از جبرائيل و مقام روح كه اعظم از جبرائيل است گرفته تا كوچكترين موجود ذى شعور همچون مور و ملخ، اگر در آنها چه در اصل وجودشان و چه در افعال و آثارشان بقدر يك سر سوزن استقلال و خوديّتى در اراده و كار كرد و اختيار و مشيّتشان فرض نمائيم، آيه آنرا ردّ می نمايد.
و امّا درباره تفسير و مفاد وَ لَمْ يَكُن لَّهُ شَرِيكٌ فِى الْمُلْك. (در سلطنت و دائره فرمانروائى خويشتن شريكى ندارد.) بايد گفت: چون وجود او اصيل و داراى وحدت بالصَّرافه مىباشد، بنابراين فرض شريك براى وى محال است. و اينست ما حصل برهان صِدّيقين كه بر وحدت وجود قائم، و بدان است كه شبهه ابن كمونه مندفع مي گردد.
وجود او لم يزلى و لا يزالى است، و لا يتناهى است بما لا يتناهى. بنابراين فرض وجود ديگرى در برابر او به هر عنوان و رسمى محال است. خواه شريك و معين او در ملكوت بوده باشد و يا در عالم ملك. هر وجود مستقلّى در مقابل او معدوم و ما لا يمكن است، و وجودهاى غير مستقلّه كه آيات و اسامى و عناوين او هستند به وى بازگشت مىكنند و چيزى غير او نمىتوانند بوده باشند. [۱]
عنوان شَرِيكٌ فِى الْمُلْكِ اطلاق دارد؛ هر گونه صاحب اراده و اختيارى اگر در برابر وى فرض گردد، بر آن شريك در مُلك صدق نموده و آيه آنرا ابطال ميكند.
از جبرائيل و مقام روح كه اعظم از جبرائيل است گرفته تا كوچكترين موجود ذى شعور همچون مور و ملخ، اگر در آنها چه در اصل وجودشان و چه در افعال و آثارشان بقدر يك سر سوزن استقلال و خوديّتى در اراده و كار كرد و اختيار و مشيّتشان فرض نمائيم، منافات با اطلاق و عموم و عدم تناهى وجود حقّ تبارك اسمُه در مُلك و فرمانروائى دارد و آيه آنرا ردّ مىنمايد. پس تمام اختيارها و ارادهها مندكّ در اختيار و اراده اوست، و ظِلّى از آن نور و سايهاى از آن خورشيد وجود عالمتاب مىباشد.
چرا كه اراده و اختيار استقلالىِ يك دانه مورچه، به اختيار و اراده حقّ متعال حدّ ميزند، يعنى آنرا محدود ميكند. فرض كنيد اراده و اختيار حقّ را چنان گسترده و وسيع بدانيم كه بر اراده و اختيار جميع عوالم از مجرّدات و مادّيّات غلبه و سيطره پيدا نموده، بر اراده حضرت روح و فرشتگان مقرَّب غالب آمده و در تمام عوالم نزولى تا اينجا همه جا و همه جا را فرا گرفته است، ولى فقط به اين يك عدد مورچه ضعيف غير قابل رؤيت كه رسيده است متوقّف گشته، و بدو اراده و اختيارى مستقلّا يعنى مُنحاز و جداى از مشيّت و اراده خويش عطا فرموده است؛ در اينجا مطلب ما باطل و كُميت ما لنگ مىشود.
چرا؟! بجهت آنكه وجود يك ذرّه نامرئى و غير قابل حساب هم موجب تحديد و تقييد آن سعه اراده و آن اطلاق مشيّت و اختيار وى ميگردد. زيرا بالفرض شما به اين يك دانه مور اراده مستقلّهاى دادهايد و آنرا مندكّ در اراده خدا ندانستيد، بنابراين آن اراده و اختيار مفروض لا يتناهى به اينجا كه مىرسد خود بخود حدّ مىخورد و تقيّد پيدا مىنمايد، يعنى متناهى سر از آب در مىآورد؛ و اين خُلف است كه شما در گفتار وى را لا يتناهى اتّخاذ كرديد، امّا در عمل صبغه تناهى به وى زديد!
وَ مَا تَشَآءُونَ إِلّآ أَن يَشَآءَ اللَهُ إِنَّ اللَهَ كَانَ عَلِيمًا حَكِيمًا .(آیه ۳۰ سوره انسان)
«و نمىخواهيد شما مگر آنكه خدا بخواهد. تحقيقاً خداوند عليم و حكيم است.»
وَ مَا تَشَآءُونَ إِلّآ أَن يَشَآءَ اللَهُ رَبُّ الْعلَمِينَ. (آیه ۲۹ سوره تکویر)
«و نمىخواهيد شما مگر آنكه خدا بخواهد، كه او پروردگار عالميان است
و در اين باب نيز شيخ عارف شبسترى فرموده است:
كدامين اختيار اى مرد جاهل
كسى را كو بود بالذّات باطل
چو بودِ تست يكسر جمله نابود
نگوئى كاختيارت از كجا بود
كسى كو را وجود از خود نباشد
به ذات خويش نيك و بد نباشد
كه را ديدى تو اندر جمله عالم
كه يك دم شادمانى يافت بى غم
كه را شد حاصل آخر جمله امّيد
كه مانْد اندر كمالى تا به جاويد
مراتب باقى و اهل مراتب
به زير امر حقّ؛ و اللهُ غالِب [۲]
مؤثّر، حقّ شناس اندر همه جاى
ز حدّ خويشتن بيرون منه پاى
ز حال خويشتن پرس اين قدر چيست
وز آنجا بازدان كاهل قدر كيست
هر آن كس را كه مذهب غير جبر است
نبى فرمود كو مانند گبر است
چنان كآن گبر، يزدانْ و اهرمن گفت
همين نادان احمق ما و من گفت
به ما افعال را نسبت مجازى است
نسب چبود حقيقت لهو و بازى است
۱. مرحوم حكيم حاجى سبزوارى در «شرح الاسمآء» أو شرح دعآءِ الجوشنِ الكبير، طبع انتشارات دانشگاه طهران، ص ۳۷۴ و ۳۷۵، در جواب شبهه ابن كمونه از صدر المتألّهين قدّس سرّه، بعد از بيان و گسترش مطلب نقل ميكند كه او فرموده است: و الحقُّ فى الجواب أنَّه إذا كان للشّىءِ ثانٍ فى الوجود، لم يكن صِرفًا؛ و الواجبُ تعالَى لمّا كان بسيطَ الحقيقةِ وجَب أن يكونَ جامعًا لجميعِ الخَيراتِ و الكمالات، و إلّا كان مِصداقًا لحصولِ شَىءٍ وَ فَقدِ شَىءٍ؛ فيَلزَمُ التَّركيبُ فى ذاتِه من جهةٍ وجوبيّةٍ و اخرَى إمكانيَّةٍ أو امتناعيّةٍ، كما ذكره صدر المتألّهين (قُدّس سرُّه) فى السِّفر الاوّل من «الاسفار».
۲. آيه ۲۱، از سوره ۱۲: يوسف: وَ اللَهُ غَالِبٌ عَلَى أَمْرِهِ وَ لَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ.