متکلمان و جمعی از حکما چون میپنداشتند که قرب و احاطه و معیت فقط در امور جسمانی معنا دارد و خداوند جسم نیست؛میگفتند پس خداوند قرب و معیت نیز با اشیاء ندارد و نیز میگفتند مسلّم است که صفات کمالی منحصر در خالق نیست و مخلوقات نیز از آن حظ و بهرهای دارند.
بر همین اساس تمام آیات دسته هفتم تا یازدهم را تأویل میکردند و هر یک را به شکلی از معنای اصلی خود خارج مینمودند.
متن ذیل قسمت دوم از درسنامه توحید قرآنی یا وحدت شخصیه وجود است که به تبیین توحید قرآنی و پاسخ به برخی از شبهات معاصر دربارۀ آن میپردازد. اصل این مجموعه قسمت دهم از نقدهای استاد حاج شیخ محمدحسن وکیلی بر آقای نصیری بود که در سالهای گذشته به جهاتی منتشر نشد و بعداً با اضافاتی به صورت درسنامهای در هشت جلسه تدوین و تدریس شده است.
قسمت دوم این دروس به بررسی نگاه متکلمان و برخی از حکما به توحید و تفاوت آن با توحید قرآنی، عرفانی میپردازد.
متکلمین بزرگ جهان اسلام و برخی از حکما تلاشهای وسیعی کردند که اثبات کنند که:
۱. عالم خالقی دارد و آن خالق یگانه است و همه امور عالم به دست اوست و فقط باید وی را پرستید (توحید در خالقیت و ربوبیت و الوهیت)
۲. خداوند متعال مجرد از صفات جسمانی است. (تنزیه)
۳. وی به همه چیز عالم و بر همه چیز قادر است (علم و قدرت نامتناهی)
ایشان در مقابل فرقههای منحرفی که خداوند را جسم میدانستند ایستادگی نمودند و اثبات کردند که خداوند مانند هیچ مخلوقی نیست و از طول و عرض و ارتفاع و مکان و زمان مبراست و با حواس پنجگانه قابل احساس نیست و به تعبیر روایات شریفه:
وَ لَا يُحَسُّ وَ لَا يُجَسُّ وَ لا تُدْرِكُهُ الْأَبْصارُ وَ لَا الْحَوَاسُّ وَ لَا يُحِيطُ بِهِ شَيْءٌ وَ لَا جِسْمٌ وَ لَا صُورَةٌ وَ لَا تَخْطِيطٌ وَ لَا تَحْدِيدٌ. (حس نمیشود و به لمس در نمیآید . چشمها و حواس او را ادراک نمیکند و چیزی به او احاطه نمی نماید و نه جسم است و نه صورت و نه خطی دور او را گرفته است.) (کافی، ج۱، ص۱۰۴)
زحمات متکلمان و حکمای بزرگ اسلام سبب شد که شش دسته اول از آیات قرآن که در باب توحید و صفات خالق وارد شده است تقریباً حل شده و با براهین عقلی تقریباً اثبات گردد .
ولی برای ایشان قابل تصور نبود که چنین خدائی بتواند به همه چیز احاطه داشته باشد و با همه چیز همراه و از رگ گردن به آنها نزدیکتر بوده و هر چه جز اوست باطل باشد و همه صفات کمال در او منحصر گردد.
چون میپنداشتند که قرب و احاطه و معیت فقط در امور جسمانی معنا دارد و خداوند جسم نیست؛ پس قرب و معیت نیز ندارد و نیز میگفتند مسلّم است که صفات کمالی منحصر در خالق نیست و مخلوقات نیز از آن حظ و بهرهای دارند.
بر همین اساس تمام آیات دسته هفتم تا یازدهم را تأویل میکردند و هر یک را به شکلی از معنای اصلی خود خارج مینمودند.
