مرحوم آیتالله سيّد أبوالحسن اصفهانى از شاگردان میرزا حبیب الله رشتی و آخوند خراسانی هستند که اولا به جهت حافظه قوی و تسلط بالا بر فقه شیعه و ثانیاً فعالیّتهای سیاسی در دوران انقلاب مشروطه و ثالثاً فعالیتهای وسیع عام المنفعه (مثل اصلاح شبکه آبرسانی شهر نجف) به مقبولیت و محبوبیت بالایی در حوزه علمیه نجف رسیدند.
مرحوم آیتالله سيّد أبوالحسن اصفهانى از شاگردان میرزا حبیب الله رشتی و آخوند خراسانی هستند که اولا به جهت حافظه قوی و تسلط بالا بر فقه شیعه و ثانیاً فعالیّتهای سیاسی در دوران انقلاب مشروطه و ثالثاً فعالیتهای وسیع عام المنفعه (مثل اصلاح شبکه آبرسانی شهر نجف) به مقبولیت و محبوبیت بالایی در حوزه علمیه نجف رسیدند.
مرحوم شیخ آقا بزرگ میگوید من از خود آقا سید ابوالحسن شنیدم (سمعت منه) تاریخ ولادتش ۱۲۸۴ است[۱] ولی زیر عکس موجود در مقبره وی ۱۲۷۱ نوشته یعنی ۱۳ سال اختلاف! حضرت آیةالله سید موسی شبیری زنجانی مدّظله بنا به قرائنی معتقدند ۱۲۷۱ صحیح است از جمله اینکه از میرزا هاشم آملی نقل میکند که آیتالله سيّد أبوالحسن اصفهانى هنگام ورود به مدرسۀ صدر نجف روحانی ذی شأنی بوده که طلاب قبل از دیدن ایشان وی را میشناختند لذا نتیجه میگیرد همان ۱۲۷۱ باید صحیح باشد[۲]
حضرت آیةالله شبیری زنجانی مدّظله در جای دیگر میفرمایند:
شنیدم آسید ابوالحسن تاریخ ولادتش را اظهار نمیکرد چون مرتاضی خبر داده بود که هرگاه ایشان تاریخ ولادتش را اظهار کند همان سال سال وفاتش خواهد بود... و علی القاعده روی همین جهت [نسبت به مرحوم شیخ آقا بزرگ] توریه کرده و نخواسته بود تاریخ ولادتش ظاهر شود.[۳]
ایشان بعد از رحلت آیت الله شیخ عبدالکریم حائری یزدی در سال ۱۳۵۵ ق به مرجعیت رسید و پس وفات سایر شاگردان آخوند مثل مرحوم میرزا حسین نائینی و آقا ضیاء عراقی، در سال ۱۳۶۱ مرجعیت شیعه منحصر در ایشان شد.
ایشان را از روشنفکترین مراجع تقلید شیعه دانستهاند که در مدت ده سال مرجعیت خود تحولات چشمگیری در حوزه علمیه نجف ایجاد کردند از جمله به تأسیس مدارس جدید و چاپ مجلات علمی دست زد.
مقام معظم رهبری در این باره میفرمایند:
در همان دوران رضاخانی، آن حرکت خصمانهای که با روحانیت شد، موجب شد مرجع تقلیدی مثل مرحوم سید ابوالحسن اصفهانی (رضوان اللَّه تعالی علیه) اجازهی صرف وجوهات را در تولید نشریههای دینی و مجلات دینی بدهد؛ که این یک چیز بیسابقهای بود، در آن روز هم چیز عجیبی بود. بنابراین نشریهی دینی با پول وجوهات و با سهم امام به راه افتاد؛ مجامع دینی با اتکای به سهم امام به وجود آمد. یعنی شخصیتی مثل سید اصفهانی (رضوان اللَّه تعالی علیه) برخلاف آنچه که برخی تصور میکردند و میکنند، به فکر مسائل فرهنگی کشور ما و دنیای شیعه و کشور شیعه است و صرف سهم امام را در یک چنین کاری مجاز میشمرد.
