قسیم النار و الجنه به معنای تقسیم کنندۀ بهشت و دوزخ یکی از صفات امیرالمؤمنین است که در روایات متعدد از شیعه و سنی بیان شده است این روایات را میتوان به سه نحوۀ تفسیر نمود که این تفسیرها با هم منافاتی نداشته بلکه بر یکدیگر مترتب هستند.
روايات بسيارى به این مضمون وجود دارد که «علىّ قسيم الجنّة و النّار» [۱] على تقسيم كننده بهشت و دوزخ است اين روايات نه تنها از طريق اهل بيت سلام الله عليهم اجمعين وارد شده است، بلكه از طريق عامّه نيز رواياتى در اين باره نقل شده است.
اين روايات را میتوان به سه نوع تفسیر نمود که این تفسیر ها بر یکدیگر مترتب بوده و در واقع سه مرحلۀ متفاوت از یک واقعیت است سه معنى مىكنيم كه آنها نيز مترتب بر يكديگر مىباشند. يعنى در سه مرحله متفاوت از نقطه نظر ظهور و خفا آنها را تفسير مىنمائيم:
اوّل: از نقطه نظر عمل، و آن اينكه اميرالمؤمنين كه از طرف خدا داراى مقام ولايت و امامت بوده، فعل و گفتارش حجّت است يعنى افراد مسلمان بلكه تمام افراد بشر، بايد در تمام شئون حياتى خود به آن حضرت اقتدا كنند.
بنابراين هر كس از آن حضرت پيروى كند مسلّما اهل صدق، و صفا، و عبادت، و تسليم، و جهاد، و جود، و ايثار خواهد بود، و معلوم است كه چنين شخصى اهل بهشت است، چون بهشت ظهور افعال و ملكات نيك در عوالم ديگر است، و هر كس دعوت آن حضرت را ردّ كند و اقتدا بسيره آن حضرت ننمايد دروغ، و خيانت، و كمفروشى، و رباخوارى، و زيادهطلبى، و شهوتپرستى، و نفعطلبى، و هواخواهى، و اعراض از ذكر خدا را دنبال كند مسلّما اهل دوزخ است، چون دوزخ نيز ظهور ملكات و افعال زشت در آن عوالم است، و آنچه موجب تفريق و جدائى اين دو دسته از هم گرديده است امر و نهى مقام ولايت است كه دستهاى پذيرفتند و دستهاى ردّ كردند.
بنابراين على قسمت كننده بهشت و جهنّم خواهد بود، مانند معلّمى كه شاگردانى تربيت مىكند، و به آنها دروس را تعليم مىكند، يك دسته كوشش ميكنند، و دروس را ياد مىگيرند و دسته ديگر، تن به تنبلى داده، و از تعلّم و ياد گرفتن، ابا مىكنند. معلّم يك دسته را قبول و دسته ديگر را مردود مىكند، پس صحيح است كه بگوئيم معلم دستهاى را به مقام بالا فرستاده و دستهاى را در مكان سابق خود زندان نموده است، همچنين صحيح است كه بگوئيم علىّ قسيم الجنّة و النّار؛
دوم: از نقطه نظر حبّ و بغض، چون نتيجه و روح عمل، محبّت است، لذا افرادى كه داراى محبت نباشند، بلكه عياذا بالله بغض آن حضرت را در دل بپرورانند آنها از حقيقت و واقع بسيار دورند، كسى كه چيزى را دوست داشته باشد مسلّما آثار او را نيز دوست دارد كسانى كه اميرالمؤمنين را دوست دارند، از افعال و گفتار و سيره آن حضرت نيز مسرور، و محبّت اين آثار را دارند، و بالعكس كسانى كه اميرالمؤمنين را دشمن دارند، سيره و سنّت آن حضرت را نيز مبغوض دارند، لذا كردارشان طبعا كردارى خشن و ناپسند است، و چون افعال نيك در انسان ايجاد محبّت و صفا و نور مىكند، و افعال زشت موجب ظلمت، و تاريكى قلب، و قساوت مىگردد، بنابراين دوستان اميرالمؤمنين طبعا مردمى با حقيقت و با صفا و با محبّت بوده، قلب آنان پاكيزه و روح آنان نورانىتر و نفس آنان سبكتر است، و دشمنان اميرالمؤمنين، طبعا مردمى از حقيقت و صفا دور، قلب آنان تاريك، و نفس آنان خسته، و سنگين، و روح آنان آلوده است.
