معروف بن خرَّبوذ از راویان حدیث امام سجاد، امام باقر و امام صادق علیهمالسلام است و زاده مکه است در حالی که معروف کرخی از غلامان و مواليان امام رضا عليهالسّلام بوده و اهل کَرخ بغداد است و هر دو از أجلّه و أعلام هستند. رحمة الله عليهما رحمةً واسعةً.
آيةالله سيد عبدالحسين شرف الدّين عاملى- رضوان الله عليه- معروف بن خَرَّبوذ و معروف كرخى را شخص واحد پنداشته است، و در ترجمه حال وى چنين آورده است:
معروف ابن خَرَّبوذ الكرخى؛ او را ذهبى در كتاب «ميزان الاعتدال» آورده است و توصيف نموده است كه: او صدوق و شيعى است، و بر نامش علامت رمز بخارى و مسلم و أبو داود را نهاده است، اشاره به آنكه ايشان حديث او را تخريج نمودهاند. و ذكر كرده است كه: او از ابو طُفَيْل روايت مىنمايد. وى گويد: او كم حديث مىباشد. از وى أبو عاصِم و أبو داود و عبيد الله بن موسى و ديگران حديث كردهاند. و از ابى حاتم نقل شده كه: حديث او نوشته مىشود. و من گويم: او را ابن خلّكان در «وَفَيات» ذكر كرده و گفته است: او از مواليان على بن موسى الرّضا عليه السّلام بود.
سپس درباره ثناء و مدح او سخن را گسترش داده است، و از او حكايتى را نقل كرده كه او در آن گفته است:
من روى آوردم بر خداى تعالى، و هر چه را بدان اشتغال داشتم ترك كردم مگر خدمت مولايم على بن موسى الرّضا عليه السّلام را تا آخر. و ابن قُتَيْبه چون رجال شيعه را در كتاب معارفش ذكر كرده است، معروف را از زمره آنان شمرده است. مسلم به معروف احتجاج كرده است. و اينك نزد توست حديث او در حج از روايات صحيحه از أبو طُفَيل. او در بغداد در سنه ۲۰۰ [بعضى گفتهاند: سنه ۲۰۱ و بعضى سنه ۲۰۴] وفات يافت، و قبرش زيارتگاه است و سَرىّ سَقَطى از تلامذه اوست. انتهى
أقول: معروف بن خَرَّبوذ و معروف كرخى دو نفر بودهاند.
اوَّلًا صفت كرخى براى معروف بن خَرَّبوذ صحيح نيست.
ثانياً كلام او كه: ذهبى او را در «ميزان» آورده است تا كلام او كه: از أبو حاتم نقل شده است كه او گفته است: حديث او نوشته مىشده است، راجع به ابن خَرَّبوذ است.
ثالثاً كلام او كه: من گويم: ابن خَلّكان او را در «وفيات» ذكر كرده است، تا كلام او: ابن قُتَيْبه چون رجال شيعه را در كتاب «معارف» برشمرده است، معروف را از آنان به شمار آورده است، راجع به معروف كرخى است.
رابعاً كلام او كه: مسلم به معروف احتجاج نموده است، و اينك نزد توست حديث او در حج از صحيح از أبو طُفَيل، راجع به معروف بن خَرَّبوذ مىباشد.
خامساً كلام او كه: او سنه ۲۰۰ در بغداد وفات يافت و قبرش مشهور و زيارتگاه است و سرى سَقَطى از تلامذه اوست، راجع به معروف كَرْخى مىباشد.
اينك ما در اينجا بحث مختصرى در ترجمه احوال اين دو بزرگوار مىآوريم:
اما معروف بن خَرَّبوذ شرح احوال او در جميع كتب «رجال» آمده است، از جمله در «تنقيح المقال» مامَقانى در ج ۳ ص ۲۲۷ و ص ۲۲۸ آورده است. و اجمالش آن است كه:
وى مكّى بوده است، و شيخ در رجالش گاهى وى را از اصحاب امام سجاد عليهالسّلام، و گاهى از اصحاب امام باقر عليهالسّلام، و گاهى از اصحاب امام صادق عليهالسّلام به شمار آورده است. و در «وَجِيزه» و «بُلْغَه» گفتهاند: او موثَّق است اجْتَمَعت العِصابَةُ عَلَى تصحيح ما يَصِحُّ عَنْهُ.