مرحوم سید محمدحسن قاضی فرزند آیت الحق میرزا علی آقای قاضی در آیت الحق از استاد خود شیخ حسین جلالى شاهرودى چنین نقل میکند:
... استاد در کتاب خود «وفیات العلماء» مىگوید: «در اثناى جنگ جهانى دوم طلاب علوم دینى در وضع معیشتى بسیار بدى بودند، و علت آن گرانى قیمتها و قطع شدن کمکهاى مالى از خارج به حوزه بود. در این هنگام حضرت آیتالله العظمى اصفهانى در چهرهاى که توان حل این معضل را دارد در نجف درخشید و توانست حتى حقوق طلاب علوم دینى را افزایش دهد. این اقدام او شامل همه طلاب مىشد، چه طلاب سطح بالا و چه طلاب سطح پائین، البته در حد توان».[۴]
آیت الله سيّد أبوالحسن اصفهانى در در فقه و اصول شاگردان زیادی تربیت نمودهاند. مرحوم علامه طباطبایی، میرزا حسن بجنوردی، سید محمود شاهرودی و سید محسن حکیم، سید هادی میلانی و آیتالله سید محمّدصادق حسینی طهرانی والد معظم مرحوم علامه طهرانی از جمله کسانی هستند که از ایشان اجازه اجتهاد دریافت نمودهاند.
نفس گرم مرحوم ملاحسینقلی همدانی حوزه علمیه نجف را در نیمه نخست قرن چهاردم هجری قمری تبدیل به حوزهای عرفانی و توحیدی نمود. علامه طباطبایی در این باره میفرمایند:
مرحوم آخوند ملا حسینقلی همدانی انصافاً خیلى واقعيّت عجیبى داشتند، و در حدود سیصد نفر شاگرد تربیت کردند؛ البتّه شاگرد و شاگردِ شاگرد.
آنوقت در میان این شاگردان جماعتى هستند که آدمهاى نسبةً کاملاند، مثل مرحوم آقا سيّد أحمد کربلائىّ، و مرحوم حاج شیخ محمّد بهارى، و آقا سيّد محمّد سعید حبّوبى، و حاج میرزا جواد آقاى تبریزىّ رضوان الله علیهم.[۵]
وقتی در یک فضای علمی نهایتاً پنجهزار نفره سیصد سالک راه رفته باشند که برخی نسبةً کاملاند طبعاً فضا کاملا عرفانی و توحیدی خواهد بود.
در ترسیم فضای معنوی آن دوران از آیت الله بهجت رضواناللهعلیه نقل شدهاست:
«شخصی در آن زمان در صدد بر آمده بود که ببیند چه کسانی سحر ماه مبارک رمضان در حرم حضرت امیر علیه السلام در قنوت نماز وترشان دعای ابو حمزه ثمالی می خوانند، آن طور که خاطرم هست اگر اشتباه نکنم کسانی را که مقید بودند این عمل را هر شب در حرم حضرت امیر علیه السلام انجام بدهند شمرده بود و بیش از هفتاد نفر شده بودند. به هر حال، بزرگانی که تقید به جهات عبادی و معنوی داشتند در آن عصرها زیاد بودند. متأسفانه در عصر ما کمتر این نمونهها را مشاهده میکنیم و این بسیار جای تأسف است.»
«در گذشته هر طلبهای در نجف اشرف که «طیّ الارض» نداشت بین طلاب دیگر انگشت نما بود. یعنی این گونه امور خارق العاده بایستی برای طلبه و علما، عادی و طبیعی باشد.»
اما متأسفانه گروهی که پیوسته کمر به هدم عرفان و توحید بسته بودند ولی با وجود بزرگانی چون آیةالله شَرَبْیانى راه به جایی نبرده بوده [۶] با روی کار آمدن آیت الله سيّد أبوالحسن اصفهانى جان تازهای گرفتند و آیت الله را مجاب کردند که شهریه کسانی که با آیت الحق میرزا علی آقای قاضی ارتباط دارند را قطع کنند. مرحوم سيّد حسن مَسْقَطى را که در صحن امیرالمؤمنین آزادانه مطالب ناب توحیدی افاده میفرمودند را از نجف بیرون راندند.
