لَيْسَ فى الدّارِ غَيْرَهُ دَيّارٌ. وقتيكه عالم وجود سربسته و دربسته اختصاص به پروردگار دارد، و هيچ موجودى در عالم ذى أثر نيست مگر به اراده و اذن خدا؛ در اينصورت هر اثرى از موجودات مختلف ببينيم، بالاخره مال خداست و از خداست.
علامه آیة الله سید محمد حسین حسینی طهرانی در بخش دوم کتاب مهرتابان؛ یادنامۀ مرحوم علامه طباطبایی، مجموعهای از چندین پرسش و پاسخ ناب فلسفی و عرفانی را که بین ایشان و آن مرحوم صورت گرفته تقریر نمودهاند. به این صورت که ابتدا پرسش خویش را با عنوان متواضعانۀ «تلمیذ» مطرح ساخته و سپس پاسخ علامه طباطبایی را با عنوان «علامه» بیان میکنند.
پایگاه عرفان و حکمت در پرتوی قرآن و عترت، با توجه به اهمیت این پرسش و پاسخها آنها را به صورت جداجدا عرضه مینماید:
تلميذ: بعضى از اوقات انسان دعائى مىكند، و آن دعا مستجاب مىشود؛ مثلًا دعا مىكند كه اين باغ سر سبز شود، يا اين چاه آب در آورد، و يا اين مريض شفا يابد؛ و أمثال اين دعاها.
و بواسطه اين دعا چندين هزار ملائكه مأمور تنظيم و پيدايش و استجابت آن دعا مىشوند، و بالاخره آن امر را در خارج به اذن پروردگار متحقّق مىكنند. يعنى تمام اينكارها زير نظر دستجات مختلفى از فرشتگان است كه آن امر را صورت تحقّق خارجى و عينى مىدهند؛
آيا مىتوان گفت: اين ملائكه مأمور امر انسانند؛ مأمور امر دعا كننده هستند؟
علّامه: تعبير خوبش اينست كه بگوئيم: مأمور امر انسان نيستند؛ مأمور امر خدا هستند از استجابت دعاهائى كه انسان مىكند.
تلميذ: بر حسب بيانى كه سابقاً فرموديد در كيفيّت پيدايش وحدت در كثرت، و مثال زديد به اللَهُ يَتَوَفَّى الانفُسَ حِينَ مَوْتِهَا و آيه يَتَوَفَّيكُم مَّلَكُ الْمَوْتِ و آيه تَوَفَّتْهُ رُسُلُنَا كه: در عين آنكه عمل، عمل خداست، ملك الموت به اذن خدا، و سائر فرشتگان به اذن ملك الموت دست اندركارند؛ آيا مىتوان به اين نظر وحدت در كثرت، آن فرشتگانيكه در اثر دعاى انسان براى تحقّق آن دست اندركارند، چنين گفت كه آنها مأمور انسان هستند؛ مأمور شخص دعا كننده و متضرّع بخدا؟
علّامه: بله، اين هم يك تعبير است؛ اگر تمام بشود همينطور است. چون بالاخره لَيْسَ فى الدّارِ غَيْرَهُ دَيّارٌ. وقتيكه عالم وجود سربسته و دربسته اختصاص به پروردگار دارد، و هيچ موجودى در عالم ذى أثر نيست مگر به اراده و اذن خدا؛ در اينصورت هر اثرى از موجودات مختلف ببينيم، بالاخره مال خداست و از خداست.
تلميذ: بعضى از مواقع انبياء و اولياء يك چيزى را در ته دل طلب مىكردند، و بدون اينكه بخواهند و دعا كنند و يا بر زبان آرند، ميل درونى و قلبى آنان به آن چيز بوده است؛ و بعداً ديده مىشد كه آن امر در خارج خود بخود صورت تحقّق مىگيرد و پيدا مىشود. يعنى مجرّد همان اراده و ميل باطنى آنها آن سلسله دستگاه ملائكه را در خارج تحت تسخير مىآورد. و در بعضى از اوقات ديده مىشد كه ميل باطنى حتّى با دعاى خارجى هم اثر نداشت؛ و آنچه مورد نيّت آنان بود، با خصوص آن كيف و كمّ، در خارج واقع نمىشد.
