حديقهالشيعهاز زمان نگارش تاکنون به سبب بخش خاصي از آن که به صوفيه مربوط است، همواره مورد مناقشه بودهاست. در اين مناقشهها، بدون توجه به مطالب اصلي کتاب و تنها به سبب بخش ياد شده، مخالفان و موافقان صوفيه بر سر انتساب کتاب به مقدس اردبيلي به نزاع پرداختهاند. مخالفان صوفيه همواره بر انتساب کتاب به مقدس اردبيلي پاي فشردهاند اما...
نويسنده: محمدعيسي جعفري (پژوهشگر مرکز پژوهشي دائرهالمعارف علوم عقلي اسلامي)
منبع: فصلنامه معارف عقلي- ش ۱۲
دربارۀ نويسندۀ حديقهالشيعه تا کنون ديدگاه هاي زير مطرح شدهاست:
الف) ديدگاه کساني که معتقدند، نويسنده حديقهالشيعه مقدس اردبيلي است. ديدگاه ياد شده، نخستين بار (بر اساس آثار مکتوب) در کتاب اثني عشريه نگاشته به سال ۱۰۷۶ ق، (۱) مطرح شدهاست.
ب) ديدگاه بعدي از آن کساني است که نويسندۀ کتاب را معزّالدين اردستاني مي دانند. مستمسک و مستند اين نظر افزون بر گفتۀ افراد نزديک به زمان نگارش کتاب، نسخه هاي متعدد خطي (۲) از اين کتاب است که با نام هايي همچون کاشف الحق، هدايهالعالمين، کاشف الاسرار، فوزالنجاح، مناقب قطب شاهي و روضهالاخيار موجود است، اما افرادي نيز بخش هايي عليه صوفيه بدان افزودهاند.
ج) بر اساس ديدگاه ديگري، نويسندۀ حديقهالشيعه مقدس اردبيلي است، اما بخش صوفيۀ آن را ديگران به کتاب افزودهاند. اين نظر از ميرزاي قمي نقل شدهاست. (۳)
د) برخي نيز گفتهاند نويسندۀ اين کتاب، فردي از شاگردان علامه مجلسي است. (۴)
هـ) برخي ديگر نيز نويسندۀ کتاب را از شاگردان خود مقدس اردبيلي دانستهاند. (۵)
اين ديدگاه ها با يک نگاه کلّي، در دو گروه قابل دسته بندي است. گروهي که کتاب را به محقق اردبيلي نسبت مي دهند و گروهي کهاين نسبت را در کل کتاب و يا دست کم در بخش هاي از آن رد مي کنند. گروه اول، نوعاً کساني هستند که به صوفيه نظر مثبتي ندارند و در مقابل، گروه دوم را کساني تشکيل مي دهند که ديدگاه مثبت يا بيطرفانهاي به آنها دارند. بر همين اساس، وافقان انتساب کتاب به محقق اردبيلي معتقدند صوفيهاين کتاب را تحريف کرده و بخش هاي مربوط به صوفيه را از آن حذف کردهاند. در مقابل، مخالفان انتساب کتاب به مقدس اردبيلي بر اين باورند که کتاب در اصل فاقد بخش صوفيه بودهاست ولي بعدها دشمنان صوفيه، مطالبي را عليهانان وارد کتاب کردهاند و سپس آن را به شخص صاحب نامي همچون مقدس اردبيلي نسبت دادهاند تا از اين طريق، از وجهۀ مردمي او عليه صوفيه سود برند. (۶)
در تأييد ديدگاهاول و دوم، نسخه هاي خطي اي از کتاب موجود است که بيانگر اهميت اين دو ديدگاهاست؛ ديدگاه سوم نيز به گونهاي تفصيل دو ديدگاه قبلي است؛ ولي براي ديدگاه هاي چهارم و پنجم، شواهد کافي وجود ندارد، از اين رو ما نيز بهان ها نمي پردازيم. بنابراين، بحث را بر سه ديدگاه نخست متمرکز مي کنيم.
ادعاي تحريف کتاب از سوي موافقان تصوف و ادعاي افزوده شدن بخش هايي به کتاب از سوي مخالفان آن، به لحاظ اعتبار در يک سطح اند و بدون ارائۀ شواهد و ادله به يک ميزان مردودند. هر چند تاکنون هر دو گروه شواهدي براي اثبات ادعاهايشان ارائه کردهاند، اما چون ارائۀ اين شواهد با نوعي بدبيني نسبت به طرف مقابل و افراط و تفريط همراهاست، شواهد مزبور از قابليت پذيرايي و از صلاحيت بي طرفي برخوردار نيست و نمي تواند طرف ديگر دعوا يا دست کم خوانندگان بي طرف را قانع سازد.
به هر حال، پرسش اين است که فارغ از هر پيشينۀ جنجالي در زمينۀ اين کتاب، آيا نقطۀ پاياني براي اين دعوا متصور است؟ آيا مي شود غير از آنچه تا کنون دو طرف دعوا گفتهاند شواهدي را يافت که به حل قضيه کمک کند؟ آيا اساساً شواهدي را مي توان يافت کهانتساب کتاب به مقدس اردبيلي را نفي يا اثبات کند؟
به نظر مي رسد کار بهاين آساني ها نباشد؛ زيرا دو طرف دعوا به شدت از فضاي غبارآلود کشمکش هاي سهمگين تاريخي اي تأثير پذيرفتهاند که ميان طرفداران و مخالفان صوفيه در گذشته و به ويژه در دورۀ صفويه و قاجاريه حاکم بودهاست و همين ذهنيت تاريخي تا حد زيادي مانع از حل اين اختلاف شدهاست. افزون بر اينکهاين ذهنيت بعدها و تا دورۀ حاضر به نحوي با نمودهاي عيني همراه شده و هر از گاهي به نحو هر چند خفيف تري، اين تضادها به سطح عامۀ مردم کشيده شدهاست. با همۀ اينها، مي توان تا حدي خوش بين بود که با ارائۀ شواهدي چند از درون و بيرون کتاب حاضر، حل دعوا را ممکن ساخت و در پاسخ به پرسش پيش گفته، اين فرضيه را مطرح کرد که «شواهدي کافي در درون و بيرون کتاب وجود دارد که بر اساس آن مي توان گفت انتساب کتاب حديقهالشيعه به مقدس اردبيلي نفي مي شود».
براي اثبات فرضيۀ پيش گفته، بررسي شواهد را در دو سطح دروني و بيروني پي مي گيريم:
شواهد دروني در دو بخش ارائه مي شود: در بخش اول، به بررسي ساختار کتاب و در بخش دوم به بررسي محتواي آن پرداخته مي شود.
با نگاهي نقادانه و مقايسۀ دو نسخۀ موجود، يعني حديقهالشيعه منسوب به مقدس اردبيلي (۷) و کاشف الحق منسوب به معزالدين اردستاني در مي يابيم که يکي از اين دو، ساختار هماهنگ تري نسبت به ديگري دارد. اين انسجام کمک مي کند که ما به نسخۀ اصلي نزديک شويم و آن را از نسخۀ تحريف شده که همان نسخۀ غيرمنسجم باشد، بازشناسيم. اين تفاوت ساختاري در سه بخش (آغازين، مياني، پاياني) کتاب ياد شده بررسي مي شود:
در آغاز نسخۀ کاشف الحق، به ساختار کتاب که شامل مقدمه، يک باب و خاتمه مي باشد، اشاره شدهاست. مقدمه دو اصل و باب نيز دوازده فصل دارد. در اين نسخه، عنوان "باب" بدون پسوند "اول" آمدهاست. (۸) خاتمه نيز به پرداختن نکاتي چند اختصاص مي يابد. اما در نسخۀ حديقهالشيعه ساختار کتاب بيان نشدهاست (۹) و در اين نسخه پس از مقدمه، عنوان "باب" با قيد "اول" آمدهاست. (۱۰)
اين بدان معناست که دست کم باب دومي در کار باشد و حال آنکه باب دومي در کتاب وجود ندارد؛ هر چند خطاي ناسخ را در افزون قيد "اول" پس از عنوان "باب" نمي توان ناديده گرفت؛ همان گونه که در برخي نسخه هاي حديقهالشيعهاين قيد حذف (۱۱) و در برخي نسخه هاي کاشف الحق اين قيد افزوده شدهاست. (۱۲) اما از آنجا که قريب بهاتفاق همۀ نسخه هاي حديقهالشيعه، قيد "اول" را به "باب" افزودهاند و نيز بيشتر نسخه هاي کاشف الحق اين قيد را ندارند (۱۳) و در فهرست آغازين آن تنها از يک باب نام برده شدهاست، (۱۴) مي توان مطمئن شد که موارد اندکي کهاين قيد در حديقهالشيعه حذف و در کاشف الحق افزوده شدهاست، مي تواند ناشي از اشتباه ناسخ باشد، (۱۵) اما موارد غالب يعني افزوده شدن قيد در بيشتر نسخه هاي حديقهالشيعه و نبودن آن در اکثر نسخه هاي کاشف الحق، فراتر از اشتباه ناسخان است و نمي توان چنين پديدهاي را تنها به خطاي آن ها نسبت داد. از طرفي در فهرست کاشف الحق تنها از يک باب نام برده شدهاست و باب را با ياي وحدت آوردهاست؛ حال اگر در عنوان "باب" قيد "اول" افزوده شدهاست، با توجه به فهرست کتابي در مي يابيم اين اشتباه به يقين از ناسخ بودهاست، اما در نسخۀ حديقهالشيعه که چنين فهرستي وجود ندارد و قيد "اول" در بيشتر نسخه هاي آن تکرار شدهاست، نمي توان افزايش اين قيد را ناشي از اشتباه ناسخان دانست. بنابراين، مي توان نتيجه گرفت که کاشف الحق نسبت به حديقهالشيعه، ساختار هماهنگ تري دارد و به هم ريختگي حديقهالشيعه را ندارد. البته به فرض، اگر قيد مزبور نيز افزوده نشده بود، باز هم ساختار کتاب با افزايش يک باب ناهماهنگ ديگر، دچار مشکل بود. تفصيل اين مورد، در ادامه مي آيد.