مرحوم سید محمدحسن قاضی فرزند آیت الحق میرزا علی آقای قاضی در خلال زندگینامۀ پدر بزرگوارشان یاد آور میشوند که:
«جمع آیةاللهالعظمی السید ابوالحسن الاصفهانی المتوفی ۱۳۶۵ ه. علیه القوم من الروحانیّن و العلماء ـ و کان یومذاک زعیم الطائفة و المبسوط الید فی النجف الاشرف ـ و حثّ المجتمعین و دعاهم بصورة جدیةٍ الی طرد الفلسفة و العرفان من الحوزة العلمیة و قد شمل هذا المنع حتی العلماء المختصین بدراسة الفلسفة فامتنعوا من التدریس او کان یدرّسون بصورة سریّة دون أن یعلم بهم الجهات المختصة بمطاردة هذه الدراسات؛
آیةاللهالعظمی سید ابوالحسن اصفهانی روحانیون و علماء نجف را نزد خود جمع نمود ـ ایشان در آن دوران زعیم شیعیان و در نجف فقیه مبسوط الید بودند ـ ایشان حاضرین در جلسه را به صورت جدی به بیرون راندن فلسفه و عرفان از حوزه علمیه تشویق نمود و این منع حتی شامل علمایی کع تنها مدرس فلسفه بودند نیز میشد در نتیجه آنها از تدریس منع شدند یا به صورت سری درس میدادند البته بهگونهای که کسانی که پیگیر این امور بودند آگاه نشوند»
مرحوم علامه طهرانی در شرح ماجرای آن جلسه در حاشیه عبارت مرحوم سید محمدحسن قاضی تعابیری بسیار عجیب و شنیدنی دارند:
حتی نصّ لهم رحمه الله و عفاه:
«اعلموا أنّی اتصّرف فی سهم الإمام علیهالسّلام علی نهج الملکیّة و بما أنّی حاکم للشرع و فقیه لأهل البیت فسهم الإمام ملک لی. و لا أرضیٰ منه فلساً واحداً لمن یشتغل بالحکمة و العرفان او أراد اصلاح امر الحوزة و نظمها و تربیتها و امتحان دروس طلابها بِتاتاً[۷].»
ثم قام من مجلسه و لمیسمح لأحدٍ منهم الکلام و لو بکلمةٍ واحدة.
أقول: « انْظُرْ كَيْفَ ضَرَبُوا لَكَ الْأَمْثالَ فَضَلُّوا فَلا يَسْتَطیعُونَ سَبیلاً» (ءآیة ۴۸ من سورة ۱۷: إبراهیم) و لعمری أنّ هذا الأمر لمیکن الّا من ناحیة الاستعمار و لو بواسطة او وسائط حیث اخرج من النجف الأشرف حوزة الولایة الامامیة المدافعة عن الحق و الإسلام و الخلافة الإلهیّة أکثر من ألف سنةٍ طریقَ البحث العقلیّ و الکلامَ الحقیقی علی نَهْجِ البرهان و القیاس الاستدلالیِّ، و المعنویةَ الروحیةَ من الطلّاب و صفاءَ حالهم و حسنَ أخلاقهم و استقامةَ سلوکهم فأصبح النجف عاریاً من الحقیقة خالیاً من العلوم الإلهیّة و عرفانه جلّ و علا.
نتیجه این اقدامات چنان شد که مرحوم علامه طهرانی میفرمایند:
شبى مرحوم آیة الله آقا سيّد عبد الهادى شیرازى در مجلس خلوت تأسّف میخورد که: چون من براى تحصیل وارد نجف اشرف شدم، دوازده حوزه رسمى تدریس اخلاق و عرفان وجود داشت؛ و الآن یکى هم وجود ندارد.