و اين دو نفر بدين كلام اشاره كردهاند به قول كَشّى: جماعت لواداران حديث شيعه اتّفاق نمودهاند بر تصديق اين جماعت كه اوَّلين از اصحاب أبو جعفر و أبو عبد الله عليهما السلام هستند، و به فقه آنان سرتسليم فرود آوردهاند و گفتهاند: فقيهترين اوَّلين شش نفرند: زُرَارَة و معروف بن خَرَّبوذ و بُرَيْد تا آخر.
و از جمله اخبارى كه در مدح او وارد شده است، روايت كَشِّى است كه گويد:
أبوالقاسم نَصْر بن صَبَاح از فَضْل نقل نموده است كه: او گفت: من بر محمد بن أبى عُمَيْر وارد شدم، و او را در حال سجده يافتم. او سجودش را طول داد. چون سر از سجده برگرفت، و از او از علت طول سجدهاش پرسيدند. در پاسخ گفت: بنابراين تو در چه حال خواهى بود اگر جَمِيل بن دُرَّاج را ديده بودى؟! آنگاه حديث كرد كه: او بر جميل بن دُرَّاج وارد شده بود، و وى را در حال سجده يافته بود كه جدّاً سجودش را طولانى نموده بود. چون سرش را از سجده برداشت محمد بن أبى عُمَير به او گفت: سجده ات به درازا كشيد؟! او در پاسخ گفت: اى كاش تو سجده معروف بن خَرَّبوذ را ديده بودى؟!
و از جمله روايتى است كه او از طاهر بن عيسى روايت كرده است كه گفت:
من در بعضى از كتب چنان يافتم از محمد بن حسين، از اسمعيل بن قُتَيْبه، از ابو العَلاء خَفَّاف، از حضرت امام باقر أبو جعفر عليه السّلام كه او گفت: أمير المؤمنين عليه السّلام فرمود: أنَا وَجْهُ اللهِ! و أنَا جَنْبُ اللهِ، وَ أنَا الاوَّلُ! و أنَا الاخِرُ! وَ أنَا الظَّاهِرُ! وَ أنَا الْبَاطِنُ! وَ أنَا وَارِثُ الارْضِ! وَ أنَا سَبِيلُ اللهِ! وَ بِهِ عَزمْتُ عَلَيْهِ. فَقَالَ مَعْرُوفُ ابْنُ خُرَّبُوذ: وَ لَهَا تَفْسِيرٌ غَيْرُ مَا يَذْهَبُ فِيهَا أهْلُ الْغُلُوِّ.
و از جمله روايتى است كه او از طاهر روايت كرده است كه گفت:
براى من جعفر حديث كرد و گفت: حديث كرد براى من شُجاعى، از محمد بن حسين، از سلام بن بِشر رُمَّانى، و على بن ابراهيم تَيْمى، از محمد اصفهانى، كه گفت: من با جماعتى كه در مكّه بوديم با معروف بن خَرَّبوذ نشسته بودم، در اين حال جماعتى از قوم حِمْيَر از اهل مدينه كه به احرام عمره درآمده بودند، از نزد ما عبور كردند. معروف به ما گفت: از آنان سؤال كنيد: آيا در مدينه خبرى تازه بود؟! و ما چون سؤال كرديم گفتند: عبد الله بن حسن وفات يافت! ما اين گفتار را به او رسانديم. چون ايشان گذشتند جماعتى ديگر از نزد ما عبور كردند. معروف به ما گفت: شما از آنان بپرسيد: آيا در مدينه خبرى بوده است؟! آنان گفتند: عبد الله بن حسن بن حسن عليه السّلام را بيهوشى دست داد، و سپس إفاقه يافت. و ما اين خبر را نيز به او رسانديم. معروف گفت: چه مىگويند اين جماعت و آن جماعت؟! ابن مُكَرَّمَه [۱] يعنى ابا عبد الله عليه السّلام به من خبر داد كه: قبر عبد الله بن حسن و أهل بيت او در شاطى الفُرات (كنار شطِّ فرات) مىباشد. گفت: منصور دوانيقى ايشان را از مدينه كوچ داد، و در كنار شطّ فرات به خاك رفتند.
وجه دلالت اين خبر بر مدح معروف آن است كه: جَزم او به خبر امام صادق عليه السّلام كاشف از قوَّت ايمان او مىباشد.
