ايمان به روز رستاخيز چه اثرى در اخلاق و اعمال فرد دارد؟ و كدام يك از شئون اساسى جامعه بشريت با وى اصلاح مىشود؟ زيرا نمىشود ترديد كرد كه جامعه بشرى با فعاليت افراد زنده است و فعاليت افراد نيز بر اثر حس احتياج و پىبردن به نيازمندىهاى زندگى مىباشد. انسان به واسطه علاقه شديدى كه به بقاى خود و لوازم بقاى خود دارد، از دست يافتن به هر چه در اين آرمان ذىدخل است، دلخوش و ملتذ است و با تصور همين زندگى و مزايايى كه ممكن است در اين راه نصيبش گردد، نشاط كار پيدا كرده و با عزم و اراده به فعاليت خستگىناپذير خود ادامه مىدهد.
از اين اعمال هر كدام به هدف اصابت مىكند، موجب اشتداد فعاليت انسان گرديده و عزم و اراده بيشترى را به كار مىاندازد.
و از اين راه است كه جامعه انسانى همين كه به جريان عادى خود افتاده و واجد يك نوع پيشرفت گرديد، هر روز و هر ساعت در حركت پيشرفتى خود تندتر شده و جنب و جوش عميقتر و تازهترى در وى به ظهور مىرسد و پر روشن است كه به ياد مرگ افتادن و فكر حيات اخروى و زندگى پس از مرگ در سر پرورانيدن، اگر عزم و اراده فردى را فلج نكرده و چرخ فعاليت روزافزون جامعه را از حركت باز ندارد، هيچگونه تأثيرى در اين سير و سلوك زندگى نداشته و روح تازهاى در قالبش نخواهد دميد.
منبع: بررسىهاى اسلامى(به كوشش سيد هادى خسرو شاهى)، ج۲، ص: ۱۳۱
جاى ترديد نيست كه اديان آسمانى سازمان دعوت خود را تا حدى روى مسئوليت تكليفى و پاداش اعمال (يعنى روز جزا) گذاشتهاند و مخصوصاً (در ميان آنها) آيين مقدس اسلام اساس دعوت خود را روى سه اصل گذاشته كه اعتقاد به معاد سوم آنهاست.
چنان كه اگر كسى در معاد ترديد داشته باشد، مانند كسى كه توحيد يا نبوت را نپذيرد، داخل حريم دين نشده و از جرگه مسلمين بيرون است، و از همينجا اندازه اهميتى كه اسلام به اعتقاد به معاد- مانند اعتقاد به توحيد و نبوت- مىدهد، روشن است.
و با توجه به اين نكته كه اسلام آرمان تعليم و تربيت خود را احياى فطرت انسانى (به وجود آوردن انسان طبيعى) قرارداده است، مىتوان به اين حقيقت پى برد كه اسلام اعتقاد به معاد را يكى از اركان حياتى انسان طبيعى نشان مىدهد كه هيكل انسان حقيقى بدون آن مانند تنى است بىروح كه مبدأ هر سعادت و فضيلت انسانى را از دست داده باشد.
و باز جاى ترديد نيست كه معارف و قوانين اسلامى يك سلسله مواد خشك و بىروح نمىباشد كه به منظور سرگرمى مردم يا به مقصد تعبد و تقليد خشك و خالى تنظيم شده باشد، بلكه مجموعهاى از مواد اعتقادى و روحى و عملى مىباشد كه با كمال تشكل و ارتباطى كه در ميان اجزاى خود دارد، به عنوان برنامه زندگى انسان و با در نظر گرفتن نيازمندىهايى كه آفرينش انسانى از خود نشان مىدهد تنظيم شده است، چنان كه آيات قرآنى ذيل بهترين گواه اين مطلب مىباشد:
«يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اسْتَجِيبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاكُمْ لِما يُحْيِيكُمْ» [۱]
«فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً فِطْرَتَ اللَهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها» [۲]
بنابراين آيين اسلام فرقى با ساير قوانين مدنى كه در جامعههاى مترقّى به منظور تأمين نيازمندىهاى زندگى جامعه و حفظ منافع حياتى وى وضع شده ندارد، منتها فرق ريشهدارى كه ميان آيين خدايى و قوانين موضوعه بشرى مىتوان يافت، آن است كه قوانين مدنى حيات انسانى را كه مقررات قانونى برنامه اوست، همان زندگى مادى پنج روزه فرض مىكنند و مشخص مواد قانونى را همان خواستههاى عواطف اكثريت جامعه قرار مىدهند، ولى آيين آسمانى حيات انسانى را يك زندگى جاويد و بىنهايت تشخيص مىدهد كه هرگز با مرگ قطع نشده و براى هميشه باقى و پايدار مىباشد، به نحوى كه خوشبختى و بدبختى آن سراى وى به تناسب صلاح و فساد اعمال اين سراى اوست و به همين جهت براى انسان برنامه حيات تعقلى تنظيم مىكند، نه حيات عاطفى.
از نظر قوانين مدنى خواست اكثريت افراد در جامعه، لازمالاجرا و مادهاى از مواد قانونى مىباشد، ولى به نظر دين آسمانى مقرراتى در جامعه قابل اجراست كه حق و مطابق ميزان تعقل بوده باشد، خواه با ميل و عاطفه اكثريت وفق دهد يا نه.