و چون نتيجه اعمال نيك همان صفا و نورانيّت و محبّت به خداست، و نتيجه اعمال زشت ظلمت و قساوت و اعراض از خداست، بنابراين امير المؤمنين به سبب تقسيم نمودن افراد مردم را به دو دسته محبّ و مبغض، آنها را به دو دسته بهشتى و دوزخى تقسيم فرموده است.
قندوزى حنفى از ابو صلت هروى روايت مىكند، كه مأمون از حضرت علىّ بن موسى الرضا عليه السّلام سؤال كرد: كه مرا خبر ده بچه علّتى جدّت اميرالمؤمنين علىّ عليه السّلام قسيم جنّت و نار است؟
حضرت رضا فرمودند: آيا خودت از پدرانت از عبد اللّه بن عباس روايت نمىكنى كه او گفت: سمعت رسول اللّه يقول: حبّ علىّ ايمان و بغضه كفر از رسول خدا شنيدم كه مىفرمود حبّ علىّ ايمان و بغض علىّ كفر است؟
در جواب گفت: آرى، حضرت رضا فرمودند: چون بهشت جاى مؤمنين و جهنّم جاى كافرين است، اگر بنا بشود تقسيم ايمان و كفر بر مدار حبّ و بغض علىّ باشد بنابراين علىّ قسيم بهشت و جهنّم شده است.
مأمون گفت: لا ابقانى اللّه بعدك انّك وارث جدّك رسول الله خداوند مرا بعد از تو زنده نگذارد (كه بر من مشكلى پيدا شود و تو نباشى كه آن مشكل را حلّ كنى)، حقّا تو وارث جدّت رسول خدا هستى! ابو صلت مىگويد: چون حضرت رضا عليه السّلام از مجلس مأمون به منزل خود مراجعت فرمود، عرض كردم: فدايت شوم چقدر خوب پاسخ مأمون را داديد حضرت فرمود: اى ابا صلت! اين كلامى بود كه بدون تأمّل قبلى يك مرتبه بر زبان من جارى شد، و لقد سمعت ابى يحدّث عن آبائه عن علىّ عليهم السّلام انّه قال رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله: يا علىّ انت قسيم الجنّة و النّار يوم القيمة تقول للنّار: هذا لى و هذا لك[۲] من از پدرم شنيدم كه از پدرانش نقل مىكرد كه رسول خدا صلى اللّه عليه و آله درباره علىّ عليه السّلام فرموده است: اى علىّ تو قسمت كننده بهشت و جهنّمى در روز قیامت، به آتش ميگوئى: اين براى من است، و آن براى تو.
و نيز خوارزمى موفّق بن احمد مكّى با اسناد خود از نافع از ابن عمر روايت كرده است كه او گفت: قال رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله لعلىّ: اذا كان يوم القيامة يؤتى بك يا علىّ بسرير من نور، و على رأسك تاج، قد اضاء نوره و كاد يخطف ابصار اهل الموقف، فيأتى النّداء من عند اللّه جلّ جلاله: اين وصىّ محمّد رسول اللّه؟
فتقول: ها انا ذا! فينادى المنادى: ادخل من احبّك الجنّة و ادخل من عاداك فى النّار فانت قسيم الجنّة و النّار[۳] حضرت رسول اللّه به اميرالمؤمنين فرمودند: چون روز بازپسين شود اى علىّ! تو را به روى يك تختى از نور در محشر بياورند، و بر سرت تاجى است كه نور او صحراى محشر را روشن كند، بطورى كه نور چشمهاى اهل موقف از شدّت نور آن نزديك مىشود كه از بين برود، در اين هنگام ندا از جانب خداوند جلّ و علا مىآيد كجاست وصىّ محمّد رسول خدا؟
تو مىگوئى منم اينجا! منادى ندا در مىدهد: اى على داخل كن در بهشت هر كه تو را دوست دارد، و داخل كن در دوزخ هر كه تو را دشمن دارد، اى على بنابراين تو قسمت كننده بهشت و جهنم خواهى بود.
