منظور از «ریا» -که همان شرک خفی است - آن است که انسان کارهایی را که ظاهرش اطاعت پروردگار است، انجام بدهد ولی هدفش تقرب به او نباشد بلکه مقصود، ایجاد منزلت در قلوب خلق خدا باشد تا او را احترام کنند و نیازهایش را بر طرف سازند.
منظور از «ريا»- كه همان شرك خفى است- آن است كه انسان كارهايى را كه ظاهرش اطاعت پروردگار است، انجام بدهد ولى هدفش تقرب به او نباشد بلكه مقصود، ايجاد منزلت در قلوب خلق خدا باشد تا او را احترام كنند و نيازهايش را بر طرف سازند كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم فرمود:
«من صلّى صلاة يرائى بها فقد اشرك»«كسى كه يك نماز رياكارانه بخواند، مشرك شده است» [۱].
آنگاه حضرت اين آيه را تلاوت فرمود:
- قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحى إِلَيَّ أَنَّما إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ فَمَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلًا صالِحاً وَ لا يُشْرِكْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَداً . [۲]«بگو همانا من هم بشرى چون شما هستم، بر من وحى مىشود كه معبود شما معبود واحدى است، پس هر كس اميد به ديدار پروردگارش دارد، عمل صالح انجام دهد و احدى را شريك پروردگارش قرار ندهد».
و از آن حضرت نقل است كه خداوند سبحان مىفرمايد:
«انا خير شريك، و من اشرك معى شريكا في عمله فهو لشريكى دونى لانّى لا اقبل الّا ما خلّص لى»
«من بهترين شريك هستم، اگر كسى در كارهايش غير از مرا شريكم قرار دهد، آن عمل را نپذيرفته، به شريكم واگذارش مىكنم، چون من تنها چيزهايى را كه پاك و خالص براى خودم باشد، مىپذيريم».
در حديث ديگر آمده است كه:
«انّى اغنى الشّركاء، فمن عمل عملا ثمّ اشرك فيه غيرى فأنا منه برىء و هو للّذي اشرك به دونى»«من بىنازترين شريك هستم، كسى كه برايم كارى انجام دهد و ديگرى را در آن كار برايم شريك كند، من دست از آن عمل مىكشم و آن را به شريكم مىدهم».
و فرمود:
«انّ لكلّ حقّ حقيقة، و ما بلغ عبد حقيقة الاخلاص حتّى لا يحبّ ان يحمد على شيء من عمل اللَّه»«هر چيز حقّى، باطن و حقيقتى دارد، هرگز بندهاى به باطن و حقيقت اخلاص نمىرسد مگر آنكه دوست نداشته باشد در برابر عملى كه براى خدا انجام داده او را ستايش كنند».
بدان كه مخفى داشتن دعا همچنان كه در آغاز، مطلوب بود، در تداوم و بعد از دعا نيز محبوب و مطلوب است، بنا بر اين، بايد آن را مخفى داشته با اظهار كردن، نابودش نكنى و هميشه به دنبال خلوتگاهى باشى كه خلوت كردن از مردم، كمك بزرگى بر دفع ريا مىباشد.
اما اگر در ميان مردم هستى (مسئوليت تو سنگينتر است) بايد اخلاصت را حفظ كنى و چيزى را با آن مخلوط نسازى، اين خود بزرگترين درجه از درجات مخلصين است كه خلوت و آشكار، نزد آنان مساوى باشد و اين به دست نمىآيد مگر اينكه انسان معرفت حقيقى به سه چيز پيدا كند:
۱- به خداوند (و اينكه همه چيز در دست اوست).
۲- به خلق خداوند (و اينكه هيچ چيزى در دست آنان نيست).
۳- به شرافت و كرامت نفس و همت بلند خودش.
در اين صورت است كه بود و نبود مردم مساوى خواهد بود.
و گويا به همين مطلب اشاره دارد رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم آنجا كه مىفرمايد:
«يا ابا ذرّ، لا يفقه الرّجل كلّ الفقه حتّى يرى النّاس امثال الاباعر فلا يحفل بوجودهم و لا يغيّره ذلك كما لا يغيّره وجود بعير عنده»«اى ابا ذر هرگز كسى فقيه نمىشود- آن هم درجه بالايش- مگر آنكه مردم نزد او چون شترانى باشند كه باكى به وجود آنان نداشته باشد، بودن مردم، تغييرى در او ايجاد نكند، همچنان كه بودن شتر، تغييرى در او ايجاد نمىكند».
اين حديث تا اينجا اين گونه معنا شده، اما دنباله آن دلالت بر تواضع دارد، چون در ادامه مىفرمايد:
«ثمّ يرجع الى نفسه فيكون اعظم حاقر لها».«آنگاه به نفس خود نظر كند و آن را از همه پستتر قرار دهد».
نظير اين حديث يكى از اصحاب ماست كه:
«انّ اللَّه سبحانه اوحى الى موسى عليه السّلام : اذا جئت للمناجاة فاصحب معك من تكون خيرا منه، فجعل موسى لا يعترض احدا الّا و هو لا يجسر ان يقول: انّى خير منه فنزل عن النّاس و شرع في اصناف الحيوانات حتّى مرّ بكلب اجرب فقال: اصحب هذا فجعل في عنقه حبلا ثمّ جرّ به، فلمّا كان في بعض الطّريق شمّر الكلب من الحبل و ارسله، فلمّا جاء الى مناجاة الرّبّ سبحانه قال: يا موسى، اين ما امرتك به؟ قال: يا ربّ، لم اجده. فقال اللَّه تعالى: و عزّتى و جلالى، لو اتيتنى باحد لمحوتك من ديوان النّبوّة»«خداوند سبحان به حضرت موسى- عليه السّلام- وحى كرد كه: هر گاه براى مناجات نزد من مىآيى، فردى را به همراهت بياور كه تو از او بهتر باشى، موسى عليه السّلام هر كس را كه مىديد، جرأت نمىكرد بگويد من از او بهترم، لذا دست از مردم برداشت و در ميان انواع حيوانات، شروع به جستجو كرد تا اينكه به سگ گر گرفتهاى برخورد كرد، با خود گفت: اين را با خود مىبرم، در گردنش ريسمانى انداخت و او را با خود كشيد، در ميان راه ريسمان را گشود و سگ را رها كرد، وقتى به مقام مناجات رسيد، پروردگار سبحان به او فرمود: اى موسى! كجاست آنچه كه ما به تو امر كرديم؟ گفت: پروردگارا! آن را نيافتم.
خداوند متعال فرمود: به عزت و جلالم قسم! اگر حتى يك نفر را مىآوردى، نام تو را از ديوان «نبوّت» پاك مىكردم».
اوّل
- مربوط به زمان قبل از عمل است به اين نحو كه از ابتدا، كارش را براى ديدن مردم شروع كند و انگيزه دينى در كارش نباشد، اين چنين ريايى را حتما بايد ترك كرد، چون معصيت است و به هيچ وجه، طاعت پروردگار نمىباشد و همان است كه فرمود: «الرّياء شرك خفىّ»«ريا، شركى است پنهان».
بنا بر اين، اگر انسان بتواند انگيزه ريا را بر دارد و نفس را وادار به عمل براى خداى تعالى كند، شروع نمايد و الّا اگر دعا را ترك كند، سالمتر مىماند (تا اينكه دعاى رياكارانه داشته باشد).