بارى این حوزهها گرم ابحاث قرآنى و تفسیرى و اخلاقى و عرفانى و حکمى و فلسفى بودند درست تا انقلاب مشروطيّت؛ در این حال استعمار کافر سعى کرد تا اوّلًا نجف را از پایگاه علمى و فقهى بودن بیندازد و حوزهها را متفرّقاً به جاهاى دیگر نقل دهد. و ثانیاً تدریس قرآن و تفسیر و علوم عقليّه و فلسفيّه را از حوزههاى شیعه براندازد تا علماى آنان را همچون اشاعره از عامّه و أخباريّون و حشويّون ظاهرگرا و بدون مغز و محتوا بنماید، تا در برابر آنان کسى نایستد و قیام نکند و قدرت بحث و تفکیر و مسائل عقليّه و علميّه در حوزهها پائین آید. و با نقشهها و دسیسههاى مزوّرانه فائق شد؛ تا امروزه در نجف اشرف بحث تفسیر و قرآن و حکمت و فلسفه و عرفان بکلّى از بیخ ریشه کن شده است و علماى أعلام و فضلاى عظام تدریس آنها را مایه پستى و حقارت میدانند و ننگ تلقّى مىکنند.[۸]
و مرحوم آیة الله سید عبد الکریم کشمیری قدس سره در وصف حوزه نجف در دوران تحصیلشان میفرمایند:
آنقدر جو حوزه علمیه نجف نسبت به اخلاقیون تند بود که اگر در مدرسه مثلا" کتاب معراج السعاده را کسی داشت مورد تنفر قرار میگرفت.
یکی از اساتید بنده می گفت: من مرحوم سید علی آقا قاضی را دوست می دارم، و پول برای فاتحه او می دهم ولی خودم ( از ترس علمای ظاهر) شرکت نمیکنم!! [۹]
توضیح اینکه:
معراج السعادة از کتب معروف اخلاقی است که کمی شائبه عرفانی داشته و برخی از حالات عرفانی چون فناء و بقاء را شرح داده است.
مرحوم سید محمدحسن قاضی دربارۀ رابطۀ پدر بزرگوارش با آیت الله سيّد أبوالحسن اصفهانى چنین مینگارد:
[مرحوم پدرم آیت الله قاضی] در نجف اشرف از مرجعیت حاکم در زمان خود (آیتالله سید ابو الحسن اصفهانى) سختىها و فشارهاى غیر منتظرهاى را شاهد بود، بهطورى که آیتالله اصفهانى از مرحوم قاضى مىخواست، به صورت ظاهر هم که شده، در مجلس درس عمومى او همراه دیگر طلبهها حاضر شود، تا اینکه (به نظر آقاى اصفهانى) وحدت کلمه حاصل آید و نتیجه آرا و نظریات فقهى جدید روشن گردد.
مرحوم قاضى از این کار ابا نداشتند، جز آنکه مىفرمود: امروز درس فقه شما، براى مرکز زعامت و حوزه مبارک بوده و در واقع اعلام مرکزيّت اجتماعى شماست که اعلى و ادنى بر سر شما جمع مىشوند ... بدون آنکه شما و اطرافیان شما چیزى از آن برداشت کنید و نتیجهاى داشته باشد ... و من صحیح نمىدانم که در هیاهو و سروصدا داخل شوم و الّا، مگر ما براى مباحثه مسائل فقهى در مدرسه قوام حاضر نمىشدیم؟
این مخالفتها به نهایت درجه خود رسید تا جایى که گفتهاند آیتالله اصفهانى ایشان را در منزل خود محبوس کرد ... و اجازه نداد که خارج از منزل به اقامه نماز جماعت بپردازد، علاوه بر اینکه هرکس در مجلس مرحوم قاضى حاضر مىشد از تمام امکاناتى که آقاى اصفهانى به طلاب مىداد محروم مىشد.[۱۰]
در جای دیگر مینویسد:
مرحوم قاضى- رحمة اللّه علیه- خانهاى در محله «جدیده» نجف، خارج از شهر قدیمى، فراهم کرده بود، اما گرد آمدن یاران و برادران در آن خانه بسیار کوچک به هنگام غروب، جهت اداى فریضه نماز و استماع سخنان ایشان، براى خانواده مایه زحمت شده بود، چرا که آنان مجبور بودند به خاطر حضور آقا و یارانشان خانه را براى مدتى ترک نمایند. یکى از یارانشان پیشنهاد کرد که این جلسه را به مسجدى در آن نزدیکىها منتقل کنند، به مسجدى به نام «مسجد آل الطریحى» در مجاورت خانههاى آل مظفر. اگرچه این کار باب میل ایشان نبود، ولى با آن موافقت کردند. این مسجد، مسجد بزرگى بود، اما متروکه و فاقد آب و برق بود، و به محض آنکه «خاندان مظفر» از این موضوع مطلع شدند و فهمیدند که نماز جماعت به امامت ایشان بر پا مىشود از همسایگان تقاضاى یک سیم برق نمودند که اوایل شب یا بخشى از شب را روشن کند.