و نيز ابن مغازلى شافعى با سند خود از ابن مسعود روايت كرده است كه قال: قال رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله: يا علىّ انّك قسيم الجنّة و النّار، انت تقرع باب الجنّة و تدخلها احبّائك بغير حساب[۴] حضرت رسول اللّه فرمودند: اى على تو قسمت كننده بهشت و آتشى، تو در بهشت را ميكوبى و دوستانت را بدون حساب داخل آن ميكنى و در «فرائد السمطين» حموينى از ابو سعيد خدرى روايت كند كه حضرت رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله فرمودند: چون دعا كنيد، و از خداوند عزّ و جلّ سؤالى بنمائيد، براى من وسيله را درخواست نمائيد![۵] عرض كردند: يا رسول اللّه «وسيله» چيست؟
حضرت فرمودند: نردبانى است در بهشت كه داراى هزار پله است، و مسافت ما بين دو پله آن مسافتى است كه اسب تندرو در مدت يك ماه مىپيمايد، يك پله آن زبرجد است، تا پله ديگرى لؤلؤ است، تا پله ديگرى ياقوت است، تا پله ديگرى زمرّد است، تا پله ديگرى، مرجان است، تا پله ديگرى كافور است، تا پله ديگرى عنبر است، تا پله ديگرى يلنجوج است، تا پله ديگرى نور است، و همچنين از انواع جواهرات است.
اين نردبان در بين نردبان پيغمبران مانند ماه در ميان ستارگان مىدرخشد، پس منادى ندا در مىدهد: اينست درجه و نردبان محمّد خاتم الانبياء، و من در آن روز ردائى بر خود از نور انداختهام، و بر سر من تاج رسالت و افسر كرامت است، و على بن ابي طالب در مقابل من بوده، و لواى حمد را بدست دارد در روى آن نوشته شده است: لا اله الّا اللّه، محمّد رسول اللّه، علىّ ولىّ اللّه، و اولياء علىّ المفلحون الفائزون باللّه نيست معبودى مگر خدا، محمد است رسول خدا، علىّ است ولىّ خدا، و اولياء و دوستان على رستگارانند، كه به درجه ملاقات و زيارت خدا نائل آمدند.
من از اين نردبان بالا مىروم، و در پله آخر آن قرار مىگيرم، و على از آن بالا مىرود، و يك پله پائينتر از من قرار مىگيرد، و پرچم حمد را در دست دارد، در آن روز تمام انبياء و مرسلين و صدّيقين و شهداء و مؤمنين همگى بدون استثناء سرهاى خود را از مقامات خود بلند مىكنند و ما را تماشا مىنمايند، و مىگويند:
خوشا به حال اين دو بنده خدا، چقدر، و تا چه سر حدّ خداوند آنها را بر ما فضيلت داده و به كرامتهاى خود مكرّم داشته است؟
در اين وقت منادى چنان ندا كند كه صداى او را جميع خلائق بشنوند: اينست حبيب خدا محمد، و اينست ولّى خدا على، پس رضوان خازن بهشت آيد و گويد: پروردگار من مرا امر كرده است كه كليدهاى بهشت را به تو بسپارم اى پيغمبر خدا! من آن كليدها را قبول مىكنم، و به برادرم على ميدهم.
پس مالك خازن آتش آيد و گويد: كه پروردگار من مرا امر كرده است كه كليدهاى جهنّم را بياورم و به تو بسپارم اى پيغمبر خدا! من آنها را قبول مىكنم، و به برادرم علىّ مىدهم.
در اين هنگام علىّ در آخر جهنّم مىايستد، و زمام جهنّم را بدست مىگيرد درحالىكه آتش او شعله مىزند و حرارت او بالا مىرود، جهنم ندا مىكند: اى على! مرا واگذار، نور تو شراره آتش مرا فرو نشانيده است، على به جهنم مىگويد: اينست ولىّ ما، او را واگذار، و اينست عدوّ ما او را بگير، جهنّم در آن روز اطاعتش نسبت به علىّ بيش از اطاعت غلامهاى شماست نسبت بصاحبانش، هنگامى كه آنها را به امرى فرمان دهند. بدين جهت كان علىّ قسيم الجنّة و النّار[۶];
سوم: از نقطه نظر تابش شعاع ولايت و ظهور و بروز حقائق و مخفيّات و بروز استعدادات است، و اين مرحله احتياج به دقّت و تأمّلى دارد، و براى روشن شدن اين مرحله مقدّمهاى به عنوان مثال و شاهد ذكر مىكنيم:
معلوم و مشهود است كه در فصل زمستان كه خورشيد از زمين دور مىشود، و زمين حرارت خود را از دست مىدهد، تمام آثار و ظهورات زمين از بين مىرود، زمين فسرده و سرد، آثار حياتى خود را از دست مىدهد، و خواصّ و آثار موجودات در آن ظهورى ندارد، درختان خشكيده، نه برگ و نه ميوه دارند، گويا در زمين چوبهاى خشكى فرو بردهاند، درخت سيب و گلابى، انار و زردآلو و گردو و درختهاى بىميوه همه در يك رديف قرار مىگيرند، به طورى كه ابدا از هم تمايزى و حدّ فاصلى ندارند، چون در آن ظهور و فعليّت نيست، و استعدادات كامنه آنها نيز مشهود نيست، لذا همه با هم در يك رديف حساب شده، و به نام چوب خشك كه نه ضررى دارد و نه نفعى به حساب مىآيند.
