عرفان و حکمت
عرفان و حکمت در پرتو قرآن و عترت
تبیین عقلی و نقلی عرفان و حکمت و پاسخ به شبهات
صفحه‌اصلیدانشنامهمقالاتتماس با ما

آیا شمس تبریزی محیی‌الدین را مخالف اسلام می‌دانسته است؟

چند بار شنیده‌ام که رابطه میان شمس تبریزی و محیی الدین عربی تیره بوده و شمس راه محیی‌الدین را باطل می‌دانسته است و حتی گفته که وی پیرو حضرت پیغمبر صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم نبوده و برای خودش راه مستقلی داشته است. چندی پیش هم که در مشهد همایشی به مناسبت افتتاح مجمع عالی حکمت در خراسان برگزار شد، آقائی را به نام آیةالله مصطفوی دعوت کرده بودند و ایشان هم انتقادات تندی به عرفان کرد و مطلبی شبیه همین را درباره شمس گفت که او گفته ابن عربی پیرو پیغمبر خدا نبوده است.

می‌خواستم ببینم علت این مخالفت میان این دو چه بوده است؟ مگر هر دو عارف نبوده اند. آیا واقعا محیی‌الدین که بزرگان عرفا از او دفاع می‌کنند پیرو اسلام نبوده است و برای خود راه مستقلی داشته است؟

حاج شیخ محمد حسن وکیلی
پاسخ:۱

اگر بخواهیم با اصطلاح شمس تبریزی سخن بگوئیم این اشخاص که دست به این نقل قولهای خلاف می‌زنند همگی از طریق متابعت خارجند. چون طریق متابعت آن حضرت صدق در گفتار و سخن سنجیده و از سر تحقیق است، نه آنکه انسان هرچه به گوشش رسید یا با یک مراجعه اجمالی به عبارتی به خاطرش رسید فورا به این و آن نسبت دهد و درباره دیگران قضاوت نموده و حکم صادر کند. این روش بارها از روش محیی‌الدین از متابعت دورتر است.


بسم الله الرحمن الرحیم

این مطلب صد در صد مخالف واقع است. جناب آیةالله مصطفوی گرچه فلسفه درس می‌دهند ولی همانطور که مشهور است فیلسوف مشائی هستند و با حکمت متعالیه سر سازشی ندارند و این بدان معناست که مباحث دقیق فلسفی برایشان هیچ وقت روشن نشده است و لذا به افق حکمت متعالیه نرسیده‌اند و آن تعابیر خیلی تند و نسبتهای ناروائی هم که در آن جلسه بیان کردند و نعوذ بالله همه عرفا سنی و شیعه را خیالباف و جناب محیی الدین را زهرمار نامیدند و ... و به جای بیان موضوع مربوط به جلسه مطالبی کاملا غیرمرتبط گفتند و نیز همین نسبت ناروائی که به شمس دادند مقداری زیادی به خاطر آنست که با اصطلاحات ناآشنایند و کسی که با حکمت صدرائی بیگانه است طبیعی است که کلام عرفا را اصلاً درست متوجه نمی‌شود.

اما بیان مطلب شمس تبریزی:

شمس در مقالات در دو موضع این مطلب را آورده و حقیر اول عین عبارتش را نقل می‌کنم و سپس در طی نکاتی آنچه را از کلام آن می‌فهمم توضیح عرض می‌کنم:

عبارت شمس تبریزی

وی در مقالات شمس تبريزى، دفتراول، ص۲۹۸و ۲۹۹ گوید:

«دعوى درين راه گزاف است؛ كافران را دوست مى‌دارم، ازين وجه كه دعوى دوستى نمى‌كنند. مى‌گويند: آرى كافريم، دشمنيم. اكنون دوستيش تعليم دهيم، يگانگيش بياموزيم. اما اينكه دعوى مى‌كند كه من دوستم و نيست، پرخطر است ...

