استادم مرحوم علامه شعرانى در تاريخ فلسفه در بيوگرافى سقراط فرمود:
براى تحصيل بايد چه علومى را اختيار كرد و از همه مهمتر شمرد و طريقه اى كه در تحصيل انسان را بهتر به مقصود برساند چه طريقهاى است؟
سقراط خودشناسى و اخلاق را از همه مهمتر مى شمرد.
گويند وقتى از كنار معبد دلف، عبور مى كرد، ديد بالاى آن نوشته:
خود را بشناس
همين كلام را اساس فلسفه خود قرار داد.
فلاسفه قبل از سقراط تماما فكر خود را متوجه اين نموده بودند كه عالم به چه كيفيت و از چه ماده تكون يافته. سقراط گفت اين سخنها بيهوده است و براى ما هيچ فايده در دانستن آن نيست و آنچه براى ما مفيد است آنست كه بدانيم خود ما چه هستيم و براى چه آفريده شده ايم و سعادت ما در چيست و كارى بكنيم كه براى خود و ديگران فايده داشته باشيم، لذا گفته اند سقراط فلسفه را از آسمان به زمين آورد، يعنى از مباحثى كه انسان راهى به آن ندارد منصرف نموده وارد مباحثى شد كه انسان مى تواند اعمال نظر كند، و ليكن حقيقت اين است كه سقراط فلسفه را از زمين به آسمان برد زيرا كه از علم جسمانى وارد عالم روحانى شد.
در طرز بيان نيز سقراط طريقه خاصى داشته چون معتقد نبود كه استاد بايد مطالب را تحقيق كرده و كامل نموده به شاگرد تلقين كند بلكه بايد از شاگرد سؤال كرده و با او مكالمه و مباحثه نمايد تا خود شاگرد به فكر خود به كنه مطلب علمى برسد و خودش فكور و محقق شود.
سقراط در مباحثه ابتدا چند سؤال ساده كه ماهرانه ترتيب داده بود از طرف خود مى پرسيد و طرف جوابهاى او را مى داد آنگاه سقراط او را ملزم مى كرد كه اين جوابهائى كه تو داده اى نتيجه بر خلاف مقصود تو مى دهد لذا مى گويند طريقه سقراط قابله گى بود چون از عقول مردم نتيجه را مانند فرزند بيرون مى آورد.
مثلا از طرف مى پرسيد آيا يخ سرد است؟ او جواب مى داد: بلى. مى گفت: آيا سردى ضد دارد؟ بلى. آن ضد كدام است؟ حرارت آيا ممكن است يخ گرم باشد؟ نه چون گرمى ضد سردى است و چيزى صفتى بر ضد طبيعت خود را نخواهد داشت.
باز مى پرسيد: آيا عدد سه فرد است؟ بلى. آيا فرد ضدى دارد؟ بلى زوجيت. آيا ممكن است عدد سه زوج باشد؟ نه ،زيرا كه زوجيت ضد فرديت است.
بعد از اينها گفت: آيا زندگى ضد دارد؟ بلى مرگ. اصل زندگى به چيست؟ به جان كه ذاتا زنده است و بدن به واسطه جان زنده است. همينطور كه تصديق نمودى عدد سه كه ذاتا فرد است زوج نمى شود، و يخ هرگز گرم نخواهد بود، همينطور جان كه ذاتا زنده است ضد خود را نخواهد پذيرفت.
و در كتاب اثبات نبوت فرمود:
حكماى يونان پيش از سقراط عالم طبيعى اند و همه آنها در مقابل سقراط و شاگردانش گمنام شدند براى آنكه سقراط گفت:
( [بيهوده در شناختن موجودات خشك و بى روح رنج مبر بلكه خود را بشناس كه شناختن نفس انسان بالاتر از شناختن اسرار طبيعت است])
چون گفتار او شبيه به گفتار انبيا بود بزرگ شد و آوازه اش جهان را بگرفت چه قيمت انسان را بالا برده بود.
آيات و روايات در حث و ترغيب به معرفت نفس بسيار آمده است، و همچنين در نكوهش از اعراض و ترك معرفت نفس كردن ويله و رها نمودنش و به آن آشنايى پيدا نكردن وارد شده است. و همچنين در هر دو قسم مذكور از اعاظم حكما و اكابر عارفان و سالكان از قديم و حديث كلماتى قصار و عالى المضامين به عربى و فارسى و به زبانهاى ديگر به نظم و نثر منقول است. بلكه رساله هايى جداگانه در معرفت نفس و درجات و مقامات آن نوشته اند و معرفت نفس را مرقاه معرفت رب دانسته اند.