ایشان- رحمة الله علیه- مدتى در آنجا نماز مغرب و عشا را اقامه نموده و پس از نماز حد اکثر به مدت دو ساعت براى ملتزمان صحبت مىکردند. گفته مىشود که عدهاى از مرتبطان با مرجع تقلید مانع این کار مىشدند، و حتى دستور دادند سیم برق را قطع کنند؛ و مدتى ایشان در تاریکى نماز مىخواندند؛ این در حالى بود که تعدادشان بیش از تعداد انگشتان دست نمىبود، و هرگاه همگى در مسجد حضور مىیافتند تعدادشان از بیست نفر تجاوز نمىنمود؛ آنها به قطع سیم برق اکتفا ننموده، گروهى از نادانها را وادار مىکردند که بر در مسجد گرد آمده به ایجاد سروصدا بپردازند. و حتى گفته شده است که یکى از ایشان وارد مسجد شده و سجاده را از زیر پاى ایشان به هنگام نماز کشیده است. به همین خاطر ایشان مسجد را ترک کرد و دیگر در آنجا حاضر نشد.
...درباره این حادثه هیچچیز از ایشان نقل نشده است، مگر آنچه از قول جناب سید هاشم رضوى هندى، عالم و عارف و پرهیزگارى که اینک در تهران اقامت دارند، نقل شده است که «قاضى» به او گفته است: «به فرض اینکه این پیشامد از طرف ایشان (آقا سید ابو الحسن اصفهانى) ترتیب یافته باشد، اگر مقصود او این است که من از او جانبدارى نمایم او در اشتباه است»[۱۱].
مرحوم علامه آیتالله حسینی طهرانی در کتاب شریف روح مجرد، صفحۀ ۱۰۳ میفرمایند:
مرحوم سيّد حسن اصفهانى مَسْقَطى که از اعاظم تلامذه مرحوم قاضى بوده و با حضرت آقاى حدّاد سوابق ممتدّ و بسیار حسنه داشتهاند... در صحن مطهّر أمیر المؤمنین علیه السّلام در نجف اشرف مىنشست و طلّاب را درس حکمت و عرفان میداد و چنان شور و هیجانى بر پا نموده بود که با دروس متین و استوار خود، روح توحید و خلوص و طهارت را در طلّاب میدمید، و آنان را از دنیا إعراض داده و به سوى عقبى و عالم توحید حقّ سوق مىداد. اطرافیان مرحوم آیة الله سيّد أبو الحسن اصفهانى (قدّه) به ایشان رساندند که اگر او به دروس خود ادامه دهد، حوزه علميّه را منقلب به حوزه توحیدى مىنماید؛ و همه طلّاب را به عالم ربوبى حقّ و به حقّ عبوديّت خود مىرساند. لهذا او تدریس علم حکمت الهى و عرفان را در نجف تحریم کرد؛ و به آقا سيّد حسن هم امر کرد تا به مسقط براى تبلیغ و ترویج برود.
... او در آخر عمر، پیوسته با دو لباس احرام زندگى مىنمود. تا وى را از هند خواستند؛ او هم دعوت آنانرا اجابت نموده و در راه مقصود رهسپار آن دیار گشت؛ و باز در میان راهها در مسافرخانهها مسکن نمىگزید، بلکه در مساجد میرفت و بیتوته مىنمود. در میان راه که بین دو شهر بود چون میخواست از این شهر به آن شهر برود با همان دو جامه احرام در مسجدى وى را یافتند که در حال سجده جان داده است.