چنانكه شيخ‌ محمد بن عربى‌ در دمشق‌ مى‌گفت كه محمد پرده‌دار ماست! مى‌گفتم: آنچه در خود مى‌بينى، در محمد چرا نمى‌بينى؟ هر كسى پرده‌دار خود است. گفت: آنجا كه حقيقت معرفت است، دعوت كجاست؟

و كن و مكن كجاست؟ گفتم: آخر آن معنى او را بود و اين فضيلت دگر مزيد. و اين انكار كه تو مى‌كنى بر او، و اين تصرف، نه كه عين دعوت است؟ مرا كه برادر مى‌خوانى و فرزند، نه كه دعوت است؟ پس دعوت مى‌كنى و مى‌گويى دعوت نبايد كردن‌! نيكوهمدرد بود، نيكومونس بود، شگرف مردى بود شيخ محمد؛ اما در متابعت نبود. يكى گفت: عين متابعت خود آن بود. گفتم: نى متابعت نمى‌كرد.»

و در ص ۳۰۸گوید:

«وقتها شيخ محمد سجود و ركوع كردى و گفتى: بنده اهل شرعم. اما متابعت‌ نداشت. مرا از او فائده بسيار بود، اما نه چنانكه از شما. از آن شما بدان نماند. شَتّانَ بين الدُّر و الحَصى ... گفت: همچنان‌كه فلان كه هرگز محرم نباشد ترا ... گفتم: تو چه مى‌دانى كه محرم نباشد مرا آن كس، تو اين‌ كامل‌تر باشى تا بدانى. گفت:

زيرا كه او مى‌گويد چنين مى‌بايد و چنان مى‌بايد. در مقام تسليم چگونه راست آيد كه «چنين بايد و چنان نبايد» گفتم: پس اين اعتراض كه مى‌كنى بر او، «چنين بايد و نان نبايد» گفتن نيست؟ پس هم تو مى‌كنى و مى‌گويى نبايد كردن.»

این عین عباراتی بود که در مقالات آمده است. اما نکاتی در توضیح این عبارت:

نکته اول: رابطه شمس و محیی الدین رضوان الله علیهما

آنچه در این عبارات روشن است روابط بسیار حسنه میان این دو بزرگوار و محبت شمس تبریزی به محیی الدین رضوان‌الله علیهما است. وی به صراحت می‌گوید: « نيكوهمدرد بود، نيكومونس بود، شگرف مردى بود شيخ محمد» و گوید: « مرا از او فائده بسيار بود»

پس آنچه برخی گفته‌اند که میان این دو بزرگ روابطی تیره بوده و شمس محیی‌الدین را انکار می‌کرده است کاملاً‌خلاف واقع است.

نکته دوم؛ متابعت در اصطلاح شمس

متابعت در کلام شمس یک اصطلاح است. از نکاتی که شمس در مقالات بارها بر آن تاکید دارد مسأله متابعت و پی‌گیری و پیروی است. اما مراد وی از این کلمه چیست؟

می‌دانیم که بزرگان اهل عرفان همگی به دنبال هدف نهائی دین، یعنی تحصیل مقام عبودیت و خلوص و دوری از دنیا و نهایت تقرب به خداوند جل و عز بوده‌اند. بسیاری از ایشان اوّلاً برای تحصیل این درجات به راه حلهائی متوسل شدند که عین آن راه‌ها در شریعت نیامده بود و البته شریعت از آن نهی نیز نکرده بود و عارفان خودشان به اجتهاد و تجربه خود آن را یافتند و بر طبق آن عمل کردند.

و ثانیاً در مسیر سلوک و نیز پس از وصول به مقصد گاهی تعابیری به کار می‌بردند که این تعابیر در قرآن کریم و کلمات اهل عصمت نیامده بود.

شمس تبریزی از عارفانی است که بر خلوص سلوک از این دو دسته امور تأکید بلیغی دارد و اثر و انعکاس این تاثیر را می‌توان در تربیت شده وی جناب مولوی دید که کتاب مثنوی وی به مانند آثار صدرالدین قونوی (و بر خلاف آثار محیی الدین) از این دست مسائل خالی است.

