کارنامه عملی مرحوم علامه طباطبائی رضوان الله علیه نشان میدهد ایشان در تتبّع در احادیث تلاشهائی نمودهاند که به ندرت در میان علمای شیعه چنین تلاشهائی انجام شده است و نسبت دادن ایشان به قلّت تتبّع از قلّت تتبّع است.
معظم له در دو حاشیه مزبور نه نسبت اشتباهی به کسی داده و نه اهانتی به کسی کرده بودند و اساس انتقادات منتقد محترم ناشی از سوء برداشت از فرمایش ایشان بود.
یکی از محقّقین محترم چندی پیش در یادداشتی از دو حاشیه از حواشی حضرت علامه طباطبائی رضوان الله علیه بر بحارالأنوار انتقاداتی نموده و از آن نتیجه گرفتهاند که برخی حواشی مرحوم علامه نشان «قِلَّتِ تتبُّع در مواریثِ مکتوبِ طائفه» و «عَدَمِ إِحاطه و قِلَّتِ تَتَبُّعات نقلی و حدیثی» است و «ای بَسا که آن مرحوم آزمودگی بَسَنده نیز در عِیارسَنجیِ دانِشورانۀ میزانِ اعتبارِ مأثورات و داوری دربارۀ پایۀ صحَّتِ اِنتِسابِ رِوایات نداشته است»
و «پندار و توقُّعِ خامِ برخی از عُشّاقِ آن مَرحومِ مَبرور در دفاع از این حواشی که به دریغاگوئیهایِ إِفراطی پَرداختهاند مبتنی بر آن بوده که در هَمین تَعالیق و حَواشیِ موجود به دیدۀ تَحقیق نَنگریستند» و نیز نتیجه گرفتهاند که مرحوم علامه طباطبائی، مرحوم علامه مجلسی رضواناللهعلیهما را «موردِ جَسارت و إِهانَت» قرار داده و «بی مُلاحَظَه و بی پَروا از « شِرکِ ظاهِر » ـ و نه حتّیٰ شِرکِ خَفیِّ ـ شَیخ الإِسلامی چون علّامۀ مَجلِسی سُخَن گفتهاند».
برخی از اعزّه که به دنبال سنجش عیار نقدهای منتقد محترم بودند، گفتند که اگر به نظر شما این انتقادات وارد نیست، توضیحی پیرامون آن بدهید و لذا نگارنده به اجمال این چند سطر را در بررسی یادداشت مذکور قلمی نموده است.
نگارنده ابتداء به بررسی کوتاه دو حاشیه مزبور و سپس به بررسی نسبتهائی که به مرحوم علامه داده شده و نتائجی که از یادداشت گرفتهاند، میپردازد.
پیشاپیش تقاضا میکنم که خوانندگان محترم متن کامل یادداشت مزبور را به طور کامل از این نشانی مطالعه نمایند تا قضاوتشان منصفانهتر و دقیقتر باشد.
متن فرمایش مرحوم علامه مجلسی چنین است:
بيان لا ريب في أن خالق الأجسام ليس إلا الله تعالى و أما الأعراض فذهبت الأشاعرة إلى أنها جميعا مخلوقة لله تعالى و ذهبت الإمامية و المعتزلة إلى أن أفعال العباد و حركاتهم واقعة بقدرتهم و اختيارهم فهم خالقون لها. «۱» و ما في الآيات من أنه تعالى خالِقُ كُلِّ شَيْءٍ و أمثالها فإما مخصص بما سوى أفعال العباد أو مؤول بأن المعنى أنه خالق كل شيء إما بلا واسطة أو بواسطة مخلوقاته و أما خلق عيسى ع فذهب الأكثر إلى أن المراد به التقدير و التصوير و يظهر من الخبر أن تكون الهيئة العارضة للطير من فعله على نبينا و آله و عليه السلام و مخلوقا له و لا استبعاد فيه و إن أمكن أن يكون نسبة الخلق إليه لكونه معدا لفيضان الهيئة و الصورة كما تقوله الحكماء و كذا السامري و سيأتي تمام القول في ذلك في كتاب العدل إن شاء الله تعالى. (بحار الأنوار، ج۴، ص۱۴۸)
مرحوم علامه طباطبائی در حاشیۀ آن فرمودهاند:
أما المعتزلة فهم لا يبالون بامثال هذا الشرك الظاهر و أمّا الإماميّة فهم تبعة أئمة أهل البيت عليهم السلام و حاشاهم عن القول بذلك و انك لا تجد حتّى في خبر واحد صحيح منهم القول بأن مع اللّه الخالق لكل شيء خالقا آخر لا لذات و لا لفعل بالمعنى المتنازع فيه و هو الايجاد؛ بل الاخبار المتكاثرة يصرح بخلافه.
منتقد محترم در نقد این حاشیۀ حضرت علامه طباطبائی قدّسسرّه چهار نکته را بیان کردهاند:
۱. «علامه طباطبائی بنادُرُست إِسنادِ پیشگُفتۀ مجلسی را به إِمامیّه برنَتافت و با این مُدَّعا که إِمامیّه پیروانِ أَئمّۀ أَهلِ بیت اند و ...، قولی را به ایشان نسبت داد که مُراجعه به آثارِ بُزُرگانی چون مُفید و مُرتَضیٰ و ... آن را پُشتیبانی نمی کُنَد »«و حَق آنست که مجلسیِ بُزُرگ را ـ قَدَّسَ اللهُ رُوحَهُ العَزیز ـ در آنچه به إِمامیّه إِسناد فرموده است ، خَطائی دست نداده است».
۲. روشن است که از این فرمودۀ مُفید و مَجلِسی و أَعاظِمی که هَمسُخَن و هَمرایِ ایشان اند ، و البتّه با تحلیلِ خودِ ایشان ، نه شِرک در ذات حاصل می آید ، نه شِرک در صفات .
۳.علامه طباطبائی أعاظمی چون مُفید و مُرتَضیٰ و مَجلِسی را بی مُلاحَظَه و بی پَروا به « شِرکِ ظاهِر » ـ و نه حتّیٰ شِرکِ خَفیِّ ـ نسبت داده است!!! « شِرکِ ظاهر » یعنی شرکی چون شرک «عَرَبهایِ عامیِ بُتْ پَرَستِ عَصرِ جاهِلی ؟! أَبوسُفیان ؟! أَبولَهَب ؟! هنْدِ آکِلَةُ الأَکباد؟!»
۴. کسانی که متوقع بودند که این حواشی با این اهانتها طبع شود پندار و توقُّعی خامِ داشته و نابُردباری و اعتراض مخالفان علامه در واکنش به چُنین إِهانت و پَرخاشی، البتّه دور از انتظار نیست.