مرحوم مامقانى پس از نقل چند خبر در ذمِّ او، آنها را توجيه و تفسير نموده، و اثبات جلالت مقام و توثيق و مدح او را مىنمايد.
شيخ محمد تقى تُسْتَرى در «قاموس الرِّجال» ج ۹ ص ۵۱ تا ص ۵۳، نيز به همين منوال مشى نموده، رواياتى را در مدحش آورده است.
ابن خَلّكان در «وفيات الاعيان» طبع قديم ج ۲ ص ۵۵۱ تا ص ۵۵۳ شرح حال معروف كَرْخى را بدين گونه آورده است:
(أبو مَحفوظ معروف بن فيروز، و بعضى فيروزان گفتهاند، و بعضى على كرخى گفتهاند. وى مرد صالح نامدار است) وى از مُوَاليان على بن موسى الرِّضا بوده و ذكر آن گذشت. پدر و مادر معروف، دو نفر مسيحى مذهب بودهاند. معروف را در حال كودكى به معلم سپردند. معلم به او مىگفت: بگو: ثَالِثُ ثَلَاثَةٍ! «خدا يكى از سه اصل است» معروف مىگفت: بَلْ هُوَ الْوَاحِد. «بلكه اوست خداى يگانه.» معلم بر اين گفتار معروف او را به شدّت زد و او فرار كرد. پدر و مادرش مىگفتند: اى كاش معروف به هر دينى كه دوست دارد به نزد ما بازگشت كند، و ما با وى در آن دين موافق و همراه خواهيم شد! سپس معروف بر دست على بن موسى الرِّضا، اسلام اختيار كرد، و به سوى پدر و مادر باز گرديد و دَقُّ الباب بكوفت. به او گفتند: كسى است پشت در؟ گفت: معروف هستم! گفتند: بر چه دينى هستى؟! گفت: بر دين اسلام! پدر و مادر در حال مسلمان شدند.
معروف مشهور است كه مستجاب الدَّعْوَه مىباشد، و اهل بغداد از قبر او استسقاء مىكنند، و رفع خشكى و قحطى و بى آبى مىنمايند. و مىگويند: قَبْرُ مَعْرُوفٍ تِرْيَاقٌ مُجَرَّبٌ. سرى سَقَطى شاگرد اوست. روزى به سرى گفت: اگر حاجتى به خداى تعالى دارى او را به من سوگند بده! سرى سَقَطِى گويد: من در رويا معروف كرخى را ديدم، گويا در زير عرش خدا بود، و بارى- جَلَّت قُدرَتُه- به فرشتگان خود مىگفت: كيست اين؟! فرشتگان مىگفتند: اى پروردگار ما! تو از ما داناتر هستى! حضرت بارى خطاب فرمود: هَذَا مَعْرُوفٌ الْكَرْخِىُّ سَكَرَ مِنْ حُبِّى فَلَا يُفِيقُ إلَّا بِلِقَائى. «اين است معروف كرخى كه از محبت من مست گرديده است، و به هوش نخواهد آمد مگر به لقاء من!» معروف گفت: بعضى از اصحاب داود طائى به من گفتند: مبادا ترك عمل كنى! چون آن است كه تو را به رضاى مولايت نزديك مىگرداند! گفتم: كدام عمل؟! گفت: دوام اطاعت مولايت را، و احترام مسلمانان را، و خيرخواهى براى ايشان. و محمد بن حسن گفت: شنيدم از پدرم كه مىگفت: معروف كرخى را پس از مرگش در رويا ديدم، بدو گفتم: خدا با تو چه كرد؟! گفت: مرا آمرزيد! گفتم: آيا به زُهْدَت و به وَرَعَت؟! گفت: نه! بلكه به قبول موعظۀ ابن سَمَّاك، و ملازم با فقر بودن، و محبّتى كه به فقراء داشتم. موعظۀ ابن سَمَّاك بنابر روايت معروف اين مىباشد كه: گفت: من روزى در كوفه راه مىرفتم، درنگ كردم بر موعظۀ كسى كه به وى ابن سَمَّاك مىگفتند و او مشغول پند و اندرز مردم بود. ابن سَمَّاك در ميان سخنانش گفت: كسى كه به تمام معنى از وجود خويشتن از خدا اعراض كند، خداوند هم به جملگى از وى اعراض مىنمايد. و كسى كه با دل خود بر خداوند تعالى روى آورد، خداوند هم با رحمت خود به او روى مىآورد و وجوه خلق را به سوى او منعطف مىگرداند. و كسى كه گاهى چنين و گهى چنان باشد، خداوند هم در برخى از اوقات به او رحمت مىدهد. اين كلام وى در دلم نشست، و بر خداوند تعالى روى آوردم و آنچه را كه سابقاً بدان اشتغال داشتم جملگى را ترك گفتم، مگر خدمت مولايم: على بن موسى الرّضا. چون اين كلام را با مولايم در ميان نهادم گفت: اگر مُتَّعِظ به اين اندرز گردى، اين پند و موعظه تو را كفايت مىكند.