به عنوان نمونه فقیه و متکلم بزرگ شیعه مرحوم شیخ طوسی قدسسره در تفسیر شریف تبیان در تفسیر آیه أَلا إِنَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ مُحيطٌ (فصلت / ۵۴) دست به تاویل زده و آن را به علم و قدرت نامتناهی خداوند معنا نموده و فرموده:
(أَلا إِنَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ مُحِيطٌ) أي هو عالم بكل شيء قادر عليه. (التبیان،ج۹، ص۱۳۹)
و در تفسیر هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْباطِنُ وَ هُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَليمٌ (الحدید / ۳) نیز معنای ظاهر و باطن و حصر آن را تاویل نموده و فرموده:
و قوله «الظَّاهِرُ وَ الْباطِنُ» قيل في معناه قولان: أحدهما- انه العالم بما ظهر و ما بطن. الثاني- انه القاهر لما ظهر و ما بطن من قوله تعالى «فَأَيَّدْنَا الَّذِينَ آمَنُوا عَلى عَدُوِّهِمْ فَأَصْبَحُوا ظاهِرِينَ» و منه قوله «وَ لَوْ كانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِيراً» و قيل: المعنى إنه الظاهر بادلته الباطن من أحساس خلقه (همان، ج۹، ص۵۱۹)
و نیز آیۀ شریفه «هو معکم أینما کنتم» را تأویل نموده و در تفسیرش فرموده:
«وَ هُوَ مَعَكُمْ» يعني بالعلم لا يخفى عليه حالكم و ما تعملونه (همان، ص۵۲۰)
و به همین منوال همه آیات دال بر احاطۀ وجودی و آیاتی را که دلالت بر انحصار صفات کمال در خداوند دارد تاویل نموده و آنها را مبالغه و مجاز شمرده اند (رک: التبیان، ج۲،ص۶۴؛ ج۵، ص۴۰۳؛ ج۴، ص۵۳۳؛ ج۷، ص۲۹۴؛ ج۷، ص۳۳۵؛ و همه مواردی که حصرهائی چون «هو العلیم» در آن وارد شده است).
و به طور خلاصه این دسته از متکلمان هر جا سخنی از همراهی و معیت و احاطه ذات خداوند متعال بوده است آن را مجاز دانسته و به احاطه علمی و آگاهی و قدرت نامتناهی خداوند تفسیر نمودهاند و نتوانسته اند به عمق آنچه قرآن کریم بیان میفرماید پی ببرند.
و به دیگر سخن راه این دسته آنست که آنچه را آیات فهمیده میشود ولی برایشان قابل قبول نیست تأویل مینمایند.
به تعبیر دیگر از نگاه این بزرگان خداوند از نظر وجودی و هستی شناسی – نه از نظر مکانی - وجودی جدای از مخلوقات دارد و برای خود محدوده وجودی جداگانهای را در عالم اشغال مینماید، به طوریکه اگر بخواهیم عالم هستی را در نموداری ترسیم نموده و از باب تشبیه معقول به محسوس آن را در مخروط یا هرمی مثلاً جای دهیم باید طبقه بالای آن را خداوند شمرده و طبقه یا طبقات پائین را مخلوقات به حساب آورئیم.
در این نگاه خداوند در در خالقیت و ربوبیت و الوهیت شریکی ندارد ولی همه مخلوقات با خداوند در حقانیت (حق بودن) و در صفت کمالی (علم و حیات و قدرت و ... ) شریک میباشند و فقط تفاوت آنست که خداوند این صفات را بیش از همه و به تعبیر به مقدار نامتناهی داراست و دیگران به شکل متناهی از آن بهرهمند هستند.
به بیان سابق اگر بخواهیم نمودار یا شکلی برای صفات کمالی رسم نمائیم باید کاغذی نامتناهی برداریم و قسمتی محدود را برای علم و قدرت مخلوقات هاشور بزنیم و مابقی آن را که پایان ناپذیر است برای خداوند متعال رنگی کنیم.
مرحوم صدرالمتألهین در آثار گوناگون خود از این امر مینالد که بزرگان متکلمان معمولاً آنچه در باب معاد وارد شده را میپذیرند ولی آنچه در باب مبدأ و خداوند متعال بیان شده را تأویل میکنند در حالی که باید آنها را نیز بدون تأویل پذیرفت. و اگر تأمّل کافی و وافی در معانی آیات قرآن و اسرار و رموز عالم هستی شود معلوم میشود آنچه در کتاب الهی آمده است بدون تأویل حق و صواب است.