اساس همه این اعتراضات همان اعتراض اول است. منتقد محترم پنداشتهاند که مرحوم علامه طباطبائی چیزی را از امامیه نفی کردهاند که جمعی از امامیه چون شیخ مفید و سیّد مرتضی واقعاً به آن معتقدند و ایشان به علت قلّت تتبّعات نقلی از آن بیخبر بودهاند. وانگهی مرحوم علامه این اعتقاد را شرک ظاهر هم نامیدهاند و این اهانتی بس بزرگ است.
اولاً باید دانست که بیاطلاعی حضرت علامه از رأی مفید و سید مرتضی به هیچ روی قابل پذیرش نیست؛زیرا اصاغر طلاب نیز از این گرایش متکلّمان امامیه پیش از عصر خواجه نصیر و رواج حکمت مشاء مطلع هستند. این نظر نظری است بسیار مشهور و مرحوم علامه در مواضع مختلفی از المیزان به نقد آن پرداختهاند.
آیا واقعاً منتقد محترم میپندارند که مرحوم علامه «تصحیح اعتقادات الامامیه» را نخواندهاند یا اول مفسر جهات تشیّع از گرایشهای کلامی تفسیر «تبیان» و «مجمع البیان» بیاطلاع بودهاند؟! چنین گمانی در حق فضلا مبتدی نیز روا نیست.
ثانیاً به گمان حقیر تمام مشکل از تأمّل نکردن در عبارت دقیق مرحوم علامه است. اگر نویسنده محترم کمی بیشتر توجّه میکردند متوجّه میشدند که اصلاً مرحوم علامه چیزی را به امامیّۀ نسبت نداده اند و با کمال ظرافت و ادب از کنار آن گذشتهاند.
متن حاشیه مرحوم علامه را بار دیگر با هم مرور کنیم:
«أمّا الإماميّة فهم تبعة أئمة أهل البيت عليهم السلام و حاشاهم عن القول بذلك و انك لا تجد حتّى في خبر واحد صحيح منهم القول بأن مع اللّه الخالق لكل شيء خالقا آخر لا لذات و لا لفعل بالمعنى المتنازع فيه و هو الايجاد؛ بل الاخبار المتكاثرة يصرح بخلافه.»
آنچه در این عبارت آمده دو نکته است:
۱. امامیه پیروان أئمه علیهم السلام هستند.
۲. ائمّه از این که به چنین نظری معتقد باشند مبرا بوده و در هیچ روایت صحیحی چنین مطلبی از ایشان نقل نشده است که با خداوند خالق دیگری باشد، بلکه روایات فراوان بر خلاف آن حکم میکند.
در کجای این عبارت مطلبی به امامیه نسبت داده شده است؟!
گویا منتقد محترم پنداشته اند ضمیر «هم»در «حاشاهم»به امامیه باز میگردد و لذا سیل اعتراضات را بر علامه و «ٔعشاق» ایشان بستهاند، غافل از اینکه به قرینه ضمیر «هم»در «منهم» که یقیناً به أئمّه بر میگردد ، ضمیر اول هم به أئمه باز میگردد. و اگر غیر از این بود باید سیاق عبارت در ضمیر دوّم تغییر میکرد و مثلاً میفرمودند: « لا تجد حتّى في خبر واحد صحيح من أئمّتهم»
به گمان نگارنده این مسأله واضحتر از آنست که بر مثل منتقد محترم که هم از علم ادب بهره وافی دارند و هم خود را در مسند قضاوت میان هوادران علامه طباطبائی و هوادران علامه مجلسی نشاندهاند مخفی بماند و سزاوار بود ایشان در مقام نقد به این مسأله ساده نیز توجّه میکردند.
آنچه در عبارت علامه طباطبائی موجود است، فقط آنست که ایشان نظرأئمّه اهل بیت علیهمالسلام را صراحةً نقل نمودهاند و درباره نظر امامیه کاملاً سکوت کردهاند.
از قضا مرحوم علامه در حاشیه بعدی خود نیز در صفحه بعد دقیقاً همین نکته را مراعات نمودهاند. مرحوم مجلسی در صفحه بعدی پس از نقل کلام بهمنیار میفرماید: «قد بینّا ما هو الحق عند الفرقة المحقّة سابقاً» و علامه طباطبائی در ذیل آن مرقوم فرمودهاند:
« و مراده أن اللّه سبحانه خالق للذوات، و الإنسان خالق للافعال؛ و انما قال بذلك من قال فرارا عن محذور الجبر فوقع في محذور التفويض و قد أشرنا في الحاشية السابقة أن مذهب أئمة أهل البيت خلاف ذلك»
در اینجا نیز مرحوم علامه مجلسی را در اسناد این رأی به امامیه تکذیب نفرموده،بلکه به صراحت فرموده: « قد أشرنا في الحاشية السابقة أن مذهب أئمة أهل البيت خلاف ذلك» یعنی حاشیۀ سابقه بیان مذهب أئمه اهل بیت علیهمالسلام بود نه بیان نظر امامیه در طول تاریخ.
پس اصل تمام اعتراضات منتقد محترم بیاساس است.
البته شاید سؤال شود چرا علامه طباطبائی به این شکل مطلب را به اجمال واگذار نموده و نظر صریح أمامیه را بیان نکردهاند؟ پاسخ این سؤال در ضمن مباحث آتیه خواهد آمد.
وقتی از اعتقاد شیعه امامیه صحبت میشود، دو گونه بحث ممکن است:
۱. بحث از تاریخ اعتقادات امامیه در بستر زمان و مکان؛ در این نوع بحث باید انواع عقائد را رصد نموده و گردآورد.
۲. بحث از اعتقاد امامیه به عنوان پیروان اهل بیت علیهمالسلام؛ یعنی کسانی که معیار صدق و کذب اعتقاد را آیات قرآن و روایات قابل استناد اهل بیت علیهمالسلام میدانند.
جایگاه امثال مرحوم مظفر وقتی کتاب «عقائد الامامیه» را مینگارند، جایگاه دوّم است و در آن به اعتقادات برخی از امامیه که بر خلاف مسلّمات روایات اهل بیت علیهمالسلام است، اعتنائی نخواهد بود.
مرحوم علامه مجلسی در عبارت خود گزارشی از اعتقاد امامیه و معتزله ارائه دادهاند که از جهت تاریخی خالی از سداد نیست؛ ولی مشکل اینجاست که اعتقاد امامیه بما هم امامیّون؛یعنی از آن حیث که پیروان ائمّه هستند،هرگز نمیتواند آن اعتقادی باشد که شیخ مفید و سیّد مرتضی و شیخ طوسی رضوان الله علیهم أجمعین بدان اعتقاد داشتهاند و آنچه این بزرگواران فرمودهاند – نه فقط در این باب، بلکه در بسیاری از ابواب معارفی - مخالف صریح آیات و روایات اهل بیت علیهمالسلام است. اصولاً عقلگرائی افراطی حوزه بغداد سبب شد که در حوزههای فراوانی، روایات اعتقادی مورد کملطفی قرار گرفته و عقل ظنّی و ناقص جای آن را پر نماید که شرح این غصّه جای دیگری دارد.