دوّم
- عزمش بر اين بود كه دعا را براى خداوند متعال انجام بدهد، منتها در همان ابتداى كار، ريا، بر او عارض گرديده است.در اينجا سزاوار نيست عمل را ترك كند، چون انگيزه او دينى بوده، بنا بر اين، وظيفهاش اين است كه از طرفى عمل را آغاز كند و از طرف ديگر با نفسش جهاد نمايد تا ريا را برداشته، اخلاص را جايگزينش گرداند- كه راه رسيدن به آن خواهد آمد ان شاء اللَّه تعالى. مضافا به اينكه: اگر به خاطر عارض شدن ريا بخواهد عمل را ترك كند با شيطان موافقت كرده و او را خوشحال نموده است، چون هدف اصلى او از مبتلا كردن انسان به ريا اين است كه او را از عمل بازدارد، بنا بر اين با ترك عمل، او را به مقصود و مرادش رسانده و پيروزش كرده است.
سوّم
- قلبش را بر اخلاص، گره زده، منتها در بين راه، ريا و انگيزههايش بر او عارض گرديده است، در اينجا هم سزاوار است كه در دفع آن، مجاهده كند و عمل را ترك ننمايد و به همان اخلاص سابقش برگردد. راهش هم تفكر و تعقل در عاقبت ريا و نيز توجه و تدبر در رواياتى است كه در اين زمينه آمده است تا به سلامت، عمل را به پايان برساند، چون شيطان،؟؟ سعى مىكند انسان را به ترك عمل وادارد، اگر موفق نشد، تو را به ريا مىخواند و اگر اين ندايش را هم اجابت نكردى و او را راندى، به تو مىگويد: (چه فايده) اين عملت كه خالص نيست، تو رياكارى و زحمات تو ضايع است، در كارى كه اخلاص در آن نيست، چه فايدهاى براى تو خواهد بود؟ چون هر عملى كه خالص نباشد، براى صاحبش وزر و وبال خواهد بود، پس تركش نافعتر است.شيطان با اين گونه سخنان مىخواهد ترك عمل را زينت داده تو را به آن وادار كند كه اگر چنين كنى، غرضش حاصل شده است.
كسى كه كارش را از ترس ريا، ترك مىكند، چون كسى است كه آقايش به او گندمى داده كه در آن، مقدارى ناخالصى يا جو، يا كلوخ باشد و بگويد: اين گندم را از خاك پاك كن و خوب خالص گردان، اما وى اين كار را نكند و با خود بگويد «مىترسم اگر اين كار را شروع كنم، نتوانم خوب خالص و صافش گردانم»، در نتيجه اصل عمل را ترك نمايد.
از همين قبيل است كسى كه عمل را ترك مىكند، چون مىترسد مردم به او بگويند رياكار، كه اين خود ريايى است خفى (و بدتر از رياى قبلى مىباشد) چون او عمل را رها مىكند تا مردم مذمتش نكنند، او مانند كسى است كه به دنبال انجام خيرات مىرود تا مردم نگويند تنبل و بيكار است.
اين سخن مردم (كه او را رياكار مىپندارند) چه ضررى براى او دارد؟ بلكه اين گونه حرفها ثوابش را بالاتر مىبرد، در نتيجه مانند افرادى مىشود كه عمل را مخفيانه و پنهانى انجام مىدهند، بلكه اگر به اين درجه رسيد كه مردم او را در اين عمل به رياكارى متهم مىكنند و او را داراى كار خير نمىدانند و حتى كارش را خرد و پست مىپندارند، در اين صورت، جزء افرادى مىگردد كه در ميان مردم، مجهول و ناشناختهاند و در آسمان معروف و شناخته شده،
در نتيجه توصيف حضرت، نصيبش مىگردد كه فرمود:
«احبّ العباد الى اللَّه الاتقياء الاخفياء الّذين اذا ذكروا لم يعرفوا»«محبوبترين بندگان نزد خداوند متعال، با تقواترين و مخفىكارترين ايشانند، كسانى كه اگر نامشان برده شود، كسى آنان را نمىشناسد».
اينان جزء افرادى هستند كه در سرّ و پنهان عملى انجام مىدهند و مردم از آن اطلاع پيدا نمىكنند.
بايد بدانى كه چنين خيالى، از نيرنگهاى شيطان است و او در اين كارش چندين دام قرار داده است:
الف- انسان به مسلمانان سوء ظن پيدا مىكند، در حالى كه نبايد چنين گمانى داشته باشد.
ب- در همان ريايى كه مىخواست از آن فرار كند، قرار مىگيرد، زيرا سخن مردم چه ضررى به حال او دارد، رها كردن عبادت و محروم ماندن از ثواب آن از ترس اينكه مبادا مردم بگويند او رياكار است، خود عين ريا مىباشد، چون اگر ستايش مردم را دوست نمىداشت و از مذمت آنان نمىهراسيد كه عمل خود را ترك نمىكرد، او چكار به حرف مردم دارد كه بگويند ريا كار است يا اهل اخلاص؟
چه فرق است بين اينكه عمل را ترك كند از ترس اينكه مبادا بگويند او ريا كار است و بين اينكه كارهاى نيك و شايسته انجام بدهد تا نگويند او غافل و تقصير كار مىباشد؟
ج- با اين عمل، شيطان را اطاعت كرده و او را خوشحال نموده، چون تمام همت او اين است كه مردم از او اطاعت نمايند.
نفس در اين مقام نيرنگ پليدى از نيرنگهاى شيطانى دارد كه بايد خودت را از شرّش محافظت نمايى و هوشيار باشى، آن نيرنگ اين است كه:
به خاطر دلسوزى نسبت به مؤمنين، عمل را ترك كن تا مبادا آنان با سوء ظنشان نسبت به تو در گناه واقع شوند و چون ترك عمل از روى دلسوزى بر آنان است و هدف اين است كه اينان در گناه نيفتند، پس اين خود داراى ثواب و اجر عظيمى است و مىتواند قائم مقام اصل عمل ترك شده گردد، چون خيرخواهى براى مسلمانان، خود حسنهاى است كه با ثواب حاصل از دعا برابرى مىكند، بلكه از آن برتر است، چون نفعش به ديگران مىرسد.
در پاسخ بايد گفت كه اين خيال، از آشوبهاى نفس اماره است كه تمايل به كسالت و تنبلى دارد و نيرنگ بزرگى است از شيطان خبيث كه چون راهى براى نفوذ در تو نيافت، از اين طريق وارد شد و اين گونه برايت مطلب را تزيين داد، اين سخن از چند جهت باطل است:
اوّل اينكه: با عجله، تو را در گناه حتمى قرار داد، چون تو گمان دارى كه شايد آنان نسبت به تو سوء ظن داشته باشند و رياكارت بدانند، همين گمان تو در مورد مؤمنين، خود سوء ظنى است كه از تو صادر گرديده است، اگر (اين ظن تو جامه عمل بپوشد و) آنان به تو سوء ظن پيدا كنند، گناهى است كه گريبانگير آنان مىشود، اما همين سوء ظن توبه آنان نيز خود گناهى است كه گريبان تو را هم مىگيرد- اگر اين ظن خلاف واقعيت باشد- بنا بر اين، از يك گمانى كه معلوم نيست عملى شود يا نه (گمان مؤمنين به تو كه رياكارت بخوانند) به يك گناه حتمى عدول كردى و به خاطر اينكه مبادا ديگران گناه كنند، خود را در گناه قرار دادهاى.
دوّم اينكه: با اين كار خود، اراده شيطان را جامه عمل پوشاندى و عمل را ترك كردى و اين ترك عمل و تنبلى، دو آفت دارد:
آفت اوّل اين است كه: شيطان بر تو جرأت پيدا مىكند كه در آينده نيز تو را به سوى خود بكشاند، چون ذكر حق تعالى و در خدمت او بودن، تو را به او نزديك مىسازد و هر قدر كه به او نزديك شوى، از شيطان دور مىگردى.