گلها و سوسنها همه پژمرده و خراب و بىاثر، نه از گل ياس و رازقى بوئى، و نه از گياههاى بدبو اثرى، نه گل سرخ طراواتى دارد، و نه گل خرزهره تلخى و تندى نشان مىدهد.
بلبلان و قناريان و زاغان و كركسان همه و همه در آشيانهاى خود خزيدهاند، و مارها و عقربها نيز با مرغان دلربا همه خفته، و در لانههاى خود فسرده و بىحسّ افتادهاند.
همين كه خورشيد جهانتاب با فرا رسيدن فصل بهار و تابستان به زمين نزديك شد، و شعلههاى زنده كننده حياتبخش خود را به زمين فرستاد، آن استعدادات مخفيّه همه به مرحله فعليّت ميرسند. از درخت سيب شاخها، و برگها و ميوههاى سرخ، و معطر و شيرين، صحنه باغ را مىآرايد، و از درخت گلابى، اين ميوه خاصّ بيرون مىآيد، درخت زردآلو با آن منظره دلنشين خود و ميوههاى زرد و خوش طعم و معطّر حدّ فاصل و مايز وجودى خود را از ساير همقطاران خود در فضاى باغ اعلان مىكند، و نيز درختهاى بىبار و درختهائى كه ميوههاى تلخ و ترش و مضرّ به بار مىآورند، مانند بعضى از درختهاى جنگلى، آنها نيز بىشخصيّتى و بىاثرى خود را ابراز نموده، و در مقابل درختان ديگر سرافكنده، و مجال غرور و استكبار و بلند منشى در آنها نمىماند.
مرغها و بلبلها همه در فضاى باغ به نغمهسرائى مشغول، و زاغان و كركسان نيز به دنبال جيفهها و طعمههاى خود در پروازند.
موشها و مارها و عقربها همه اظهار وجود نموده لاى سنگها و رودخانهها در حركت مىآيند، اينها همه و همه در اثر تابش خورشيد، و ظهور گرماى حياتبخش آن است خورشيد كه تابيد، هر موجودى استعداد خود را ظهور مىدهد، و مراحل، مختفيه خود را آشكار مىسازد، و قبل از طلوع و تابش آن در موجودات، فرق و تمايزى نبود.
خورشيد ولايت نيز چنين است، قبل از آنكه طلوع كند، و بر قلوب بتابد، و امر و نهيى پيدا شود، همه افراد در يك رديف به طور ساده زيست مىنمودند، نه سعيد را از شقىّ تفاوتى بود، نه بهشتى را از جهنّمى، نه مؤمن را از كافر، نه عادل را از فاسق، نه محبّ را از مبغض، و نه موحّد را از مشرك كانَ النَّاسُ أُمَّةً واحِدَةً[۷] همه و همه در يك رديف قرار گرفته، و چه بسا ممكن بود اشقيا خود را از سعدا بهتر دانند، و به خود بيشتر بالند.
همين كه آفتاب ولايت طلوع كرد و، بر جانهاى فسرده تابيد، و نفوس را به جنبش انداخت سرائر و ضمائر و غرائز هر يك از افراد انسان طلوع نموده، و با اختيار يا راه سعادت را طىّ كرده و آن استعدادات روشن و نورانى را به مرحله فعليّت مىرسانند، و در اشقياء نيز آن خبث سريرت را به سبب تمرد و انكار و جحود قلبى آنان ظاهر نموده، و در مراحل فعل و گفتار، آثار زشت و بدى از خود بروز مىدهند.