مرحوم علامه طباطبائی در حاشیه خود بر خلاف تصوّر منتقد محترم، اصلاً مرحوم علامه مجلسی را تکذیب نکردهاند و هیچ تعبیر تکذیبگونهای در کلام ایشان نیست؛ بلکه فقط فرمودهاند امامیه بما هم امامیون چنین اعتقادی نباید داشته باشند؛ چون أئمه ایشان هرگز چنین چیزی نفرموده و چنین اعتقادی نداشتهاند.
اگر منتقد محترم در وجه آمدن این عبارت «أمّا الإماميّة فهم تبعة أئمة أهل البيت عليهم السلام» بیشتر تأمل میکردند، مراد علامه روشنتر میشد. اگر علامه از جایگاه اوّل سخن میفرمود و در مقام شرح تاریخی عقائد امامیه بودند نیازی به این عبارت نبود و آوردنش لغو میشد. فن فهم متن اقتضاء میکند که به تمام جوانب سخن یک بزرگ التفات کنیم تا نظر وی را از متنش به شکل صحیح دریابیم و عجولانه چیزی را به وی نسبت ندهیم.
چرا مرحوم علامه به جای گزارش صریح نظر امامیه از چنین تعبیری استفاده کردهاند؟ اصلاً چرا ایشان در اینجا حاشیه زده و مطلبی را بدین شکل مرقوم فرمودهاند، با اینکه به دقّت این حاشیه هیچ تکذیبی هم نسبت به بیان علامه مجلسی در این جهت ندارد؟
سرّ مسأله آنست که بحارالأنوار دائرة المعارفی از احادیث شیعی است که پس از نشر آن مورد استفاده و استناد دیگران نیز قرار گرفته و آن را منبع شناخت شیعه و عقائد امامیّه قرار میدهند.
سزاوار است که در چنین دائرةالمعارفی اگر گزارشی از یک اعتقاد در تاریخ شیعه ارائه میشود، در کنارش به شفافیت و وضوح توضیح داده شود که اعتقاد شیعه از آن حیث که پیروان أئمّه علیهمالسلام هستند، چنین نیست و أئمه علیهمالسلام با این عقیده مخالف می باشند.
علامه نخواستهاند به صراحت بیان کنند که چنین اعتقاد باطلی در ظواهر الفاظ جمعی از امامیه وجود دارد، بلکه از کنار این مسأله به سکوت گذشتهاند و فقط فرمودهاند اعتقاد أئمه اهل بیت علیهم السلام چنین نیست.
آیا عقیده مزبور شرک ظاهر است یا نه؟ آیا مرحوم علامه طباطبائی شیخ مفید و شیخ طوسی و سید مرتضی و علامه مجلسی و ... را - نعوذ بالله - به بتپرستان و ابولهب و ابوسفیان و هند آکلةالاکباد ملحق نمودهاند؟
برای روشن شدن این مسأله باید بانیم که شرک ظاهر و جلی در برابر شرک باطن و خفی استعمالات متعددی دارد که در اینجا مجال پرداختن به همه آنها نیست و در آن اصطلاح ثابت و مستقرّی به چشم نمیخورد، ولی در این میان دو استعمال یا اصطلاح مشهورتر است که در نزد محقق محترم با هم خلط شده است.
استعمال اوّل:گاه شرک اعتقادی را که گوینده اگر بخواهد اعتقادش را ابراز کند، به آن تفوّه میکند شرک جلی و ظاهر و شرک عملی و قلبی را شرک خفی و باطن گویند. شرک خفی شرکی است که در اعماق قلب رسوخ کرده و انسان بدون آن که به آن باور داشته باشد، بر طبق آن رفتار میکند که به آن شرک در طاعت نیز گویند.
در این اصطلاح وصف شرک به جلی و ظاهر خالی از تسامح بوده و صفت حقیقی شرک است؛ یعنی شرکی که خودش بر زبان آشکار شده و فقط در اعماق قلب پنهان و مختفی نیست.
اصطلاح اصلی شرک جلی و خفی که از عرفاء مأثور است، معمولاً قریب به همین اصطلاح است و در برخی کتب حکمی نیز به همین نحو به کار میرود. لذا در بسیاری از کتب عرفانی شرک خفی را همان ریاء میشمارند.
روشن است که طبق این اصطلاح شرک جلی مستلزم کفر نیست؛ زیرا چه بسا به انکار ضروری منجر نشود.
استعمال دوّم: گاه به شرکی که مناط کفر و ارتداد شخص باشد شرک جلی گویند و به شرکی که مناط کفر نباشد شرک خفی و به عبارت دیگر شرکی که انکار ضروری دین است شرک جلی و ماسوای آن را شرک خفی گویند.
در این اصطلاح جلی صفت شرک به اعتبار متعلّق آنست؛ یعنی شرکی که مصداق شرک بودن آن آشکار است، و شرک خفی آن شرکی است که مصداق شرک بودن آن خفی است، چه خود آن شرک خفی و پنهان باشد و چه صاحب آن به آن تفوّه نموده و آن را آشکارا بیان نماید.
معلوم است که علامه طباطبائی معتزله را از فرق مسلمانان میدانند و هیچ شکی در جریان احکام اسلام بر آنان ندارند، پس باید بفهمیم منظور ایشان از شرک ظاهر، اصطلاح دوّم (که معمولاً در آن از اصطلاح «شرک جلی» استفاده میِشود، نه «شرک ظاهر») نیست،بلکه منظور ایشان همان اصطلاح یا استعمال اوّل است.
یعنی اعتقاد به اینکه خالق افعال خود بندگان باشند و ادله عمومیّت خلق الهی تخصیص بخورد، شرکی آشکار است که نه فقط در اعماق قلب گویندۀ آن وجود دارد، بلکه در لسان نیز صاحب آن به آن معترف بوده و تفصیلاًبه آن معتقد است.
پس آن همۀ هیاهو و سر و صدا که در متن منتقد محترم آمده خالی از وجه است و علامه هیچ جسارتی به کسی ننمودهاند.
اعتقاد معتزله واقعاً شرکی ظاهر است که منحصر در مقام عمل و قلب نیست و ایشان به این عقیده مشرکانه متظاهر میباشند ولی این شرک هیچ مشابهتی با شرک ابوسفیان و ابو لهب و هند لعنةالله علیهم ندارد که منتقد اسامی ایشان را ردیف نموده و با شیخ مفید و سید مرتضی و شیخ طوسی و علامه مجلسی مقایسه نموده است. « نَعُوذُ بِاللهِ مِنْ قَضاءِ السَّوء !»
ای کاش منتقد محترم قبل از این همه اعتراضات،کمی در اصطلاح به کار رفته در کلام مرحوم علامه تأمل میفرمودند!
تذکّر: در نسخه مطبوعه بحار حاشیه مرحوم علامه طباطبائی در انتهای عبارت « و ذهبت الإمامية و المعتزلة إلى أن أفعال العباد و حركاتهم واقعة بقدرتهم و اختيارهم فهم خالقون لها» درج شده است؛ ولی شاید محل اصلی حاشیه در انتهای عبارت: «و ما في الآيات من أنه تعالى خالِقُ كُلِّ شَيْءٍ و أمثالها فإما مخصص بما سوى أفعال العباد» باشد؛ چون تاکید اصلی مرحوم علامه در المیزان (ج۱، ص۹۹ – ۱۱۰؛ و ج۹، ص۱۹۱ – ۱۹۸) و دیگر مواضعی که این بحث را طرح فرمودهاند بر بطلان قول به تخصیص خالقیت الهی است که همان وجود خالقی غیر از الله تعالی «مع الله» باشد، اما خالقیت طولی قابل ارجاع به علل معدّه است و مرحوم علامه نیز با تفسیری خاص آن را در آثارشان میپذیرند.
ظواهر الفاظ بزرگان متکلمان امامیه چون شیخ مفید و سید مرتضی و شیخ الطائفه طوسی همان نظریه تفویض است که در روایات به شدّت رد شده و در برخی از روایات (طبق بعضی از تفاسیر) آن را سبب کفر شرعی نیز شمردهاند و برخی از فقهاء نیز قائل به آن را مطلقاً کافر شمردهاند.
ولی حق آنست که فقهاء و متکلمان امامیه اگرچه در مقام اعتقاد تفصیلی به این عقیده باطل لب گشودهاند ولی در مقام اعتقاد اجمالی چه بسا به علت تعلّق خاطر به مکتب و مرام اهل بیت علیهمالسلام از آن مبرا و منزّه باشند و در هر صورت هیچ اعتراضی بر این بزرگان نیست، چون تصوّر دقیق امر بین الامرین بسی پیچیدهتراز آنست که از علمای قرون چهارم و پنجم توقّع فهم دقیق آن باشد. مرحوم حاج آقا رضا همدانی فقیه بزرگ و محقق در رد کلام کاشف الغطاء که همه تفویضیان را کافر شمرده است، میفرماید:
«فما عن كاشف الغطاء- من أنّه عدّ من إنكار الضروريّ القول بالجبر و التفويض - في غاية الضعف، كيف! و عامّة الناس لا يمكنهم تصوّر أمر بين الأمرين- كما هو المرويّ عن أئمّتنا - حتّى يعتقدوا به، فإنّه من غوامض العلوم بل من الأسرار التي لا يصل إلى حقيقتها إلّا الأوحديّ من الناس الذي هداه اللّه إلى ذلك.أ لا ترى أنّك إذا أمعنت النظر لوجدت أكثر من تصدّى من أصحابنا لإبطال المذهبين لم يقدر على التخطّي عن مرتبة التفويض و إن أنكره باللّسان حيث زعم أنّ منشأ عدم استقلال العبد في أفعاله كونها صادرة منه بواسطة أنّ اللّه تعالى أقدره عليها و هيّأ له أسبابها، مع أنّه لا يظنّ بأحد ممّن يقول بالتفويض إنكار ذلك.و الحاصل: أنّ هذا المعنى- بحسب الظاهر- عين القول بالتفويض، مع أنّ عامّة الناس تقصر إفهامهم عن أن تتعقّل مرتبة فوق هذه المرتبة لا تنتهي إلى مرتبة الجبر.
لكنّ هذا في مقام التصوّر التفصيلي، و إلّا فلا يبعد أن يكون ما هو المغروس في أذهان عامّة أصحابنا خواصّهم و عوامهم مرتبة فوق هذه المرتبة، فإنّهم لم يزالوا يربطون المكوّنات بأسرها من أفعال العباد و غيرها في حدوثها و بقائها بمشيئة اللّه تعالى و قدرته من غير أن يعزلوا عللها عن التأثير حتّى يلزم منه بالنسبة إلى أفعال العباد الجبر، أو يلتزموا بكون المشيئة من أجزاء عللها حتّى يلزمه الإشراك و الوهن في سلطان اللّه تعالى.و هذا المعنى و إن صعب تصوّره و الإذعان به لدى الالتفات التفصيلي، لما فيه من المناقضة الظاهرة لدى العقول القاصرة، لكنّه إجمالا مغروس في الأذهان، و مآله- على الظاهر- إلى الالتزام بالأمر بين الأمرين بالنسبة إلى معلولات جميع العلل من أفعال العباد و غيرها.و كيف كان فلا ينبغي الارتياب في أنّه ليس شيء من مثل هذه العقائد- التي ربما يعجز الفحول عن إبطالها مع مساعدة بعض ظواهر الكتاب و السنّة عليها- إنكارا للضروريّ، و اللّه العالم.» (مصباح الفقیه، ج۷، ص۲۹۷ و ۲۹۸)
مرحوم علامه نیز در بحث از تاریخ تفکر اسلامی اشاره نمودهاند که طریق بحث متکلمان امامیه (در مباحثی چون حسن و قبح و قدر و تفویض) به طریق معتزله نزدیک بوده و این مسأله سبب شده برخی طریق آن دو را یکی بپندارند، ولی چنین نیست، چون امامیه در حال تحت تأثیر روایات اهل بیت علیهمالسلام هستند و این روایات با مذاق معتزله اصلاً هماهنگ نیست. (المیزان، ج۵، ص۲۷۹)
از آنچه گذشت روشن شد که نه علامه طباطبائی چیزی را به امامیه نسبت دادهاند تا نسبتشان اشتباه باشد و نه کفری را به بزرگان شیعه منتسب نمودهاند تا جسارتی صورت گرفته باشد و تمام آنچه برادر عزیز در مقاله خود نگاشتهاند ناشی از غفلت از ظرائف کلام مرحوم علامه و تعجیل در قضاوت و کمدقّتی در اصطلاحات است.
دیگر نیازی به توضیح نیست که از این حاشیه پرمغز و عمیق علامه – که شرح آن را باید در مباحثی دیگر دنبال کرد - نمیتوان پی بدان برد که ایشان در ساحت علوم نقلی تتبعشان کم بوده یا جسارت و اهانتی به کسی کردهاند یا «پندار و توقُّعِ خامِ برخی از عُشّاقِ آن مَرحومِ مَبرور در دفاع از این حواشی که به دریغاگوئیهایِ إِفراطی پَرداختهاند مبتنی بر آن بوده که در هَمین تَعالیق و حَواشیِ موجود به دیدۀ تَحقیق نَنگریستند» بلکه بالعکس منتقدان علامه و آنانکه در مقابل این حواشی ایستادند و سد طریق نمودند در حواشی به دیده تحقیق نگریستند و حجاب غفلت یا تعصّب آنان مانع خیری کثیری از شیعه شد.
ناقد محترم در نقد یکی دیگر از حواشی حضرت علامه گفتهاند:
«از بُن ، یکی از وجوهِ بارِز در رُجحانِ بسیاری از ایستارهایِ جُست و جوگَرِ سَختکوشی چون علّامۀ مجلسی بر أَمثالِ علّامۀ طباطبائی ، همان تَتَبُّعِ فَراخْ دامنۀ آن بُزُرگ در مواریثِ مکتوبِ إِسلام ، خاصّه مواریثِ رِوائی ، است ، که نوعِ دیگران از آن محروم بوده اند ...
نمونه ای دیگر و بمَراتِب ساده تر ، از پیآمدهایِ همین عَدَمِ إِحاطه و قِلَّتِ تَتَبُّع را ، در تعلیقه ای دیگر از همان حواشی و تعلیقاتِ بِحارالأَنوار بنگریم :
در بِحارالأنوار (۱/ ۲۱۸ ) رِوایَتی ضَعیف السَّنَد آمده است از این قرار :
« مَنِ انْهَمَكَ في طَلَبِ النَّحْوِ سُلِبَ الخُشُوعَ ».
علّامۀ مَجلِسی ـ طابَ ثَراه - ، ذیلِ این رِوایت فرموده است :
« بَيان : الظّاهر أنَّ المُرادَ عِلمُ النَّحو ، ولا يُنافِي تجدّدَ هذا العِلمِ والاِسمِ ، لعِلمِه-عَلَيهِ السَّلام - بِما سَيَتَجَدَّد ، ويحتملُ أن يكونَ المُرادُ التَّوَجُّهَ إِلَى القَواعِدِ النَّحوِيّةِ في حالِ الدُّعاء .
والنَّحوُ في اللُّغَةِ : الطَّريقُ والجهَةُ والقَصدُ . و شَيءٌ مِنهَا لا يُناسِبُ المَقام إلَّا بتَكَلُّفٍ تامّ .». ( بِحارالأنوار ، ۱/۲۱۸).
مرحومِ علّامۀ طباطبائی در تعلیقه ای بر بیانِ علّامۀ مجلسی ـ رِضوانُ اللهِ عَلَیهِما ـ گفته است :
«الظّاهر أنَّ المُرادَ بِالنّحوِ ، هو الطّريقُ ، لَو صحَّ الخَبَر ، والمُراد بِه الاِشتغالُ بالعِلمِ عنِ العَمَلِ » (همان ، ۱/۲۱۸ ، هامِش)
می نویسَم :
علّامۀ طباطبائی ، برخِلافِ مرحومِ مَجلِسی ، به معنایِ لُغَویِ « نَحو » گرائیده و با این کارـ که به تعبیرِ مَجلِسی ، مُستلزمِ تَکَلُّفی تامّ است ـ ، مَعنائی أَخلاقی از عبارت بیرون کَشیده که با مَقولۀ « نَحوِ» اصطلاحی / «علمِ عَرَبیَّت » نسبتی ندارد ، و در این صورت ، مأثورۀ موردِ بحث به «علمِ عربیَّت »راجع نبوده ، معنائی عام خواهد داشت . لیک چُنین می نماید که بإِجمالْ ، همان بَرداشتِ علّامۀ مجلسی –أَعلَی اللهُ مَقامَه – راجِح باشد ؛ یعنی : مقصود از« نَحو » در این مَقام ، عِلمِ عَرَبیّت / شناختِ زبانِ عربی باشد، نه مُطْلَقِ طَریق و راه .
مُؤَیِّدِ این بَرداشـت ، نَظیرۀ این رِوایتِ خاصّی است در أَخبارِ عامّه .
در کَنزالعُمّال (۳ /۵۶۳ ، ش ۷۹۲۲ ) می خوانیم: « مَنِ انْهَمَكَ في طَلَبِ العَرَبيَّةِ سُلِبَ الخُشوعَ ».
بَعید می دانم هیچ صاحِبِ ذوقِ سَلیمی بگویَد که این رِوایت را با آن پیشین نِسبَتی نیست . گوئیا یکی از این دو رِوایَت نقل به مضمونِ دیگری است ؛ و مُستَبْعَد نیست که در أَصل " العَرَبِیَّة " بوده باشد و پَسانْ تر و با شُیوعِ اصطلاحِ « نَحْو » ، آن را به " النَّحْو " برگردانیده باشند .
در این صورت ، مانعِ مُستَحْدَثْ بودنِ اصطلاحِ " نَحْو " و بُعْدِ آن از لِسانِ حَدیثِ نَبَوی و زَمانۀ نُبُوَّت نیز که علّامۀ مَجلِسی بدان اِلتِفات فرموده ، و البتّه وَجْهِ اِستِخْلاصی هم از آن به دست داده است، دیگر در میان نخواهد بود .»
در اینجا نیز نکتهای که قبل از هر چیز رخ مینماید آنست که اصل اشکال بر مرحوم علامه طباطبائی خالی از وجه است. مرحوم علامه در این حاشیه اصلاً در مقام تفسیر این روایت نیستند تا این اعتراضات بر ایشان جائی داشته باشد.
توضیح آنکه مرحوم مجلسی در این روایت پنداشتهاند که لفظ «نحو» در اصل روایت وارد شده و از نفس حضرت رسول اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلم با همین لفظ وارد شده است. اشکالی که فوراً به ذهن میرسد آنست که این اصطلاح در عصر نبوی وجود نداشته است. مرحوم مجلسی خود متذکر این اشکال بوده و برای فرار از آن ادعا فرموده: «لا يُنافِي تجدّدَ هذا العِلمِ والاِسمِ ، لعِلمِه-عَلَيهِ السَّلام - بِما سَيَتَجَدَّد»
روشن است که این سخن بسیار دور از مذاق احادیث است و فرد آشنا با مذاق احادیث نباید چنین سخنی بگوید. چون علم غیب معصومین سبب نمیِشود که ایشان با لفظی سخن بگویند که معنای آن در آن زمان مفهوم نیست، و بر فرض این وجه در الفاظی که بعداً ساخته میشود مقبول افتد در الفاظی چون «نحو» که در عصر نصوص معنائی دیگر دارد بیش از حد بعید بوده و مستلزم اغراء به جهل و به گمراهی افکندن مستمعین است.
علاوه بر آنکه با وجود معنائی دیگر برای لفظ در عصر نصوص که حمل لفظ ولو با مجاز بر آن ممکن باشد، هرگز ظهوری برای آن لفظ در معنای حادث پس از عصر ورود حدیث منعقد نخواهد شد و لذا صدور آن حدیث به این قصد لغو است و از متکلم حکیم چنین چیزی متوقع نیست.
این مسأله طبق قواعد محاوره و اصول علم اصول بیش از حد آشکار است و واقعاً از مرحوم علامه مجلسی تعجّب است که چرا چنین وجه مستبعد و قبیحی را اختیار فرموده است و عجیبتر سخن منتقد محترم است که این سخن ناهموار مرحوم مجلسی را دال بر فضل ایشان دانسته است!
حق اینست که در این نوع روایات، یا روایت را رد کنیم یا بر نقل به معنا یا بر همان معنای لغوی عصر نصوص حمل نمائیم.
مرحوم علامه با کمال ادب در ذیل کلام علامه مجلسی فرمودهاند: «الظّاهر أنَّ المُرادَ بِالنّحوِ ، هو الطّريقُ ، لَو صحَّ الخَبَر ، والمُراد بِه الاِشتغالُ بالعِلمِ عنِ العَمَلِ»
مرحوم علامه نفرمودهاند که این حدیث را باید چنین تفسیر کرد، بلکه فرموده «لو صحّ الخبر» (بر فرض آنکه نقل درست باشد) یعنی بر فرض آنکه این لفظ در عصر رسول اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلم وارد شده باشد؛ چنانکه مرحوم مجلسی فرموده است، باید آن را حمل بر معنای لغوی نمود، نه معنای اصطلاحی متاخر. معلوم است که مراد از صحت خبر صحت سندی رجالی نیست،بلکه درستی در نقل حدیث با همین الفاظ است که علامه مجلسی پنداشتهاست.
علامه طباطبائی با این عبارت کوتاه اشاره نموده که سخن مرحوم مجلسی «لا يُنافِي تجدّدَ هذا العِلمِ والاِسمِ ، لعِلمِه-عَلَيهِ السَّلام - بِما سَيَتَجَدَّد» خالی از اتقان است.
ولی تکلیف نهائی این حدیث چیست؟ مرحوم علامه در این باب قضاوتی نفرموده است.
پس کلام مرحوم علامه رد یک احتمال بسیار غلط در کلام مرحوم مجلسی است و واقعاً حق با مرحوم علامه طباطبائی است و این حاشیه نشان می دهد که مرحوم علامه طباطبائی در فهم روایات خیلی موفقتر از مرحوم علامه مجلسی هستند.
اما منتقد محترم احتمال دادهاند که مراد از حدیث همان علم ادب عربی باشد و حدیث نقل به معنا باشد و این احتمال فی نفسه احتمال وجیهی است، ولی چه ربطی دارد به ترجیح حدیثشناسی علامه مجلسی بر حدیثشناسی علامه طباطبائی؟!
مرحوم علامه مجلسی هیچ سخنی از نقل به معنا نموده و بر اساس احتمال نقل به لفظ آن سخن را گفته است که این احتمال خیلی دور از شأن آن علامه بزرگوار است و مرحوم علامه طباطبائی فرموده بر فرض احتمال نقل به لفظ، باید حدیث را حمل بر معنای لغوی کرد، گرچه خالی از تکلّف نباشد.
حقیر هرچه تأمل میکنم نمیفهمم چگونه منتقد محترم این مثال را شاهدی برای این مدعا آوردهاند که: «از بُن، یکی از وجوهِ بارِز در رُجحانِ بسیاری از ایستارهایِ جُست و جوگَرِ سَختکوشی چون علّامۀ مجلسی بر أَمثالِ علّامۀ طباطبائی، همان تَتَبُّعِ فَراخْ دامنۀ آن بُزُرگ در مواریثِ مکتوبِ إِسلام، خاصّه مواریثِ رِوائی، است ، که نوعِ دیگران از آن محروم بوده اند» و « باری، توجُّه به احتمالِ أَقرَب، در فَهمِ رِوایت، در گِرُوِ أُنْسِ دیرپای با این مَواریثِ مَرویّ و نَظَرِ پیوسته در نَظائرِ تَعابیرِ رِوایاتِ میراثِ مَأثور است؛ نعمتی که أَمثالِ علّامۀ مَجلِسی از آن حَظِّ وافِر داشتند و هَمین ایشان را در « فَهمِ أَخبار » ( به اصطلاح : « فِقْه الحَدیث » ) بسیار توانا می ساخت .»
اگر این حدیث را دلیلی بر ترجیح مرحوم علامه طباطبائی بر علامه مجلسی در فقه الحدیث بشمریم و بلکه دلیلی بر ضعف مرحوم علامه مجلسی در مباحث اصولی و استظهاراتی که نیازی به تنقیح مبانی در باب وضع و استعمال دارد، سزاوارتر است تا آنکه آن را شاهد بر فقه الحدیث ایشان بشماریم و حقّاً بیان منتقد محترم درباره مرحوم جلسی ذمّ بما یشبه المدح است.
منتقد محترم از مجموع مسائل خواستهاند نتیجه بگیرند که علامه طباطبائی در فن حدیث و نقلیّات کمتتبّع بودهاند ولذا گاهی در فهم احادیث به مشکل دچار شدهاند. ایشان دو شاهد در این باره در نقد خود آورده بودند که هر دو باطل بود.
اما از جهت تاریخی نیز این سخن قابل پذیرش نیست. فعّالیّتهای تتبّعی حضرت علامه در احادیث به شکلی است که نه فقط فقها و حکما از آن بیبهره اند، بلکه محدّثان نیز به ندرت این مقدار تتبّع در احادیث ندارند. نگارنده در اینجا به نقل عباراتی از کتاب تفسیر قرآن به قرآن در این باب بسنده میکند:
«تسلط علامه بر احاديث بسيار عجيب است و استدلال ايشان در رسائل خود به احاديث متنوع كه در کتب مختلف و ابواب گوناگون پراكندهاست شاهد صدق آن ميباشد. ايشان در ميان مجموعه فعاليتهاي علمي خود وقت فراواني را صرف كار با احاديث نموده كه كم نظير است.
از جمله:
- ۱. ايشان به علت شدت اهتمام به حديث همراه با برخي ديگر از اعاظم (برخي از اي اعاظم عبارتند از حضرات آيات: ميلاني، اردوبادي، حجت كوهكمري، سيد صدرالدين جزايري، ر.ك: ديدگاههاي علمي آيةالله العظمي ميلاني ص۸) در طول هشت سال يك دور كامل متناً و سنداً قسمتی از نسخة وسايل الشيعه خود را با نسخة اصل شيخ حر و قسمتي دیگر از آن را با نسخهاي كه با واسطه با خط مرحوم شيخ حرّ تطبيق شده بود، تصحيح نمودند و اين تلاش ارزشمند ایشان سبب شد كه در طبع اول وسايلالشيعه كه مشتمل بر بيست جلد بود و مصحّحان كتاب به نسخههای معتبر دسترسي نداشتند، كتاب بر اساس نسخه مرحوم علاّمه طباطبائی طبع شود و در عمل همه بزرگان و فضلايي كه از طبع بيست جلدي وسايل سالها استفاده كردهاند مديون زحمات آن مرحوم ميباشند. (وسايل الشيعه(ط ۲۰ جلدي)، ج۱، مقدمه، ص ك) اين تلاش مرحوم علامه نشان از توجه بسيار زياد ايشان به احاديث دارد.
- ۲. مرحوم علامه قبل از ورود به تفسير الميزان چون اعتقاد داشتند كه تفسير صحيح مبتني بر تسلّط به روايات است سه دور بحار الأنوار را مطالعه فرمودهاند. (زمهر افروخته، ص )
- ۳. و چون گمان ميفرمودند شايد موفّق به تفسير كامل قرآن نشوند مشغول نگاشتن تفسير موضوعي بر اساس روايات گشتند كه محصول آن رسالههائي چون «توحيد» و «اسماء» و «وسائط» و «انسان قبل الدنيا» و «انسان في الدنيا» و «انسان بعد الدنيا» است كه هر يك در تفسير آيات و روايات وارده و حلّ دقائق و ظرائف آن حقّاً اعجاب برانگيز است. [۱]
- ۴. و همچنين قبل از ورود به تفسير الميزان به جهت اهتمام بسيار به روايات، ابتدا به تفسير روايي پرداختند تا آنجا كه تفسيري نگاشتند روايي به نام «البيان في الموافقة بين الحديث و القرآن» كه در آن همراهي و توافق روايات اهل بيت عليهم السلام را به خوبي اثبات نمودند.
- ۵. علاوه براين ايشان حدود ده سال به تدريس احاديث معرفتي بحار مشغول بودهاند و چندين جلد از بحار را از بدو تا ختم و از جمله ابواب توحيد و معاد را براي عدهاي از فضلا تدريس نمودهاند. (حضرت علامه حسنزاده آملي مدظله از كساني هستند كه در اين درسها شركت مينمودهاند (رك:گفتگو با علامه حسنزاده آملي، ص۱۲۴ و ص ۲۷۸). روشن است كه درس حضرت علامه با حضور كساني مثل علامه حسنزاده آملي تنها قراءت احاديث نبودهاست بلكه مشتمل بر تحقيق و تعمق است.)
- ۶. گذشته از اين امور بحثهاي روايي علامه در تفسير در طول تاريخ شيعه بي نظير است و الميزان را ميتوان بهترين تفسير روايي شيعه ناميد، زيرا برخلاف اخباريان كه در تفاسير روايي به سند روايات عنايتي ندارند و در مقام تفسير و شرح روايات نيز برنميآيند، علامه در بحثهاي روايي اوّلاً به قوت و ضعف سند عنايت دارند و ثانياّ روايات نبوي اهل تسنّن را نيز نقل ميكنند و ثالثاّ به بررسي دلالي آن ميپردازندكه تحقيقات ايشان در عرصة تفسير احاديث تفسيري و بررسي آن در تاريخ شيعه بينظير است و رابعاّ ميزان مطابقت آن با قرآن را ميسنجند. مجموعة اين امور سبب شدهاست تفسير الميزان مشتمل بر بهترين تفسير روايي قرآن كريم نيز باشد.»
آری تسلّط روائی مرحوم علامه را از تألیفات قیّمشان نیز میتوان فهمید که محتاج شرح و بسطی مفصّل است.
اما مرحوم علامه مجلسی، نگارنده به حق عظیم ایشان بر شیعه و حدیث شیعه معترف است و همواره ثناگو و دعاگوی ایشان بوده و بر روح پرفتوحشان رحمت میفرستم و بسیاری از ساعات عمر خود را بر سر سفره بحارالانوار ایشان گذرانده ام، ولی با این همه ایشان نیز در فن حدیث چنانکه صاحب نقد وانمود نمودهاند نیستند.
بگذریم از آنکه بیانات بحار و مرآةالعقول در باب مسائل اعتقادی تا آنجا که نقل از میرداماد و شیخ بهاء و صدرالمتألهین و فیض و گاه علامه والدشان یا برخی دیگر از حکما و عرفاست، ارزشمند است ولی چون از آن میگذرد به شرح لغات و تجزیه و ترکیب عبارات منحصر شده و گاهی که ایشان از خود نظری میدهند آثار ضعف و بیگانگی با بحثهای عمیق قرآن و عترت در آن آشکار است.
آنچه اکنون مهم است آنکه بیانات مرحوم مجلسی از جهت حدیثشناسی و فقهالحدیثی و درایه نیز پر است از مطالب قابل نقد و برداشتهای ناصواب و احتمالات سست و دقّت نکردن در اشباه و نظائر حدیث و أحیاناً اشتباهات فاحشی که نظیر آن را حقیر در آثار علامه طباطبائی هرگز ندیدهام. البته به گمان نگارنده چنین اشتباهات فاحشی از مرحوم علامه مجلسی با آن همه فعالیتهای علمی و اجتماعی طبیعی است ولی برخی از این مطالب آن قدر سست است که بعضی بزرگان احتمال دادهاند این بیانات تألیف برخی از طلّاب مبتدی بوده و امکان ندارد از خود مرحوم مجلسی باشد و البته اگر باب این احتمالات باز شود هر اشتباهی را در تألیف هر بزرگی می توان نسبت به برخی از اصاغر طلبه داد والله العالم.
مرحوم حاج میرزا ابوالفضل طهرانی در شفاء الصدور به مناسبتی میفرماید:
«و مجلسى عليه الرحمة احتمال داده كه بجاى «سرّ» «شىء» باشد و معنى ثواب نداشتن گريه آن است كه او را ثواب محدودى نيست. و اين به غايت بعيد است، بلكه شايسته نيست ذكر او در كتاب علمى و حقّ همان معنى اول است كه از خود آن علامه نيز استفاده شده و در ثواب الاعمال همين حديث به تغيير يسيرى روايت شده و مىگويد:
فقال انشدنى كما ينشدون يعنى بالرقه. و در آخر حديث مىگويد: و من ذكر الحسين عنده فخرج من عينيه مقدار جناح ذباب كان ثوابه على الله و لم يرض له بدون الجنة.
و مراد از هر دو حديث كه فرمودند: لا كما تنشدون يا انشدنى كما تنشدون، اين است كه على الظاهر أبو هارون به رعايت ادب حضور امام عليه السّلام شعر را بىتغيير لحن و اختلاف صوت خواند و آن حضرت فرمودند به وضع نوحهگرى و با رقت چنانچه خودتان مىخوانيد و در كربلا نزد قبرش مرثيه مىكنيد بخوان.