و به معروف در مرض وفاتش گفته شد: وصيّت كن! گفت: چون بمردم اين پيراهنم را صَدقَه دهيد، چرا كه من مىخواهم از دنيا عريان بيرون شوم همان طور كه عريان درون دنيا شدم! روزى معروف از نزد سقَّائى مىگذشت و او مىگفت: خدا رحمت كند كسى را كه بياشامد. معروف جلو رفت و در حالى كه روزه بود آشاميد، به وى گفتند: مگر تو صائم نبودى؟! گفت: آرى وليكن اميد در دعاى او كردم! احاديثى از معروف رسيده است، و محاسن او از حدّ إحصاء بيرون است. وى در سنه ۲۰۰ در بغداد فوت كرد. و گفته شده است: ۲۰۱، و نيز گفته شده است: ۲۰۴. و قبرش مزارى است مشهور رحمه الله تعالى. و كَرْخى با فتحه كاف و سكون راء و بعد از آن خاء معجمه است. اين نسبتى مىباشد به كرخ و آن اسم نُه موضع است كه ياقوت حَمَوى در كتاب خود ذكر كرده است، و مشهورترين آنها كرخ بغداد است. و سخن صحيح همان است كه معروف از آنجاست و بعضى گفتهاند: از كَرْخ جُدَّان با ضمه جيم و تشديد دال مهمله و پس از آن ألِف و نون. و آن شهركى مىباشد در عراق ميان شهر خانقين و شهرزور، و الله تعالى أعلم بالصَّواب.
شيخ محمد تقى شوشترى در «قاموس الرِّجال» ج ۹ ص ۵۴، ترجمه احوال معروف را به طور بسيار مختصر و تقريباً به طريق مستهجنى ذكر كرده است، همان طور كه دأب ايشان است كه مطالب عرفانى را سبك مىشمرند و به عرفاء عاليقدر به نظر تحقير مىنگرند. درباره معروف مىگويند:
[معروف]- كرخى. در «اربعين» بهائى و «شرح نُخْبَه» و «مجمع البحرين» آوردهاند كه: او از امام صادق عليه السّلام روايت كرده است. و اين تعارض دارد با روايت مناقب كه اسلامش به دست امام رضا عليه السّلام صورت گرفته است. و من مىگويم: در «فهرست» ابن نديم آمده است كه خلدى از جُنَيْد، و جُنَيْد از سَرِى، و سَرِى از معروف كرخى و معروف از داود فَرْقَد، و فَرْقَد از حسن بصرى، و حسن از أنس أخذ كرده است. و در «تاريخ بغداد» گويد: (ابن منادى گفته است: در جانب غربى بغداد، أبو مُحْفوظ معروف بن فيروزان مىباشد و به كرخى اشتهار دارد، و در سنه دويست فوت كرده است) و از وى كراماتى مجعول و ساختگى نقل نموده است.
ببينيد چقدر درجه معروف را در اين عبارات، هَبْط و ساقط نموده است.
اوَّلًا روايت اربعين و شرح نُخْبه و مجمع را به مجرّد معارضه ساقط نموده، و بحثى در پيرامون اين مطلب نكرده است.
ثانياً سلسله مَعْروف را به فرقد و حسن بصرى و أنس رسانيده، و از اقوال غير ابن نديم كه وى را از شيعيان و خادمان حضرت امام رضا عليه السّلام مىدانند، و حتى از علّامه حلّى كه در بحث امامت شرح تجريد مىگويد: فَأبُويَزِيدَ الْبَسْطَامِىّ كَانَ يَفْتَخِرُ بِأنَّهُ يَسْقِى الْمَاءَ لِدَارِ جَعْفِرٍ الصَّادِقِ عليه السّلام وَ مَعْرُوفٌ الْكَرْخِىُّ أسْلَمَ عَلَى يَدَىِ الرِّضَا عليه السّلام وَ كَانَ بَوَّابَ دَارِهِ إلَى أنْ مَاتَ [۲] ذكرى به ميان نياورده است.