آيا مىتوان گفت كه: دعا و خواست آنان در اينصورت معارض با يك دعاى نفس و نفوس ديگرى بوده است كه از نقطه نظر قوّت نفس و يا جماعت نفوس، نمىگذاردند در عالم معنى آن خواسته صورت گيرد؟
و اين البتّه در غير انبياء و أولياء بسيار مشاهده شده است كه عملى را مىخواستهاند كه وقوع يابد و اين معارض مىشد با خواست نفس قوى ترى كه آن مىخواست خلاف اين عمل در خارج وقوع بيابد؛ و بنابراين، اين دو درخواست متضادّ، دو سلسله از فرشتگان را براى انجام آن- به اذن خدا- تحريك و تهييج مىكند، تا هر كدام پاكتر و قوىتر باشد جلو افتاده و بالنّتيجه آن دسته از فرشتگان او، بر عمل فرشتگان ديگرى مقدّم آيند و آن عمل مورد نيّت انسان را در خارج متحقّق كنند.
علّامه: آرى اينها همه ممكنست؛ و آيهاى هم در سوره رَعْد داريم كه دلالت بر اين معنى دارد.[۱]
تلميذ: شما سابقاً عشقتان به فلسفه زياد بود بيشتر از حالا؛ و حالا توجّهتان به قرآن كريم بسيار است. و نسبت به ابراز بعضى از حالات شخصى از مكاشفات و واردات قلبيّه، خيلى امساك نمىكرديد! ولى حالا ديگر خيلى عجيب و غريب، درها را محكم بسته ايد! چه خبر است؟!
علّامه: آرى! آن سَبو بشكست و آن پيمانه ريخت. حالا حالت مزاجى و مخصوصاً نسيانى كه غلبه كرده است مرا از انجام كارهايم بازداشته؛ ديگر نمىتوانم كار كنم توجّه به قرآن مجيد الحَمد لِلّه داريم؛ اگر خداوند بحساب بگذارد! امّا مسأله نسيان كلّى عجيبى كه پيدا كردهام بنده را خيلى سخت در فشار مىگذارد. از حيث مطالعه و از حيث نوشتن، تقريباً شب و روز بنده مشغول بود، إلّا ما شَذَّ؛ خيلى خيلى كم؛ و گرنه خوب نوعاً مشغول بوديم، و آدم چيز مىنوشت و فكر مىكرد و مطالعه مىكرد و اينها همه شان فعلًا سلب شده است؛ حالت مطالعه و نوشتن را ندارم!
تلميذ: خوب اين كمال است ديگر! توغّل در امور كلّى موجب انصراف از جزئيّات مىشود، مثل عوالم خَلْسه و جذب همان روح كلّى.
علّامه: بله! اين كمالِه؟ قربان كمالى كه خدا بدهد، ما حرف نداريم؛ امّا اينجور كمال؟ اين نسيان است. و كلام شما همهاش حقّ است؛ ولى آنچه من مىفهمم مسأله نسيان است. و غالباً حالت خواب در چشمهايم پيداست؛ مثل اينكه چشم هايم پر از خواب و پر از خاك است، و در عين حال بخواهم بخوابم، خوابم نمىآيد. و پيوسته يك جورى هستم ديگر؛ الْخَيْرُ فيما وَقَعَ. مقطوع من اينست كه اينحال مانند احوال خَلسه نيست؛ يك گرفتگى مخصوص است در حالم، و مخصوصاً حال خواب در چشم. إن شاء الله دعا بايد كرد. خداوند خودش عنايت فرمايد؛ آنچه مائيم از دست ما هيچ چيز بر نمىآيد.***
۱. شايد آيه مورد نظر علّامه رحمةُ اللهِ عليه اين آيه باشد (آيه ۱۱، از سوره ۱۳: الرّعد): لَهُ و مُعَقِّبَتٌ مِّن بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ يَحْفَظُونَهُ و مِنْ أَمْرِ اللَهِ إِنَّ اللَهَ لَا يُغَيِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُوا مَا بِأَنفُسِهِمْ وَ إِذَآ أَرَادَ اللَهُ بِقَوْمٍ سُوءًا فَلَا مَرَدَّ لَهُ و وَ مَا لَهُم مِّن دُونِهِ مِن وَالٍ كه لفظ معقّبات