پاكفطرتان صفوف عبوديّت را منظّم، دنيا را از تواضع، و انفاق، و ايثار، و رحم، و انصاف، و يتيمنوازى، و صدق و صفا، و عدل، و توحيد پر مىكنند، و زشتسرشتان نيز صفوف، فجور، و فسوق خود را تشكيل و دنيا را از خيانت و زشتى و قساوت و پايمال ساختن حقوق و اموال و دروغ و ظلم و شرك پر ميكنند.
[لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَنْ بَيِّنَةٍ وَ يَحْيى مَنْ حَيَّ عَنْ بَيِّنَةٍ وَ إِنَّ اللَّهَ لَسَمِيعٌ عَلِيمٌ][۸] و به عبارت ديگر چون امام، حقيقت و روح قرآن است، همان طور كه اثر قرآن شفا و نور رحمت براى مؤمنين است و موجب ترقّى و تكامل آنها و درباره ظالمين موجب ظلمت، و خسار، و وبال و تبار، و موجب ازدياد قساوت و ظلمت آنهاست، همينطور وجود امام عليه السّلام داراى اين اثر و خاصّه است.
[وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ وَ لا يَزِيدُ الظَّالِمِينَ إِلَّا خَساراً].[۹] آيات قرآن بر مؤمن خوانده مىشود و در اثر پذيرش دل او، و خضوع و خشوع قلب او، و ازدياد ايمان و توكّل او، موجب ترفيع مقام و منزلت، و چون بر كافر خوانده شود در اثر ردّ نمودن دل او و انكار نمودن و مقابله كردن و تمرد نمودن، موجب ازدياد ظلمت و خسارت است.
خورشيد ولايت كه تابيد دلهاى مؤمنين چون چراغ نورانى از آن حرارت و نور بهره مىگيرد، و بوى عطر جانبخش از جان و سر آنان برمىخيزد و فضاى عالم انسانيّت را معطّر مىسازد، و دلهاى كافرين از آن خسته و ملول و كدر مىشود، و بوى تعفّن كه در آنها مختفى بود مشام انسانيّت را ناراحت، و دماغ عقل و حق را خسته و ملول مىنمايد.
امام از نقطه نظر ملكوت و قلوب بنى آدم هر استعدادى را به ظهور رسانيده، و آن را در راه و روش خود به مقصد مىرساند. مؤمنين را به بهشت و كافرين را به دوزخ مىفرستد و هر جنبنده را از نقطه نظر ملكوتش به راه و صراطى كه متناسب با آن است حركت مىدهد [و ما مِنْ دَابَّةٍ إِلَّا هُوَ آخِذٌ بِناصِيَتِها إِنَّ رَبِّي عَلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ][۱۰] براى هر يك از مؤمنين در بهشت مقامى معلوم، و جائى معين، و براى هر يك از كافرين در دوزخ مكانى معلوم و مشخص است، و وصول به اين غايت به توسط امام است، كه هر كس را در راه و مقصد خودش از نقطه نظر تكوين هدايت نموده، و از نقطه نظر تشريع به علّت قبول و ردّى كه مؤمنين و كافرين را در دو صفّ متمايز و متقابل قرار مىدهد، همه را به كمال استعداد خود رهبرى مىنمايد.
بنابراين چه عالى و چه خوب فرمود حضرت رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله: كه «علىّ قسيم الجنّة و النّار».
ابن شهرآشوب گويد: شريك قاضى و عبد اللّه بن حمّاد انصارى گفتند: كه ما به ديدن أعمش در همان مرضى كه با او وفات يافت رفتيم، و در نزد او ابن شبرمه، و ابن ابى ليلى، و ابو حنيفه براى عيادت نيز آمده بودند.
ابو حنيفه به اعمش گفت: اى ابا محمد از خدا بپرهيز، و در نفس خود نظرى كن، امروز در آستان مرگى و آخر روز تو از ايام دنيا و اوّلين روز تو از روزهاى آخرت است، و عادت تو چنين بوده كه درباره علىّ رواياتى نقل كردهاى كه اگر از آن توبه كنى براى تو بهتر است.
أعمش گفت: مثل چه؟
ابو حنيفه گفت: مثل حديث عباية اسدى: «انّ عليّا قسيم الجنّة و النّار» اعمش گفت: مرا بنشانيد، و تكيه دهيد، به آن خدائى كه مصير من بسوى اوست، براى من روايت كرد: موسى بن طريف، امام بنى اسد از عباية بن ربعى، امام حىّ كه شنيدم از على كه مىگفت: «انا قسيم النّار اقول هذا وليّى دعيه و هذا عدوّى خذيه»؛ شنيدم از على كه مىگفت من تقسيم كننده آتش هستم، به او مىگويم اين ولىّ من است او را بگذار، و اين دشمن است بگير.