آفت دوم اين است كه: با نفس امّارهاى كه انسان را به كسالت و تنبلى مىكشاند نيز توافق كردى و اين دو (يعنى كسالت و تنبلى) هم، خود سرچشمهاى براى آفات بسيار فراوانى هستند كه اگر اهل بصيرت باشى، مىتوانى آنها را بشناسى.
سوّم اينكه: از چيزهايى كه تو را به نفسانى بودن تخيلات و ميل او به تنبلى، راهنمايى مىكند اين است كه: تو از خود، يك ثواب را نابود كردى و از دعا و عمل، باز نشستى به خاطر اينكه مبادا اينان در گناهى واقع شوند، يعنى ايثار كردى و فوت گناه ايشان را بر جلب ثواب خويش، مقدم نمودى.
اما اگر بين تو و آنان در منفعتى از منافع مادى دنيا اختلافى در مىگرفت، مثلا بر سر خانهاى يا مالى يا ...، با انصاف قضاوت كن، آيا در چنين موقعيتى آنان را بر خود مقدم مىداشتى و منفعت خود را رها مىنمودى؟
به خدا قسم! خير، بلكه چون دشمن با او نزاع و دعوا مىكردى و اگر فرصت داشتى و مىتوانستى، خود را بر آنان مقدم مىنمودى. با دوست، دشمن مىشوى و نزديكان را دور مىكنى. چه بسا افرادى را ديديم كه از همنشين خود جدا شده بر او جفا كردند، فرزند خود را دور نمودند و كنار زدند. و چه بسا رفقايى كه صداقت و دوستىشان مدتها ادامه داشت اما چون مسألهاى دنيايى مانند معامله و شراكت در امرى، بينشان پديدار شد، از هم جدا گشتند، علت اين كار چيزى نيست جز اينكه هر كسى خواهان منفعت خود مىباشد.
با اين مثال، روشن شد كه ترك عمل تو به خاطر دلسوزى و ترحم بر مؤمنين نيست بلكه وسوسهاى از وساوس شيطانى و ميل نفس به راحتى و تنبلى است.
تو كه حاضر نيستى ديگران را در متاع دنيوى، مقدم بدارى چگونه حاضر به ترك عمل اخروى مىگردى؟ در حالى كه عمل اخروى نفيستر است و در تنگدستى روز قيامت بدان محتاجترى. عمل اخروى بيشتر قابليت بقا دارد تا بهرههاى دنيوى.
بنا بر اين، آيا ترك عمل تو جز سنگين دانستن آن و تمايل به آسايش و راحتى، دليل ديگرى دارد؟ استدلال تو چيزى جز خيالهاى باطل شيطانى و وسوسههاى او نيست كه آنها را برايت زينت داده است.
اگر به عمل، مشغول شوى، هم به خود نفع رساندهاى و هم دشمن (درجه يك يعنى شيطان) را سرپيچى كردهاى و هم به بندگان خدا فايده مىرسانى، چون بسا كه مطابق عمل تو را انجام بدهند و تو هم مانند آنان اجر و پاداش ببرى- اگر سبب عملشان تو باشى-، زيرا هر كه سنّت حسنهاى را بر پاى دارد، اجر و پاداش هر كس كه بدان عمل كرده، براى او هم خواهد بود [۳].
تو چه مىدانى؟ شايد در بين مردم كسى هم باشد كه بخواهد مانند تو عمل كند، در نتيجه راه را بر شيطان سدّ نمايد و عبادت خداى رحمان را منتشر سازد كه
از ائمه معصومين- عليهم السّلام- در اين باره آمده است:
«العاقل لا يفعل شيئا من الخير رياء و لا يتركه حياء»«عاقل كسى است كه نه عمل خير را از روى ريا انجام مىدهد و نه آن را به خاطر شرم و حياء، ترك مىكند».
شيطان را در اينجا نيرنگ ديگرى است ظريفتر از اوّل، پس بايد در بستن راهش نهايت كوشش را بنمايى. و مبادا او را بر فتح اين باب، قدرت بدهى كه اگر اين باب گشوده شود، قدرت بر گشودن ساير ابواب را نيز پيدا مىكند و آن اين است كه به تو مىگويد:
عمل را ترك كن تا مبادا مردم به تو حسن ظن پيدا كنند و به واسطه آن مشهور گردى، چون محبوبترين بندگان نزد خدا، با تقواترين و مخفىكارترين آنان هستند ، بنا بر اين، اگر بين مردم به عبادت معروف گردى، بهرهاى از آن نصيبت نخواهد شد.
آنچه بر تو واجب است اين است كه متوجه قلب خودت باشى كه هر گاه دل، يكى شد اگر مردم هم تو را ببينند و مشهور هم گردى، گناهى بر تو نيست، پس چه مردم بدانند و چه ندانند، تفاوتى نخواهد داشت.
مضافا به اينكه مگر مىشود مشهور نشوى در حالى كه خداوند متعال، خود فرموده است:
- «عليك ستره و علىّ اظهاره».«بر تو لازم است (عمل و دعايت را) بپوشانى، ولى من بر خودم اظهار آن را لازم كردهام».
بلكه بايد قلب خودت را از تمايل به حبّ اظهار عبادت، حفظ نمايى و تفكر كنى و اهميت ندهى به اينكه مردم تو را بستايند يا مذمت كنند پس بايد نسبت به آنان بىميل باشى. و نيز فكر كنى كه روز قيامت به عمل خود، احتياج دارى و نيز نعمتهاى آخرت را در نظر بياورى.
بنا بر اين، نبايد عمل را ترك كنى، چون هر آفتى كه هست، در ترك عمل است، اين عمل است كه شيطان، را طرد كرده، موجب خشوع مىشود، نفس را نشاط داده او را به كار كردن براى آخرت تشويق مىنمايد، اما ترك عمل، آثارش درست بر ضد اينهاست.
در اينجا ممكن است اشكالى به ذهنت بيايد و آن اينكه:
بسيارى از كارهاى نيك مانند دعا را ترك مىكنم، چون نمىتوانم آنها را از روى اخلاص حقيقى انجام بدهم، بنا بر آنچه در معناى «اخلاص» از حضرت رسول- صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم- گذشت كه فرمود:
- «ما بلغ عبد حقيقة الاخلاص حتّى لا يحبّ ان يحمد على شيء من عمل اللَّه».«هرگز بندهاى به باطن و حقيقت اخلاص نمىرسد، مگر آنكه دوست نداشته باشد در برابر عملى كه براى خدا انجام داده، او را ستايش كنند».
چه بسا انسان، عملى را مخلصا للَّه انجام مىدهد ولى اگر مردم آن را بفهمند، صاحبش را حمد و ثنا كنند و او هم از اين كار مردم خوشحال شود كه جز افرادى اندك، كسى از اين حالت جدا نيست.
و نيز گاهى اوقات، انسان نماز و دعايش خالص براى خداوند سبحان است، اما اگر كسى از كار او مطلع گردد، خوشحال مىشود و شما هم گفتيد كه ريا نه تنها موجب نابودى ثواب مىگردد، بلكه خود عذابى دردناك را در پى دارد.