و ثالثاً پس از حكايت آنچه را كه از ابن منادى در «تاريخ بغداد» آورده است، خودش مىگويد: براى مَعْروف، كراماتى دروغين نقل شده است.
آخر بر چه اساس، بدون دليل و برهان، و بدون مشاهده و عيان، شما كرامات منقوله از وى را مجعول شمردهايد؟!
اگر شيخ معروف در قيامت، و يا در بعضى از عَقَبات پيش از آن جلوى شما را بگيرد، و از اين اتّهامات و تقوّلات بدون مأخذ مؤاخذه كند، چه خواهيد گفت؟!
امَّا شيخ عبدالله مامقانى در «تنقيح المقال» ج ۳ ص ۲۲۸ و ص ۲۲۹ راه انصاف را پيموده است، او پس از شرح مفصّلى درباره اينكه شيخ معروف نمىتواند از اصحاب حضرت امام صادق عليه السّلام باشد، مىگويد:
بنابراين، قول قويتر آن است كه: اين مرد امامى مذهب بوده است، چون اهل تاريخ و سيره نويسان بر آن اتِّفاق دارند كه: وى بر دست امام رضا عليه السّلام اسلام آورده است. و زمان حضرت امام رضا زمان تقيّه نبوده است. عليهذا بايد كسى كه بر دست او اسلام مىآورد، امامى اثنا عشرى بوده باشد. علاوه براين، اهل سير و تاريخ همگى بر آن اتّفاق دارند كه: وى از مُواليان حضرت امام رضا عليه السّلام بوده است، تا به جائى كه گفته شده است: او دربان حضرت بوده، بلكه از جامى نقل است كه گفته است: معروف به واسطه ازدحام مردم بر در خانه حضرت كه وى را پايمال كردند از دنيا رحلت كرده است، اگرچه اين گفتار را رد مىكند آنكه حضرت امام رضا عليه السّلام در آن روز يعنى در سال وفات معروف كه سنه دويست، و يا دويست و يك بوده است در خراسان بودهاند. بنابراين اگر موت او بر در خانه امام باشد و موت او چنين بوده است، نبايد قبر او در بغداد باشد. به علت آنكه حمل جنائز در آن روز بالاخصّ از خراسان بدون داعى و مقتضى، متعارف نبوده است. و از جمله شواهد آنكه او امامى مذهب است آن است كه: از او حكايت شده است كه گفت: من در كوفه مرور مىكردم و به موعظه ابن سَمَّاك برخورد كردم. (در اينجا مامقانى داستان موعظه و تشرّفش را به خدمت حضرت امام رضا عليه السّلام بيان مىكند، و اين خود شاهدى است بر آنكه او از حضرت امام رضا دستور داشته است.) و از او نقل شده كه مىگفته است: أقْسِمُوا عَلَى اللهِ بِرَأسِى وَ اطْلُبُوا حَوَائجَكُمْ، فَتَعَجَّبَ النَّاسُ مِنْ تَزْكِيَةِ نَفْسِهِ! فَقَالَ: إنِّى قُلْتُ ذَلِكَ لِانِّى وَضَعْتُ رَأسِى عَلَى بَابِ الرِّضَا عليه السّلام مُدَّةً! «به سر من سوگند ياد كنيد و حوائجتان را طلب كنيد! و چون مردم از اين گونه تزكيه نفس به شگفت مىآمدند، مىگفته است: علت اين كلامم آن بود كه: من مدّتى سر خود را بر در خانه امام رضا عليه السّلام نهادهام.» و مردى به سوى امام رضا عليه السّلام آمد تا دعائى طلب كند، كه چون دريا هنگام طوفان به هيجان مىافتد آرام بگيرد. وى متمكّن از رسيدن به خدمت حضرت نشد. معروف چيزى را براى او نوشت و به او داد و گفت: چون دريا مضطرب گردد آنچه در اين رقعه مىباشد بخوان، آرام مىگيرد! آن مرد نامه را برگرفت و مسافرت كرد به سوى دريا. چون وقت هيجان دريا رسيد، نامه را گشود كه بخواند به گمان آنكه در آن دعائى است كه معروف از حضرت امام رضا عليه السّلام تعليم گرفته است، ديد در آن نوشته است: أيُّهَا الْبَحْرُ اسْكُنْ بِحَقِّ مَعْرُوفٍ صَاحِبِ الرِّضَا عليه السّلام! «اى دريا آرام بگير به حق معروف مصاحب امام رضا عليه السّلام.» آن مرد از اين عبارت خشمگين آمد و نامه را در دريا پرتاب كرد. دريا به إذن خداى تعالى آرام گرفت. در اين صورت مردم دانستند كه: اين آرامش بحر از بركات معروف است. و از اين به بعد، اين عمل عادت مردم ساحل نشين و دريا شد كه سكون آن را به حقِّ سَرِ معروف صاحب الرِّضا مىدانستند.