مرحوم علامه آیتالله حسینی طهرانی در راستای برشمردن ظلم و ستم فراوانی که بر اولیای خدا و اهل حکمت و عرفان رفته است در جلد سوم کتاب الله شناسی، صفحۀ ۲۸۵ دوباره به این ماجرا اشاره نموده و پیامدهای بس ناگوار این عمل را یادآور میشود:
مگر عالم فقیه و عارف وارف و حکیم مدرّس «أسفار» و «شفا» را در نجف اشرف یعنى مرحوم سيّد حسن اصفهانى که از اعلا درجه شاگردان دلسوخته و وارسته و مریدان سرسخت و دلباخته آیت حقّ و سند عرفان و ولایت حقّه الهيّه مرحوم حاج میرزا على آقاى قاضى بوده است، مرجع تقلید مطلق وقت آیة الله عظمى آقا سيّد أبو الحسن اصفهانى فقط به جرم تدریس معقول و حوزه رسمى اخلاق و عرفان؛ از نجف به مَسقَط، غریباً وحیداً مُضطَهِداً بیرون نکرد؟ و تا امروز که امروز است نجف را فاقد علوم معقول و حوزههاى رسمى معارف و اخلاق و حکمت و فلسفه ننمود؟ و آن نجف گرم و با طراوت را به حالت امروز که مشاهده مىکنید به خشکى و سردى و عدم رشد معقولات ننشانید؟!
مرحوم علامه آیتالله حسینی طهرانی در صفحۀ ۱۳۳ جلد دوم کتاب ولایت فقیه در حکومت اسلام میفرمایند:
در أيّامى که حقیر براى إدامۀ تحصیلات به نجف أشرف مشرّف شده بودم، یکى از درسهاى اصول را در محضر آیة الله العظمى حاج سيّد أبو القاسم خوئى دامت برکاته العالیه مىخواندم؛ روزى در درس به إشکالى برخوردم؛ ...براى پرسیدن إشکال برخاستم و به منزل ایشان رفتم، ... و إشکالات خود را پرسیدم و جوابهائى شنیدم. ایشان در آن روز در منزل تنها بودند فلهذا مجلس قدرى بطول انجامید و براى ما مطالب زیادى نقل کردند.
از جمله این مطلب را فرمودند که: بعد از فوت مرحوم آیة الله آقاى سيّد أبو الحسن إصفهانى، من خواب دیدم در منزل حاج شیخ محمّد حسین خراسانى در طهران هستم، و بناست آقاى سيّد أبو الحسن إصفهانى هم به اینجا بیایند. چیزى نگذشت که من دیدم آقا سيّد أبو الحسن آمدند و در منزل نشستند، و با آقا شیخ محمّد حسین مشغول گفتگو هستند. من تعجّب کردم که اگر ایشان بخواهند از نجف به طهران بیایند، باید با مقدّمات فراوان و صرف وقت و تشریفات و استقبال شایسته وارد بشوند؛ پس چگونه بدون سر و صدا وارد شدند، و أحدى هم متوجّه نشد؟!
أمّا مىدیدم که تعجّب من بى فائده است، و ایشان هم حضور دارند و نشستهاند و با آقا شیخ محمّد حسین خراسانى تکلّم مىکنند. در بین صحبت مرحوم آقا سيّد أبو الحسن، جهت مقابل خودشان را نشان دادند که بیابانى بود مانند یک تپّه بزرگى شبیه کوه، که فقط نقود و اسکناس و أمتعه و أسباب بود، و بسیار هم زیاد بود، و به آقا شیخ محمّد حسین مىگفتند: آیا مىبینى؟! اینها أموالى است که من در زمان مرجعيّت خود به وکلائى که در تمام دنیا و در شهرستانها از طرف من وکالت داشتند دادم، و آنها از سهم إمام و وجوهات مصرف کردند؛ اینها همان أموال است، و الآن میخواهند حساب همه اینها را از من بکشند.در اینجا من به آیةاللهالعظمی خوئى عرض کردم: خوب، شما چه کار مىکنید؟! این قضيّه و حال آقا سيّد أبو الحسن إصفهانى است؛ آیا شما از این وکالتها نمىدهید؟! ایشان گفتند: ما به قسم دیگرى عمل مىکنیم؛ و آن این است که: من تا بحال به هیچکس وکالت ندادهام، بلکه إذن استفاده از این أموال را مىدهم؛ و إذن، غیر از وکالت است، و آن مسووليّت را ندارد.
حضرت آیةالله حاج سید موسی شبیری زنجانی مدّظله میفرمایند:
آقای آسید ابوالحسن اصلاً به حج مشرف نشد. شنیدم دربارۀ علتش میفرمود: اگر مشرف شوم باید بتوانم قبور ائمه بقیع را احیا کنم و اگر نتوانم این کار را انجام دهم، ضربۀ بزرگی به تشیع است، چون میگویند: مرجع عام شیع آمد و نتوانست کاری بکند.
آقای حاج آقا مرتضی حائری بعد از وفات آقای آسید ابوالحسن ایشان را در خواب دید و متوجه شد که لازم است از طرف وی حج به جا آورده شود. لذا مبلغی را پرداخت و شخصی را به نیابت از آقای آسید ابوالحسن به حج فرستاد.[۱۲]
یکی از کاملترین منابعی که در باب زندگانی آیةالله سيّد أبوالحسن اصفهانى نوشته شده کتاب «حیات جاودانی؛ زندگانی آیةاللهالعظمی سيّد أبوالحسن موسوی اصفهانى» اثر نوۀ معظم له یعنی سید جعفر موسوی اصفهانی است که در سال ۱۳۸۵ توسط انتشارات رستگار در مشهد به چاپ رسیده است:
در این اثر ارزشمند دربارۀ رحلت آیةالله سيّد أبوالحسن اصفهانى نکاتی ذکر شده که برخی را با هم عبور می کنیم:
درباره سبب وفات ایشان آمده است:
درباره تاریخ وفات مینویسد:
مرحوم علامه آیةالله حسینی طهرانی در جلد دوم کتاب ولایت فقیه در حکومت اسلام، صفحۀ ۳۳ می فرمایند:
مرحوم استاد آیة الله شیخ حسین حلّىّ مرد بسیار بزرگى بود؛ بسیار مرد عجیبى بود؛ از منفردین و متفرّدین در علم و تقوى و زهد و إعراض از ریاستهاى دنیوى بود...عبارت خود ایشان است که در درس گفتند:
وقتى مرحوم آقا سيد أبو الحسن اصفهانى رحمة الله علیه رئیس نشده بود، ما با رفقاى خودمان قرار گذاشتیم که نگذاریم ایشان رئیس بشود؛ زیرا که او شایسته رهبرى إسلام نبود؛ و لیکن بعد از اینکه مرحوم آقا سيّد أبو الحسن رئیس شد، من همه رفقا را جمع کرده گفتم: دیگر دَم نزنید! زیرا امروز مخالفت با آقا سيّد أبو الحسن، مخالفت با جعفر بن محمّد علیهما السّلام است.
و عملًا هم به این مطلب ملتزم بودند.
۱. نقباء البشر، ج ۱، ص ۴۱، ش ۹۲.
۲. جرعهای از دریا، ج ۳، ص ۴۳۶.
۳. جرعهای از دریا، ج ۳، ص ۵۳۸.
۴. آیت الحق، ص ۲۶۲.
۵. مهرتابان، ص ۳۲۲
۶. جماعتى، دسته جمعى توطئه نموده بودند، و درباره روش عرفانى و الهى و توحیدى مرحوم آخوند ملّا حسینقلى انتقاد کرده، و یک عریضهاى به مرحوم آیتالله شَرَبْیانىّ نوشته بودند. (در اوقاتى که مرحوم شربیانى ریاست مسلمین را داشته، و بعنوان رئیس مطلق وقت شمرده مىشده است.) و در آن نوشته بودند که آخوند ملّا حسینقلى روش صوفیانه را پیش گرفته است. مرحوم شربیانى نامه را مطالعه فرمود، و قلم را برداشت و در زیر نامه نوشت: «کاش خداوند مرا مثل آخوند، صوفى قرار بدهد.» دیگر با این جمله شربیانى کار تمام شد؛ و دسیسههاى آنان همه بر باد رفت.(مهرتابان، ص ۳۲۲)
۷. ظاهراً فراز اخیر کلامشان ناظر است به مخالفت با طرحی آن زمان آیت الله بروجردی که طلاب حوزههای علمیه را سطح بندی نموده و از آنها امتحان میگرفتند. البته پس از اعتراض مرحوم آیتالله سید ابوالحسن اصفهانی، آیتالله بروجردی طرح را محدود به حوزه علمیه قم نمودند.
۸. روح مجرد، ص ۱۰۶
۹. صحبت جانان، ص ۱۵۸
۱۰. آیتالحق (ترجمه)، ج ۱، ص ۳۱۳
۱۱. آیتالحق (ترجمه)، ج ۱، ص ۲۶۷
۱۲. جرعهای از دریا، ج ۳، ص ۴۴۴.