مفسرين قرآن كريم از «سعيد بن جبير» روايت كردهاند كه گفته است: مردى نزد پيامبر اكرم صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم آمد و گفت:
من در راه خدا انفاق مىكنم، صله رحم مىنمايم و اين را جز براى رضاى خدا انجام نمىدهم، اما وقتى مردم اين كارهاى مرا ذكر مىكنند و ستايشم مىنمايند، خوشحال مىشوم و از خود، راضى مىگردم، رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم (اين را كه شنيد) ساكت شد و چيزى نگفت تا اينكه آيه كريمه نازل شد و فرمود:
قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحى إِلَيَّ أَنَّما إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ فَمَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلًا صالِحاً وَ لا يُشْرِكْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَداً .[۴]
«بگو همانا من هم بشرى مانند شما هستم، بر من وحى مىشود كه معبود شما معبود واحدى است، پس هر كس اميد به ديدار پروردگارش دارد، عمل صالح انجام دهد واحدى را شريك او قرار ندهد».
تحقيق مطلب اين است كه: خوشحالى از اطلاع مردم دو قسم است، «محمود و پسنديده و مذموم و ناپسند»
اوّل- قصد و هدفش، مخفى داشتن عمل و اخلاص براى خداوند سبحان بود، اما وقتى كه مردم از كارش مطلع شدند مىفهمد كه اين خداوند متعال است كه آنان را مطلع ساخته و عمل جميل را برايشان آشكار كرده تا بندهاش را تكريم كند و تفضلى بر او بنمايد و اين از صفات اوست مگر نمىبينى او را اين گونه مىخوانند كه:
- «يا من اظهر الجميل و ستر القبيح».«اى كه زيباييها را آشكار و زشتيها را پنهان مىدارى».
و در وحى خداوند آمده است كه:
«عملك الصّالح عليك ستره و علىّ اظهاره»«بر تو است پوشاندن عمل صالحت و بر من است آشكار نمودن آن».
از اينجا مىتواند نتيجه بگيرد كه خداوند متعال چه نيكو با وى رفتار كرده و به او لطف نموده است، چون بنده، هم اطاعتش را مىپوشاند و هم معصيتش را اما خداوند متعال به واسطه كرمش، معصيت را پوشيده نگه داشته و اطاعت را آشكار نموده است كه هيچ لطفى برتر از پوشاندن زشتيها و اظهار نيكيها نيست، در نتيجه خوشحالى بنده در اين صورت به خاطر رفتار خداست نه به خاطر ستايش مردم و حصول مقام و منزلت در قلب آنان.
- قُلْ بِفَضْلِ اللَّهِ وَ بِرَحْمَتِهِ فَبِذلِكَ فَلْيَفْرَحُوا [۵].«اى پيامبر! به خلق بگو كه شما فقط بايد به فضل و رحمت خدا شادمان شويد».
دوّم- از آشكار گرديدن جميل و پوشيده شدن قبيح در دنيا نتيجه بگيرد كه پس خداوند متعال در آخرت نيز همين گونه با او رفتار خواهد كرد، چون رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم فرموده است:
«ما ستر اللَّه على عبد في الدّنيا الّا ستر عليه في الآخرة»«خداوند سبحان در دنيا (چيزى را) بر بندهاى نپوشاند مگر آنكه در آخرت هم (آن را) پوشيده مىدارد».
سوّم- از اينكه مردم اهل طاعت را ستايش مىكنند، خوشحال شود [۶] ، در برابر كسانى كه اهل طاعت را دشمن مىدارند، بر آنان حسادت مىورزند و مورد تمسخرشان قرار مىدهند و در نهايت، به ظاهر سازى، متهمشان مىنمايند، چنين خوشحالى مذموم نيست و علامت اخلاص در اين خوشحالى آن است كه اطلاع مردم موجب ازدياد عمل او نگردد و بر نشاطش نيفزايد، اگر چنين شد بداند كه ريا كار است و بايد نهايت تلاشش را در برطرف ساختن آن، به كار بندد كه در غير اين صورت از هالكين خواهد بود.
اگر شادىاش به خاطر اين باشد كه نزد مردم، جايگاه و منزلتى داشته باشد تا او را ستايش كنند و نيازهايش را برطرف سازند و احترام و تكريمش نمايند اين خوشحالى، رياى حقيقى است و عمل را نابود ساخته بلكه آن را از ديوان حسنات، به ديوان سيئات منتقل مىسازد و به جاى آنكه صاحبش را به درجات بهشت بالا ببرد او را در دركات جهنم فرو خواهد برد.
اصل و ريشه ريا، دوستى دنيا، فراموشى آخرت، تفكر كافى نداشتن در آنچه نزد خداست (كه باقى مىماند) و تأمل شايسته نكردن در آفات دنيا و عظمت نعمتهاى اخروى است، ريشه تمام اينها دوستى دنيا و شهوات است كه خود سر آمد هر خطاست [۷] و منبع هر گناه، چون اگر عبادت براى خداوند متعال باشد از هر ناخالصى، تهى خواهد بود و از آن غير از خدا و نعمتهاى اخروى اراده نمىگردد كه ميل انسان به حبّ جاه و مقام در قلوب مردم و علاقه به نعمتهاى دنيوى، دل را مىميراند و مانع از تفكر در عاقبت كار و روشن شدن به نور علوم ربّانى مىگردد.
كسى كه از درون و باطن خود، ريا را خوش نداشته بلكه مورد نفرتش باشد، عملش را فقط براى خدا انجام بدهد و اطلاع مردم، نشاط و تحركى در او ايجاد نكند، بلكه بود و نبود آنان نزدش مساوى باشد، نه كميّتش را تغيير بدهد و نه كيفيّتش را، چنين فردى عقلا با خبر شدن مردم را خوش ندارد، اما با اين وصف، طبعش بدان مايل است و از آن خوشحال مىشود، ولى همين خوشحالى و ميل طبع نيز نزد او ناخوش است و عقلش از آن كراهت دارد و در اين كار بر نفس خود عيب مىگيرد، آيا چنين فردى در زمره رياكاران است؟
خداوند سبحان بندگان را به اندازه طاقتشان تكليف فرمود و جلوگيرى شيطان از وسوسه كردن در حد طاقت و وسع بشر نيست كه طبعش را از آن برگرداند و اصلا به سوى شهوات، تمايل و اشتياق نشان ندهد، چنين چيزى براى انسان غير مقدور است و به همين خاطر است كه پيامبر اكرم صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم به بندگان بشارت عفو داد تا مأيوس نشوند و در تنگنا قرار نگيرند، به خداوند متعال نزديك گردند و در رحمت واسعهاش طمع ورزند آنجا كه فرمود:
«عفا اللَّه لامّتى عمّا حدّثت به انفسها ما لم تنطق به او تعمل به»«خداوند سبحان، خواطر درونى را بر امت من بخشيد ما دام كه آن را به زبان نياورند يا بدان عمل نكنند».
علّتش هم اين است كه حركت زبان و اعضاى بدن، تحت قدرت انسان است به خلاف خطورات و توهمات و وسوسههاى قلب، اين مسأله روشنى است كه هر عاقلى آن را مىيابد.
بله، بايد با اين خطورات ذهنى از طريق تفكر در امورى كه بر ضدّ آنهاست مقابله نمود، بدين نحو كه عواقب كارها را سنجيد و ادله عقلى و نقلى را مورد بررسى قرار داد كه اگر اين كار را كرد، نهايت تكليف خويش را انجام داده است، چون ابتدائا از طرف شيطان، توهمات و تخيّلاتى القا مىشود كه انسان را به سوى ريا تحريك مىنمايد و در درجه بعد، نفس امّاره بدان ميل نشان مىدهد، كسى كه اين دو را خوش نداشته باشد، نشانه ايمان قلبى اوست.
«اخلاص» (كه حالت سلامتى از مرض ريا مىباشد) آن است كه ظاهر و باطن انسان يكى باشد. به كسى گفته شد: كار تو آشكار باشد.
