مثال روشن آن انسان است با قواى باطنيّه و قواى ظاهريّه آن. نفس ناطقه هر فرد از افراد بشر داراى حسِّ مشترك و قواى مفكّره و واهمه و حافظه، و داراى حسّ باصره و سامعه و شامّه مىباشد. اين قوا همگى از جهت وحدت، عين نفس ناطقه بوده و واحد هستند؛ وليكن به اعتبار تعيّنات و ظهورات بدينگونه متعيّن و ظاهر شدهاند.
وجود خالق و مخلوق، و آمر و مأمور، و راحم و مرحوم در اينصورت بسيار روشن است كه ابداً جاى انكار و شكّى در آن تصوّر نمىگردد.
مثال روشن آن انسان است با قواى باطنيّه و قواى ظاهريّه آن. نفس ناطقه هر فرد از افراد بشر داراى حسِّ مشترك و قواى مفكّره و واهمه و حافظه، و داراى حسّ باصره و سامعه و شامّه مىباشد. اين قوا همگى از جهت وحدت، عين نفس ناطقه بوده و واحد هستند؛ وليكن به اعتبار تعيّنات و ظهورات بدينگونه متعيّن و ظاهر شدهاند.
حقّاً و تحقيقاً ما نمىتوانيم وحدت و وحدانيّت خودمان را انكار كنيم؛ و ايضاً در عين حال، اين تعدّد و تعيّن و تكثّر قوا امرى است غير قابل ترديد.
نفس وحدانى ما، به قواى باطنيّه و آنگاه به قواى ظاهريّه امر ميكند و از ما بدين واسطه كارهائى سر ميزند كه داراى عنوان كثرات هستند؛ ولى در عين حال وحدت ما در اين افعال و قوا به جاى خود باقى است. بنابراين قواى باطنيّه ما، خود ماست در آن ظهورات؛ و قواى ظاهريّه ما مثل ديدن و شنيدن ما نيز خود ماست در اين ظهورات.
تعدّد در قواى ما كه موجب عُزلت گردد غلط است. وحدت است كه در مظاهر و مجالى خود ظهور و تجلّى كرده است؛ همچنين است اين امر راجع به حضرت سبحان: خود اوست نه غير او كه در اين آيهها و آئينهها و مظاهر و مجالى ظهور نموده است. تعدّدى كه مستلزم عزلت شود غلط است؛ وحدت است در كثرت، وحدت حقيقى در كثرت اعتبارى.
حقّ سبحانه و تعالى، خالق است در مرتبه عالى و مخلوق است در مرتبه دانى. آمِر است در مقام بالا، مأمور است در مقام پائين. راحم است در افق مبين، مرحوم است در نشأه أسفل السّافلين.