در آثار عرفا در هر مقامی، واژهها و نامهای متعددی به کار میرود که تأمل در آنها میتواند ابعاد مختلف آن مقام را روشن سازد. در تعين اول نيز اصطلاحات متعددی به کار رفته است که به جملهای از آنها اشاره میشود:
صدرالدين قونوي، استاد فرغاني، اين واژه را گاه در همين معنا و گاه به معناي ديگري به کار برده است. اما در متون قيصري (در قرن هشتم) اساساً تعين اول به معناي مورد نظر ما مشاهده نميشود و در مواردي که اين اصطلاح در آثار او به کار رفته، مرادف با «فيض اقدس» ـ که در تفسير ايشان به معناي تعين ثاني در اصطلاح ديگر عرفاست ـ به کار رفته است؛ چه، در نگاه قيصري، پس از مقام ذات، احديت به معنايي که ما به منزلة تعين اول ميشناسيم، وجود ندارد. وي احديت را به همان لحاظ احديت ذاتيه در مقام ذات ارجاع داده و چيزي غير از مقام ذات به عنوان احديت تعيني تصوير نميکند. در نتيجه، آنچه ما با عنوان تعين ثاني ميشناسيم ـ در درس آينده بدان ميپردازيم ـ از ديدگاه ايشان، اولين تعين شمرده ميشود.
باري به هر روي، عرفا ميان مقام ذات و تعين ثاني، اسم احدي را واسطه ميدانند و با واژههاي متعددي به آن اشاره ميکنند و فرغاني با بهکارگيري پياپي اصطلاح تعين اول در آن، موجب استقرار اين واژه در اين مقام شده است. [۱]
اين واژه همان سابقة تاريخي تعين اول را داراست، و به طور عمده فرغاني آن را به کار برده، و پس از او اصطلاح مستقر براي اين مقام خاص گرديده است. اما قيصري در قرن هشتم «تجلي اول» را با «فيض اقدس» يکسان دانسته و تفسيري که از فيض اقدس ارائه ميدهد، همان تفسير تعين ثاني در اصطلاح ديگران است. [۲] لکن در متون فرغاني، جامي، فناري و صائنالدين، «تجلي اول» و «تعين اول» به همان معنايي که مقصود ماست، به کار رفته است، [۳]
و تنها نکتهاي را که بايد دربارة اين دو واژه بدان توجه داشت اين است که گرچه هر دو واژه به يک مقام اشاره دارند گاهي وقتي در برابر يکديگر به کار ميروند، به دو بعد فاعلي و قابلي در يک مقام اشاره دارند؛ به اين ترتيب که عنوان تجلي اول به بُعد فاعلي و عنوان تعين اول به بُعد قابلي از همان مقام اشاره دارد.[۴]
از آنجا که تعين اول گستردهترين تعينات و شبيهترين تعين به مقام اطلاقي ذات است، آن را هويت مطلقه خواندهاند؛ [۵] همچنانکه يکي از اسامي مقام ذات نيز هويت مطلقه است. بنابراين اين لفظ از اصطلاحات مشترک ميان اين دو مقام بوده و از الفاظ مشترک ميباشد.