شمس ترک این امور را متابعت و انجام آن را ترک متابعت می‌نامد و می‌گوید در رفتار و گفتار نباید بر ممشائی جز ممشای شرع اطهر رفتار نمود، و عجیب اینجاست که حتی مداومت بر برخی از مباحات را نیز خلاف متابعت می‌داند. وی می‌گوید در همه منازل سلوک باید به همان نحوی باشی که رسول اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم رفتار می‌فرمودند بدون کاستی و زیادتی و لذا معتقد است بیشتر بزرگان از متابعت محروم بوده‌اند و گوید:

« اگر متابعت‌ را نشان دهم نوميدى آيد بزرگان را نيز» (همان، ص۱۱۹)

بد نیست که برای فهم بهتر مراد وی به نمونه‌هائی از متابعت در کلام وی اشاره شود:

مثلاً وی اربعین گرفتن و چله نشستن را که اگر در شرع اسلام مستحب نباشد - که جمعی معتقدند – به ظاهر مباح است، خلاف متابعت می‌داند و می‌گوید اهل چله به جای پیروی از رسول اکرم صلی الله علیه وآله و سلّم از حضرت موسی علی‌نبینا و آله و علیه‌والسلام پیروی کرده‌اند.

و نیز برخی از انواع اذکار را خلاف متابعت می‌داند و خلوت نشینی را مخالف طریقه متابعت می‌شمرد. وی معتقد است حضرت خضر متابعت نداشت و حضرت موسی در او این حقیقت را نیافت.

می‌گوید همه انبیا نور داشتند ولی نورشان در نور حضرت رسول أکرم صلی‌الله علیه‌وآله ‌وسلم گم است و لذا باید فقط از سیره آن جناب تبعیت نمود نه از دیگر انبیا؛ حتی در کیفیت دعا کردن:

در این عبارات تأمل کنید:

«گفت: اگر خار بودند آتش در ايشان مى‌بايست زدن. گفتم كه متابعت نوح بودى نه متابعت مصطفى. نوح گفت: لا تَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِنَ الْكافِرِينَ دَيَّاراً، مصطفى گفت: اللهم اهد قومى فانهم لا يعلمون.

اين چله‌داران متابع موسى شدند، چو از متابعت‌ محمد مزه نيافتند؛ حاشا، بلكه متابعت محمد بشرط نكردند، از متابعت موسى اندكى مزه يافتند، آن را گرفتند.» (مقالات شمس تبريزى، دفتراول، ص۱۷۱)

در این عبارت دعا کردن به سبک حضرت نوح و اربعین نشستن را ترک متابعت حضرت رسول اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم می‌شمرد.

و نیز می‌گوید:

« گفتند: اكنون چند روز به خدمت خضر رو. خضر هم مى‌گويد كه اللهم اجعلنى من امة محمد. نورى ديگر است كه موسى و خضر را به تاراج دهد. در عيسى نگرى در آن نور سرگردان بينى. در موسى نگرى در آن نور حيران بينى. محمد را نورى كه بر همه انوار غلبه كرده! آخر بنگر كه آن چله و آن ذكر، هيچ متابعت‌ محمد هست؟ آرى، موسى را اشارت بود: اربعين ليلة.

متابعت محمد كجا كه موسى تمناى آن نيارد بردن، بلكه گويد مرا از فتراكيان او گردان.» (همان، ص۲۸۴)

در این عبارت نیز چله نشینی را پیروی از حضرت موسی می‌داند که خطاست.

و نیز می‌گوید:

« شرح متابعت‌ مى‌گويم، نمى‌داند. با خود مى‌گويد: عجب اين متابعت‌ چه باشد؟ متابعت‌ در پيش او ايستاده است، بازمى‌افتد پيش او، او متابعت‌ را نمى‌بيند.

موسى عليه السّلام نبى بود ... سخن متابعت مى‌گويم، خيره شده است، خاطرش كجاها مى‌رود. متابعت به در خانه او آمد، ندانست. سبويى به دست او داد موسى، كه برو آب بيار.

چون موسى برِ خضر رفت، متابعت را نديد؛ محمد متابعت را شناخت.» (همان، ص۱۹۸)

در این عبارت از دید وی حضرت خضر هم فاقد درجه متابعت بوده است.