پرسيد: چگونه آشكار باشد؟
گفت: كارى انجام بده كه اگر مردم مطلع شدند، از آن شرم نكنى.
اين كلام از سيد اوصياء، مكمّل اوليا، مرشد علما، امام اتقيا، پدر ائمه امنا، امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه و على آله الطيبين گرفته شده كه فرمود:
«ايّاك و ما تعتذر منه فانّه لا يعتذر من خير، و ايّاك و كلّ عمل في السّرّ تستحى منه في العلانية، و ايّاك و كلّ عمل اذا ذكر لصاحبه انكره»«عملى كه بخواهى از آن عذر خواهى كنى، انجام نده كه كار خير، عذر خواهى ندارد. و در خفاء، كارى نكن كه اگر آشكار گردد، از آن شرم داشته باشى. و نيز بر حذر باش از هر فعلى كه اگر آن را به ياد صاحبش بياورند، انكارش مىكند».
رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم فرمود:
«انّ اعلى منازل الايمان درجة واحدة من بلغ اليها فقد فاز و ظفر و هو ان ينتهى بسريرته في الصّلاح الى ان لا يبالى بها اذا ظهرت و لا يخاف عقباها اذا استترت».«برترين مقام ايمان يك درجهاى است كه هر كس بدان برسد پيروز و رستگار مىگردد و آن اين است كه آنچنان كارهاى مخفيانه انسان، صالح و شايسته بوده كه نه باكى از آشكار گرديدن آن داشته باشد و نه از عقوبت آن- در صورت پوشيده ماندن- بترسد».
از آن حضرت سؤال شد كه «نجات» چيست؟
فرمود:
«ان لا يعمل العبد بطاعة اللَّه يريد بها النّاس».«بنده، عملى انجام ندهد كه ظاهرش طاعت خدا باشد و باطنش براى مردم».
و از آن حضرت روايت است كه فرمود:
«انّ اللَّه لا يقبل عملا فيه مثقال ذرّة من رياء».«خداوند متعال عملى را كه در آن مثقال ذرّهاى ريا، باشد قبول نمىكند».
و نيز از آن حضرت در مورد سه گروه:
۱- كسى كه در راه خدا كشته شد.
۲- كسى كه مالش را در راه خدا صدقه داد.
۳- كسى كه كتاب خدا را قرائت نمود. (به علت اينكه كارهايشان براى خدا نبود) روايت شده است كه فرمود:
«انّ اللَّه عزّ و جلّ يقول لكلّ واحد منهم: كذبت بل اردت ان يقال: فلان جواد، كذبت بل اردت ان يقال فلان شجاع، كذبت بل اردت ان يقال: فلان قارئ».«خداوند عزيز و جليل به هر يك از اين سه گروه مىگويد: دروغ مىگويى بلكه مىخواستى بگويند فلانى «بخشنده» است، دروغ مىگويى بلكه مىخواستى بگويند فلانى «شجاع» است. و دروغ مىگويى بلكه مىخواستى بگويند فلانى «قارى قرآن» است».
بنا بر اين، رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم خبر داد كه اينان براى عملشان ثوابى ندارند.
و فرمود:
«انّ اخوف ما اخاف عليكم الشّرك الاصغر»«ترسناكترين چيزى كه از آن بر شما هراس دارم، شرك كوچك است».
پرسيدند: شرك كوچك چيست اى رسول خدا؟!
فرمود:
«الرّياء، يقول اللَّه عزّ و جلّ يوم القيامة اذا جازى العباد باعمالهم: اذهبوا الى الّذين كنتم تراءون في الدّنيا هل تجدون عندهم ثواب اعمالكم؟»«رياست، كه روز قيامت وقتى خداوند عزيز و جليل به بندگانش پاداش اعمالشان را مىدهد مىفرمايد: به طرف كسانى كه در دنيا در برابرشان ريا مىكرديد، برويد و ببينيد آيا به كارهاى شما ثوابى مىدهند؟».
در حديث آمده است كه:
«يؤمر برجال الى النّار فيوحى اللَّه سبحانه الى مالك خازن النّار: يا مالك، قل للنّار: لا تحرق لهم اقداما فقد كانوا يمشون بها الى المساجد، و قل للنّار: لا تحرق لهم وجوها فقد كانوا يسبغون الوضوء، و قل للنّار: لا تحرق لهم ايديا فقد كانوا يرفعونها الىّ بالدّعاء، و قل للنّار: لا تحرق لهم السنّة فقد كانوا يكثّرون تلاوة القران، فيقول لهم مالك: يا اشقياء، ما كانت اعمالكم في الدّنيا؟
فيقولون: كنّا نعمل لغير اللَّه، فيقول لهم: خذوا بثوابكم ممّن عملتم له».
«روز قيامت فرمان مىرسد كه عدهاى را به سوى آتش ببرند، خداوند سبحان به مالك خزانه آتش مىگويد: اى مالك! به آتش بگو: پاهاى اينان را نسوزان، چون با آن پاها به مسجد مىرفتند. به آتش بگو: صورتهايشان را نسوزان، چون وضوى كاملى انجام مىدادند. به آتش بگو: دستانشان را نسوزان،چون آنها را براى دعا به سمت من بلند مىكردند. به آتش بگو: زبانهايشان را نسوزان، چون بسيار قرآن تلاوت مىنمودند. در اينجا مالك خزانه آتش به اينان خطاب كرده مىگويد: اى بدبختها (با اين همه اوصاف) در دنيا چه كرديد (كه گرفتار آتش جهنّم شدهايد) مىگويند: ما براى غير خدا كار مىكرديم. مىگويد: پاداشتان را از كسى كه براى او كار كردهايد، بگيريد».
(از جمله امورى كه در درمان مرض ريا، مؤثر است، تفكر در عاقبت امر ريا كارى است، يك مؤمن مسلمان بايد بينديشد كه:) «ريا» موجب غضب الهى است و انسان را در دنيا و آخرت، خوار و ذليل مىسازد، زيرا روز قيامت در برابر ديد همگان ندا مىرسد:
اى گنهكار! اى خيانتكار! و اى ريا كار! آيا شرم ندارى كه در برابر طاعت خداوند متاع زودگذر دنيايى را خريدى، مراقب قلوب بندگان بودى، اما ديدن سلطان روز قيامت برايت هيچ ارزشى نداشت، خود را محبوب خلق كردى و در مقابل، غضب رب العالمين را مهيّا نمودى، با عمل به ظاهر الهى، خود را در برابر مردم زينت دادى و از طريق دورى از خدا به آنان تقرّب جستى، رضايت مردم را طلب كردى و نارضايتى او را فراهم آوردى، آيا نزد تو كسى كوچكتر و پايينتر از خدا نبود؟ بنده، بايد در اين بدبختى فكر كند كه از طرفى، وقتى خود را براى بندگان ظاهر الصلاح جلوه داد و اعمالش را به خاطر آنان از بين برد، از آنان چه نفعى عايد او مىشود؟ و از طرف ديگر، ثواب كارهايى كه اگر واقعا خالصا لوجه اللَّه باشد و با ريا فاسد نشود، چه مقدار است، اين دو را با هم مقايسه كند. و نيز بنگرد كه تمام آن كارهايى كه مىبايست در ترازوى اعمالش در كفه حسنات قرار گيرند به واسطه ريا، فاسد شدند و در كفه سيئات و گناهان قرار گرفتند كه اگر ريا جز تبديل حسنات به سيئات، ضرر ديگرى نداشت، كافى بود كه انسان آن را ترك نمايد.