هويت اساسي تعين اول وحدت ذاتيه است چراکه تعين اول ـ چنانچه در مباحث گذشته آمده ـ ذات به اضافه نسبت وحدت ذاتيه حقيقيه ميباشد، به همين جهت از تعين اول به وحدت ذاتيه هم نام برده شده است. [۶]
قونوي در تفسير فاتحه از واژه احديت براي تعين اول استفاده کرده است و جندي نيز در اشاره به اين مقام بيشتر از اين واژه استفاده ميکند و همين امر موجب شده است که اصطلاح «احديت» بر تعين اول و «واحديت» بر تعين ثاني اطلاق شود و چنانچه پيشتر متذکر شدهايم، گاهي براي آنکه ترادف اين احديت با وحدت ذاتيه تبيين گردد آن را مقيد به قيد جمعيه يا جمع ميکنند و به صورت «احديت جمعيه» يا «حضرت احديت جمع» به کار ميبرند. [۷]
اين واژه بر جمله از مقامات ديگر همانند مقام ذات و نفس رحمانی نيز اطلاق شده است و تعين اول نيز به خاطر اشتمال او بر واحديت اندراجي و دربرداشتن همه تعينات بعدي به نحو اندماجي در خود، حقيقةالحقائق نام دارد، مثلاً محقق فناري در مصباحالانس در اين زمينه ميگويد:
وهذا (= تعين اوّل) صار باطن کل حقيقة الهيّة وکونية فيسمّي حقيقة الحقائق. [۱۰]
مثلاً جامي در اشعة اللمعات [۱۱] ميگويد:
«اگر با آن (= تعين اول) ملاحظة انتفاء اعتبارات (= حقايق مندمج در آن) کنند، احديت گويند و اگر ملاحظة اثبات اعتبارات کنند، واحديت گويند و به اعتبار صلاحيت وي مر اعتبارين را که همان حقيقت محمدي است، وحدت و برزخيت اولي گويند، زيرا که وي برزخي است جامع بين الأحديّة و الواحديّة».[۱۲]
طامّه به معناي رنج و مرگ و امثال آن است و مراد از طامّه کبري، قيامت است که در آن تجلي ذاتي روي ميدهد و عاليترين نوع تجلي ذاتي در تعين اول اتفاق ميافتد پس وصول به تعين اول، به معناي روي دادن تجلي ذاتي اعظم و طامّه کبري است. [۱۳]
در ميان حضرات و تعينات، نهاييترين مراحل غيبي، همين تعين اول است، لذا آن را غيب اول و غيب مغيب و يا چنانچه پيشتر نيز گفته شد غيب مطلق ميگويند.
مثلاً جامي ميگويد:
«مرتبه اولي و آن غيب مغيب است و نام کرده شده است به غيب اول و تعين اول». [۱۵]
۱. فناري در مصباح الأنس (ص۱۲۷) ميگويد: «... وجعله (اي التعين الثاني) الفرغاني اصطلاحاً مستمرّاً فخَصَّ التعيّن الاوّل بالحقيقة المحمّدية الأکملية».
۲.
محقق قيصري در فصل سوم از مقدمات خود بر شرح فصوص الحکم (ص۱۸) ميگويد:
«فالماهيات هي الصور الکلية الأسمائية المتعيّنة في الحضرة العلميّة تعيناً أوّلياً وتلک الصور فايضة عن الذات الالهيّة بالفيض الأقدس والتجلّي الاوّل».
۳. صائنالدين تركه، تمهيد القواعد، چاپ انجمن فلسفة ايران، ص۱۳۱؛ همان، چاپ دفتر تبليغات، ص۲۷۷.
۴. فناري در مصباح الانس (ص۱۳۴) در اين باره ميگويد: «اعتبار الفاعلية للتجلّي والقابليّة للتعيّن مع أنهما شيء واحدٌ انّما حصل باعتبار کون الذات کالمتحدثة لنفسها بکمالاتها».
۵. صائنالدين در تمهيد القواعد (چاپ انجمن فلسفه، ص۱۴۱ و چاپ دفتر تبليغات، ص۲۸۸) ميگويد: «لمّا کان التعين الاوّل الجامع بين الواحدية والاحدية المعبر عنه بالوحدة الذاتية تارةً وبالهوية المطلقة أخري.
۶. همان.
۷. اعلم انّ اوّل المراتب المعلومة والمسماة المنعوتة، مرتبه الجمع والوجود وقد يعبّر عنها بعض المحققين بحقيقة الحقائق وحضرة أحدية الجمع ومقام الجمع (مصباح الانس، متن مفتاح الغيب، ص ۱۲۶).
۸. همان.
۹. بنگريد به: شرح فصوص الحکم جندي، ص ۲۴۶، ۲۴۷.
۱۰. مصباح الانس، ص ۱۲۹.
۱۱. اشعة اللمعات، ص ۳۵.
۱۲. جامي در نقد النصوص، ص ۳۶ ميگويد: سمّاه بعضهم البرزخ الاکبر و همچنين فناري در مصباحالانس ص ۱۲۹ واژه برزخ البرازخ را به کار برده است.
۱۳. قاساني در اصطلاحات الصوفيه، ص ۵۳ ميگويد: الاول هو مجلي الذات الأحدية وعين الجمع ومقام او ادني والطامة الکبري ومجلي حقيقة الحقائق هو غاية الغايات ونهاية النهايات.
۱۴. فناري در مصباحالانس ص ۷۵ ميگويد: فالتجلي الاوّل حضرة احدية الجمع وتعينه الاول والقابل الاول.
۱۵. نقد النصوص، ص ۳۰.