در عبارت دیگری در تقابل خلوت نشینی با طریق متابعت گوید:

« فى‌ الجمله در آن خلوتهاى ظاهر هرچند پيش روند خيال بيش شود، و بيش پيش رو ايستد. و درين روش متابعت‌ هرچند پيش روند، حقيقت بر حقيقت و تجلى بر تجلى» (مقالات شمس تبريزى، دفتراول، ص: ۱۶۳)

و خلاصه کلام در نزد وی متابعت یعنی تبعیت تام همه جانبه در اقوال و احوال از شریعت تامه و پیامبر صاحب مقام جمعیت که حضرت خضر نیز در زمان خود آن نداشت و لذا موسی از اولو العزم بود ولی خضر اگر پیامبر هم بود چنین جامعیتی نداشت. سلام الله علیهما

وی همین عقیده را در باب سخنان اهل عرفان هم دارد؛ در باب بایزید گوید که بایزید سر را فاش کرد و چون از شراب محبت مست بود و در عالم فناء قدم نهاد سخنانی را که محملی حقیقی دارد و جای آن در دل است بر زبان آورد و این کار وی مخالف متابعت از حضرت ختمی مرتبت است که آن حضرت باآنکه از همه بیشتر محب خداوند بود ولی از محبت مست نبوده و همواره هشیار بود و می‌دانست چه بفرماید و چه چیزی را ابراز کرده و چه را کتمان نماید.

« ابا يزيد ذكرى كه به دل بود خواست كه بر زبان بيارد، چو مست بود سبحانى گفت. متابعت‌ مصطفى به مستى نتوان كردن. او از آن سوى مستى است. به مستى متابعت‌ هشيار نتوان كردن. سبحانى جبر است، همه در جبر فرورفته‌اند» (همان، دفتر دوم، ص۹۲)

وی در این عبارات حقیقت ذکر سبحانی به معنای عرفانی آن که اعتراف به فقر وجودی مخلوق در برابر خالق است را می‌پذیرد ولی می‌گوید نباید آشکار می‌شد.

در موضع دیگر گوید:

«اين ابا يزيد مى‌ آرند كه خربزه نخورد و گفت: مرا معلوم نشد كه پيغامبر عليه السّلام خربزه چگونه خورد! آخر اين متابعت‌ را صورتى است و معنيى، صورت متابعت‌ را نگاه داشتى، پس حقيقت متابعت‌ و معنى متابعت‌ چگونه ضايع كردى كه‌ مصطفى صلوات اللّه عليه مى‌فرمايد: سبحانك ما عبدناك حق عبادتك، او مى‌گويد: سبحانى ما اعظم شأنى!» (همان، دفتر دوم، ص۱۴۳)

در اینجا گوید که بایزید آن قدر متعبد به شرع بوده است که چون نمی‌داند که حضرت رسول‌الله صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم خربزه چگونه میل فرموده‌اند؟ خریزه نخورده است.

ولی به نظر شمس این تعبد در مقام عمل و ظاهر کافی نیست. باید بایزید در اقوال خود نیز متابعت می کرد و از مقام مستی سر در نمی‌آورد که بر زبانش «سبحانی، ما أعظم شانی» جاری شود.

البته الآن سخن در این نیست که آیا نسبت این سخن به بایزید صحیح است یا نه؟ و آیا بر فرض صحت، مربوط به بایزید اول است یا دوم؛ سخن در بیان مراد شمس از کلمه «متابعت» است.

نکته سوم: اعتراض شمس به محیی‌الدین

حال باید دید اشکال شمس به محیی‌الدین در چیست؟

شمس معتقد است که محیی‌الدین در مقام عمل اهل شرع بود ولی کلماتی می‌گفت که این نوع تعابیر در لسان شرع نیامده است و ظاهر برخی از آن کلمات بوی ادعا و خودبزرگ بینی می‌دهد مانند سخنان بایزید که درباره وی گفت:

« چو مست بود سبحانى گفت. متابعت‌ مصطفى به مستى نتوان كردن. او از آن سوى مستى است. به مستى متابعت‌ هشيار نتوان كردن.»