در نسخۀ حديقهالشيعه، پس از جملۀ «و در حج آخرين در جحفه، به رحمت خدا رفت» (۱۶) مقدمهاي در چگونگي انتقال حکومت از بني اميه به بني عباس فراهم مي آيد و از آنجا بحثي دربارۀ ابومسلم خراساني پيش کشيده مي شود که در آن بهاهل سنت و صوفيه حمله مي شود و نويسندهان ها را طرفدار ابومسلم خطاب مي کند. سپس به همين بهانه، بحث صوفيه مطرح مي شود و گويا ضرورت آن هم به سبب طرفداري صوفيهاز ابومسلم باشد. اما در اينجا، نويسندۀ حديقهالشيعه چون اين مقدار تمهيد را براي بحث صوفيه کافي نمي داند، در بخش هاي ديگر کتاب نيز به طور گذرا در حد يک يا چند سطر کوتاهاز صوفيه سخن مي گويد تا ورود بهاين بحث در اينجا زياد با تکلف همراه نباشد. (۱۷) ولي گويا با هيچ کدام از اين تمهيدات نتوانستهاست توجيه کنندۀ خوبي براي خروج از ساختار کتاب باشد؛ زيرا کتاب با موضوع امامت سامان يافتهاست و تغيير جهت آن به سمت صوفيه، تناسب چنداني با موضوع آن ندارد. به لحاظ ساختاري نويسنده در فصل دوازدهم کتاب (۱۸) به صورت غيرمتداول از موضوع بحث (امامت) خارج شده و بحثي استطرادي را پيش کشيدهاست. از طرفي، همين بحث استطرادي که زير مجموعۀ يکي از فروعات اين فصل (فرع ششم) است، به صورت يک باب مطرح شدهاست کهاين خود به گونهاي ديگر خروج از ساختار کتاب مي باشد. اين کتاب در دوازدهم فصل با حفظ تناسب فصل ها با موضوعات آن ها که همگي تحت بحث امامت به هم پيوند مي خورند، تنظيم يافتهاست و به هم ريختگي فصل ها با افزايش فصل هاي ديگري در درون يکي از اين فصل ها و خروج از ساختار ترتيبي کتاب (۱۹) هرگز موجه نمي نمايد. از سوي ديگر، برابر ساختار نسخۀ کاشف، کتاب يک باب بيشتر ندارد که خود دوازده فصل را در بر مي گيرد. بر اساس نسخۀ حديقهالشيعه نيز با آنکهاز بيان ساختار در ابتداي آن خودداري مي شود، اما اصل ساختار که باب را بر دوازده فصل مرتب ساخته، همچنان در اين نسخه لحاظ شدهاست. اين ساختار (۲۰) در دو مورد بدون توجيه معقولي، در نسخۀ حديقهالشيعه به هم مي ريزد: يکي در آغاز فصل ها که با ذکر عنوان "باب اول" شروع مي شود و ديگري در همين بخش استطرادي که همچنان عنوان "باب" براي آن ذکر مي شود. در نسخۀ کاشف الحق کتاب يک باب بيشتر ندارد و بر اين اساس موجه مي نمايد که عنوان "باب" از ذکر پسوند "اول" عاري باشد. اما در نسخه حديقهالشيعه پسوند "اول" به "باب" افزوده شدهاست و انتظار هست کهاين "اول"، "دومي" نيز داشته باشد، اما اين انتظار هيچ گاه برآورده نمي شود؛ زيرا کتاب چنين بابي ندارد؛ مگر آنکه همين مباحث مربوط به بحث صوفيه را باب دوم کتاب تلقي کنيم کهاين نيز ناممکني است؛ زيرا اولاً در خود کتاب (حديقهالشيعه) چنين نيست و عنوان "باب دوم" بهان داده نشدهاست، بلکه عنوان "باب در ذکر مذاهب صوفيه" براي اين بخش انتخاب شدهاست؛ ثانياً بر اساس روند ساختاري، تا باب اول به پايان نرسيدهاست، باب دوم آغاز نمي شود و بحث مربوط به صوفيه نيز به صورت استطرادي و در يکي از فصل هاي دوازده گانۀ "باب اول" مطرح شدهاست. از اين رو، به لحاظ ساختار کتاب و نيز موضوع بحث (۲۱) روا نيست کهاين باب (۲۲) به عنوان باب دوم در نظر گرفته شود. همچنين بايد گفت در هيچ جاي ديگري از اين کتاب بحثي که عنوان باب داشته باشد نيامدهاست تا ادعا شود کهاين روند، رويۀ معمول کتاب بودهاست. از اين رو، به جرئت مي توان ادعا کرد کهاين بخش از کتاب، نه تنها به لحاظ ساختاري با بخش هاي ديگر کتاب هماهنگ نيست، بلکه ساختار اصلي کتاب را نيز دچار مشکل کردهاست. جالب اينکه در ذيل اين باب، دو فصل مي آيد و اين نوع نوشتار، اين فرضيه را تقويت مي کند کهاين بخش خود رسالهاي جداگانه بودهاست که ناشيانه بر ساختار کتاب افزوده شدهاست؛ زيرا همان گونه که مي دانيم آوردن فصل هايي در درون يک فصل، و نيز گنجاندن بابي در درون بابي ديگر، کار حتي يک نويسندۀ تازه کار نمي تواند باشد؛ چه رسد به نويسندۀ توانا و پرکاري همچون محقق اردبيلي که کتاب هاي (۲۳) بسياري را پيش از حديقهالشيعه به نگارش درآوردهاست. (۲۴)
شاهد اين مدعا که بخش صوفيه خود رسالۀ مستقلي بودهاست، وجود نسخهاي خطي از اين بخش به صورت مستقل از ديگر بخش ها در کتابخانۀ آيت الله گلپايگاني در شهر قم به شماره ۲۹/۴۳ است. اين نسخه با آنچه در کتاب حديقهالشيعهامدهاست، در برخي موارد تفاوت هايي دارد. بجز تغييرات جزئي که مي شود از آن چشم پوشيد و آن رابهاشتباه ناسخان حواله داد، تفاوت آن با بخش صوفيۀ کتاب حديقهالشيعه، در قسمت پاياني قابل تأمل است. در نسخۀ حديقهالشيعه بخش مربوط به صوفيه پس از عبارت «... و در بعضي روايات است که علامت و نشان آن کس، آن است کهاکتفا کند (۲۵) به نام گذاشتن بر خود و قائل نشود به چيزي از عيده هاي باطل صوفيه» (۲۶) با اين جلمات توصيه گونه پايان مي يابد:
پس شيعه بايد کهاز جميع اين طوايف بيزار باشد و به سخنان زراقانه و سالوسي هاي ايشان فريب نخورد تا در ورطۀ ضلالت و گمراهي نيفتد و اگر چه مقالات و عقايد زشت و افعال ناشايست صوفيه بي شمار است و اخبار و احاديث در مذمت ايشان بسيار است، ليکن چون اين مختصر را بيش از اين گنجايش نبود، به همين چند کلمهاقتصار نمود. (۲۷)
اما در نسخۀ خطي ياد شده، عبارت اين گونه پايان نمي يابد، بلکه به گونهاي ديگر ادامه مي يابد و اين ادامه نشان دهندۀ مستقل بودن رسالۀ پيش گفتهاست، در اين رساله، تا عبارت «و قايل نشود به چزي از عقيده هاي باطل صوفيه» با نسخۀ حديقهالشيعه يکي است، اما پس از اين عبارت، نسخۀ مزبور اين گونهادامه مي يابد:
طرفهاين است کهاز حضرت امام رضا (ع) به غير اين، چندين حديث در طعن صوفيه منقول است و بعضي گفتهاند و امروز هم هست جماعتي که مي گويند که معروف کرخي دربار آن حضرت بود و صوفي [بود]؛ (۲۸) و از اينجا به بعد، متأسفانه بقيۀ نسخه ناقص است. واژۀ "بود" که بنا به قاعده در صفحۀ بعد بايد بيايد، در ذيل آخرين خط و سمت چپ همين صفحه و به شکل مورب، به نشانۀ اين که رسالهادامه دارد، آمدهاست. (۲۹)
هر ناظر منصفي با توجه به متن رسالۀ خطي، قضاوت مي کند که عبارت حديقهالشيعهاز روند خود قطع شدهاست و از طرفي عبارت رسالهاز ادامۀ مطلب حکايت مي کند. مقايسۀ اين دو متن، اين فرضيه را قوت مي بخشد که بخش مربوط به صوفيه در حديقهالشيعه، از اين رساله گرفته شدهاست و چون نويسنده، ادامۀ آن را به هر دليلي به صلاح نمي دانستهاست، از آوردن ادامۀ رساله چشم پوشيدهاست و با چند بيان نصيحت گونه، نتيجۀ مورد نظر خود از اين بحث را اعلام کردهاست. خود اين نصيحت که با زبان بي زباني بيانگر گرايش افرادي از شيعيان بهاين جريان دارد، نشان مي دهد که دغدغۀ اصلي اين نويسنده و علت افزودن اين بخش، به حديقهالشيعه، نگراني بيش از حد وي بهاين گرايش ها بودهاست. بنابراين، بنا به شواهد موجود، اين بخش از کتاب با ادعاي خيرخواهي مذهب شيعه و به منظور نهي از گرويدن شيعيان به تصوف، به کتاب حديقهالشيعه يا همان کاشف الحق افزوده شدهاست.
نکتۀ ديگر اينکه انحراف موضوع بحث (امامت) به سمت بحثي نامربوط، آن هم با چنان شيوۀ نامتعارفي، هنگامي توجيه مي پذيرد که طرح اين مسئلۀ فرعي، اگر نگوييم ضرورت بيشتري از خود فصل گنجانده شده در آن داشتهاست، اما در حد همين فصل بايد اهميت داشته باشد تا بتواند خود را با اين حجم گسترده که بزرگ تر از خود بحث است، بر ساختار اصلي بقبولاند؛ حال اگر ادعا شود که چنين ضرورتي بودهاست، اين پرسش مطرح مي شود که ضرورت مزبور چه بوده و از کجا و از چه عامل يا عواملي ناشي شدهاست؟ و به فرض که نويسندۀ کتاب مقدس اردبيلي باشد، پرسش اينگونه مطرح مي شود که در سطح جامعۀ ديني آن زمان و براي ايشان در فاصلۀ زماني ۹۸۹ ق (۳۰) تا نگارش کتاب ي حديقهالشيعه (۳۱) چهاتفاقي افتادهاست که نويسندۀ بزرگوار از انجام اين روند ناگزير شدهاند؛ زيرا تا اين سال (۳۲) هيچ گونه موضع گيري منفي از سوي وي دربارۀ صوفيه نمي بينيم. حتي در آخرين اثرش، از برخي سران صوفيه يعني زبدهالبيان نام مي برد با نوعي احترام همراهاست. (۳۳) براي نمونه، وقتي از آيۀ «و يتفکرون في خلق السموات و الارض» (آل عمران: ۱۹۱) دربارۀ عظمت خدا از راه تفکر در آفرينش آسمان ها و زمين سخن مي گويد از سفيان ثوري شاهد مي آورد و مي گويد: «سفيان ثوري در مقام ابراهيم دو رکعت نماز گزارد. سپس بهاسمان نگاه کرد؛ وقتي ستارگان را ديد، بيهوش شد و از عظمت اين تفکر مدت ها خون ادرار مي کرد». (۳۴)
جالب اينجاست که با همين سفيان ثوري در حديقهالشيعه دو نوع برخورد شدهاست. در مواردي کهاز وي روايت هايي در تأييد امامت اميرالمؤمنان علي (ع) نقل مي شود (۳۵) که در دو مورد (۳۶) وي راوي روايت هاي شيعه مي باشد و از امام صادق (ع) روايت نقل مي کند. بدين ترتيب وي در اين موارد به گونهاي غيرصريح يک راوي مورد وثوق و اعتماد شيعه معرفي مي شود؛ به گونهاي که روايت هاي وي مورد قبول شيعه مي باشد. اما در بخش صوفيه، از او به بدي و قائل به تشبيه و تجسيم ياد مي شود. نيز در جاي ديگري گفته مي شود: «سفيان [ثوري] از طريق حق و مذهب شيعه بغايت دور است و از پيران بزرگ صوفيهاست». (۳۷) اين از همان مواردي است که در نسخۀ کاشف الحق وجود ندارد. بنابراين، اين پرسش همچنان بي پاسخ مي ماند که چه عواملي در سال هاي آخر حيات وي (۳۸) رخ داده کهاو را به مخالفت با صوفيه کشاندهاست؟ براي کساني کهاز اولين آثار قلمي و گفتاري شان، نوعي مخالفت با صوفيه ديده مي شود، اين پرسش مجال طرح ندارد، اما براي مانند مقدس اردبيلي جاي اين پرسش به جدّ باز است که با آنکه تا آن زمان از حيات علمي اش موضع گيري منفي عليه صوفيه حتي در حد اشارهاز او سراغ نداريم، چگونه به يک بار حملات تندي را آن هم با اين شيوه عليه تصوف انجام مي دهد؛ در حالي که خود بهان گرايش نشان دادهاست؟ (۳۹) البته پاسخ اين پرسش را بجز ديگر شواهد، از همان تهافت هاي پيش گفته در خود حديقهالشيعه مي توان يافت و دريافت کهاين کتاب از مقدس اردبيلي نيست، بلکه همان کاشف الحق است که بخش هايي عليه صوفيه بدان افزوده شدهاست، وگرنه نمي بايست چنين تناقضاتي در آن مي يافتيم.
در بخش پاياني کتاب در نسخه هاي موجود، عنوان «خاتمه در نکات متفرقه» (۴۰) و عنوان «در نکته چند متفرقه» (۴۱) ذکر شدهاست. در نسخۀ کاشف الحق اين نکته ها در متن مي آيند و در آغاز بحث ها عنوان مي شوند که در مجموع، هفت نکته را در بر مي گيرد. اما در نسخۀ حديقهالشيعه، اين نکته ها وجود ندارند و در عوض، در برخي موارد به جاي "نکته" از عنوان "ايضاً" استفاده مي شود (۴۲) و در برخي موارد نيز از عنوان "فصل" به جاي "نکته" استفاده شدهاست. (۴۳) بي تناسبي واژۀ "ايضاً" و "فصل" با عنوان «خاتمه در نکته چند متفرقه» براي هر خوانندهاي بي نياز از توضيح است. تناسب عنوان با همان چيزي (۴۴) است که در نسخۀ کاشف الحق آمدهاست. اين ناهماهنگي وقتي نمود بيشتري مي يابد که ما ساختار اصلي کتاب را بکاويم که شامل مقدمه و دوازده فصل و يک خاتمهاست و خاتمۀ کتاب، پايان بخش فصل هاي کتاب است و هر فصلي که در کتاب مي آيد، خارج از فصول دوازده گانه در قالب ساختار نمي گنجد. به طبع اين روند خارج از ساختار معمول کتاب است. اگر نسخۀ ديگري همانند کاشف الحق در دسترس نبود، مي توانستيم بگوييم نويسنده به نظم کتاب بي توجه بودهاست. در نتيجه، به هم ريختگي ساختار آن را توجيه پذير مي يافتيم، اما وقتي نسخۀ ديگري با ساختار مناسب تر و بدون اين به هم ريختگي در دسترس است و از اين رو، ديگر توجيه مزبور جايي ندارد. البتهاشتباه ناسخان را همانند آنچه پيش تر گذشت، مي توان توجيه کرد؛ بدين معنا که موارد اندک را مي توان بهاشتباه ناسخنان استناد داد، اما موارد غالب را نمي توان با اين استناد توجيه کرد.
با بررسي برخي عبارت هاي حديقهالشيعه در مي يابيم که در اين کتاب، تناقض هايي هست و اين تناقض ها، پذيرش حديقهالشيعه را به عنوان اثر قلمي محقق اردبيلي ناممکن مي سازد. اين موارد عبارتند از:
يک- تناقض دربارۀ خاستگاه علم صوفيه
در فصل پنجم حديقهالشيعه که به فضائل اميرالمؤمنين علي (ع) اختصاص دارد، آمدهاست:
ابن أبي الحديد در اول شرح نهج البلاغه مي گويد که مجملش اين است که جميع علوم منتهي بهان حضرت مي شود [نويسنده پس از آنکه علوم معتزله، اشعريه، اماميه، زيديه، ابوحنيفه، شافعي، مالک، احمدبن حنبل و علم تفسير را بهامام مي رساند؛ در ادامه مي گويد] و علم طريقت و حقيقت خود ظاهر است که منبعش آن حضرت است؛ چه شبلي و بايزيد بسطامي و جنيد و سري سقطي و معروف کرخي همه شاگردان و خادمان ائمه بودند و خرقۀ صوفيان تا امروز در هر طائفه و صاحب خانقاهي و ديري و مرشدي که بوده بهان حضرت مي رسد. (۴۵)
عبارت هاي فوق، به صورت خلاصه شده و ترجمهازاد گزارش شدهاست. (۴۶) همچنين نويسنده در نقل ترجمهاي خود، عبارت را بنا به عقيدۀ خود ترجمه کردهاست؛ شاگردي و خادمي صوفيان نسبت بهائمهاز جمله عقايد نويسندۀ حديقهالشيعه بودهاست که در ترجمۀ عبارت، بدان افزوده شدهاست؛ در حالي که در اصل عربي آن نيامدهاست. عبارت عربي چنين است؟
و من العلوم علم الطريقه و الحقيقه و أحوال التصوف - و قد عرفت أن أرباب هذا الفن - في جميع بلاد الاسلام اليه ينتهون - و عنده يقفون و قد صرح بذلک الشبلي و الجنيد سري و أبو يزيد البسطامي و أبو محفوظ معروف الکرخي و غيرهم يکفيک دلاله علي ذلک الخرقه - التي هي شعار الي اليوم - و کونهم يسندونها بإسناد متصل إليه؛ (۴۷)
همان گونه که ديده مي شود در عبارت هاي ابن ابي الحديد، سخني از خادمي و شاگردي صوفيه نسبت بهاهل بيت (ع) نيست و اين از افزوده هاي نويسندۀ حديقهالشيعه بودهاست. (۴۸) هر شخص منصفي در مي يابد کهاين عبارت، با عبارت قبلي تفاوت هاي بسياري دارد و نويسنده چه عبارت هايي از خود بر آن افزودهاست و آن افزوده ها چهاندازه علاقه يا نفرت او را به تصوف نشان مي دهد.
حال به عبارتي که پس از اين نقل قول آزاد مي آيد توجه کنيد:
اما بايد دانست که بعضي از سنيان بنابر آنکه خواستهاند که صوفيه را صاحب مرتبه نمايند، ايشان را از روي شاگردش و خدمتکاري بهامامان ما منسوب ساختهاند و بعد از اين، در محلش بيان خواهد شد که سلسلۀ صوفيه بهابوهاشم کوفي منتهي مي شوند و او تابع معاويه و به ظاهر جبري و در باطن مانند معاويه ملحد و دهري بود و جمعي از متأخرين شيعه گول سنيان را خوردهاند و صوفيه را از اهل حق پنداشتند و ندانستند که بر فرض کهايشان شاگردان و خادمان ائمه باشند، خوبي ايشان از اين بيرون نمي آيد، کهاگر از اين خوبي ايشان بيرون آيد لازم مي آيد کهاصناف معتزله و اشاعره و ابوحنيفه و مالک و شافعي و احمد حنبل و تابعان ايشان همه نيکان و رستگاران باشند؛ زيرا که نسبت شاگردي ايشان بهامامان ما (ع) ثابت است. (۴۹)
همان گونه که ملاحظه مي شوند نويسنده در اين عبارت مي کوشد در گام اول شاگردي صوفيان نسبت بهامامان شيعه را نفي کند و در گام دوم به تخطئۀ آن ها پردازد؛ در حالي که در عبارت ابن ابي الحديد سخني از شاگردي و خدمتکاري صوفيان نيامده بود تا بهاين توضيح يا انکار نياز بوده باشد، بلکه نويسندهان را از سوي خود بيان کردهاست کهاين خود افزون بر تأييد نقل ابن ابي الحديد دربارۀ منع علوم صوفيه، چيزي فراتر از آن را القا مي کند که شراح نهج البلاغه بهان نپرداختهاست و به طبع چيزي را که عبارت منقول (شرح نهج البلاغه) بدان نپرداختهاست، رد و انکار هم لازم ندارد. حال اين پرسش مطرح مي شود کهاگر بنابر تخطئۀ صوفيه در مسئلۀ شاگردي و خدمتکاري است، پس چرا نويسنده نخست آن را از خود نقل و سپس رد مي کند؟
پاسخ اين پرسش حل بسياري ديگر از پرسش هاي نگفته را در بر دارد. در پاسخ بايد گفت عبارت نقد گونۀ بالا (که تعارضي را با عبارت قبل تر آن موجب شد) همان چيزي است که در نسخۀ کاشف الحق وجود ندارد. اين بدان معناست کهاين عبارت در اصل از آنِ نويسندۀ کتاب نيست و بعدها بدان افزوده شدهاست. با کنار گذاشتن اين عبارت، تعارض بخش قبلي عبارت که نويسنده به ناروا به عنوان متن ابن ابي الحديد نقل کرد، حل مي شود؛ بدين معنا که نويسنده باور خود را در ترجمۀ آزاد دخالت داده و نظر خود را باز گفتهاست و بي گمان نسبت دادن نارواي عبارتي به کسي و سپس نقد آن، نمي تواند کار يک نويسنده باشد. مگر آنکه کسي ادعا شود نويسنده خواستهاست عقيدۀ کلي اهل بيت را در اينجا بيان کند و به حساب شارح سني نهج البلاغه بگذارد. اما اين ادعا با تصريح نويسنده در آغاز و انجام اين متن هم خواني ندارد. او هم در آغاز تصريح مي کند که عبارت را از ابن ابي الحديد نقل مي کند و هم در پايان مي گويد کلام را از او نقل مي کند و نهانکه عقايد کلي اهل سنت را بيان کند. (۵۰)
اگر اين فرض را بپذيريم کهاين کتاب اثر مقدس اردبيلي است، آنگاه به جرئت مي توان ادعا کرد کهافزودۀ بالا از آن وي نيست، بلکه همانند ديگر بخش هاي ضد صوفيانۀ کتاب، افزودۀ مخالفان صوفيهاست؛ زيرا مقدس اردبيلي در ديگر آثارش مانند حاشيۀ شرح تجريد و اصول دين همان عقيدهاي را دربارۀ صوفيه دارد که پيش تر به عنوان متن ابن ابي الحديد از شرح نهج البلاغه نقل شد. وي در اصول دين دربارۀ فضل اهل بيت و ائمه (ع) مي گويد:
چهايشان جماعتي اند که مردمان متفق بودند بهافضليت ايشان بر همۀ عالميان تا آنکه بايزيد بسطامي سقاي درِ حضرت امام جعفر صادق (ع) بود و معروف کرخي دربارۀ حضرت علي بن موسي الرضا (ع). (۵۱)
وي مشابه همين عبارت را در حاشيۀ شرح تجريد (۵۲) نيز آوردهاست. بنابراين، نقل بالا تنها در حد نقل يک عبارت ساده نيست، بلکه به نوعي ابراز عقيدۀ ناقل نيز هست.
دو - تناقض دربارۀ غزالي
در حديقهالشيعه بارها از غزالي با پسوند «ناصبي» ياد شدهاست. (۵۳) اما در جايي ديگر، نويسندهاز همين غزالي ناصبي به نام «مردِ دين» ياد مي کند: «اگر کسي کتاب نهافت الفلاسفه را مطالعه نمايد و يا نموده باشد مي داند کهاين «مرد دين» در حق ايشان [فلاسفه] در آن کتاب چه مي گويد». (۵۴)
آيا نويسندۀ کتاب از عقيدهاش برگشتهاست کهاين بار از غزالي با چنين احترامي ياد مي کند يا آنکه فراموش کردهاست کهاين «مرد دين» همان است که پيش تر در همين کتاب، بارها او را ناصبي خواندهاست. به نظر مي رسد دومي درست تر باشد؛ وقتي کسي به راحتي مطالبي را به ديگري نسبت دهد، چنين اشتباهي از او طبيعي مي نمايد. حال، در مي يابيم که چرا نسخۀ کاشف الحق اين الفاظ نامتجانس را ندارد.
سه - تناقض دربارۀ تحريف قرآن
نويسنده دربارۀ تحريف قرآن در جايي مي گويد: «در برخي روايات مسطور است که ايا (رعد: ۷) در اصل چنين بوده: «انما انت منذر لعباد و علي لکل قوم هاد؛ و در اينجا هم لفظ علي را از آيهانداختند»؛ (۵۵) يا در جاي ديگر مي گويد:
صاحب کتاب کافي يعني محمدبن يعقوب کليني از امام جعفر صادق (ع) نقل کرده کهايا «و لقد عهدنا ألي آدم من قبل» (طه: ۱۱۵) مقارن بود با محمد و علي و فاطمه و حسن و حسين (ع) و ائمه (ع) و آيۀ مذکوره به ذکر ايشان مُوَشٌح بود. ارباب عناد بهاخراج اين، شعلهافروز غضب الهي گرديدند. (۵۶)
حال مقايسه کنيد با عبارت ديگري که در مقام احتجاج با غزالي مي گويد:
و آنچه گفته که نام هاي پيغمبران را بعضي در قرآن ظاهر کرده بايستي نام علي (ع) هم صريح ذکر فرمودي تا شبهه نماندي؟ آن ناصبي از مذهب خود برگشته، مالک الملک را معزول و يفعل الله ما يشاء را فراموش کرده، نمي داند که معرفت نبي سمعي است و معرفت امام عقلي است ... پس اگر در اين سمعيات اجمال و ابهام رواست تا بعثت محمد (ص) عبث نباشد، مسئلۀ امامت خود عقلي است؛ اگر نام علي (ع) به تصريح [در قرآن] نباشد، نقصاني پديد نمي آيد». (۵۷)
نويسنده در اين عبارت، به طور ضمني اعتراف مي کند که نام علي در قرآن نيامدهاست و نيامدن آن نيز مشکلي به وجود نمي آورد. اين سخن با سخنان پيشين وي در تناقض است که مدعي وجود نام علي در قرآن بود.
چهار - تناقض دربارۀ زوجات پيامبر
نويسنده دربارۀ زنان پيامبر در جايي مي گويد: «پيامبر را نه زن بود» (۵۸) و در جاي ديگر مي گويد: «رسول خدا را هيجده زن بود». (۵۹)
پنج - تناقض دربارۀ فرزندان علي (ع)
اين نويسنده دربارۀ فرزندان امام علي (ع) مي گويد: «آن حضرت نيز دوازده پسر به همين نسق [معصوم و غيرمعصوم] از خود داشت». (۶۰) و در جاي ديگر به خلاف اين اظهار نظر مي کند: «اولاد ذکور آن حضرت، چهارده و اناث نوزده بود». (۶۱)
اين احتمال جدي مي نمايد که با دقت در عبارت هاي اين کتاب بيش از اين موارد تناقض يافت شود. اين گونه تناقض گويي ها تنها از يک نويسندۀ تازه کار مي تواند توجيه پذير باشد، اما آيا مي توان آن را به کسي همچون محقق اردبيلي نسبت داد که عمري را در تحقيق و تأليف کتاب هاي گران سنگي مانند شرح ارشاد، حاشيه تجريد، زبدهالبيان و چندين رسالۀ فارسي و عربي با آن دقت مثال زدني نوشتهاند؟ (۶۲) اگر حديقهالشيعهاثر وي باشد بايد به عنوان آخرين اثر وي دقت علمي آن بيش از ديگر آثارش باشد. اما وجود تناقض گويي هاي فراوان، پذيرش کتاب مزبور را چونان اثري از محقق اردبيلي سخت تر مي کند. نيز اين توجيه که «حديقهالشيعه تحريف شده و ملامعز هم از روي همين حديقهالشيعه تحريف شده، کاشف الحق را نوشتهاست»، (۶۳) ادعاي بي دليلي است که پذيرفتن آن با مراجعه به سبک نگارش و ساختار آن بسيار دشوار مي نمايد. آن گاهاين پرسش پيش مي آيد که چه کسي اين عبارت هاي متناقض را وارد کتاب کرده و از آن چه سودي بردهاست؟ اينکه پيامبر نه زن داشته باشد با هيجده زن يا آنکه حضرت علي (ع) دوازده پسر داشته باشد يا چهارده پسر، چه گرۀ ناگشودهاي را براي تحريف کننده مي گشودهاست، جوابي براي آن متصور نيست. از سويي ديگر ما حتي يک نسخه نمي شناسيم که نشان دهد اين عبارت ها بعدها وارد کتاب شدهاست. اين پرسش و تناقض گويي ها تنها با يک فرضيه قابل حل است و آن اينکه نويسندۀ کتاب حديقهالحقيقه محققي همچون مقدس اردبيلي نيست، بلکه فرد تازه کاري مانند ملا معز اردستاني است که ما تنها يک اثر ديگر با عنوان تفسير سورۀ هل أتي از او مي شناسيم.
شايد کسي بگويد نويسندۀ کتاب مزبور، بارها به کتاب هاي مقدس اردبيلي به عنوان کتاب خود ارجاع دادهاست، از اين رو، کتاب از آنِ خود او است. (۶۴) در پاسخ بايد گفت ادعاي فوق در صورتي پذيرفته بودکه ما تنها يک نسخهاز کتاب مزبور در اختيار مي داشتيم اما ما دو نسخۀ متفاوت از اين اثر در اختيار داريم و نسخۀ قديمي تر آن، يعني کاشف الحق، خالي از اين گونهارجاع هاست. پس، نمي توانيم، تنها يکي از آن ها را مرجع قرار دهيم. همچنين اين ادعا که نسخۀ ديگر، اين ارجاع ها را حذف کردهاست، به همان ميزان غيرقابل اعتناست که گفته شود نسخۀ مقابل، آن ارجاع ها را افزودهاست؛ مگر آنکه شواهد ديگري از داخل و خارج اثر نخست نسبت آن را به نويسندۀ مورد ادعا تأييد کند و تناقض هاي احتمالي و دو گانگي عبارت ها را نفي کند و يکپارچگي آن را اثبات نمايد، آن گاه شاهد مزبور مي تواند به عنوان مؤيد و نه دليل جداگانه به شمار آيد کهالبته رفع تناقض ها و دو گانگي عبارت ها در نسخۀ مورد ادعا (حديقهالشيعه) کار آساني نيست.
در اين زمينه به سخنان برخي از بزرگان بسنده مي کنيم. خوانساري مي گويد: [در حديقهالشيعه] نقل از ضعاف بسيار است؛ به طوري کهاز چنين رواياتي در کتب مورد اعتماد اثري نيست». (۶۵)
آيت الله شعراني نيز بر وجود روايت هاي ضعيف در اين کتاب تصريح دارد (۶۶) و آيت الله شهيد قاضي طباطبايي دربارۀ مانند اين کتاب ها مي گويد:
اين گونه کتاب ها را دشمنان عالم تشيع جعل مي کنند؛ مانند دَس و وضعي که به بعض اخبار مي نمايند و نشر مي کنند [و] به بعض بزرگان عالم شيعه که مقبول نزد عموم [اند] است، نسبت مي دهند تا در قلوب عامۀ مردم جا گيرد و مقبول افتد؛ مانند بعض تأليفاتي که به محقق اردبيلي نسبت دادهاند. (۶۷)
همچنين اينکه صاحب اثني عشريه گفتهاست: «چيزي در حديقهالشيعه نيامدهاست که قابل انکار باشد، بلکه مشتمل بر تحقيق و دقت نظر است و براي همين نيز شايسته نيست اين کتاب را به جز او [اردبيلي] به کسي ديگر نسبت داد». (۶۸) اين سخن جز آنکه دلالت دارد کتاب در آن زمان نيز (نيمۀ دوم قرن يازدهم) مورد مناقشه بودهاست، دليل کافي بر قوت روايت هاي حديقهالشيعه نيست؛ زيرا خود وي نيز براي روايت هاي ضعيف حديقهالشيعه به هنگام استناد بهان ها منبعي جز خود حديقهالشيعه نيافتهاست. افزون بر اين، وي هيچ کدام از روايت هاي مزبور را (که ضعف شمرده شدهاند) در کتاب پر ارج خود، يعني وسائل الشيعه کهاخرين کتاب وي مي باشد، نياوردهاست. همين طور علامه مجلسي که درصدد گردآوري هر گونه روايتي از شيعه بود، چنين روايت هايي را در منابع خود نيافتهاست.
اين ادعا کهاستناد به روايت هاي ضعيف براي مجاب ساختن مخالفان بلامانع است؛ (۶۹) مبناي سستي دارد؛ زيرا خصم نه تنها با روايت ضعيف مجاب نمي شود، بلکه همان ضعف روايت را دليلي بر ضعف ديدگاه مستدل مي گيرد. نيز اين ادعا که ضعف روايت با قرينه هاي داخلي و خارجي جبران مي شود؛ (۷۰ ) در جايي است کهاولاً استدلال کننده منبع خود را معرفي کرده باشد و يا آن روايت در منبع معتبري (غير از اثري کهاين روايت در آن مورد استناد است) آمده باشد. در غير اين صورت، آن روايت به نويسنده نسبت داده مي شود. از طرفي بيان محدّث نوري در خاتمۀ مستدرک دربارۀ استدلال به روايت هاي ضعيف، ناظر به روايات اهل سنت است که مي شود آن ها (اهل سنت) را بهانچه صحيح مي دانند الزام کرد. محدّث نوري خود بهاين مطلب تصريح دارد و روشن است کهاين ادعا شامل روايت هاي ضعيفي کهاز کتاب هاي اماميه نقل شدهاند، نمي شود.
اما در اينجا از نقل برخي موارد ديگري که بيانگر ناتواني نويسندۀ کتاب است و انتساب کتاب به محقق اردبيلي را دشوار مي سازد، خودداري مي کنيم و تنها به فهرست برخي از آن ها مي پردازيم و خوانندگان را به مقدمۀ مصحح کتاب حديقهالشيعهارجاع مي دهيم: نبودن عفت قلم در حديقهالشيعه، (۷۱) ضعف علمي نويسنده، (۷۲) طرح عقايد عوامانه، (۷۳) اظهار نظر غيرواقعي دربارۀ تعدد فرق صوفيه و ... (۷۴)
موارد ديگري از ضعف هاي موجود در حديقهالشيعه وجود دارد که نويسندۀ مقالۀ «بررسي حديقهالشيعه» به برخي از آن ها به تفصيل و به برخي فهرست وار اشاره کردهاست. (۷۵) جالب آنکه نويسندۀ مزبور که با ادعاي صحت انتساب حديقهالشيعه به محقق اردبيلي اين مقاله را سامان دادهاست، اين موارد را (جز مورد اول، يعني تناقض گويي هاي حديقهالشيعه را که با فرض تحريف آن از سوي ديگران، توجيه کردهاست) بدون هيچ گونه توجيه و جوابي از کنار آن گذشتهاست. پرسش اين است که با پذيرش اين ضعف ها در حديقهالشيعه، چگونهايشان کتاب را به محقق اردبيلي نسبت دادهاند؟ آيا جز اين است که با نسبت دادن اين ضعف ها به محقق اردبيلي، وي از مقام يک شخصيت علمي قوي و مورد توجه فقيهان و متکلمان، به حد يک نويسندۀ ناوارد تنزل مي يابد؟ به هر حال، براي کسي که با آثار علمي محقق اردبيلي اندکي آشنايي داشته باشد، انتساب اين ايرادها به وي، قابل پذيرش نيست و اين ايرادها فرضيۀ انتساب حديقهالشيعه بهايشان را به شدت مخدوش مي کند.
موارد ديگري نيز که در اين مقاله بهان ها چندان پرداخته نشدهاست، ولي در مقالۀ ديگري آمدهاست، بيانگر ناتواني علمي نويسندۀ حديقهالشيعهاست. در اين مقاله، مواردي مانند: ضعف رجالي، نقل روايت ها و داستان هاي ساختگي، ناآشنايي با افراد، ضعف در کتاب شناسي، تصحيح هاي اعمال شده بررسي شدهاست. (۷۶)
ذکر جريان مرگ مخدوم شريفي در حديقهالشيعه با وجود زنده بودن شريفي تا پايان حيات محقق اردبيلي دليل بر عدم انتساب اين کتاب به محقق اردبيلي است. در نسخه هاي حديقهالشيعه و کاشف الحق از آخرين لحظه هاي عمر مخدوم شريفي بحث شدهاست. (۷۷) وي پس از مرگ شاهاسماعيل دوم در تاريخ (۹۸۵ ق) به عثماني فرار کرد و سال ها در آنجا زندگاني گذراند. (۷۸) در تاريخ وفات وي سخنان مختلفي گفته شدهاست. در کشف الظنون تاريخ وفات وي نخست سال ۹۸۸ ق (۷۹) و سپس سال ۹۹۵ ق (۸۰) ذکر شدهاست. برخي اين اختلاف نظر را تغيير ديدگاه وي دانستهاند (۸۱) و برخي ديگر آن را تحريف ديدگاه نويسندۀ کشف الظنون بر شمردهاند. (۸۲) محتشم کاشاني وفات مخدوم را به سال ۹۹۲ ق دانستهاست و برخي ديگر، تاريخ وفات وي را سال ۹۹۸ ق دانستهاند. (۸۳)
اما شواهد قطعي وجود دارد که ديدگاه مربوط به سال ۹۸۸ ق، را ردّ مي کند. ديدگاه محتشم کاشاني نيز افزون بر آنکه با نظر مشهور مخالف است، بهاحتمال بسيار قوي دربارۀ شخص ديگري است که ملقب به مخدوم بودهاست؛ زيرا در آن عصر چندين نفر بهاين نام و لقب شهرت داشتهاند. نيز نه تنها قرينهاي وجود ندارد که مراد محتشم مخدوم مورد بحث باشد، بلکه قرينه بر آن هست که مقصود او شخص ديگري است با اين حساب، بايد همان قول مشهور را که سال وفات ميرزا مخدوم را ۹۹۵ ق اعلام مي کند بپذيريم. (۸۴) از جمله شواهدي کهاين نظر را تأييد مي کند، ديدگاه قاضي نورالله شوشتري است.
قاضي نورالله شوشتري در مجالس المؤمنين جريان وصيت ميرزا مخدوم (بازگشت وي به تشيع) را نياوردهاست، (۸۵) با آنکهانگيزۀ کافي براي طرح وجود داشتهاست و کتاب مجالس المؤمنين نيز در سال ۹۹۰ ق تأليف شدهاست. (۸۶) اين بدان معناست که ميرزا مخدوم در آن زمان هنوز زنده بودهاست و قاضي نورالله هم نمي توانستهاست جريان مرگ مخدوم شريفي و وصيت وي را در مجالس المؤمنين گزارش کند. بنابراين، تاريخ اول (۹۸۸ ق) براي زمان وفات مخدوم شريفي درست نخواهد بود. قاضي نورالله در کتاب مصائب النواصب نيز کهان را در ماه رجب سال ۹۹۵ ق در هفده روز نوشتهاست، (۸۷) از جريان فوت ميرزا مخدوم ياد نکردهاست و اين مي تواند گواه ديگري باشد بر اينکه در زمان نگارش کتاب مزبور ميرزا مخدوم يا زنده بودهاست و يا اگر وفات يافته بود، زمان وفات به قدري نزديک بودهاست که خبر آن در هند به قاضي شوشتري نرسيدهاست وگرنهاشارهاي به جريان وصيت مخدوم در اين کتاب محذوري به همراه نداشت. از طرفي قاضي نورالله شوشتري در مقدمۀ اين کتاب و در شرح حال ميرزا مخدوم، تعبيرهايي به کار مي برد که فرضيۀ زنده بودن ميرزا مخدوم را به هنگام تأليف کتاب، تأييد و تقويت مي کند. وي خطاب به مخدوم شريفي مي گويد:
اي کسي که در وادي شهوات در تاريکي هاي خلوت شب با پشت و پهلو غوطه مي خوري! در بياباني از حيرت گرفتار آمدهاي و نداي مرا نمي شنوي؛ در جهنمي سقوط کردهاي که چارهانديشي من تو را بيرون نمي آورد؛ آسمانت ابري و تاريک شده و آنگاه که نصيحت من تو را سودي نبخشد، تو به جستجوي آفتاب و روشنايي بر خواهي آمد. به خدا سوگند! تو براي اين امر خلق نشده و بهاين کار مأمور نشدهاي؛ تو در سايه سار پر مهر و بزرگ علوي پرورش يافتي، ولي در دامن اراذل اموي و عدوي غلتيدي؛ مسلمان به دنيا آمدي و از آتش پرستي سر درآوردي؛ پاک و قدسي بودي، ولي ناپاک و نجس شدي؛ شتر مرغ شدي؛ در حالي که بچه شتر بودي. «و به زودي ستمگران در مي يابند که به کجا باز مي گردند». شايد هنوز تزکيه کنندهاي ميسرت نگشتهاست تا همانند پوست، دباغي و پاکيزهات کند و هنوز پند دهندۀ هوشمندي را نيافتهاي تا از اين راه باطل ناگوار بازت دارد؛ به هوش باش! من سخن حقي راکه دل هاي پاک از پذيرش آن سرباز نمي زنند و خودخواهي و تعصب مانع از پذيرش آن نمي شود، به تو مي گويم؛ پس نصيحت مرا بشنو و از رسوايي و فضيحت دوري کن، و بعد از اين به سوي کارهايي مانند [گذشتهات] باز نگرد؛ زيرا آن کارها [موجب] آتش جهنم و مايۀ بدنامي آيندگان است. (۸۸)
در اين عبارت، قاضي نورالله، ميرزا مخدوم (صاحب نواقض الروافض) را به طور مستقيم مخاطب قرار مي دهد و در ابتدا او را نکوهش مي کند و در آخر، زبان به نصيحت او مي گشايد.
اين عبارت بي نياز از هر توضيحي است و زبان نصيحت گونۀ قاضي شوشتري نشان مي دهد که در زمان نوشتن اين کتاب (رجب سال ۹۹۵ ق) هنوز ميرزا مخدوم شريفي زنده بودهاست، يا دست کم زمان وفات وي به قدري نزديک بودهاست که تا زمان نگارش کتاب حاضر، خبر آن به قاضي نورالله نرسيدهاست. (۸۹) بنابراين، مي توان گفت به طور قطع ميرزا مخدوم در زمان وفات محقق اردبيلي (۹۹۳ ق) زنده بودهاست. پس محقق اردبيلي نمي توانستهاست از وفات وي در حديقهالشيعه گزارش کند و اينکه در حديقهالشيعه جريان وفات وي گزارش شدهاست، بهاين معنا اشاره دارد که مقدس اردبيلي نمي تواند نويسندۀ آن باشد.
تاکنون از ميان نسخه هاي شناسايي شده، قديمي ترين آن ها به کاشف الحق مربوط است که درست هفت سال پس از نسخۀ اصلي آن نوشته شدهاست. تاريخ کتابت نسخۀ اصلي که نويسنده در پايان بهان اشاره دارد، سال ۱۰۵۸ ق است (۹۰) و نخستين نسخۀ رونوشت موجود، در سال ۱۰۵۶ ق تحرير شدهاست که در کتابخانۀ مدرسۀ حجتيۀ قم به شمارۀ ۸۲ موجود است. اما قدمت قديمي ترين نسخۀ شناسايي شدۀ حديقهالشيعه به سال ۱۰۷۴ ق مي رسد که در کتابخانۀ دانشگاه لوس آنجلس آمريکا موجود است. البته نمي توان گفت نسخۀ مزبور به طور قطع همان حديقهالشيعه منسوب به محقق اردبيلي است؛ زيرا در معرفي آن با ترديد آمدهاست: «حديقهالشيعه: منسوب به ملا احمد اردبيلي که گويا از معزالدين محمد اردستاني است». (۹۱) شايد گفته شود که تاکنون همۀ نسخه ها با نام «حديقهالشيعه» به مقدس اردبيلي نسبت داشتهاست. از اين رو، اين نسخه نيز بدون ترديد از اوست. اما اين سخن نمي تواند چندان استوار باشد؛ زيرا نسخه هاي ديگري نيز بهاسم حديقهالشيعه ثبت شدهاست که محتواي آن همان کاشف الحق است. (۹۲) از سوي ديگر، در گذشته نيز نسخه هايي با همين نام بهاردستاني نسبت داشتهاست. (۹۳) بنابراين، اين احتمال جدي است که
کتاب مزبور نيز همان کاشف الحق باشد.
هر چند به يقين مي توان حکم کرد که قدمت نسخۀ کاشف الحق به معني اصالت آن و متأخر بودن نسخۀ حديقهالشيعه به معناي جعلي بودن آن است، اين نکته روشن است که صرف منطقي بودن اين احتمال «ممکن است نسخهاي از حديقهالشيعه مربوط به قبل از تحرير کاشف الحق (پيش از سال ۱۰۵۸ ق) وجود داشته باشد که در آينده به دست آيد»، نمي تواند امتياز قدمت نسخۀ کاشف الحق را از بين ببرد. همچنين نمي تواند اصالت کتاب حديقهالشيعه را ثابت کند. تا نسخهاي از حديقهالشيعه مربوط به قبل از ۱۰۵۸ ق به دست نيايد، نسخۀ کاشف الحق به عنوان نسخۀ قديمي تر از اعتبار بيشتر و در نتيجهاز اصالت قوي تر برخوردار خواهد بود. البته هر زماني که چنين نسخهاي يافت شود آن نسخهاعتبار و اصالت خود را خواهد داشت، اما تا آن زمان که شايد هرگز فرا نرسد، نسخۀ قديمي تر اعتبار و اصالت خود را خواهد داشت.
ادعا شدهاست نسخهاي کهاول و آخر آن افتادگي دارد، در کتابخانۀ مجلس شوراي اسلامي به شمارۀ ۵۷۳۰ موجود است که به قرن دهم هجري مربوط است، اما بررسي هاي کارشناسان بر اساس نوع کاغذ و خط و .... نشان دادهاست که نسخۀ مزبور به قرن ۱۱ و ۱۲ هجري مربوط مي باشد. (۹۴)
تا کنون حدود ۶۲ نسخۀ خطي از حديقهالشيعه شناسايي شدهاست (۹۵) که هيچ کدام به قبل از ۱۰۵۸ ق (۹۶) مربوط نمي شود. از مجموعۀ اين نسخه ها تنها پنج نسخه در سدۀ يازدهم (۹۷) و بقيه پس از آن تحرير شدهاند. ناگفته نماند کهاين نسخه ها نيز تا از نزديک بررسي نشوند، به طور قطع نمي توان حکم کرد که همان حديقهالشيعه منسوب به مقدس اردبيلي باشند و احتمال دارد برخي از اينها بهاشتباه نسخۀ حديقهالشيعه معرفي شده باشند، ولي در اصل همان کاشف الحق باشند؛ چنان که دربارۀ نسخه هاي شمارۀ ۲۱/۲۱ و شمارۀ ۱۷/۲ کتابخانۀ آيت الله گلپايگاني چنين بودهاست. اين کتاب ها عنوان حديقهالشيعه دارند، ولي محتواي آن ها همان کاشف الحق است. برخي ديگر با آنکه به هيچ نامي در متن معرفي نشدهاند، اما باز هم به نام حديقهالشيعه ثبت شدهاند. (۹۸) در اينجا نيز اين احتمال بسيار جدي مي نمايد که برخي از اين نسخه هاي معرفي شده به نام حديقهالشيعه، همان کاشف الحق باشد و اين احتمال دربارۀ نسخۀ کتابخانۀ لس آنجلس بسيار بيشتر از بقيۀ نسخ مي باشد. به هر حال، با صرف نظر از اينکهاين نسخه ها همگي همان حديقهالشيعهاند يا برخي از آن ها کاشف الحق اند، اين نکته يقيني است که تاريخ نگارش آن ها از نگارش کاشف الحق است و اين خود، اين فرضيه را که حديقهالشيعه تعريف شدۀ کاشف الحق است، قوت مي بخشد. به ويژهاينکه نسبت به حديقهالشيعه، نسخه هاي بيشتري از کاشف الحق از سدۀ يازدهم هجري در دسترس است. (۹۹) در اين سده و سده هاي بعدي، مبارزات سختي از سوي حکومت صفويه و قاجاريه و جامعۀ ديني آن زمان عليه تصوف جريان داشت و احتمال نابودي اين نسخه ها و انگيزۀ کافي براي محو آن ها و نگارش و حفظ نسخه هاي حديقهالشيعه بيش از هر زمان ديگري بود. با اين همه، نسخه هاي بسيار بيشتري از کاشف الحق (۱۰۰) در مقايسه با حديقهالشيعه (۱۰۱) از سدۀ يازدهم بر جاي ماندهاست. اين خود گواه مناسبي بر فراگيري کاشف الحق است که به گونهاي تأييد مي کند که جامعۀ آن روز اين کتاب را بيشتر به نام نويسندۀ آن (معزالدين اردستاني) مي شناختهاند تا به نام مقدس اردبيلي. نيز اگر اين وجه را نيز بيفزاييم که نسخهاي از حديقهالشيعه پيش از ۱۰۵۸ ق به دست نيامدهاست، (۱۰۲) خود دليل قانع کنندهاي مي شود بر اينکه حديقهالشيعه تحريف شدۀ کاشف الحق است. با توجه بهاينکهاز آخرين اثر مقدس اردبيلي (۱۰۳) نسخه هايي با فاصلۀ چهار و شش سال (۱۰۴) پس از نسخۀ اصلي و نسخه هاي ديگري با فاصلۀ بيشتري اما مربوط به همان سدۀ يازدهم هجري (۱۰۵) و پيش از ۱۰۵۸ ق وجود دارد، اين پرسش مطرح مي شود که چرا از حديقهالشيعه چنين نسخهاي وجود ندارد؟ اين پرسش تنها يک پاسخ مي تواند داشته باشد و آن اينکهاين اثر از آنِ مقدس اردبيلي نيست، بلکه بسيار بعدتر از او برخي با تحريف کتاب ديگري آن را به وي نسبت دادهاند تا از وجهۀ مردمي وي عليه صوفيه سود برند. (۱۰۶) احتمال اينکه صوفيه نسخه هاي از حديقهالشيعه را نابود کرده باشند، ادعايي است کهاثبات آن نيازمند شواهد قوي است؛ زيرا انگيزه و نيروي کافي از سوي مخالفان صوفيه در آن زمان وجود داشتهاست کهاين کتاب را از نابودي حفظ کنند. اگر کاشف الحق که به نوعي در طرفداري از صوفيه نگاشته شدهاست، با وجود فضاي ضد صوفيانۀ آن زمان، نسخه هاي زيادي از آن بر جاي ماندهاست، پس به طريق اولي نسخه هايي هر چند اندک از حديقهالشيعه نيز مي توانسته بر جاي بماند. اينکه حتي نسخهاي از آن بر جا نماندهاست، تنها به دليل پيش گفته مي تواند باشد.
تا کنون نزديک به ۶۲ نسخۀ خطي براي جلد دوم ادعايي حديقهالشيعه شناسايي شده و حدود ۴۳ نسخۀ خطي نيز از کاشف الحق يافت شدهاست. با اين همه، براي جلد اول حديقهالشيعه حتي يک نسخۀ خطي هم يافت نشدهاست و کسي جز آقاي فشاهي (۱۰۷) ادعاي ديدن آن را نکردهاست. ممکن است آقاي فشاهي نيز کتاب ديگري را ديده باشد؛ چنان که هواداران انتساب حديقهالشيعه به مقدس اردبيلي نيز ادعاي وي را بر همين احتمال حمل کردهاند و ادعاي وي را در حد اعتنا ندانستهاند. (۱۰۸) احتمال جدي تر اين است که وي براي تقويت ادعاهايش عليه صوفيه در همان گفتار، آن را خود بر ساخته باشد؛ زيرا وي پس از آن کهادعاي رويت نسخه را مي کند، هيچ توضيحي ارائه نمي دهد کهان را کجا و نزد چه کسي و يا در کدام کتابخانه ديدهاست و در ادامۀ سندسازي عليه صوفيه نيز کهاين نسخه مي توانست کمک مؤثري براي اثبات ادعاهايش باشد، باز هيچ حرفي از اين نسخۀ ادعايي به ميان نمي آورد؛ در حالي که تنها ارائۀ چند شاهد براي اثبات ادعاي وجود چنان نسخهاي کافي بود و ديگر بهان همه دليل تراشي هاي بعدي نيازي نمي افتاد. به نظر مي رسد تحريف کنندۀ کتاب حديقهالشيعه با ارجاع بهادرسي که هرگز يافت نمي شود (يعني جلد اول) خواستهاست خوانندگان را به حالت ترديد نگاه دارد و بارها با اصرار بر اينکهاين کتاب جلد دوم است، (۱۰۹) خواستهاست ادعاي آغازين را (جلد اول داشتن کتاب) تقويت کند. پاسخ اين پرسش براي مخاطب هوشمند جدي است که چه ضرورتي داشت که نويسنده در جاهايي که مخاطب به يادآوري جلد دوم بودن کتاب نيازي احساس نمي کند، يادآوري جلد دوم بودن بهاو گوشزد شود؟ به هر حال، چنين مي نمايد که نويسنده نگراني و دغدغهاي از پذيرفته نشدن ادعاهايش در کتاب داشتهاست و از اين رو، هر از چندگاهي، به نام نويسنده (۱۱۰) و گاهي به جلد دوم بودن آن و مواردي نيز به جلد اول داشتن (۱۱۱) اشاره کردهاست تا اين نگراني را از خود دور سازد. اينگونه وسواس به خرج دادن تا حدي موفقيت آميز بودهاست؛ زيرا مدت هاست که بسياري را به بيراهه کشاندهاست تا به ناروا کتاب حديقهالشيعه را از مقدس اردبيلي بدانند.
يکي ديگر از شواهدي که به ناروا بودن انتساب حديقهالشيعه يا دست کم بخشي از آن به محقق اردبيلي که روايت هاي مخالف صوفيه دارد، کمک مي کند نيامدن اين روايت ها (۱۱۲) در بحار الانوار است. با اهتمامي که علامه مجلسي به گردآوري روايات (اعم از صحيح يا سقم) (۱۱۳) از اهل بيت (ع) داشتهاند، (۱۱۴) هيچ حديثي را که منبع آن تنها کتاب حديقهالشيعه بودهاست يا کتابي که فقط حديقهالشيعهاز آن روايت نقل کرده باشد، نقل نکردهاست و روايت هايي نيز که حديقهالشيعه در قدح صوفيهاوردهاست و بنابر برخي ادعاها، منبع آن الفصول التامه (۱۱۵) يا ايجاز المطالب، الهادي الي النجاه و الرد علي اصحاب الحلاج (۱۱۶) مي باشد، در بحار الانوار نقل نشدهاست. اين بدان معناست که علامه مجلسي يا بهانتساب حديقهالشيعه به مقدس اردبيلي ترديد داشتهاست و يا روايات آن را جعلي مي دانستهاست؛ زيرا ذکر نشدن اين روايت ها در بحار الانوار به دليل ضعف آن ها نبودهاست؛ چون فرض حديقهالشيعه بر اين است که روايات نقل شده در آن، صحيحهاند. از سوي ديگر، بعيد مي نمايد کهاز کتاب هايي که به عنوان منبع اين روايت ها ياد شدهاست، هيچ کدام به دست مجلسي نيفتاده باشد؛ زيرا وي اهتمام جدي در گردآوري منابع روايت ها داشته و امکانات مادي براي تهيۀ اين منابع هم از سوي وي فراهم بودهاست و همواره مي کوشيد صحيح ترين نسخه ها را تهيه کند و کتاب هايي کهاو براي نوشتن بحار الانوار گرد آورد، از آثار کميابي بود که دسترسي بهان براي هر کسي ممکن نبود. (۱۱۷)
وي تلاشش را بر روي تهيه و جمع آوري کتاب هاي حديثي و گردآوري اخبار و آثار ائمه (ع) و تدوين آن به کار بست و براي جمع آوري کتاب هاي قديمي و دور از دسترس همه جا را تفحص کرد و در اين راهاز شاگردان و دوستانش که به مسافرت به نقاط دور دست مي رفتند، استمداد مي جست. (۱۱۸)
اين تلاش ها به گونهاي بود که «وقتي شنيد کتاب مدينهالعلمِ صدوق در يمن يافت شدهاست، شاه را براي به دست آوردن آن ترغيب نمود و شاه نيز يکي از سران دولت را با هداياي گران بها نزد حاکم يمن فرستاد تا کتاب مزبور را بياورد». (۱۱۹)
با اين حال، وقتي علامه مجلسي به کتاب هاي اشاره شده در حديقهالشيعهاستناد نمي کند، اين کار، معناي ديگري را به دست مي دهد و آن اينکه چه بسا وي اين کتاب ها را داشتهاست، ولي روايات مزبور را در آن ها نيافتهاست و بدين ترتيب، اين ادعا که منبع روايت هاي مورد نظر آن کتاب هاست، از اساس بي ربط باشد. در تأييد اين احتمال مي توان افزود که در متن حديقهالشيعه نيز جز يک مورد، به صراحت بهاين کتاب ها ارجاع داده نشدهاست. يا آنکه بگوييم او در اصل، اين کتاب ها را پيدا نکردهاست کهاين خود دليلي است بر آنکه تنها نام اين کتاب ها وجود داشتهاست و با توجه به فاصلۀ زماني اندک (کمتر از صد سال) تأليف بحار الانوار (۱۲۰) با زمان نگارش حديقهالشيعه که بنابر ادعا، آخرين کتاب محقق اردبيلي است، (۱۲۱) نمي توان پذيرفت همۀ آن آثار از بين رفته باشد؛ به گونهاي که با تلاش علامه مجلسي هم قابل دستيابي نبوده باشد. چنين امري هر چند محال عقلي ندارد، به طور عادي پذيرش آن دشوار است. مجلسي يکي از منابع بحار الانوار را کتاب هاي محقق اردبيلي معرفي مي کند (۱۲۲) و کتاب هاي ايشان را از دقيق ترين و محققانه ترين کتاب ها معرفي مي کند. (۱۲۳) از سويي، وي فصلي را به بحث از وثاقت منابع بحار الانوار و ميزان اين وثاقت اختصاص مي دهد (۱۲۴) و در آن برخي کتاب هايي را که به نحوي نسبت آن ها به نويسندگانشان روشن نبودهاست، مشخص و معرفي کردهاست و برخي کتاب ها را نيز هر چند نويسندۀ آن ها يافت نشدهاست، ولي چون روايات نقل شده در آن ها معتبر بودهاند، آن ها را جزء منابع بحار الانوار قرار دادهاست. (۱۲۵) با اين همه، از حديقهالشيعه سخني به ميان نمي آورد؛ در حالي که مي دانيم در زمان تأليف بحار الانوار، با توجه بهاظهارنظرهاي متناقضي که در مورد مؤلف حديقهالشيعه بود، در انتساب حديقهالشيعه به محقق اردبيلي ترديد بودهاست و بعيد مي نمايد که علامه مجلسي بهاين ترديدها بي توجه باشد. از سوي ديگر، روايات مربوط به قدح صوفيه در حديقهالشيعه، منبع ديگري هم ندارد تا گفته شود علامه مجلسي همانند بسياري از منابع بحار الانوار، آن ها را بي واسطهاز منبع اصلي نقل کردهاست و از اين رو، به منبع دست دوم يا دست سومي، همچون حديقهالشيعه نياز نيفتادهاست؛ (۱۲۶) زيرا ذکر نشدن اين روايت ها در بحار الانوار اين فرض را از اساس باطل مي کند.
بنابراين، مي توان بهاين اطمينان دست يافت که روايت هاي مورد استناد حديقهالشيعه (در قدح صوفيه) نزد مجلسي اعتبار نداشتهاند و اين اعتبار نداشتن يا به سبب ترديد در نسبت کتاب به مقدس اردبيلي بودهاست و يا آنکهان ها را از اساس از روايت هاي موضوعه مي دانستهاست؛ زيرا وي بنابر تصريح خودش روايت هايي که صحيح مي دانسته، حتي در صورت ناشناخته بودن مؤلف منبع آن روايت ها، آن ها را نقل کردهاست. علامه مجلسي تنها دو حديث از روايت هاي حديقهالشيعه دربارۀ قدح صوفيه را در منابع ديگر يافته و آن ها را در بحار الانوار نقل کردهاست. آن دو حديث يکي وصيت پيامبر اکرم (ص) بهابوذر است (۱۲۷) و ديگري توقيعي است که بنابر ادعا (۱۲۸) دربارۀ حلاج صادر شدهاست. (۱۲۹) غير از اين دو حديث، با آنکه روايت هاي ديگري نيز دربارۀ صوفيه در بحار آمدهاست، اما از روايات حديقهالشيعه نيامدهاست و اين ما را به صحت اين فرضيه نزديک مي کند که علامه مجلسي بهاين روايت ها و منبع آن (حديقهالشيعه) اطمينان لازم نداشتهاست.
وي ادعا کردهاست که در هند شاهد تأليف کتاب ياد شدهاز سوي ملامعز اردستاني بودهاست. (۱۳۰) اين گواهي مي توانست کمک خوبي براي ختم دعوا باشد، اما برخي درستي آن را رد کرده (۱۳۱) و گفتهاند ديدار وي که «در سال ۱۱۰۴ ق ديده در اصفهان اين کتاب بهاسم ملا [اردبيلي نسبت داده] شده» هر چند با توجه به مسافرت وي به هندوستان و بي خبري او از شهرت کتاب به نام مقدس اردبيلي، عذر وي در اين بي اطلاعي پذيرفتهاست، اما شهرت کتاب پيش از آن تاريخ بودهاست؛ زيرا هم کتاب انساب النواب وهم کتاب الاثني عشريه که هر دو در سال ۱۰۷۶ ق تأليف شدهاند از اين کتاب ياد کردهاند. (۱۳۲)
دربارۀ اين مناقشه بايد گفت اولاً: ياد کردن انساب النواصب از حديقهالشيعه محل تأمل است؛ زيرا برخي از نسخه هاي خطي موجود نشان مي دهند کهاسترآبادي در کتابش (انساب النواصب)، نامي از حديقهالشيعه نبردهاست و به عکس، از کاشف الحق فراوان نام برده و بدان استناد کردهاست. اگر حديقهالشيعه نيز نزد وي موجود بود و اعتبار مي داشت، بايد به جاي کاشف الحق بهان استناد مي کرد. اينکه در برخي ديگر از نسخه هاي خطي، کتاب مزبور از حديقهالشيعه نام برده شدهاست، مي تواند ناشي از افزودگي ناسخان آن باشد؛ (۱۳۳) ثانياً: به لحاظ تاريخي استبعادي ندارد که دارابي، اردستاني را ديده باشد؛ زيرا سال تأليف کاشف الحق ۱۰۵۸ ق و سال وفات دارابي (اندکي زودتر از) ۱۱۳۰ ق است. (۱۳۴) اين بدان معناست که دارابي (حدود) ۷۲ سال پس از تأليف کتاب در گذشتهاست. اگر سن دارابي را به هنگام نگارش کتاب مزبور ۲۰ سال در نظر بگيريم، تازه وي هنگام وفاتش ۹۲ ساله بودهاست که چنين سني دور از انتظار نيست و بدين ترتيب، سن وي نه تنها بيشتر از صد سال نمي شود، بلکه به صد سال هم نمي رسد تا موجب استبعاد شود.
گفتني است در تراجم دو نفر بهاسم "شاه محمد دارابي" معروف اند. يکي "مولي شاه محمد بن محمد دارابي اصطهباناتي شيرازي" از عالمان صاحب نام و داراي آثاري در حديث، حکمت، تصوف و اشعار عرفاني که در شيراز مقيم بوده و در همانجا نزديک به سال ۱۱۳۰ ق از دنيا رفتهاست. وي در اشعارش به "عارف" تخلص مي کردهاست؛ (۱۳۵) ديگري "مولي شاه محمد دارابي" صاحب تذکرهالشعراء که مقيم هند بود و در شعر به "شاه" تخلص مي کرد و همانجا به شهادت رسيدهاست. (۱۳۶)
مراد از مولي محمد دارابي کهاز کتاب ملامعز اردستاني گزارش کردهاست همين فرد دوم است کهاو ساکن هند بوده و بهايران سفر کردهاست. مولي محمد اولي که در اصطهبانات متولد شد و مقيم شيراز بود در همان جا از دنيا رفتهاست، به ظاهر از ايران خارج نشده و هيچ منبعي به مسافرت وي به خارج از ايران اشارهاي نکردهاست. برعکس، از سکونت وي در شيراز و سپس وفات او در همانجا سخن به ميان آمدهاست. (۱۳۷)
اما اينکه دارابي ادعا کردهاست که بعدها در اصفهان ديدهاست کهاين کتاب دفعه واحده جلوۀ ظهور يافتهاست، اين ادعا زياني بهادعاي قبلي وي وارد نمي کند؛ زيرا به گفتۀ مستشکل، (۱۳۸) اين مي تواند به جهت بي خبري وي از موقعيت جديد يعني اصفهان بودهاست که وي در آنجا حضور نداشتهاست و چون چنين اتفاقي را تصور نمي کرد، اين امر به نظر بديع آمدهاست. با همۀ اينها اينکه ۲۸ سال پيش نام اين کتاب در اثني عشريه يا انساب النواصب؟! (۱۳۹) آمدهاست، دليل نمي شود کهادعاي دارابي که در سال ۱۰۵۸ ديده که ملامعز اردستاني آن را نوشتهاست، (۱۴۰) درست نباشد؛ زيرا صرف آمدن نام کتاب در دو اثر ياد شده دليل غلط بودن ادعاي دارابي نمي تواند باشد. اما اينکه در زمان تأليف اثني عشريه، انتساب اين کتاب بهاردبيلي مشهور بودهاست، چندان قابل اعتماد نمي تواند باشد؛ زيرا در همان زمان محقق سبزواري (م ۱۰۹۰ ق) و ملامحمود خراساني (۱۴۱) کهاز معاصران حرّ عاملي بودند، اين انتساب را انکار کردهاند. (۱۴۲) علاوه بر اين، از متن اثني عشريه (۱۴۳) بر مي آيد که حرّ عاملي بهان دسترسي داشته باشد و مستقيم از آن نقل کند؛ در حالي که در همان زمان حرّ عاملي خود کتاب حديقهالشيعه را نديدهاست. نقل با واسطۀ حرّ عاملي از حديقهالشيعه نشان مي دهد که نسخه هاي اين کتاب در آن زمان حتي در حدي نبود که عاملي بهان دسترسي داشته باشد و به طور مستقيم از آن نقل کند؛ در حالي که همان زمان استرآبادي در انساب النواصب بارها از کاشف الحق به طور مستقيم نقل کردهاست. (۱۴۴) اين بدان معناست که شهرت کاشف الحق در همان زمان (۱۰۷۶ ق) بيشتر از حديقهالشيعه بودهاست؛ زيرا با توجه بهاعتبار و وجهي علمي و شهرت مردمي مقدس اردبيلي، در مقابل گمنامي و ضعف علمي نويسندۀ کاشف الحق، سزاوار و ضرورت مي نمود کهاسترآبادي از حديقهالشيعه به جاي کاشف الحق استفاده کند؛ در حالي که چنين نکردهاست و اين بجز شهرت نداشتن حديقهالشيعه و يا ترديد در نسبت آن به مقدس اردبيلي معناي ديگري نمي تواند داشته باشد.
اما اين ادعا که دارابي با ملامعز اردستاني ملاقات کرده و ديدهاست کهاو اين کتاب را مي نويسد، ولي متوجه نبوده کهاين کتاب را از روي حديقهالشيعه مي نويسد، (۱۴۵) بايد بر شاهد قابل قبولي استوار باشد تا بتوان آن را پذيرفت و البته چنين شاهدي وجود ندارد. در مقابل، مي توان ادعا کرد که ملامعز کتاب را از خود نوشتهاست. از قضا اين ادعا با شواهد زيادي همراهاست که در اين نوشتار به قدر کافي بهان ها اشاره شد.
ميزان اعتبار ديدگاه ديگران دربارۀ اين کتاب، اگر با ذکر شواهد همراه باشد، به همان ميزان اعتبار شواهد آن خواهد بود و اگر شواهد ذکر نشود صرف ابراز نظر در جايي که نظر مخالف وجود دارد، نمي تواند گره گشا باشد و نمي شود آن را بر نظر مخالف برگزيد. در اين موضوع نيز، برخي بدون شواهد حديقهالشيعه را به مقدس اردبيلي نسبت دادهاند و در مقابل، برخي ديگر به همين روش آن را انکار کردهاند. البتهان ها که بهاثبات و انکار متوسل مي شوند، بي گمان شواهدي براي خود دارند، اما تا وقتي آن شواهد بيان نشوند قضاوت دربارۀ ميزان اعتبار اين ديدگاه ها دشوار خواهد بود. به ويژهاگر اظهار نظر کنندۀ خود طرف دعوا باشد، ولي اگر اظهار نظر وي در جهت مقابل ادعايش و به نفع طرف مقابل باشد و يا دست کم در شواهد و ادلهاي که به نفع خود وي است، ترديد نمايد، در اين موارد اگر شواهد هم بيان نشود، مفيد خواهد بود.
با توجه به شواهد ارائه شده نمي توان کتاب حديقهالشيعه را به محقق اردبيلي نسبت داد. ساختار به هم ريختۀ کتاب و در مقابل، ساختار منسجم کاشف الحق، داخل شدن ناشيانۀ نام مقدس اردبيلي در کتاب، تناقض ها و ضعف هاي ناشي از ناتواني علمي نويسنده، ذکر وصيت مخدوم شريفي در حديقه، يافت نشدن نسخهاي از حديقه پيش از تحرير کاشف الحق و نيز يافت نشدن نشاني از جلد اول ادعايي حديقه با وجود فراواني نسخه هاي جلد دوم آن، ترديد مجلسي دربارۀ انتساب حديقهالحقيقه بهاردبيلي و نياوردن روايت هاي آن در بحار الانوار هيچ کدام اجازه نمي دهند که ما انتساب کتاب ياد شده را به مقدس اردبيلي بپذيريم. اين کتاب در اصل از آن ملامعز اردستاني و برخي براي مقاصد خاص، رسالهاي را که به ظاهر آن هم به طور جداگانه به نام مقدس اردبيلي جعل شدهاست، به کتاب مزبور افزودهاند و با حذف و اضافاتي چند آن را به نام محقق اردبيلي جا انداختهاند.
۱. ر.ک: حر عاملي، الرسالهالانثي عشريه في الرد علي الصوفيه، عکس صفحۀ آخر نسخۀ خطي همين رساله.
۲. حدود ۴۳ نسخه، ر.ک: زماني نژاد، علي اکبر، «کتاب شناسي و نسخه شناسي آثار محقق اردبيلي»، شرح حال محقق اردبيلي و معرفي تأليفات او، ص ۲۲۸-۲۳۱.
۳. ر.ک: محمدجعفر بن صفر مجذوبعلي شاه (کبودرآهنگي)، مرآهالحق، تصحيح: حامد ناجي اصفهاني، ص ۷۰.
۴. کيهان انديشه، شمارۀ ۷، (سال ۱۳۶۵)، ص ۳۱.
۵. زين العابدين شيرواني، حدائق السياحه؛ ذبيح الله صفا، تاريخ ادبيات ايران، ج ۵، ص ۴۱۸.
۶. ر.ک: آقا بزرگ تهراني، طبقات اعلام الشيعه، ج ۴، ص ۸-۹.
۷. هر چند برخي از نسخه هاي خطي به همين نام دقيقاً مطابق نسخۀ کاشف الحق است؛ ر.ک: نسخه هاي شماره ۲۱/۲۱ و ۱۷/۲، کتابخانۀ آيت الله گلپايگاني.
۸. ر.ک: معزالدين اردستاني، کاشف الحق، ص ۱۱، نسخۀ حجتيه شمارۀ ۸۲؛ نسخه هاي خطي شماره ۱۸/۱۷، ۱۷/۲۱، ۱۷/۲ کتابخانۀ آيت الله گلپايگاني و نسخه هاي خطي شمارۀ ۳۲۱۴ و ۱۶۲۸ و ۹ کتابخانۀ مسجد اعظم قم؛ ر.ک: همين نوشتار بخش ضمايم، فصل ۴، ضميمۀ ۴-۱ و ۴-۲.
۹. شايد دليل ساختار و فهرست بدان جهت باشد که بخش صوفيه در اين فهرست ايجاد ناهمگوني مي کردهاست.
۱۰. ر.ک: مقدس اردبيلي، حديقهالشيعه، ص ۱۲، چاپ اسلاميه، ص ۲۰، چاپ انصاريان.
۱۱. مانند نسخۀ خطي شماره ۳۳/۱۳، کتابخانۀ آيت الله گلپايگاني.
۱۲. مانند نسخۀ خطي شماره ۳۲۱۴ کتابخانۀ مسجد اعظم قم و شمارۀ ۲۱/۲۱، کتابخانۀ آيت الله گلپايگاني. البته عنوان اين نسخه حديقهالشيعهاست، اما محتوا و ساختار آن همان کاشف الحق است.
۱۳. به ويژه نسخۀ حجتيه قديمي ترين نسخۀ آن است و تنها هفت سال پس از نسخۀ اصلي نوشته شدهاست.
۱۴. ر.ک: نسخه هاي خطي کاشف الحق به شمارۀ ۸۲ حجتيه، نسخه هاي خطي شماره ۳۲/۱۴، ۲۱/۲۱، ۱۸/۱۷، ۱۷/۲۱، ۱۷/۲، کتابخانۀ آيت الله گلپايگاني، نسخه هاي خطي شماره ۳۲۱۴، ۱۵۹۸، ۱۶۲۸، ۹، کتابخانۀ مسجد اعظم قم و نسخۀ خطي شماره ۱۴۰۸ کتابخانۀ آيت الله مرعشي نجفي؛ در همۀ اين نسخه ها اين گونهامدهاست: «و اين رسالهانشاء الله مرتب مي شود بر مقدمه و بابي و خاتمه» و باب را با ياء وحدت آوردهاست؛ يعني کتاب يک مقدمه يک باب و يک خاتمه دارد.
۱۵. حتي گاهي اين اشتباه در مواردي ممکن است بيشتر از اين حد باشد؛ چنان که در نسخۀ خطي ۳۲/۱۴ عنوان "باب" تنها در فهرست آمده و در جاي خود حذف شدهاست.
۱۶. مقدس اردبيلي، حديقهالشيعه، ص ۷۳۴، چاپ انصاريان.
۱۷. اين بخش هاي کوتاه در نسخه کاشف الحق وجود ندارد.
۱۸. که خود شامل ۱۱ بحث فرعي به تناسب شرح حال يازدهامام مي شود.
۱۹. به صورت ترتيب يک تا دوازده مي باشد.
۲۰. ساختار مربوط به فصل هاي دوازده گانه.
۲۱. مربوط بهامامت.
۲۲. مربوط به بحث فرق.
۲۳. آخرين کتاب مقدس اردبيلي زبدهالبيان است که در تاريخ ۹۹۸ ق نگاشته شدهاست.
۲۴. برابر ذکر نام آخرين کتاب محقق اردبيلي در حديقهالشيعه، بايد اين کتاب، آخرين اثر وي قلمداد شود.
۲۵. نمايد؛ طبق نسخۀ حديقهالشيعه.
۲۶. تا اينجا با نسخۀ خطي مزبور يکي است.
۲۷. ر.ک: مقدس اردبيلي، حديقهالشيعه، ص ۶۰۵ و ۶۰۶، چاپ اسلاميه و ص ۸۰۳ و ۸۰۴، چاپ انصاريان.
۲۸. ر.ک: همان، شماره ۲۹/۴۳ کتابخانۀ آيت الله گلپايگاني.
۲۹. ر.ک: همان. بايد گفت در گذشته، معمول بودهاست که براي حفظ از به هم خوردگي صفحات کتاب، به جاي شماره صفحهاز روش نوشتن اولين کلمه صفحۀ بعد در پايين سمت چپ صفحۀ قبل استفاده مي شد که در اين جا نيز از اين روش بهره گرفته شدهاست.
۳۰. يعني زمان تأليف آخرين اثر مقدس اردبيلي، زبدهالبيان. ر.ک: زبدهالبيان في احکام القرآن، صفحۀ پاياني کتاب.
۳۱. با توجه به ذکر نام زبدهالبيان در اين کتاب مي بايست پس از زبدهالبيان تأليف شده باشد؛ آن هم پيش از سال ۹۹۳ ق که سال وفات مقدس اردبيلي است.
۳۲. سال ۹۸۹ ق.
۳۳. ر.ک: مقدس اردبيلي، زبدهالبيان في احکام القرآن، ص ۱۹۸، ۵۰۶ و ۵۱۲.
۳۴. همان، ص ۱۹۸.
۳۵. ر.ک: همو، حديقهالشيعه، ص ۱۴۴، ۶، ۱۷۷، ۸۱۵.
۳۶. همان، ص ۱۷۷ و ۸۱۵.
۳۷. همان، ص ۶۱۵-۸۱۶.
۳۸. يعني از ۹۸۹ هـ سال تأليف زبدهالبيان تا ۹۹۳ هـ سال وفات مقدس اردبيلي. البتهاين فرض که حديقهالشيعه در آخرين سال حيات وي تأليف شده باشد.
۳۹. براي گرايش وي به تصوف و عرفان ر.ک: اردبيلي، الحاشيه علي الهيات الشرح الجديد علي التجريد، تحقيق: احمد عابدي، ص ۹۱-۹۲.
۴۰. ر.ک: نسخۀ خطي کاشف الحق به شماره ۱۷/۲۱ مربوط به کتابخانۀ آيت الله گلپايگاني.
۴۱. ر.ک: نسخه هاي خطي کاشف الحق به شماره ۳۲/۱۴۵، ۲۱/۲۱، ۱۷/۲، ۱۸/۱۷ و نسخۀ خطي حديقهالشيعه به شمارۀ ۳۳/۱۳ مربوط به همان کتابخانه و نيز نسخه هاي حديقهالشيعه چاپ اسلاميه، ص ۷۷۰ و چاپ انصاريان ص ۱۰۱۵ و نيز نسخه هاي خطي کاشف الحق به شماره ۳۲۱۴، ۱۵۹۸، ۱۶۲۸، ۹ مربوط به کتابخانۀ مسجد اعظم قم.
۴۲. ر.ک: مقدس اردبيلي، حديقهالشيعه، ص ۱۰۲۱، پاراگراف اول و دوم و ص ۱۰۲۳، چاپ انصاريان.
۴۳. ر.ک: همان، ص ۱۰۲۴ و ۱۰۲۷.
۴۴. آوردن عنوان «نکته ها» در آغاز بخش هاي مربوطه.
۴۵. مقدس اردبيلي، حديقهالشيعه، ص ۲۴۹-۲۵۰.
۴۶. نويسنده در آغاز اين نقل قول بدان اشاره کردهاست.
۴۷. ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج ۱، ص ۱۹.
۴۸. البتهاينکهاصل قضيه مورد قبول و ادعاي صوفيه مي باشد، به بحث حاضر ربطي ندارد.
۴۹. مقدس اردبيلي، حديقهالشيعه، ص ۲۵۰.
۵۰. همان. در پايان نقل قول اين عبارت آمدهاست: «تا اينجا مجملي از کلام ابن ابي الحديد است».
۵۱. مقدس اردبيلي، اصول دين، ص ۱۴۱-۱۴۲.
۵۲. همو، حاشيۀ شرح تجريد، ص ۳۳۲ و نيز ص ۳۳۴.
۵۳. ر.ک: همو، ص ۱۲۸، ۱۹۶ و ۳۶۴. در نسخۀ کاشف الحق از اين پسوندها خبري نيست. اين جا است که در عين ناصبي خوانده شدن غزالي به مطلبي از وي در جهت تأييد حکايت غدير و نصب و جانشيني حضرت امير (ع) استناد مي شود. ر.ک: همان، ص ۱۲۸. در صفحه ۳۶۴ نيز به مطلبي از وي براي جريان قلم و دوات خواستن پيامبر و مخالفت و گستاخي عمر نقل مي شود.
۵۴. مقدس اردبيلي، حديقهالشيعه، ص ۷۵۴.
۵۵. همان، ص ۷۲، چاپ اسلاميه، ص ۱۰۰، چاپ انصاريان.
۵۶. همان، ص ۶۷، چاپ اسلاميه، ص ۹۴ و ۵۱۵، چاپ انصاريان.
۵۷. همان، ص ۹۲، چاپ اسلاميه، ص ۱۲۸، چاپ انصاريان.
۵۸. همان، ص ۳۵۱، چاپ انصاريان.
۵۹. همان، ص ۲۱۹.
۶۰. همان، ص ۴۴۱.
۶۱.همان، ص ۴۸۷.
۶۲. براي آگاهي بيشتر از آثار وي ر.ک: زماني نژاد، «کتاب شناسي و نسخه شناسي آثار محقق اردبيلي»، شرح حال محقق اردبيلي و معرفي تأليفات او، ص ۳۰۶-۱۵۳.
۶۳. ر.ک: حسن زاده مراغهاي، «بررسي حديقهالشيعه»، شرح حال محقق اردبيلي و معرفي تأليفات او، ص ۳۵۲.
۶۴. مقدس اردبيلي، حديقهالشيعه، چاپ انصاريان، مقدمه، صفحۀ چهل و چهار.
۶۵. ميرزا محمدباقر خوانساري موسوي، روضات الجنات في احوال العلماء و السادات، ج ۱، ص ۸۴.
۶۶. ابوالفتوح رازي، تفسير ابوالفتوح رازي، تصحيح: محمدجعفر ياحقي و محمدمهدي ناصح، ج ۱، ص ۱۳.
۶۷. سيد محمد علي قاضي طباطبايي، تحقيقي دربارۀ اول اربعين حضرت سيد الشهداء، ص ۱۴۵.
۶۸. محمدبن حسين حر عاملي، الاثني عشريه، ص ۳۰.
۶۹. چنان که صاحب مستدرک مي گويد؛ ر.ک: حسين نوري،؛ خاتمه مستدرک الوسائل الشيعه، ج ۲، ص ۱۰۲.
۷۰. ر.ک: مقدس اردبيلي، حديقهالشيعه، مقدمه، صفحۀ شصت و چهار.
۷۱. همان، ص ۵۷۳، ۵۸۶، ۶۰۲، ۶۰۴، چاپ اسلاميه؛ همان، ص ۷۶۱، ۷۹۹، ۸۰۲، چاپ انصاريان؛ ابوالفتوح رازي، التفسير، (مقدمه) ج ۱، ص ۱۴؛ ر.ک: حسن زاده مراغهاي، «بررسي حديقهالشيعه»، شرح حال محقق اردبيلي، و معرفي تأليفات او، ص ۳۶۱-۳۴۸. جالب است بدانيم کهاين عبارات نامناسب در همان قسمت بخش صوفيهامدهاست و اين خود فرضيۀ افزودگي اين بخش را تقويت مي کند. مقالۀ «بررسي حديقهالشيعه» با آن که با اين عبارات و اشکال منتقدين آن، پرداختهاما از کنار آن بدون پاسخ عبور کردهاست و اين بدان معني است که جوابي مناسب براي آن وجود نداشتهاست.
۷۲. تفصيل اين بحث را در شرح حال محقق اردبيلي و معرفي تألفات او مقالۀ «بررسي حديقهالشيعه» ص ۱۳۶۱-۳۴۸ پي بگيريد.
۷۳. مقدس اردبيلي، حديقهالشيعه، ص ۱۴۱ چاپ اسلاميه، نويسنده در اين مورد داستان عوامانهاي را نقل مي کند که نسبت آن با رتبۀ علمي محقق اردبيلي قابل پذيرش نيست.
۷۴. مقدس اردبيلي، حديقهالشيعه، ص ۷۵۵، چاپ انصاريان، ص ۵۶۸، چاپ اسلاميه؛ براي تفصيل اين بحث ر.ک: حسن زاده مراغهاي، «بررسي حديقهالشيعه»، شرح حال محقق اردبيلي و معرفي تأليفات او، ص ۳۵۵-۳۵۳.
۷۵. حسن زاده مراغهاي، «بررسي حديقهالشيعه»، شرح حال محقق اردبيلي و معرفي تأليفات او، ص ۳۶۱.
۷۶. ر.ک: ذاکري، «نادرستي انتساب حديقهالشيعه به مقدس اردبيلي»، مجلۀ حوزه، شمارۀ ۷۵، ص ۲۱۶-۱۵۷ و ۱۹۹-۱۹۵.
۷۷. ر.ک: مقدس اردبيلي، حديقهالشيعه، ص ۱۰۲۷، چاپ انصاريان، ص ۷۸۰، چاپ اسلاميه.
۷۸. ر.ک: اسکندر بيگ منشي ترکمان، تاريخ عالم آراي عباسي، ج ۱، ص ۲۲۱-۲۲۴.
۷۹. مصطفي عبدالله قسطنطني رومي (معروف به حاجي خليفه)، کشف الظنون من اسامي الکتب و الفنون، بيروت، انتشارات دارالفکر، ۱۹۹۹ م، ج ۱، ۵۲۷.
۸۰. همان، ج ۲، ص ۶۱۷.
۸۱. ر.ک: ذاکري، «نادرستي انتساب حديقهالشيعه به مقدس اردبيلي»، مجلۀ حوزه، ش ۷۵، ص ۲۱۱.