حسناتى كه مىتوانست به واسطه آنها به رتبه صديقين برسد، اما الآن به درك سافلين پايين آمده، چه حسرتى كه قطع نمىشود! و چه لغزشى كه قابل بخشش و چشم پوشى نيست! اينها همه به اضافه خوارى و توبيخ روز قيامت در برابر چشم تمام بينندگان و به اضافه گرفتاريهاى دنياست، چون فرد رياكار، مىخواهد قلوب همه مردم را به دست بياورد ولى چنين چيزى هرگز به دست آوردنى نيست، اگر عدهاى را راضى نگه دارد، عده ديگر ناراضى مىشوند، چون بعضى از مردم طورى هستند كه تا ديگران ناراضى و ناراحت نشوند، اينان راضى نمىگردند و كسى هم كه بخواهد در برابر نارضايتى خدا، رضايت مردم را جلب كند، هم خدا از او ناراضى مىشود و هم مردم را از خود ناراضى مىگرداند.
علاوه بر اين، غرض و انگيزه انسان از مدح ديگران چيست و چرا مذمت الهى را در برابر ستايش مردم، خريدار است؟ و حال آنكه مردم هر چه او را بستايند، نه مىتوانند روزى او را زياد كنند و نه بر عمرش بيفزايند و نه در شدايد روز قيامت كه انسان هيچ ندارد و فقرش در آنجا ظهور مىكند، مىتوانند منفعتى به او برسانند.
اگر كسى به قصد طمع در اموال مردم ريا كند، بايد بداند كه روزى رسان واقعى خداست و بخشش او بهترين بخششها، كسى كه در خلق خدا طمع مىكند از ذلّت و خوارى به دور نيست و اگر به مراد هم برسد، از منّت و پستى خالى نمىباشد، چگونه انسان عاقل با اميد كاذب و توهم فاسد روزى الهى را ترك مىكند؟
اميدى كه گاهى به انجام مىرسد و گاهى خطا مىرود و اگر هم به انجام برسد لذتش به رنج منّت و ذلّتش نمىارزد، به علاوه همين كه از راه منّت و ذلّت به دست آورده را خداوند متعال جزء روزيهايى كه مىبايست به او بدهد و سهميهاش بوده به حساب مىآورد، پس سزاوار است انسان عاقل اين امور را در نظر بگيرد كه در اين صورت، دل از آن بر مىكند و با قلبش به سوى خدا روى مىآورد، چون عاقل هرگز به چيزى كه ضررش زياد است ميل نشان نمىدهد.
افزون بر اين، اگر مردم بدانند در باطن اين فرد چه مىگذرد و بدانند كه عملش ريايى بوده و فقط در ظاهر، اخلاص نشان داده، بر او خشم مىگيرند و خداوند متعال هم از اسرار او پرده بر مىدارد تا او را مبغوض خلق نمايد و به مردم بشناسانند.
اما اگر واقعا براى مردم، خلوص مىداشت، خداوند سبحان هم پرده از اخلاص باطنىاش برداشته او را محبوب خلق ساخته، بلكه مردم را مسخّر و مطيع او قرار مىداد و زبانهايشان را به ستايش او مىگشود.
در روايت آمده است كه:
مردى از بنى اسرائيل با خود گفت: عبادتى انجام بدهم كه نام من بر سر زبانها بگردد. مدتى گذشت و طاعات زيادى انجام داد، اما همين كه در برابر مردم راه مىرفت، مىگفتند: «فرد ظاهر ساز و رياكارى است».
در اينجا بود كه به خود فرو رفت و گفت: خودت را به زحمت انداختهاى و عمرت را در هيچ، تباه كردهاى، سزاوار اين است كه فقط براى خداوند سبحان كار كنى، در نتيجه نيتش را تغيير داد و كارهايش را براى خداوند متعال خالص ساخت، آنگاه هر وقت در بين مردم راه مىرفت مىگفتند: «فرد پرهيزكار و با تقوايى است».
نظير اين حديث سخن خداوند متعال است كه مىفرمايد:
«عليك ستره و علىّ اظهاره»«بر توست پوشاندن عمل صالح و بر من است آشكار نمودن آن».
و نيز در قول معصومين عليهم السّلام آمده است كه فرمودند:
«انّ اللَّه يقسّم الثّناء كما يقسّم الرّزق».«خداوند متعال ستايش و ثنا را تقسيم مىكند همچنان كه روزى را تقسيم مىنمايد».
مضافا به اينكه اگر انسان نزد خداوند مذموم باشد، مدح و ستايش مردم، هيچ فايدهاى براى او نخواهد داشت و بر عكس، اگر نزد خداوند محمود باشد، مذمّت مردم هيچ ضررى به او نخواهد رساند.
چگونه مذمّت و نيرنگ مردم به او ضرر مىرساند در حالى كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم مىفرمايد:
«من اثر محامد اللَّه على محامد النّاس، كفاه اللَّه مئونة النّاس»«كسى كه به جاى ستايش مردم به دنبال مدح و ستايش خدا باشد، خداوند متعال، خودش، او را در برابر مردم حفظ مىكند و نيازهايش را برطرف مىسازد».
و نيز فرمود:
«من اصلح امر آخرته اصلح اللَّه امر دنياه، و من اصلح ما بينه و بين اللَّه اصلح اللَّه ما بينه و بين النّاس»«كسى كه كار آخرتش را درست كند، خداوند متعال كار دنيايش را درست مىكند و كسى كه بين خود و خدا را اصلاح نمايد، خداوند سبحان بين او و مردم را اصلاح مىنمايد».
و ديگر از امورى كه سزاوار است بنده متذكر آن شود، اين است كه شدّت حاجت و نيازش در قيامت به ثواب اعمال را مد نظر داشته باشد كه قرآن كريم در مورد آن روز، مىفرمايد:
- يَوْمَ لا يَنْفَعُ مالٌ وَ لا بَنُونَ إِلَّا مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ .[۸]يعنى: «روزى كه نه مال، سود مىدهد و نه فرزندان، مگر آن كس كه با قلبى سالم نزد خداوند بيايد».
- لا يَجْزِي والِدٌ عَنْ وَلَدِهِ .[۹](روزى كه) هيچ پدرى كيفر فرزند را به عهده نگيرد».
روزى كه حتى صدّيقين به خود مشغولند و فرياد: «نفسى نفسى» سر مىدهند تا چه رسد به ديگران.
بنا بر اين، بايد براى آن روز، پاكترين اعمال را به همراه خود برد، چون مسافرى كه قصد سرزمين دور و هراسناك را دارد، فقط طلاى خالص ناب، به همراه خود مىبرد تا سبكبارتر باشد و هنگام احتياجش، بيشتر به او نفع برساند.
و چه حاجتى بزرگتر از نيازمندى روز قيامت و چه عملى نافعتر از عمل خالص براى خدا؟ چنين چيزى، نفيسترين ذخيره است و سبكترين بار، بلكه روز قيامت، «عمل» انسان را حمل مىكند نه انسان، عمل را كه در تفسير آيه شريفه ذيل آمده است:
- وَ يُنَجِّي اللَّهُ الَّذِينَ اتَّقَوْا بِمَفازَتِهِمْ.[۱۰]«خداوند سبحان، متقين را به سبب راه رستگارى كه در پيش گرفته بودند، مىرهاند».
«انّ العمل الصّالح يقول لصاحبه عند اهوال القيامة: اركبنى و لطال ما ركبتك في الدّنيا، فيركبه و يتخطّى به شدائدها»
«ميان ترسها و وحشتهاى روز قيامت، عمل صالح به صاحبش مىگويد: بر من سوار شو كه مدت زيادى در دنيا من بر تو سوار بودم، در اينجا صاحب عمل صالح، سوارش مىشود و او هم وى را از سختيهاى قيامت، عبور مىدهد».