و حديث كرد مرا ابو المتوكّل ناجى، در زمان امارت حجّاج، از ابو سعيد خدرى از پيغمبر اكرم صلى اللّه عليه و آله: كه چون روز قيامت شود، خداوند عزّ و جلّ امر مىكند پس من و على بر صراط مىنشينيم و خطاب به ما مىرسد: داخل كنيد در بهشت هر كس به خدا ايمان آورده و شما را دوست داشتهاند، و داخل كنيد در آتش هر كس را كه به خدا كافر شده و شما را دشمن داشته است. (و به لفظ ديگر بيندازيد در بهشت كسى كه شما را دوست داشته و بيفكنيد در دوزخ كسى كه شما را دشمن داشته است) و حديث كرد مرا ابو وايل كه روايت كرد براى من ابن عباس: قال: قال رسول صلى اللّه عليه و آله: «اذا كان يوم القيمة يامر اللّه عليّا ان يقسّم بين الجنّة و النّار، فيقول للنّار خذى ذا عدوّى و ذرى ذا وليّى»؛ در اين هنگام ابو حنيفه ازار خود را بر سر انداخته، و گفت برخيزيد، ابو محمد تا به حال سخنى از اين بزرگتر نگفته است[۱۱] و نيز قندوزى گويد: در كتاب جواهر العقدين دارقطنى از ابى الطّفيل عامر بن واثله الكنانى تخريج كرده است كه در مجلس شورى كه عمر انتخاب خليفه بعد از خود را در شش نفر گذارده بود، اميرالمؤمنين عليه السّلام كه در ميان آنها و از جمله آنان بود، ضمن حديثى طويل به آنها فرمود: «فانشدكم باللّه هل فيكم احد، قال له رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله: انت قسيم النّار و الجنّة غيرى؟ قالوا اللّهمّ: لا» شما را به خدا سوگند مىدهم آيا در ميان شما غير از من كسى هست كه رسول خدا درباره او فرموده باشد: تو قسمت كننده آتش و بهشتى؟ همه گفتند به خدا سوگند: نه.
و در اين زمينه سيد اسمعيل حميرى قصائد بسيارى دارد مانند:
قسيم النّار هذا لى
فكفّى عنه لا يضرر
و هذا لك نار
فحوزى الفاجر الاكبر
[۱۲] و نيز گويد:
ذاك قسيم النّار من قيله
خذى عدوّى و ذرى ناصرى
ذاك علىّ بن ابي طالب
صهر النّبىّ المصطفى الطّاهر
[۱۳] و نيز گويد:
علىّ ولىّ الحوض و الذّائد الّذى
يذبّ عن ارجائه كلّ مجرم
علىّ قسيم النّار من قوله لها
ذرى ذا و هذا فاشر بى منه و اطعم
خذى بالشّوى ممّن يصيبك منهم
و لا تقربى من كان حزبى فتظلمى
[۱۴] دعبل خزاعى گويد:
قسيم الجحيم فهذا له
و هذا لها باعتدال القسم
يزود عن الحوض اعدائه
و كم من لعين طريد و كم
فمن ناكثين و من قاسطين
و من مارقين و من مجترم
[۱۵] و قندوزى گفته است: به شافعى نسبت داده شده كه او اين ابيات را سروده است:
علىّ حبّه جنّة
قسيم النّار و الجنّة
وصىّ المصطفى حقّا
امام الانس و الجنّة
[۱۶] علىّ است كه محبّت او سپر از آتش است، و علىّ است كه قسمت كننده آتش و بهشت است.
علىّ است كه به حقانيّت وصىّ مصطفى است، و علىّ است كه امام جنّ و انس است.