این نوع کلمات را در زبان اهل عرفان شطحیات گویند. به بیان میرسید شریف در رساله تعریفات: الشَّطْحُ عِبارَةٌ عَنْ كَلِمَةٍ عَلَيْها رآئِحَةُ رُعونَةٍ وَ دَعْوًى، وَ هُوَ مِنْ زَلّاتِ الْمُحَقِّقينَ؛ فَإنَّهُ دَعْوًى بِحَقٍّ يُفْصِحُ بِها الْعارِفُ مِنْ غَيْرِ إذْنٍ إلَهىٍّ، بِطَريقٍ يُشْعِرُ بِالنَّباهَةِ.

و خود جناب محیی الدین در تعریف آن گوید: الشَّطْحُ عِبارَةٌ عَنْ كَلِمَةٍ عَلَيْها رآئِحَةُ رُعونَةٍ وَ دَعْوًى؛ وَ هىَ نادِرَةٌ أنْ توجَدَ مِنَ الْمُحَقِّقينَ.

شطح سخنانی است که در آن بوی دعوی (ادعا) می‌آید و این کلمات از محققین به ندرت سر می‌زند. تمام اشکال شمس به محیی‌الدین آنست که گاهی ادعاهای بزرگ و بیجا می‌نموده است و گاهی شطحیاتی می‌گفته است و مست عالم فناء می‌گشته و مطالبی می‌گفته که مخالف با سنت سنیه حضرت رسول اکرم صلی‌الله علیه‌وآله‌وسلم بوده است.

سزاوار است عبارت وی را در باب محیی‌الدین یک بار دیگر مرور کنیم:

« اما متابعت‌ نداشت ...گفت: همچنان‌كه فلان كه هرگز محرم نباشد ترا ... گفتم: تو چه مى‌دانى كه محرم نباشد مرا آن كس، تو اين‌ كامل‌تر باشى تا بدانى.

گفت: زيرا كه او مى‌گويد چنين مى‌بايد و چنان مى‌بايد. در مقام تسليم چگونه راست آيد كه «چنين بايد و چنان نبايد» گفتم: پس اين اعتراض كه مى‌كنى بر او، «چنين بايد و نان نبايد» گفتن نيست؟ پس هم تو مى‌كنى و مى‌گويى نبايد كردن»

می‌گوید: محیی‌الدین معترض بود به من که فلان کس محرم اسرار تو نمی‌تواند باشد چون در مقام تسلیم نیست و می‌گوید چنین باید و چنین نباید. من به او گفتم تو هنوز به آن درجه نرسیده‌ای که این مطلب را تشخیص دهی و خودت هم که به وی اعتراض می‌کنی معلوم است که در مقام تسلیم نیستی. پس ادعای بی واقعیت می‌کنی.

شمس در عبارت دیگر گفته بود:

«دعوى درين راه گزاف است؛ كافران را دوست مى‌دارم، ازين وجه كه دعوى دوستى نمى‌كنند. مى‌گويند: آرى كافريم، دشمنيم. اكنون دوستيش تعليم دهيم، يگانگيش بياموزيم. اما اينكه دعوى مى‌كند كه من دوستم و نيست، پرخطر است ...

چنانكه شيخ‌ محمد بن عربى‌ در دمشق‌ مى‌گفت كه محمد پرده‌دار ماست! مى‌گفتم: آنچه در خود مى‌بينى، در محمد چرا نمى‌بينى؟ هر كسى پرده‌دار خود است. گفت: آنجا كه حقيقت معرفت است، دعوت كجاست؟

و كن و مكن كجاست؟ گفتم: آخر آن معنى او را بود و اين فضيلت دگر مزيد. و اين انكار كه تو مى‌كنى بر او، و اين تصرف، نه كه عين دعوت است؟ مرا كه برادر مى‌خوانى و فرزند، نه كه دعوت است؟ پس دعوت مى‌كنى و مى‌گويى دعوت نبايد كردن‌! نيكوهمدرد بود، نيكومونس بود، شگرف مردى بود شيخ محمد؛ اما در متابعت نبود. يكى گفت: عين متابعت خود آن بود. گفتم: نى متابعت نمى‌كرد.»

در این عبارت می‌گوید محیی‌الدین روزی شطح می‌گفت و چون حال فناء بر وی غلبه داشت سخن از مقامی بالاتر از مقام تعین حضرت رسول اکرم صلی‌الله علیه‌وآله وسلم می‌گفت و تعابیرش چنان بود که گویا از آن حضرت برتر است.