«داود بن فرقد» از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده است كه فرمود:
«انّ العمل الصّالح ليمهّد لصاحبه في الجنّة كما يرسل الرّجل غلامه بفراشه فيفرش له».«عمل صالح براى صاحبش بهشت را فرش كرده و آماده مىنمايد، همچنان كه انسان، غلامش را جلوتر از خود مىفرستد تا آن محل را برايش فرش نمايد».
آنگاه حضرت اين آيه را تلاوت فرمودند:
وَ مَنْ عَمِلَ صالِحاً فَلِأَنْفُسِهِمْ يَمْهَدُونَ» .[۱۱]
«آنان كه كارى شايسته كردهاند، براى خود آسايشگاهى فراهم نمودهاند».
بنا بر اين، اگر كسى در قلبش، قيامت و سختيهاى آن و منازل رفيعه نزد خداوند سبحان را حاضر كند، هر چه را كه در زندگى دنيا به خلق مربوط مىشود كه (نه تنها راحتى ندارد بلكه) توأم با كدورات و ناخوشيهاست، حقير و كوچك مىشمارد و تمام همّتش را يكى مىكند و قلبش را متوجه خدا مىنمايد و از ذلّت ريا و قساوت قلوب خلق، رهايى مىيابد، در نتيجه از اخلاصش نورهايى بر قلبش پرتو افكن مىشود و به سبب آن، سعه صدر پيدا كرده زبانش به نطق مىآيد و ابواب الطاف الهى بر او گشوده مىگردد تا جايى كه هر لحظه انس و الفتش به خدا و وحشتش از مردم، بيشتر مىگردد، دنيا را پست و كوچك و آخرت را بزرگ مىشمارد، ديگر خلق در قلب او جايگاهى ندارند.
خلاصه اينكه: انگيزه ريا از او برطرف مىشود، تنهايى را اختيار مىكند و خلوت را دوست مىدارد، ابرهاى رحمت چون رگبارى بر او مىبارد و زبانش به حكمتهاى نغز، گشوده مىگردد كه در خبر از پيامبر اكرم- صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم- رسيده است:
«من اخلص للَّه اربعين يوما فجّر اللَّه ينابيع الحكمة من قلبه الى لسانه»
«كسى كه چهل روز خود را براى خدا خالص كند، خداوند متعال چشمههاى حكمت را از قلب او بر زبانش مىجوشاند».
«عبيد بن زرارة» از امام صادق- عليه السّلام- روايت كرده است كه فرمود:
«ما من مؤمن الّا و قد جعل اللَّه له من ايمانه انسا يسكن عليه حتّى لو كان على قلّة جبل لم يستوحش»«هيچ مؤمنى نيست مگر آنكه خداوند سبحان از ايمان او انس و الفتى برايش قرار مىدهد تا در كنار آن، آرام گيرد كه حتى اگر بر قلّه كوهى هم باشد، وحشت نكند».
«حلبى» از امام صادق عليه السّلامروايت كرده است كه فرمود:
«خالط النّاس تخبرهم و متى تخبرهم تقلهم»«با مردم در آميز تا آنان را آزمايش كنى و چون آزمايششان كردى، آنان را دشمن خواهى داشت».
از امام حسن عسكرى عليه السّلام روايت است كه فرمود:
«الوحشة من النّاس على قدر الفطنة بهم»«وحشت از مردم به اندازه درك آنان است».
«كعب الاحبار» روايت كرده است كه خداوند متعال به پيامبرى فرمود:
«ان اردت لقائى غدا في حظيرة القدس فكن في الدّنيا غريبا فريدا وحيدا محزونا مستوحشا كالطّير الوحدانىّ الّذى يطير في الارض المقفرة و يأكل من رؤوس الاشجار المثمرة، فاذا كان الليل اوى الى وكره و لم يكن مع الطّير الّا استئناسا بى و استيحاشا من النّاس»«اگر مىخواهى فرداى قيامت مرا در بهشت ملاقات كنى، بايد در دنيا غريب، تنها، محزون و وحشت زده باشى، چون پرنده تنهايى كه در سرزمينهاى خالى (و بىسكنه) به تنهايى پرواز مىكند و از بالاى درختان ميوهدار، مىخورد و چون شب فرا رسيد، در آشيانه خود مأوى مىگيرد كه اين پرنده فقط با من مأنوس و از مردم وحشت زده است».
و از دختر گرامى رسول خدا و مادر ائمه اطهار عليهم السّلام روايت شده كه فرمود:
«من اصعد الى اللَّه خالص عبادته اهبط اللَّه عزّ و جلّ اليه افضل مصلحته»«كسى كه عبادت پاك و خالص خود را به بالا بفرستد، خداوند عزيز و جليل، بهترين مصالحش را بر او نازل مىگرداند».
و از امام باقر عليه السّلام روايت است كه فرمود:
«لا يكون العبد عابدا للَّه حقّ عبادته حتّى ينقطع عن الخلق كلّهم اليه فهو يقول: هذا خالص لى فيقبله بكرمه»«هرگز بنده، عابد حقيقى و بنده واقعى نمىگردد مگر آنكه از تمام مخلوقات، قطع نظر كرده، تنها چشم به خدا داشته باشد كه در اين صورت خداوند متعال مىگويد: «اين تنها براى من است» در نتيجه به كرمش، آن را مىپذيرد».
و نيز از امام صادق عليه السّلام روايت شده است كه فرمود:
«ما انعم اللَّه عزّ و جلّ على عبد اجلّ من ان لا يكون في قلبه مع اللَّه عزّ و جلّ غيره»«خداوند متعال به هيچ بندهاى، نعمتى بزرگتر از اينكه در قلبش غير از خداى عزيز و جليل چيز ديگرى نباشد، نداده است».
و به «هشام به حكم» فرمود:
«يا هشام، الصّبر على الوحدة علامة قوّة العقل، فمن عقل عن اللَّه اعتزل من اهل الدّنيا و الرّاغبين فيها و رغب فيما عند اللَّه، و كان اللَّه انيسه في الوحشة، و صاحبه في الوحدة، و غناه في العيلة، و معزّه في غير عشيرة. يا هشام، قليل العمل مع العلم مقبول مضاعف، و كثير العمل مع الجهل مردود».«اى هشام! بر تنهايى صبر كردن، نشانه قوت عقل است، هر كس معارف الهى را فهميد و درك كرد، از اهل دنيا و متمايلين به آن كناره مىگيرد و نسبت به آنچه نزد خداست ميل پيدا مىكند، چنين فردى در وحشت، با خدا مأنوس است و در تنهايى با او همراه، در فقر، او را بىنياز مىكند و در بىياورى او، عزيزش مىسازد. اى هشام! عمل كم با وجود علم، مقبول است افزون نيز مىگردد ولى عمل بسيار در صورت جهل، مردود مىباشد».
و از امام جواد عليه السّلام نقل است كه فرمود:
«افضل العبادة الاخلاص»«برترين عبادت، اخلاص است».
و نيز از امام هادى عليه السّلام مروى است كه فرمود:
«لو سلك النّاس واديا وسيعا لسلكت وادى رجل عبد اللَّه وحده مخلصا»«اگر همه مردم به يك طرف بروند، من به طرف فردى مىروم كه از روى اخلاص، تنها بنده خداست».