«فكل ما ورد فى باب المبدأ، ذهبوا فيه الى مذهب التأويل، و كل ما ورد في باب المعاد، جروا فيه على قاعدة التشبيه من غير تأويل. و هذا مذهب اكثر المعتزلة و منهم «الزمخشري» و «القفال» و غيرهما من اهل الاعتزال و جمهور علماء الامامية رحمهم اللّه تعالى» (سه رسائل فلسفى، ص: ۲۶۱)
آری، اگر این تأویلات صحیح بود و واقعاً منظور خداوند آن چیزی بود که متکلمان میگفتند آیا جا نداشت که خداوند از آغاز سخن خود را به گونه ای دیگری بیان کند تا در آن اختلافی صورت نپذیرد و هر کس به ظن خود چیزی نگوید؟ آیا کتابی قول فصل و رشد و هدایت است و باطل در آن راه ندارد میتواند معانی و حقائقی را با بیانی ناصواب و بدون قرینه بیان کند و فهم معنای واقعی آن را بر عهده عقول قاصر مردم بیاندازد؟
باری، مشکل دیگری که این نظریه با آن مواجه است اینست که در میراث حدیث شیعی دهها و بلکه صدها روایت داریم که با صدای بلند میگوید که غیر از خداوند در عالم چیزی نیست، او در هیچ صفتی و هیچ کمالی شریکی ندارد و وجود او (نه علمش) همه جا را پر کرده و با همه چیز و در همه چیز است و از همه جهت نامتناهی میباشد.
هیچ یک از این روایات در این نظریه قابل تفسیر و قبول نیست و باید همه آنها را رد یا تأویل نمود. ولی آیا چنین کاری در حق این میراث اهل بیت علیهم السلام که هادیان الهی و یادگاران رسول اکرم صلیاللهعلیه و آله و سلم هستند جفا نیست؟
جا دارد قبل از پرداختن به بیان راه حل عرفا به برخی روایات متواتری که با توجیهات متکلمان سازگار نیست به شکل فهرستوار اشاره گردد. این روایات مجموعههای مختلفی را تشکیل میدهند.
برخی با صراحت از این دم میزنند که هیچ موجودی غیر از خداوند در عالم نیست و هرچه جز اوست باطل و نیست میباشد. و برخی خداوند را به نامتناهی وجودی توصیف میکنند که غیری را در کنار خود نمیپذیرد و برخی از حضور خداوند در همه جا و همه چیز سخن میراند. در ادامه نمونهای از این روایات آورده شده که تأمل در آن برای فهم آیات و کشف توحید صحیح قرآنی سودمند خواهد بود.
۱. حضرت امام صادق علیه السلام: إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى لَا تُقَدَّرُ قُدْرَتُهُ وَ لَا يَقْدِرُ الْعِبَادُ عَلَى صِفَتِهِ وَ لَا يَبْلُغُونَ كُنْهَ عِلْمِهِ وَ لَا مَبْلَغَ عَظَمَتِهِ وَ لَيْسَ شَيْءٌ غَيْرَهُ هُوَ نُورٌ لَيْسَ فِيهِ ظُلْمَةٌ وَ صِدْقٌ لَيْسَ فِيهِ كَذِبٌ وَ عَدْلٌ لَيْسَ فِيهِ جَوْرٌ وَ حَقٌّ لَيْسَ فِيهِ بَاطِلٌ كَذَلِكَ لَم يَزَلْ وَ لَا يَزَالُ أَبَدَ الْآبِدِينَ وَ كَذَلِكَ كَان (توحید الصدوق، ص۱۲۸ و ۱۲۹؛ بحار الأنوار، ج۳، ص۳۰۶)