دين آسمانى بيان مىكند كه انسان طبيعى (بىآلايش خرافات و هوسبازىها) با شعور فطرى خود معاد را اثبات مىكند و در نتيجه خودش را داراى يك حيات جاويد مىبيند كه بايد تنها با تعقل كه موهبت اختصاصى انسانيت وى مىباشد، زندگى كرده و لحظهاى از لوازم اين واقعبينى خود غفلت نكند، نه مانند يك فرد مادى از مبدأ و معاد بىخبر، كه منطقى جز منطق مشترك حيوانى نداشته و آرزويى جز تسلط بر لذايذ مادى در دل خود نمىپروراند، ايمان به روز رستاخيز و اعتقاد به معاد در همه شئون فكرى و اخلاق روحى، و اعمال اجتماعى و انفرادى اين انسان واقعبين تأثير روشن دارد.
اما تأثيرش در شئون فكرى: از اين راه است كه وى خود را و همهچيز را با نظر واقعبينى آن نحو كه هست مىبيند. وى خود را يك انسان موجود چند روزهاى محدود مشاهده مىكند كه جزئى است از اجزاى اين جهان گذران وى و اجزاى ديگر جهان هستى مجموعاً قافلهاى را تشكيل مىدهند كه شب و روز به سوى يك جهان ديگر پاينده و جاويدى در سير و حركت بوده و پيوسته در ميان «دفع» دست آفرينش (علت فاعلى) و «جذب» غرض و غايت آفرينش (روز معاد) سرگرم راهپيمايى مىباشد و اما تأثيرش در اخلاق روحى از اين راه است كه اين واقعبينى و طرز تفكر عواطف و احساسات درونى وى را تعديل نموده و با اسلوبى كه مناسب چنين مقصد و هدفى است محدود مىسازد. كسى كه خود را به واسطه حوايجى كه دارد وابسته به همه اجزاى جهان هستى گذران مشاهده كرده و مانند پركاهى در پنجه امواج اين سيل هولانگيز بوده و افتان و خيزان رو به مقصد عمومى سير مىكند ديگر اين خودبينى و گردن فرازى و سركشىهاى جاهلانه انسانى را به مغز خود را نمىدهد ديگر خود را سرسپرده شهوترانى و هواپرستى و هوسبازى نمىكند ديگر خود را در راه بيشتر از آنچه براى يك انسان چند روزى لازم است اسير كوشش و تلاش بى خود نساخته و تبديل به يك ماشين خودكار بىاراده نمىنمايد و در نتيجه مقدار قابل توجهى از زد و خوردهاى زندگى فردى و اجتماعى انسان كاسته مىشود، ديگر مساعى خود را در يك رشته كارهايى كه مستلزم فداكارى و از ميان رفتن جان و مال مىباشد، هدر نمىبيند، زيرا اگر در راه نيكوكارى جان وى نيز از ميان برود، همانا زندگى چند روزه پرملال دنيوى را از دست مىدهد، ولى وى با زندگى جاويد خود باقى است و نتايج حسنه فداكارى خود را يافته و با آنها خوشوقت خواهد بود. ديگر مانند يك نفر مادى بىخبر از معاد در فداكارىهاى خود نيازى به يافتن يك رشته خرافات فريبنده و گمراه كننده ندارد. نمىخواهد به وى تلقين كنند كه فداكارى و از جان گذشتگى در راه مقدسات اجتماع- مانند آزادى و قانون و وطن- نام نيك و پايندهاى براى انسان كسب مىكند كه به واسطه آن داراى يك زندگى جاويد پرافتخار مىشود. در حالى كه اگر راستى انسان با مرگ نابود مىشود، زندگى و افتخار پس از مرگ مفهومى جز خرافه ندارد.
و از همينجا بىاساس بودن سخنى كه در آخر سؤال گذشت روشن مىشود و آن اينكه تصور مرگ و جهان پس از مرگ نشاط كار و فعاليت زندگى را از دست انسان نمىگيرد.
زيرا نشاط كار و فعاليت انسان معلول حسِّ احتياج است و با تصور معاد حس احتياج از ميان نمىرود. و گواه اين مطلب اينكه مسلمين در صدر اسلام كه بيشتر پيرو تعليمات دينى بودند و تصور معاد در قلوبشان بيشتر از همه وقت جلوه مىكرد فعاليت اجتماعى حيرتآورى داشتند كه هيچگونه طرف نسبت با فعاليتهاى بعدىشان نبود.
بلى تصور معاد كارى كه مىكند اين است كه از افراط در ماديت و شهوتپرستى و خودكشى در راه خرافات و اوهام جلوگيرى مىنمايد. و از فوايد روحى ايمان به معاد اين است كه روح انسان پيوسته با اين ايمان زنده است. او مىداند كه اگر مظلوميت يا محروميتى دامنگيرش شود روزى در پيش دارد كه انتقام وى كشيده شده و حقش به وى برخواهد گشت و هر كار نيكى كه انجام دهد روزى از وى با بهترين طرزى تقدير خواهد شد.
و اما تأثيرش در اعمال فردى و اجتماعى از اين راه است كه انسان معتقد به معاد مىداند كه اعمالش دائماً تحت كنترل بوده و ظاهر و باطن اعمالش (پنهان و آشكار) پيش خداى دانا و بينا روشن بوده و روزى در پيش دارد كه با كمال دقت به حسابش رسيدگى خواهد شد، و اين عقيده كارى را در انسان انجام مىدهد كه از دست صدهزار پليس مخفى و مأمور آگاهى برنمىآيد، زيرا همه آنها از بيرون كار مىكنند و اين يك نگهبان داخلى است كه هيچ سرّى را از وى نمىشود پوشيد.