوچه زد و صدایی برخاست. مرحوم قاضی برگشتند و خطاب به شاگردان همراهشان فرمودند:
«حتی همین قدر صدا در ایجاد خاطره نقش دارد و به سلوک ضرر میرساند».
خواندن رمانهای بیمحتوا، دیدن فیلمها و نمایشنامههای غیرمذهبی که اثر ناروایی بر روان آدمی میگذارد، سفرهای غیر زیارتی و غیر ضروری، جلسات و نشستهای دوستانهٔ لغو، آموختن دانشهایی که نه برای دین مفید است، نه برای دنیا، گشتن در سایتهای اینترنتی بدون هدف تعریف شدهٔ عقلایی و... جز ایجاد خاطره و صد چندان مشکلتر ساختن عملِ نفی خواطر نتیجهای به دنبال ندارد.
۶. گاه افرادی به سلوک میپردازند که تحولی در زندگیشان رخ داده است و در گذشته به معاصی آلوده بودهاند. حقیر در دانشگاهها با جوانانی از این دست برخورد داشتهام. استاد میفرمودند:
«پس از عمل توبه و احساس آمرزش و آرامش حاصل از آن، سالک حق ندارد تصاویری از گناهان لذّتبخش خویش ـ همانند ارتباطات نامشروع با زنان و... ـ را به یاد آورد. باید همهٔ آنها را دفن کند وبا امید به رحمت الهی سیر خود را آغاز کند و ادامه دهد».
عزیزی میگفت:
«پس از انجام عمل توبه که به دستور استادم انجام دادم، آنقدر مورد عنایت خداوند قرار گرفتم که هرچه به ذهنم فشار آوردم، حتی یک مورد گناه از گناهان گذشته به یادم نیامد که نیامد».
خوشا به حالش که حدیث نبوی را وجدان کرد. پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم فرمود:
«التَّائِبُ مِنَ الذَّنْبِ کَمَنْ لَا ذَنْبَ لَهُ»[۳۲]؛
«هر کس از گناه توبه کند، گویا هیچ گناهی نداشته است».
۱. مفاتیح الجنان، دعای ابوحمزه ثمالی.
۲. ابوالحسن شعرانی و محمد قریب، نثر طوبی، ج۲، ص۱۷۶. چاپ شده در پایان تفسیر ابوالفتوح رازی.
۳. بلد/۱۱ـ۱۸.
۴. انسان/۲۱.
۵. بحارالانوار، ج۸، ص۱۱۳. مرحوم علامه مجلسی ابتدا میگوید: و قیل، یعنی گوینده این سخن معلوم نیست، ولی در آخر میگوید: رَوَوه عن جعفر بن محمد یعنی از امام صادق علیه السلام روایت شده است. اما ظاهراً این عبارت در تفسیر فرات کوفی آمده و گویندهاش نویسنده آن کتاب است.
۶. بقره/۱۶۵.
۷. نهجالبلاغه، حکمت ۱۴۷.
۸. اسراء/۲۹.
۹. وحدت کرمانشاهی
۱۰. بقره/۱۳۸.
۱۱. بقره/۱۷۰
۱۲. نهجالبلاغه، خطبه۱۲۷.
۱۳. همان.
۱۴. وسائل الشیعه، ج۱۲، ص۳۷.
۱۵. دیوان امیرالمؤمنین علیه السلام.
۱۶. بحارالانوار، ۱۰، ص۲۲۶؛ من لایحضره الفقیه، ج۲، ص۶۲۱.
۱۷. مثنوی مولوی.
۱۸. انبیا/۸۷.
۱۹. مولی عبدالصمد همدانی، بحرالمعارف، ج۱، ص۲۴۱؛ احادیث مثنوی، ص۹۶.
۲۰. لب اللباب، ص۲۶ با اندکی تصرّف.
۲۱. لب اللباب، ص۲۷ و ۲۸ با اندکی تلخیص و تصرف.
۲۲. لب اللباب، ص۵۴ و ۵۵ با اندکی تصرّف.
۲۳. در بحث منازل سفر، بر این رأی نقدی ذکر کردیم.
۲۴. لب اللباب، ص۱۲۶ـ۱۳۲. با اندک تلخیص. عبارات داخل پرانتز از ماست.
۲۵. عنکبوت/۶۹.
۲۶. طلاق/۲.
۲۷. اعراف/۲۰۱.
۲۸. لب اللباب، ص۱۴۶ـ۱۴۸.
۲۹. همان،ص۱۴۸ـ۱۵۹.
۳۰. شیخ محمود شبستری، گلشن راز.
۳۱. غرر الحکم.
۳۲. .کافی، ج۲، ص۴۳۵؛ بحارالانوار، ج۶، ص۲۱.