و از امام عسكرى عليه السّلام رسيده است كه فرمود:
«لو جعلت الدّنيا كلّها لقمة واحدة لقّمتها من يعبد اللَّه مخلصا لرأيت انّى مقصّر في حقّه، و لو منعت الكافر منها حتّى يموت جوعا و عطشا ثمّ اذقته شربة من الماء لرأيت انّى قد اسرفت».«اگر تمام دنيا به صورت يك لقمه در آيد و آن را بخورد بنده مخلص خدا بدهم، به نظرم در حق او كوتاهى كردهام و اگر جلوى كافر را بگيرم تا گرسنه و تشنه جان بدهد، آنگاه يك جرعه آب به او بچشانم، به نظرم اسراف نمودهام».
تا اينجا، درمانهاى علمى كه موجب بركندن نهالهاى ريا و مسدود سازنده راهها و روزنههاى هوس و هوى بود، بيان گرديد و امّا:
بايد نفس را به مخفى ساختن عبادات، عادت داد و درها را پشت سرش بست، همچنان كه بدكاران را زندانى مىكنند، و به علم و آگاهى خداوند قانع شود.
مبادا با خود نزاع كند كه ديگران هم از اعمالش آگاهى پيدا كنند، كه دارويى از اين بهتر وجود ندارد).
حضرت عيسى عليه السّلام به حواريين مىفرمود:
«اذا صام احدكم صوما فليدهن رأسه و لحيته و يمسح شفتيه بالزّيت لئلّا يرى النّاس انّه صائم، و اذا اعطى بيمينه فليخف عن شماله، و اذا صلّى فليرخ ستر بابه، فانّ اللَّه يقسّم الثّناء كما يقسّم الرّزق»«هر گاه يكى از شما روزهاى گرفت، موى سر و صورتش را روغن مالى كند و بر دو لبش زيتون بمالد تا مردم نفهمند او روزهدار است. و اگر با دست راستش چيزى بخشيد، آن را از دست چپش مخفى بدارد. و اگر نماز مىگزارد، پرده در را بيفكند (تا كسى او را نبيند)، زيرا همان خدايى كه روزى را تقسيم مىكند، ثنا و ستايش را نيز تقسيم مىنمايد».
رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم فرمود:
«انّ في ظلّ العرش ثلاثة يظلّهم اللَّه بظلّه يوم لا ظلّ الّا ظلّه: رجلان تحابّا في اللَّه و افترقا عليه. و رجل تصدّق بيمينه صدقة فأخفاها عن شماله. و رجل دعته امرأة ذات جمال فقال: إِنِّي أَخافُ اللَّهَ رَبَّ الْعالَمِينَ»«خداوند متعال در روزى كه سايبانى جز سايبان او نيست، سه گروه را در سايه عرش قرار مىدهد: دو فردى كه براى رضاى خدا با هم دوست شوند و به همان قصد، از هم جدا گردند. فردى كه با دست راستش صدقهاى بدهد و آن را از دست چپش، مخفى بدارد. و مردى كه زن زيبايى، او را به سوى خود بخواند اما وى در پاسخ بگويد: من از خداى رب العالمين من ترسم».
«حفص بن بخترى» روايت كرده است كه گفت: شنيدم حضرت صادق عليه السّلام مىفرمايد:
«حدّثنى ابى عن آبائه عليهم السّلام انّ امير المؤمنين- عليه السّلام- قال لكميل بن زياد النّخعيّ: تبذّل و لا تشهر، و وار شخصك و لا تذكّر، و تعلّم و اعمل، و اسكت تسلم، تسرّ الابرار، و تغيظ الفجّار، و لا عليك اذا عرّفك اللَّه دينه ان لا تعرف النّاس و لا يعرفونك»«پدرم از پدرانش از امير المؤمنين- عليه السّلام- نقل كرده است كه به كميل به زياد نخعى فرمود: بخشش كن ولى مشهور نشو. خود را پنهان نما و در خاطرهها نينداز. علم بياموز و عمل كن. ساكت باش تا سالم بمانى. نيكان را مسرور و تبهكاران را به خشم آور. اگر خداوند دينش را به تو بشناساند ديگر چه باك كه نه تو مردم را بشناسى و نه مردم تو را بشناسند».
توجه
اگر عمل را مخفيانه انجام دادهاى و فهميدى كه خالصا للَّه انجام گرفته، مبادا بعدا آن را فاش سازى و با خود بگويى: «عملم از روى اخلاص بود و در ديوان حسنات نوشته شد».
آنگاه آن را علنى نمايى و همت و تلاشت بر كتمان آن كم گردد، بلكه محققا بدان كه آشكار كردن عمل بعد از انجامش مانند آشكار نمودن از ابتداى كار مىباشد، پس بايد از ضايع ساختن آنچه در راهش، خود را به رنج انداختهاى، جدّا پرهيز كنى كه مبادا آن را از ديوان اعمال مخفى به ديوان اعمال آشكار، منتقل سازى كه در اين صورت حتى اگر اخلاصت هم باقى و برقرار باشد (ضرر كردهاى چون) شصت و نه قسمت آن را از بين بردهاى، زيرا از معصومين عليهم السّلام روايت شده است كه فرمودهاند:
«انّ فضل عمل السّرّ على الجهر سبعون ضعفا»«برترى عمل مخفيانه بر عمل آشكار، هفتاد برابر است».
و از حضرت صادق عليه السّلام نيز روايت است كه فرمود:
«من عمل حسنة سرّا كتبت له سرّا، فاذا اقرّ بها محيت و كتبت جهرا، فاذا اقرّ بها ثانيا محيت و كتبت رياء»«كسى كه كارى را در خفا انجام بدهد، در نامه عملش به عنوان كار مخفيانه ثبت مىگردد، اگر نزد ديگران به آن اقرار كند، صفت مخفيانهاش پاك شده به عنوان عمل آشكار، نوشته مىشود. و اگر مرتبه دوم، بدان اقرار نمايد، اين هم پاك شده بحسابش ريا نوشته مىگردد».
پس چه كلام شومى است و مصيبت بزرگى؟ اى كاش! انسان در آن زمان لال مىشد و خاموش مىگرديد.
اما اگر كسى با نقل عمل خيرش بخواهد به برادر دينى، نفعى برساند و او را به نشاط آورد، در اين صورت از معصومين- عليهم السّلام- اجازه اظهار، داده شده است.
۱. البته مشرك به شرك خفى شده، نه اينكه كافر باشد تا احكام كفر بر او بار شود.
۲. سوره كهف، آيه ۱۱۰.
۳. «عن ابى جعفر- عليه السّلام: من سنّ سنّة عدل فاتّبع كان له مثل اجر من عمل بها من غير ان ينقص من اجورهم شيء و من سنّ سنّة جور فاتّبع كان له مثل وزر من عمل به من غير ان ينقص من اوزارهم شيء» . (بحار الانوار، طبع بيروت، ج ۶۸، ص ۲۵۸، نقل از مجالس مفيد و محاسن برقى)
۴. سوره كهف، آيه ۱۱۰.
۵. سوره يونس، آيه ۵۸.
۶. (۲) يعنى: شادىاش به خاطر اين باشد كه مردم، طاعت پروردگار را يك ارزش مىدانند نه ضدّ ارزش.
۷. «عن الصّادق عليه السّلام: رأس كلّ خطيئة حبّ الدّنيا»، (كافى، باب حبّ الدنيا و الحرص عليها ح ۱).
۸. سوره شعراء، آيه ۸۸- ۸۹.
۹. سوره لقمان، آيه ۳۳.
۱۰. سوره زمر، آيه ۶۱.
۱۱. سوره روم، آيه ۴۴.