به او اعتراض کردم که چرا دعوی (ادعا) می‌کنی؟ در پاسخ گفت من این سخنان را در مقام معرفت و فنا بر زبان آوردم و در آن حال که حال فناست کسی از خود چیزی نمی‌بیند که ادعائی کند و همه چیز را از خدا می‌بیند و لذا اصلا ادعا کردن از کسی که در حال فناست مقدور نیست.

ولی من به او گفتم تو اگر در حال فنا و معرفتی و ادعا از تو ممکن نیست، پس چرا مرا برادر و فرزند می‌خوانی؟ و چرا سخنی می‌گوئی که دلالت بر مقایسه خود با مقام تعین حضرت رسول اکرم صلی‌الله علیه‌وآله ‌وسلم دارد؟ تو در حقیقت ادعا می‌کنی و می گوئی من ادعائی ندارم.

اکنون سخن در این نیست که حق با محیی‌الدین است یا با شمس؟ آیا واقعا محیی‌الدین خطا فرموده یا شمس در افق وی نبوده و سخن وی را خطا فهمیده است؟

نتیجه گیری

سخن در این است که تمام اعتراض شمس به محیی‌الدین بیان الفاظی است که به ظاهر با سیره حضرت رسول اکرم صلی‌الله علیه و آله و سلم ناسازگار است و شمس از آن به ترک متابعت تعبیر می‌کند.

مهم آنست که بدانیم اساس اعتراض شمس به وی همان اعتراض جمعی دیگر است که درباره محیی‌الدین گفته‌اند: وَ لَوْ لا شَطَحيّاتٌ فى كَلامِهِ لَكانَ كُلُّهُ إجْماع‌ (شرح مناقب محیی‌الدین، ص۲۵، به نقل از ابن خلکان)

رهبر فقید انقلاب آیةالله العظمی خمینی قدس‌الله نفسه در بیانی نظیر همین مطلب را با این عبارت می‌فرمایند:

«بايد معارف را از ادعيه آنها آموخت، چون طرف خطاب در ادعيه حق سبحانه است؛ لذا مى‌بينى جملات فصوص در معنى با ادعيه موافق است منتها حضرت امير عليه السلام متأدب بوده و توانسته حق بيان را ادا نمايد ولى صاحب فصوص متأدب نبوده و نتوانسته حق را ايفا كند.» (تقریرات فلسفه، ج۲، ص۱۸۳)

متأدب نبودن محیی‌الدین تعبیر دیگری است از تعبیرات نامناسب محیی‌الدین از همان حقائقی که با زبانی مؤدبانه در آیات و روایات خصوصاً در ادعیه آمده است. (البته محط کلام رهبر فقید غیر از مطلب منقول در کلام شمس است ولی ملاک هر دو یکی است.)

پس اعتراض شمس این نیست که محیی‌الدین مسلمان نبوده است و نه اینست که وی متعبد به شرع نبوده است و نه اینست که این دو روابطشان تیره بوده است، بلکه صرفا برخی از تعابیر خاص در کلمات محیی‌الدین است که نباید این چنین به کار می‌رفت.

انسان حقاً تعجب می‌کند از افرادی که با ظاهری حق به جانب این طور در بیان حقائق تحریف نموده و کلمات بزرگان را بر معانی مخالفی حمل نموده وآن طور که می‌خواهند آن را تفسیر می‌کنند.

اگر بخواهیم با اصطلاح شمس تبریزی سخن بگوئیم این اشخاص که دست به این نقل قولهای خلاف می‌زنند همگی از طریق متابعت خارجند. چون طریق متابعت آن حضرت صدق در گفتار و سخن سنجیده و از سر تحقیق است، نه آنکه انسان هرچه به گوشش رسید یا با یک مراجعه اجمالی به عبارتی به خاطرش رسید فورا به این و آن نسبت دهد و درباره دیگران قضاوت نموده و حکم صادر کند. این روش بارها از روش محیی‌الدین از متابعت دورتر است.

امید است خداوند توفیق قول سدید را به همه ما عنایت نماید.