۸۲. ر.ک: حسن زاده مراغهاي، «بررسي حديقهالشيعه»، شرح حال محقق اردبيلي، و معرفي تأليفات او، ص ۳۳۹.
۸۳. ذبيح الله صفا، تاريخ ادبيات ايران، ج ۵، ص ۱۹۳.
۸۴. آقا بزرگ تهراني، الذريعه، ج ۱۵، ص ۲۴۰ و ج ۲۰، ص ۷۶ و ج ۲۴، ص ۲۹۱؛ طبقات الاعلام الشيعه، ج ۴، ص ۱۷۶ و ۲۴۶؛ کشف الظنون، ج ۵، ص ۱۸۴.
۸۵. ر.ک: حسن زاده مراغهاي، «بررسي حديقهالشيعه»، شرح حال محقق اردبيلي و معرفي تأليفات او، ج ۸، ص ۳۴۰.
۸۶. ر.ک: عبداللهافندي اصفهاني، تعليقهامل الامل، ص ۳۲۸.
۸۷. ر.ک: قاضي نورالله شوشتري، مصائب النواصب في الرد علي نواقض الروافض، تحقيق: قيس العطار، ج ۲، ص ۲۷۵.
۸۸. همان، ص ۶۱.
۸۹. از آنجا که مخدوم شريفي در مکه وفات يافته و خبرهاي مکه بهاقتصا نقاط بلاد مسلمان نشين سريع تر از هر جاي ديگري توسط حاجيان منتقل مي شده، بنابراين خبر اين واقعه نمي توانسته ديرتر از يک سال به هند برسد.
۹۰. بُوَد پنجاه و هشت بعد هزار که به پايان رسيد اين گفتار.
۹۱. ر.ک: فهرست نسخۀ خطي دانشگاه تهران، ج ۹، ص ۳۸۵.
۹۲. ر.ک: نسخه هاي خطي شماره ۲۱/۲۱ و شماره ۱۷/۲ متعلق به کتابخانۀ آيت الله گلپايگاني، اين اميدواري وجود دارد که با تفحص در ديگر نسخه هاي خطي حديقهالشيعه بتوان موارد ديگري از اين جابجايي ها را يافت.
۹۳. زين العابدين شيرواني، حدائق السياحه، ص ۴۱۸.
۹۴. ر.ک: علي اکبر زماني نژاد، «کتاب شناسي و نسخه شناسي آثار محقق اردبيلي»، شرح حال محقق اردبيلي و معرفي تأليفات او، ج ۸، ص ۲۱۹.
۹۵. بگذريم که برخي از اين نسخه ها همان کاشف الحق است و بهاشتباه به نام حديقهالشيعه ثبت شدهاست.
۹۶. سال نگارش کاشف الحق.
۹۷. مانند نسخه هاي خطي کتابخانۀ لس آنجلس مربوط به سال ۱۰۷۴ ق، کتابخانۀ نوربخش مربوط به سال ۱۰۸۴ ق، خانقاه نعمت اللهي، کتابخانۀ وزيري مربوط به سال ۱۰۹۴ ق، کتابخانۀ ملي مربوط به سال ۱۰۹۸ ق و کتابخانۀ مدرسۀ بروجردي مربوط به سال ۱۰۹۲؛ ر.ک: شرح حال محقق اردبيلي، ج ۸، ص ۲۲۰-۲۲۷.
۹۸. مانند نسخه هاي شماره ۴۱۶۶ کتابخانۀ مجلس شوراي اسلامي و شمارۀ ۵۹ کتابخانۀ دانشکدۀ حقوق.
۹۹. تا به حال ۱۷ نسخه مربوط بهاين قرن شناسايي شدهاست، مانند نسخۀ سال ۱۰۶۵ ق متعلق به مدرسۀ حجتيه که تنها هفت سال پس از نگارش کاشف الحق به تحرير درآمده ونسخه هاي خطي کتابخانۀ مرکزي دانشگاه تهران مربوط به سال ۱۰۶۹ ق، کتابخانۀ شيخ الشريعه مربوط به سال ۱۰۷۱ق، کتابخانۀ آيت الله گلپايگاني مربوط به سال ۱۰۷۵ ق، کتابخانۀ مرکزي دانشگاه تهران مربوط به سال ۱۰۸۰ ق، کتابخانۀ ملي مربوط به سال ۱۰۸۴ق، آستانۀ مقدس قم مربوط به سال ۱۰۷۷ ق، کتابخانۀ دانشکدهالهيات و معارف تهران مربوط به سال ۱۰۸۸ ق، کتابخانۀ مجلس شورا (سنا) مربوط به سال ۱۰۹۰ ق، کتابخانۀ وزيري مربوط به سال ۱۰۹۱ ق، کتابخانۀ دانشگاهاصفهان مربوط به سال ۱۰۹۰ ق، کتابخانۀ ملک مربوط به سال ۱۰۹۲ ق، کتابخانۀ اميرالمؤمنين (ع) مربوط به سال ۱۰۹۲ ق، کتابخانۀ قدس رضوي مربوط به سال ۱۰۹۸ ق، دو نسخهاز کتابخانۀ ملک مربوط به سدۀ يازده، يک نسخهاز کتابخانۀ اميرالمؤمنين (ع) مربوط به سدۀ يازده، و يک نسخهاز کتابخانۀ دانشکدۀ الهيات و معارف تهران مربوط به سدۀ مزبور.
۱۰۰. ۱۹ نسخه.
۱۰۱. ۵ نسخه.
۱۰۲. با وجود انگيزۀ زيادي که براي رونويسي و حفظ چنين کتابي (بر اثر جو ضد صوفيانۀ آن زمان) وجود داشتهاست.
۱۰۳. زبدهالبيان، تأليف ۹۸۹ ق.
۱۰۴. يعني سال هاي ۹۳۹ ق و ۹۹۵ ق.
۱۰۵. يعني نسخه هاي مربوط به سال هاي ۱۰۳۸ ق (يک نسخه)، ۱۰۷۹ ق (دو نسخه) و ۱۰۸۴ ق (يک نسخه) .
۱۰۶. چنان کهاقا بزرگ در طبقات اعلام الشيعه، جلد ۴ صفحۀ ۸-۹ آن را مطرح مي کند.
۱۰۷. ر.ک: مقدس اردبيلي، حديقهالشيعه، مقدمه، ص «ز»، چاپ اسلاميه.
۱۰۸. ر.ک: حسن زاده مراغهاي، «بررسي حديقهالشيعه»، شرح حال محقق اردبيلي، و معرفي تأليفات او، ج ۸، ص ۳۱۲.
۱۰۹. ر.ک: مقدس اردبيلي، حديقهالشيعه، ص ۴۴۷ و ۴۷۲، چاپ اسلاميه.
۱۱۰. همان، ص ۳۷۷ و ۶۰۴.
۱۱۱. همان، ص ۱، ۳۱۳، ۵۵۷ و ۶۰۴.
۱۱۲. بهاستثناء يکي دو روايتي که منبعي غير از حديقهالشيعه داشتهاند.
۱۱۳. ر.ک: محسن امين، اعيان الشيعه، ج ۹، ص ۱۸۳، وي دربارۀ بحار مي گويد: «اين کتاب با توجه به وجود روايات غث و سمين در آن، نياز به تهذيب دارد». بايد يادآوري نمود که مرحوم مجلسي خود مدعي است که هر آنچه در بحار آورده، روايات معتبر بوده و رواياتي را که بهان ها اعتماد نداشته، نياوردهاست (حسن طارمي، علامه مجلسي، ص ۱۶۶-۱۶۷ و ۱۵۸).
۱۱۴. البته علامه مجلسي تنها در عين الحياه (ص ۵۷۷، چاچ اسلاميه) به طور مجمل گفته که مولانا احمد اردبيلي که ردّ صوفيه کتاب نوشتهاست ولي نام کتاب را ذکر نکردهاست و در ديگر آثارش از اين کتاب ياد نکردهاست. اين احتمال که وي به خاطر جو ضد صوفيانۀ آن زمان به سخنان مخالفان صوفيه در اين اظهار نظر توجه کرده باشد جدي مي نمايد.
۱۱۵. ر.ک: حسين نوري، مستدرک الوسائل، ج ۱۲، ص ۳۲۳.
۱۱۶. ر.ک: صادق حسن زاده مراغهاي، شرح حال محقق اردبيلي، و معرفي تأليفات او، مقالۀ «بررسي حديقهالشيعه»، ص ۳۴۴-۳۴۳.
۱۱۷. ر.ک: آقا بزرگ تهراني، الذريعه، ج ۳، ص ۲۶.
۱۱۸. جعفر سبحاني، موسوعه طبقات الفقهاء، ج ۱۲، ص ۳۵۱.
۱۱۹. محسن امين، اعيان الشيعه، ج ۹، ص ۱۸۳.
۱۲۰. تأليف بحار سال ۱۰۷۲ ق آغاز شدهاست؛ ر.ک: مجلسي، بحار الانوار، ج ۱۰۲، ص ۴۰.
۱۲۱. که طبق ادعاي مزبور مي بايست در چهار سال آخر عمر وي يعني بين سال هاي ۹۸۹ ق تا ۹۹۳ ق نوشته شده باشد.
۱۲۲. ر.ک: محمدباقر مجلسي، بحار الانوار، ج ۱، ص ۲۳.
۱۲۳. همان، ج ۱، ص ۴۲.
۱۲۴. همان، ج ۱، ص ۲۶.
۱۲۵. مثل کتاب العيون و المحاسن؛ ر.ک: مجلسي، بحار الانوار، ج ۱، ص ۳۴.
۱۲۶. اين ادعا در مقدمۀ کتاب حديقهالشيعه چاپ انصاريان، صفحۀ سي و هفت مطرح شدهاست.
۱۲۷. ر.ک: محمدباقر مجلسي، بحار الانوار، ج ۷۴، ص ۹۳، در فصل دوم دربارۀ اين روايت بحث کرديم.
۱۲۸. ر.ک: مقدس اردبيلي، حديقهالشيعه، ص ۹۷۲، چاپ انصاريان.
۱۲۹. محمدباقر مجلسي، بحار الانوار، ج ۵۱، ص ۳۸۰ به نقل از احتجاج طبرسي.
۱۳۰. ر.ک: مقدس اردبيلي، حديقهالشيعه، چاپ انصاريان، مقدمۀ مصحح، صفحۀ ۳۴؛ حسن زاده مراغهاي، «بررسي ده دليل دارابي در انتساب حديقهالشيعه به مقدس اردبيلي»، شرح حال محقق اردبيلي و معرفي تأليفات او، ج ۳، ص ۵۲۶.
۱۳۱. ر.ک: مقدس اردبيلي، حديقهالشيعه، ص ۳۵؛ حسن زاده، «بررسي ده دليل دارابي در رد انتساب حديقهالشيعه، مقدس اردبيلي»، شرح حال محقق اردبيلي و معرفي تأليفات او، ج ۳، ص ۵۲۶.
۱۳۲. ر.ک: همان.
۱۳۳. براي تفصيل بيشتر ر.ک: ذاکري، «نادرستي انتساب حديقهالشيعه به مقدس اردبيلي»، مجلۀ حوزه، شمارۀ ۷۵، ص ۲۰۶-۲۰۴، پاورقي ۱.
۱۳۴. آقا بزرگ تهراني، الذريعه، ج ۹، ص ۹۹۶.
۱۳۵. ر.ک: همان، ج ۸، ص ۱۲۳، ج ۱۰، ص ۲۵۷؛ ج ۱۱، ص ۳۳۰.
۱۳۶. ر.ک: محسن امين، أعيان الشيعه، ج ۹، ص ۲۷۳؛ ج ۸، ص ۱۲۳؛ ج ۹، ص ۹۹۶.
۱۳۷. همان، ج ۹، ص ۶۶۵ و ۹۹۷؛ ج ۱۶، ص ۲۲۹.
۱۳۸. حسن زاده، «بررسي ده دليل دارابي در رد انتساب حديقهالشيعه به مقدس اردبيلي»، ج ۳، ص ۵۲۶.
۱۳۹. در آغاز اين بحث دربارۀ انساب النواصب بحث کرديم.
۱۴۰. يعني ۴۶ سال قبل از سفر دارابي بهاصفهان و به عبارتي ۱۴ سال زودتر از آن که نام اين کتاب در اثني عشريه و يا انساب النواصب؟! ذکر شود.
۱۴۱. احتمال دارد اين ملامحمود همان مولاحاجي محمود بن ميرعلي ميمندي مشهدي باشد که حر عاملي در تذکرهالمتبحرين صفحه ۹۴۹ او را از معاصرين خود ذکر کردهاست و در شرح حال وي گفتهاست: «فاضل، صالح، عابد، ثقه، صدوق، شاعر معاصر، له رسائل في الدعاء منها حدائل الاحباب، و القول الثابت و الکلم الطيب و سلاح المومن و المقام الامين و له حياهالقلوب في معرفهالله و اشرف العقائد في معرفهالله و ترجمهالصلاه و له شعر بالعربيه و الفارسيه».
۱۴۲. زين العابدين شيرواني، حدائق السياحه، ص ۴۱۸.
۱۴۳. حر عاملي، الاثني عشريه، ص ۵۱.
۱۴۴. ر.ک: علي اکبر ذاکري، «نادرستي انتساب حديقهالشيعه به مقدس اردبيلي»، مجلۀ حوزه، شمارۀ ۷۵، ص ۲۰۶-۲۰۴، در اين منبع موارد استناد شده، ذکر شدهاست.
۱۴۵. صادق حسن زاده مراغهاي، «بررسي ده دليل دارابي در ردّ انتساب حديقهالشيعه به مقدس اردبيلي»، شرح حال محقق اردبيلي و معرفي تأليفات او، ج ۳، ص ۵۲۶.