۲. حضرت امام صادق علیه السلام: قَالَ لِي أَيُّ شَيْءٍ اللَّهُ أَكْبَرُ فَقُلْتُ لَا وَ اللَّهِ مَا أَدْرِي إِلَّا أَنِّي أَرَاهُ أَكْبَرُ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ فَقَالَ وَ كَانَ ثَمَ شَيْءٌ سِوَاهُ فَيَكُونَ أَكْبَرَ مِنْهُ؟! فَقُلْتُ وَ أَيُّ شَيْءٍ هُوَ اللَّهُ أَكْبَرُ قَالَ أَكْبَرُ مِنْ أَنْ يُوصَفَ (المحاسن، ج۲، ص۳۲۹؛ الكافي، ج۱، ص۱۱۸)
۳. حضرت امام صادق علیه السلام: تَقُولُ فِي دُعَاءِ الْعِيدَيْنِ بَيْنَ كُلِّ تَكْبِيرَتَيْنِ- اللَّهُ رَبِّي أَبَداً وَ الْإِسْلَامُ دِينِي أَبَداً وَ مُحَمَّدٌ نَبِيِّي أَبَداً وَ الْقُرْآنُ كِتَابِي أَبَداً وَ الْكَعْبَةُ قِبْلَتِي أَبَداً وَ عَلِيٌّ وَلِيِّي أَبَداً وَ الْأَوْصِيَاءُ أَئِمَّتِي أَبَداً وَ تُسَمِّيهِمْ إِلَى آخِرِهِمْ وَ لَا أَحَدَ إِلَّا اللَّهُ. (تهذيب الأحكام، ج۳، ص۲۸۶)
۴. حضرت أمیر المؤمنین علیه السلام:
لَا شَيْءَ إِلَّا اللَّهُ فَارْفَعْ هَمَّكَا
يَكْفِكَ رَبُّ النَّاسِ مَا أَهَمَّكَا
(بحار الأنوار، ج۱۹، ۶۹ ؛ ديوان أمير المؤمنين عليه السلام، ص۳۰۵، حلية الأبرار ، ج۱، ص۱۵۰)
۵. حضرت أمیر المؤمنین علیه السلام در روز بدر: يَا هُوَ يَا مَنْ لَا هُوَ إِلَّا هُوَ اغْفِرْ لِي وَ انْصُرْنِي عَلَى الْقَوْمِ الْكَافِرِينَ (التوحيد، ۸۹)
۶. در دعاء آن حضرت علیه السلام: يَا هُوَ يَا مَنْ هُوَ هُوَ يَا مَنْ لَيْسَ هُوَ إِلَّا هُوَ يَا هُوَ يَا مَنْ لَا هُوَ إِلَّا هُو (مكارم الأخلاق، ۳۴۶، من دعاء أمير المؤمنين ع في الحاجة)
۷. و در دعاء حضرت ابراهیم علیه السلام: يَا اللَّهُ يَا هُوَ يَا هُوَ يَا مَنْ لَيْسَ كَهُوَ يَا مَنْ لَا هُوَ إِلَّا هُوَ أَغِثْنِي (مهج الدعوات و منهج العبادات، ص۳۰۷)
۸. حضرت امام رضا علیه السلام: َ فَافْهَمْ أَمَّا الْوَاحِدُ فَلَمْ يَزَلْ وَاحِداً كَائِناً لَا شَيْءَ مَعَهُ بِلَا حُدُودٍ وَ لَا أَعْرَاضٍ وَ لَا يَزَالُ كَذَلِك (التوحيد، ۴۳۰)
۹. وَ لَا يُوصَفُ بِشَيْءٍ مِنَ الْأَجْزَاءِ وَ لَا بِالْجَوَارِحِ وَ الْأَعْضَاءِ وَ لَا بِعَرَضٍ مِنَ الْأَعْرَاضِ وَ لَا بِالْغَيْرِيَّةِ وَ الْأَبْعَاضِ (بحار الأنوار، ج۷۴، ص۳۱۱)
۱۰. قَالَ النَّبِيُّ ص أَصْدَقُ كَلِمَةٍ قَالَتْهَا الْعَرَبُ كَلِمَةُ لَبِيدٍ
أَلَا كُلُّ شَيْءٍ مَا خَلَا اللَّهَ بَاطِلٌ-
وَ كُلُّ نَعِيمٍ لَا مَحَالَةَ زَائِلٌ
این روایات همگی دلالت بر آن دارند که خداوند غیری بریده و و جدای از خود ندارد.