و از غرايب اين است كه مجلسى عليه الرحمه لفظ بالرَّقه را در بحار به فتح ضبط كرده و رقه را حمل كرده بر قرائى چند كه در عراق در غربى بغداد و بر كنار فرات در وسط ديار ربيعه واقع شدهاند و از اين قبيل تصحيفات لفظيه و معنويه در بيانات بحار كه واقع شده موجب ظن آن است كه اين بيانات از خود آن محدث نحرير و ناقد بصير نباشد، چه پايه آن علامه عالى مقام صد مرتبه بالاتر از آن است كه اين گونه اشتباه واضح و خطاى ظاهر از او صادر شود. و الله اعلم» (شفاء الصدور، ج۲، ص۲۸۵)
و سپس در حاشیه دو مورد را از «اوهام بحار» (به تعبیر خود) نقل نموده و در نهایت فرموده:
«هذا ممّا لاینبغی صدوره من اصاغر الطلبة فإنه من مضحکات الثکالی و لایجوز لعاقل فضلاً عن فاضل نسبته إلی ذلک الحبر النحریر و الناقد البصیر و الله العالم».
غرض تتبّع عیوب أعاظم نیست، غرض آنست که نه مرحوم علامه مجلسی در چنان اوجند و نه مرحوم علامه طباطبائی در چنین حضیض و اگر بنا به مقایسه منصفانه باشد، به سختی میتوان علامه مجلسی را بر علامه طباطبائی ترجیح داد، اگر عکس آن از واضحات نباشد.
اما اینکه منتقد محترم فرموده:
« در این حواشی و تَعلیقات ، نشانِ چَندانی از عِیارسَنجیِ دانِشورانۀ میزانِ اعتبارِ مأثورات و داوری دربارۀ پایۀ صحَّتِ اِنتِسابِ رِوایات دیده نمی شود . یعنی این موضوعِ بسیار مُهمّ و بَررَسیدنی که هَمانا جُداسازیِ غَثّ و سَمین و سَره و ناسَره یِ رِوایاتِ بِحارالأَنوار است ، وای بسا در نگاهِ نخست ، و پیش از هر چیزِ دیگر، در روندِ تحشیَۀ انتقادیِ حَدیثنامه ای فَراخْ دامنه چون بِحار موردِ انتظار باشد ، چَندان موردِ اهتمامِ مرحومِ علّامۀ طباطبائی ـ قُدِّسَ سِرُّه ـ نبوده است .
شایَد اگر کسی با نَظَر به دیگر آثارِ آن عالمِ رَبّانی و سالِکِ روحانی مُدَّعی شود که آن مَرحوم ، از بُن ، أَهلِ چُنین اهتمامهائی نبوده است ، و ای بَسا آزمودگی بَسَنده نیز در این باره نداشته است ، پُر بیراه نگفته باشد .»
این سخن نیز دور از انصاف است. زیرا اگر مراد نقد سندی است که
اوّلاً مرحوم علامه بنا به پرداختن جهات درایتی احادیث داشتهاند نه جهات روایتی؛ چون مسؤولیت جهات سندی احادیث اصالةً بر عهده محققان بحار بوده و عملاً نیز ایشان در حواشی به این امر پرداختهاند
و ثانیاً مرحوم علامه به علّت اعتقاد به عدم حجّیت خبر در غیر مسائل فقهی و عملی روایات را کمتر نقد سندی میکنند؛ چون در نزد اهل اصول معلوم است که چنین کاری نفعی ندارد، مگر در جائی که بخواهیم از روایات از باب تجمیع قرائن استفاده کنیم که میزان قوّت سند در میزان قرینیت اثرگذار است.
و اگر مراد آنست که ایشان اصلاً به نقد روایات و میزان صحّت انتساب آن نپرداختهاند، این سخن صحیح نیست و ایشان بر اساس تدقیق در محتوی مکرّر به بررسی ارزش و عیار روایات پرداختهاند.
و در هر صوت برداشت ناقد محترم درباره ناآگاهی آن بزرگمرد از علم رجال مقرون به صحّت نیست. مرحوم علامه علاوه بر آنکه هشت سال کامل در درس فقه آیةالله نائینی شرکت جسته و چندی نیز به درس آیةالله سید أبوالحسن اصفهانی رفتهاند، به شکل مستقل در نزد مرحوم آیةالله حجت کوهکمرهای رجال خواندهاند که در زندگی خودنوشتشان نیز اشاره شده است. (بررسی های اسلامی، ج۱، ص۲۰)
باری داستان تلخ تعطیلی حواشی علامه طباطبائی بر بحار الأنوار با این مختصر سخنان تمام نمیشود و باید بررسی ابعاد این فاجعه را به مقالات و نوشته هائی مفصّل موکول کرد.
عجالةً نگارنده را تصوّر را بر آنست که خواننده محترم از خواندن نوشته حاضر به این نتائج رسیده باشد:
۱. کارنامه عملی مرحوم علامه طباطبائی رضوان الله علیه نشان میدهد ایشان در تتبّع در احادیث تلاشهائی نمودهاند که به ندرت در میان علمای شیعه چنین تلاشهائی انجام شده است و نسبت دادن ایشان به قلّت تتبّع از قلّت تتبّع است.
۲. مرحوم علامه مجلسی علی رغم حق بزرگی که بر ما در تدوین و گردآوری أحادیث دارد، گذشته از آنکه در فنّ درایت و فهم أحادیث عمیق معرفتی اتقان کافی را ندارند، در فنّ فقه الحدیث و درایه در أحادیث عادی نیز از أمثال علامه طباطبائی برتر و فراتر نیستند، و اشتباهات فاحشی دارند که أمثال آن در آثار علامه طباطبائی یافت نمیِشود.
۳. انتقادات منتقدین حواشی علامه طباطبائی معمولاً ناشی از تعجیل در قضاوت، کم دقّتی و غفلت از ظرائف، ناآشنائی با اصطلاحات فنّی و امثال آن و گاه تعصّب نسبت به مرحوم علامه مجلسی است.
۴. علامه طباطبائی در دو حاشیه مزبور نه نسبت اشتباهی به کسی داده و نه اهانتی به کسی کرده بودند و اساس انتقادات منتقد محترم ناشی از سوء برداشت از فرمایش ایشان بود.
۱. حضرت علامه حسنزادة آملي ميفرمايند: «در صبح روز سه شنبه ۲۵ شعبان المعظم ۱۳۷۸ ه. ق در محضر مبارك جناب استاد علّامه طباطبائى تشرف حاصل كردم ... ايشان فرمودند: من اوّل در روايت بحار بسيار فحص و تتبع كردم كه از اين راه كارى كرده باشيم و درباره روايات، تأليفى در موضوعى خاص داشته باشيم. بعد در تلفيق آيات و روايات، زحمت بسيار كشيدهايم تا اينكه به فكر افتاديم بر قرآن تفسيرى بنويسيم، ولى چنين مىپنداشتم كه چون قرآن بحر بىپايان است، اگر به همه آن بپردازيم، مبادا توفيق نيابيم؛ لذا آنچه از قرآن در اسما و صفات الهى و آيات و از اينگونه امور بود، جدا كرديم كه هفت رساله مستقل، در هفت موضوع، تأليف كردهايم تا اينكه به تفسير قرآن اشتغال ورزيديم.»( مرزبان وحى و خرد، ص۷۲۱)