بارى تمام اين قضايا و داستانها كاشف است از آنكه: يقين او به امام رضا عليه السّلام وبوده است، و درباره وى خلوص نيّت داشته است، و جازم بوده است كه جلالت امام رضا عليه السّلام نزد خداوند تعالى مقتضى قضاء حاجت كسى بوده است كه توسّل به سر او به بركت مولاى وى عليه السّلام مىنموده است. و چون امامى مذهب بوده است، زهدش و دربانيش براى امام رضا عليه السّلام او را در زمره حِسَان در مىآورد اگر از غايت زهدش استفاده وثاقتش را ننمائيم.
در اينجا آية الله مامقانى پاسخ چند اشكالى را كه بر امامى بودن او وارد است، بيان مىكند.
از جمله ميل عامّه به او، و تكريم قبر او تا جائى كه در «قاموس» گفته است: «إنَّ مَعْرُوفَ بْنَ فِيرُوزَانَ الْكَرْخِىَّ قَبْرُهُ التِّرْيَاقُ الْمُجَرَّبُ بِبَغْدَادَ؛ حقّاً قبر معروف بن فيروزان در بغداد، تِرْيَاق مُجَرَّب مىباشد.»
و در «تاج العروس» در شرح اين عبارت از صاغانى نقل شده است كه او گفت: براى من حاجتى پيش آمد در سنه ششصد و پانزده به طورى كه مرا متحيّر و سرگردان نموده بود. من به نزد قبر معروف آمدم و حاجتم را به همان گونه كه براى أوصياء عرض مىشود، ذكر كردم- در حالى كه معتقد بودم أولياء الله نمىميرند، وليكن از خانهاى به خانه دگر منتقل مىگردند- و بازگشتم. حاجت من پيش از آنكه به محل سُكْناى خود برسم برآورده گشت. قُشَيْرى در رساله معروفه خود مىگويد: إنَّ مَعْرُوفَ بْنَ فِيرُوزَ الْكَرْخِىَّ كَانَ مِنَ الْمَشَايِخ الْكِبَارِ، مُجَابَ الدَّعْوَةِ، يُسْتَشْفَى بِقَبْرِهِ، يَقُولُ الْبَغْدَادِيُّونَ: قَبْرُ مَعْرُوفٍ تِرْيَاقٌ مُجَرَّبٌ.
و از جمله اشكالات آنكه: خالى بودن همه كتب «رجال» از مدح و ذَمِّ او از چيزهائى است كه شخص فَطِن و باهوش را به شك مىاندازد كه: وى از خواص امام رضا عليه السّلام باشد، بالاخصّ آنكه در كتاب «عيون أخبار الرِّضا عليه السّلام» از وى ذكرى به ميان نيامده است. بلكه فاضل مجلسى جَزْماً گفته است: او دربان آن حضرت نبوده است، و تعليل آورده است به آنكه اگر او دربان بود اصحاب كتب رجال شيعه آن را نقل مىنمودهاند، با وجود آنكه ترى و خشكى از اصحاب أئمّه و خواصِّشان و خُدَّامِشان و مواليشان را از ممدوحين و مذمومين و مشهورين و مجهولين وانگذاشتهاند، مگر آنكه متعرّض بيان و ذكر او شدهاند، و اين طور نبودند كه مهمل و يَله گذارند ذكر آنچه را كه در شأن او وارد گرديده است.
آنگاه مرحوم مامقانى از اين اشكالها بدين گونه جواب داده است:
براى اينكه ما مىگوئيم: مُقَرِّر و معلوم مىباشد نزد علماء كه فعل، مُجْمل است به جهت آنكه داراى جهاتى است، و هنگامى كه جهت فعل، روشن نباشد احتجاج و استدلال بدان امكان پذير نمىباشد. و ميل عامّه به وى و تبرّكشان به قبر وى به واسطه زهد او و ترك دنياى او بوده است. چون عامّه ميل مىنمايند به هر كس كه متّصف بدين اوصاف باشد، و اگرچه مسلمان نباشد، تا چه رسد به آنكه رافضى باشد. و آنچه سخن ما را تأييد مىكند آن است كه: جمعى از عامه كه از ايشان است قُشَيْرى با تصريحشان به اينكه معروف، مُجَاب الدَّعْوَه مىباشد، و قبرش تِرياق مجرّب است، تنصيص كردهاند بر آنكه وى از موالى حضرت امام رضا عليه السّلام است [۳]
عدم ذكر معروف بر اساس مصلحت پندارى بوده است.
اما اشكال خالى بودن كتب از ذكر او شايد به جهت آن باشد كه چون صوفيّه خود را منتسب به او دانسته و مدّعى گرديدهاند كه: معروف از ايشان است، مصلحت اقتضا نموده است كه از ذكر نام وى سكوت به عمل آيد، نظير كشتن مسلمانى را كه كافران سپر خود قرار دادهاند. و شاهد كلام آن است كه اگر درباره او مذمّتى وارد شده بود حتماً اصحاب ما آن ذَمّ را براى ما روايت مىنمودهاند. بنابراين سكوتشان از ذكر او، كاشف مىباشد از آنكه عدم تعرّضشان به مدح و تمجيد او، براى خاموش كردن و فرونشاندن نام او بوده است، تا بر اثر آن مدح، متصوّفين به واسطه مدح ما از او استدلال و احتجاج نكنند بر صحّت طريقه خودشان، به جهت انتساب دروغينشان به وى و گرنه از وى چيزى كه دلالت بر تصوّف او كند براى ما نقل نشده است[۴] و سبب آنكه متصوّفه او را نسبت به خود دادهاند، براى رواج مذهب فاسدشان مىباشد. و اين است عادت اهل مذاهب فاسده كه مذهبشان را به مؤمن متّقى نسبت مىدهند از روى كذب و دروغ و بهتان براى ترويج مذهب فاسدشان. آيا ايشان تصوف را به أمير المؤمنين عليه السّلام منسوب نمىدارند با وجود برائت حضرت از آنها و از مسلك آنها؟ و از غلطهاى روشن كه در اين مقام آمده است آن مىباشد كه بعضى گفتهاند: معروف منسوب است به جعفر ثانى مشهور به كذّاب معروف به ابن الرِّضا، ابنُ علىٍّ الهَادى، و اين كه نسبت خدمت معروف به امام رضا تصحيف و تحريف ابن الرِّضا مىباشد. و اين كه روايت او از جعفر صادق عليه السّلام اشتباه است به جعفر كاذب.
و اين گفتار خطاهائى و أغلاطى را بردارد.
اوَّلًا معروف قبل از رحلت امام رضا عليه السّلام وفات يافته است، چگونه مىتواند ادراك زمان جعفر كذَّاب را بكند؟!
و ثانياً صريح كلماتشان آن است كه: وى از جعفر بن محمد عليهما السلام روايت كرده است، و جعفر ثانى پسر محمد نيست و متّصف به صدق و ملقّب به راستى و درستى نبوده است همچنانكه اين مطلب صريح مىباشد. بارى بعضى از مورّخين، مرگ معروف را در سنه دويست، و بعضى در سنه دويست و يك، و بعضى در سنه دويست و چهار ضبط نمودهاند و العِلْم عند الله تعالى.
از آنچه گفته شد به دست آمد كه:
معروف كرخى از أعلام پويندگان راه خدا و منقطعين به سوى اوست. و عدم ذكر اصحاب ما وى را در كتب رجاليّه، به همان سببى است كه مامقانى ذكر فرموده است، و يا به واسطه عدم اهتمام علماء ظاهر به علوم باطنيّه آن طور كه بايد او را أرج ننهادهاند، و حتّى مامقانى هم وى را از حِسَان شمرده است، نه از صِحَاح، با آنكه بايد او را از أعاظم اصحاب عَدْل و ثَبْت و يقين بداند. و عجب از آن افسانه ساختگى و دروغ پرداختگى است كه با چه لطائف الحِيَلى نظير أمْرٌ دُبِّرَ باللَّيْلِ در صدد برآمدهاند تا او را از اصحاب جعفر كذّاب به شمار آورند!!! سُبْحَانَ اللهِ لَيْسَ هَذَا إلَّا بُهْتَاناً عَظِيماً وَ سَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أىَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ.
و نيز از بيان ما واضح گرديد كه:
معروف بن خَرَّبوذ مَكِّى است و معروف بن فيروز كرخى بغدادى مىباشد. و هر دو از أجلّه و أعلام هستند. رحمة الله عليهما رحمةً واسعةً
۱. در «منتهى الامال» ج ۲ ص ۸۱ در احوالات حضرت امام صادق عليه السّلام گويد: مؤلِّف گويد: امّ فَرْوَه چندان مجلّله و مكرَّمه بود كه به سبب آن از حضرت امام صادق عليه السّلام گاهى به ابن المكرَّمَة تعبير مىكردند.
۲. در «كشف المراد» طبع صيدا سنه ۱۳۵۳ مطبعه عرفان ص ۲۴۹ در بحث امامت در شرح قول خواجه نصير الدّين: و تميّزه بالكمالات النّفسانيّة و البدنيّة و الخارجيّة كه آن را وجه بيست و پنجم از وجوه خواجه در استدلال بر امامت شمرده است، در اواخر بحث گويد: و قد نشروا من العلم و الفضل و الزّهد و التَّرك للدّنيا شيئاً عظيماً حتّى إنّ الفضلاء من المشايخ كانوا يفتخرون بخدمتهم:. فأبويزيد البَسطامى كان يفتخر بأنّه يسقى الماء لدار جعفر الصّادق عليه السّلام و معروف الكرخى أسلم على يدى الرّضا عليه السّلام و كان بوّاب داره إلى ان مات. و كان اكثر الفضلاء يفتخرون بالانتساب إليهم.
۳. مستشار عبد الحليم جندى در كتاب «الإمام جعفر الصادق» ص ۲۱۷ معروف كرخى را از شيعيان شمرده است. وى گويد: معروف كرخى (۲۰۰) زعيم الصّوفيّة، ابن حنبل براى پسرش: عبد الله بن حنبل در وقت سؤال از او كه: معروف داراى علم بوده است در پاسخ گفته است: در نزد معروف رأس تمام امور بوده است و آن عبارت است از تقواى خداوند
۴. در اينجا خوب روشن مىشود كه: معروف داراى مدح مىباشد آن هم مدح كبير اما به واسطه نيامدن اسم او بر سر زبانها، از بيان نام او و محامد او اجتناب نمودهاند عيناً مانند عملى كه براى حفظ مسلمين در معركه جنگ انجام مىدهند و به واسطه آن جمعى از مسلمانان كه در صف اول قرار دارند و كفّار آنان را سپر كردهاند كشته مىشوند. جواب مامقانى آن است كه تترّس كفار به مسلمين و جواز قتل مسلمين در صف اول براى ضرورتى است كه كفّار مسلمين را در آن ضرورت انداختهاند، ولى چه ضرورتى در إخمال نام معروف كرخى مىباشد، جز آنكه ما آن را به ظنّ و پندار خود ضرورت پنداشتهايم؟! اگر ما معروف را در كتب رجاليّه مىآورديم و از خودمان مىدانستيم و خودمان را از او مىدانستيم، نه تنها اين امر اثبات و ايجاب طريقه باطله تصوّف را نمىنمود بلكه ايجاب طريقه حقّه آن را مىكرد.
همچنانكه علّامه مجلسى رضوان الله عليه تصوّف را به دو گونه حق و باطل تقسيم كرده است.
بنابراين ما با عدم ذكر معروف و راه و روش وى، خود را از تصوّف حقّ و پيروى از ولايت باطنيّه حضرت امام على بن موسى الرّضا عليه السّلام بر كنار داشتهايم. فيا للاسَف بهذا الخسران المبين و الهلاك العظيم!!!