مجموعهای از روایات دلالت میکند بر آنکه خداوند نامتناهی است و این روایات نیز در بحث آتی بسیار مهم است به برخی از آنها اشاره میشود:
۱. وَ لَا يُقَالُ لَهُ حَدٌّ وَ لَا نِهَايَةٌ وَ لَا انْقِطَاعٌ وَ لَا غَايَةٌ ... وَ لَيْسَ فِي الْأَشْيَاءِ بِوَالِجٍ وَ لَا عَنْهَا بِخَارِج (بحار الأنوار، ج۷۴، ص۳۱۱)
۲. َ وَ أَمَّا الِاحْتِجَاجُ عَلَى مَنْ أَنْكَرَ الْحُدُوثَ مَعَ مَا تَقَدَّمَ فَهُوَ أَنَّا لَمَّا رَأَيْنَا هَذَا الْعَالَمَ الْمُتَحَرِّكَ مُتَنَاهِيَةً أَزْمَانُهُ وَ أَعْيَانُهُ وَ حَرَكَاتُهُ وَ أَكْوَانُهُ وَ جَمِيعُ مَا فِيهِ وَ وَجَدْنَا مَا غَابَ عَنَّا مِنْ ذَلِكَ يَلْحَقُهُ النِّهَايَةُ وَ وَجَدْنَا الْعَقْلَ يَتَعَلَّقُ بِمَا لَا نِهَايَةَ وَ لَوْ لا ذَلِكَ لَمْ يَجِدِ الْعَقْلُ دَلِيلًا يُفَرِّقُ مَا بَيْنَهُمَا وَ لَمْ يَكُنْ لَنَا بُدٌّ مِنْ إِثْبَاتِ مَا لَا نِهَايَةَ لَهُ مَعْلُوماً مَعْقُولًا أَبَدِيّاً سَرْمَدِيّاً لَيْسَ بِمَعْلُومٍ أَنَّهُ مَقْصُورُ الْقُوَى وَ لَا مَقْدُورٌ وَ لَا مُتَجَزِّئٌ وَ لَا مُنْقَسِمٌ فَوَجَبَ عِنْدَ ذَلِكَ أَنْ يَكُونَ مَا لَا يَتَنَاهَى مِثْلُ مَا يَتَنَاهَى وَ إِذْ قَدْ ثَبَتَ لَنَا ذَلِكَ فَقَدْ ثَبَتَ فِي عُقُولِنَا أَنَّ مَا لَا يَتَنَاهَى هُوَ الْقَدِيمُ الْأَزَلِي. (بحار الأنوار، ج۹۰، ص۹۰)
۳. مَنْ قَالَ إِلَامَ فَقَدْ نَهَّاهُ وَ مَنْ قَالَ حَتَّامَ فَقَدْ غَيَّاهُ وَ مَنْ غَيَّاهُ فَقَدْ غَايَاهُ وَ مَنْ غَايَاهُ فَقَدْ جَزَّأَهُ وَ مَنْ جَزَّأَهُ فَقَدْ وَصَفَهُ وَ مَنْ وَصَفَهُ فَقَدْ أَلْحَدَ فِيه (بحار، ج۴، ص۲۲۹)
۴. وَ لَوْ حُدَّ لَهُ وَرَاءٌ إِذاً حُدَّ لَهُ أَمَامٌ وَ لَوِ الْتُمِسَ لَهُ التَّمَامُ إِذاً لَزِمَهُ النُّقْصَان (همان، ص۲۳۰)
۵. ليْسَ بِشَبَحٍ فَيُرَى وَ لَا بِجِسْمٍ فَيَتَجَزَّأَ وَ لَا بِذِي غَايَةٍ فَيَتَنَاهَى (همان، ص۲۹۴)
۶. يا من كلّ مدرك من خلقه، و كلّ محدود من صنعه (اثبات الوصیۀ، ص ۱۲۸)
۷. ٌ قَالَ فَحُدَّهُ لِي قَالَ لَا حَدَّ لَهُ قَالَ وَ لِمَ قَالَ لِأَنَّ كُلَّ مَحْدُودٍ مُتَنَاهٍ إِلَى حَدٍّ وَ إِذَا احْتَمَلَ التَّحْدِيدَ احْتَمَلَ الزِّيَادَةَ وَ إِذَا احْتَمَلَ الزِّيَادَةَ احْتَمَلَ النُّقْصَانَ فَهُوَ غَيْرُ مَحْدُودٍ وَ لَا مُتَزَايِدٍ وَ لَا مُتَنَاقِصٍ وَ لَا مُتَجَزِّئٍ وَ لَا مُتَوَهَّم (التوحید، ص۲۵۲)
۸. وَ نِظَامُ تَوْحِيدِهِ نَفْيُ التَّحْدِيدِ عَنْهُ لِشَهَادَةِ الْعُقُولِ أَنَّ كُلَّ مَحْدُود مخلوق (أمالی المفید، ص۲۵۴)
۹. يَا مَوْصُوفاً بِغَيْرِ كُنْهٍ وَ مَعْرُوفاً بِغَيْرِ شِبْهٍ حَادَّ كُلِّ مَحْدُود (مصباح المتهجد، ج۲، ص۸۰۴)
۱۰. فَمَنْ وَصَفَ اللَّهَ فَقَدْ حَدَّهُ وَ مَنْ حَدَّهُ فَقَدْ عَدَّهُ وَ مَنْ عَدَّهُ فَقَدْ أَبْطَلَ أَزَلَه
این روایات شریفه با بیانات مختلف نشان میدهد که خداوندمتعال از حد مبراست در حالی که در نظریه متکلمین – چنانکه پس از این هم باز توضیح داده خواهد شد – خداوند محدود بوده و در هستی و کمالات برای خود شریک دارد.