ابن اثير گويد: با اسناد متّصل خود از علىّ بن جزء نقل میکند که از ابو مريم سلولى شنيدم كه مىگفت: از عمّار بن ياسر شنيدم كه مىگفت: از رسول خدا صلى اللّه عليه و آله شنيدم كه به علىّ بن ابي طالب مىگفت: «يا علىّ انّ اللّه عزّ و جلّ قد زيّنك بزينة لم يتزيّن العباد بزينة احبّ اليه منها: الزّهد فى الدّنيا، فجعلك لا تنال من الدّنيا شيئا، و لا تنال الدّنيا منك شيئا، و وهب لك حبّ المساكين، و رضوا بك اماما و رضيت بهم اتباعا، فطوبى لمن احبّك و صدق فيك، و ويل لمن ابغضك و كذب عليك، فامّا الّذين احبّوك و صدقوا فيك فهم جيرانك فى دارك، و رفقائك فى قصرك و امّا الّذين ابغضوك و كذبوا عليك، فحقّ على اللّه ان يوقفهم موقف الكذّابين يوم القيمة»[۱۷]؛ اى علىّ: خداى عزّ و جلّ تو را به زينتى زينت كرده است كه هيچيك از بندگان خود را بزينتى محبوبتر از اين زينت ننموده است، و آن زينت، زهد و بىاعتنائى و بىرغبتى نسبت به امور دنيا است. بنابراين موهبت، تو را طورى قرار داده است كه از مال و منال و جاه و اعتبارات دنيا چيزى را نائل نمىشوى و به چنگ نمىآورى، و دنيا نيز نمىتواند چيزى را از تو نائل شود و به چنگ آورد- و ديگر آنكه محبّت مساكين و درويشان را به تو عنايت فرموده است، و اين طبقه و گروه از فقرا تو را امام پسنديده خود مىدانند، و تو آنان را پيروان پسنديده خود مىدانى. پس خوشا به حال كسى كه تو را دوست داشته باشد، و در راه تو قدم راستين صدق و صفا پيش نهد، و واى بر كسى كه تو را دشمن دارد، و در راه تو قدم خدعه و مكر و تلبيس و تدليس جلو بگذارد، و بر تو دروغ بندد.
امّا آن گروهى كه تو را دوست دارند، و در راه تو به صدق و صفا رفتار كنند، آنان همسايگان خانه بهشتى تو هستند، و رفقاى تو در قصر ملكوتى تو مىباشند. و امّا آن دستهاى كه تو را دشمن دارند، و بر تو با كذب و دروغ رفتار كنند، پس بر خدا فرض و حتم است كه آنان را در موقف كذّابين در روز قيامت قرار دهد.
۱. ينابيع المودة ۸۳- ۸۵
۲. ينابيع المودة ص ۸۵
۳. ينابيع المودة ص ۸۳
۴. همان كتاب صفحه ۸۴
۵. و لذا مستحب است هنگام شروع به نماز قبل از تكبيرات افتتاحيه بگوئيم: اللهم رب هذه الدعوة التامة و الصلاة القائمة بلّغ محمدا صلى اللّه عليه و آله الدرجة و الوسيلة و الفضل و الفضيلة
۶. ينابيع المودة ص ۸۴ و مقدارى از اين روايت كه تقريبا دو ثلث آن است مرحوم كلينى در روضه كافى صفحه ۲۴ و ۲۵ در ضمن خطبه وسيله كه اميرالمؤمنين عليه السّلام هفت روز بعد از رحلت رسول خدا در مدينه راجع به غصب خلافت و ارائه مقامات خود انشاء كردند ذكر مىكند.
۷. سوره بقره: ۲- آيه ۲۱۳.
۸. سوره انفال: ۸- آيه ۴۳.
۹. سوره اسراء: ۱۷- آيه ۸۲.
۱۰. سوره هود: ۱۱- آيه ۱۱
۱۱. مناقب ج ۱ ص ۳۷۴
۱۲. ديوان حميرى ص ۲۵۲ و اصل آن را از اعيان الشيعه ج ۱۲: ۲۴۲ و المناقب جلد ۲: ۱۵۹ و ۱۹۴ و ۲۳۳ و ۲۸۸ و جلد ۳: ۹۰ و ۹۱ آورده است
۱۳. ديوان حميرى ص ۲۴۵ و اصل آن را از اعيان الشيعه جلد ۱۲: ۲۴۶ و المناقب جلد ۲: ۱۲۵ و ۱۵۹ آورده است.
۱۴. ديوان حميرى ص ۳۹۹ و اصل آن را از اعيان الشيعه و المناقب و الكنى و الالقاب آورده است.
۱۵. مناقب ابن شهرآشوب جلد ۱ ص ۳۴۹
۱۶. ينابيع المودة ص ۸۶
۱۷. اسد الغابة جلد ۴ ص ۲۳