روایات فراوانی نیز داریم که حکایت از حضور حقیقی خداوند متعال در همه جا و همه چیز مینماید و نشان میدهد که خداوند همه چیز را از خود پر نموده است. مانند:
۱. حضرت أمیر المؤمنین علیه السلام: َ تَوْحِيدُهُ تَمْيِيزُهُ مِنْ خَلْقِهِ وَ حُكْمُ التَّمْيِيزِ بَيْنُونَةُ صِفَةٍ لَا بَيْنُونَةُ عُزْلَة (الإحتجاج، ج۱، ص۲۰۱)
۲. حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام: فَسُبْحَانَكَ مَلَأْتَ كُلَّ شَيْءٍ وَ بَايَنْتَ كُلَّ شَيْءٍ فَأَنْتَ الَّذِي لَا يَفْقِدُكَ شَيْء (بحارالانوار، ج۲۵، ص۲۸)
۳. حضرت أمیر المؤمنین علیه السلام: دَاخِلٌ فِي الْأَشْيَاءِ لَا كَشَيْءٍ فِي شَيْءٍ دَاخِلٍ وَ خَارِجٌ مِنَ الْأَشْيَاءِ لَا كَشَيْءٍ مِنْ شَيْءٍ خَارِج (محاسن، ج۱، ص۲۴۰)
۴. أَنَا الظَّاهِرُ فَلَا شَیْءَ فَوْقِی وَ أَنَا الْبَاطِنُ فَلَا شَیْءَ تَحْتِی (= منم بالا پس هیچ چیز بالای من نیست و منم درون و پائین پس هیچ چیز پائین من نیست.) (بصائر، ج۱، ص۵۱۴)
۵. «مع کل شى ء لا بمقارنة و غیر کل شى ء لا بمزایلة»
۶. «لیس فى الأشیاء بوالج و لا عنها بخارج»
۷. «باطن لا بمزایلة مبائن لا بمسافة»
۸. «هو فى الاشیاء کلها غیر متمازج بها و لا بائن عنها»
۹. «انه لبکل مکان و فى کل حین و اوان و مع کل انسان و جان»
۱۰. «و البائن لا بتراخى مسافة، بان من الاشیاء بالقهر لها و القدره علیها، و بانت الاشیاء منه بالخضوع له و الرجوع الیه»
۱۱. «یا من بان من الاشیاء و بانت الاشیاء منه بقهره لها و خضوعها له»
۱۲. «فارق الاشیاء لا على اختلاف الاماکن و تمکن منها لا عن الممازجة»
۱۳. «قریب من الاشیاء غیر ملامس، بعید منها غیر مبائن»
۱۴. «سبق فى العلو فلا شى ء اعلى منه، و قرب فى الدنو فلا شى ء اقرب منه. فلا استعلائه باعده عن شى ء من خلقه، و لا قربه ساواهم فى المکان به»
۱۵. «و هو حیوه کل شى ء و نور کل شى ء»
۱۶. «لم یحلل فیها فیقال هو فیها کائن و لم ینأ عنها فیقال هو منها بائن، ، هو فى الاشیاء کلها غیر متمازج بها و لا بائن منها.» (رک: أنّهالحقّ، ص۴۳-۴۵)
همه این روایات مبارکه به نوعی حاکی از جدا نبودن وجودی خالق و مخلوق است که نظریه متکلمان و حکما پیشین توان تفسیر و توجیه آن را نداشته بلکه در نقطه مقابل آن قرار میگیرد.
در درس بعد به راه حل عرفا برای فهم این روایات اشاره خواهد شد ان شاء الله.