اعتبار در یک کلام یعنی فرض کردن (تخیل کردن) و در نظر گرفتن وجود در یک امر غیرموجود.
اعتبار انواع و مراتبی دارد:
شاخصۀ امور اعتباری و امور حقیقی این است که: امر حقیقی با روش علمی قابل کشف است؛ اگر از امور مادی است، با ابزارهای مادی می توان پیدایش کرد و اگر از امور ملکوتی است، با استدلال های عقلی می توان آن را یافت. اما امر فرضی قوامش به فرض کننده است و با هیچ تحقیقات علمی ای نمی توان آن را در خارج پیدا کرد. به عبارت دیگر: باید ببینیم اگر خیال اعتبار ما نباشد، بیرون از ما وجود دارد یا نه؟ اگر موجود بود می شود واقعی و اگر موجود نبود می شود اعتباری. مثلا من فرض می کنم فلانی مرا دوست دارد. دوست داشتن آثاری دارد. اگر آثارش بود می شود حقیقی و گرنه اعتباری.
تمام زندگانی دنیای ما بر محور امور فرضی و اعتباری می چرخد. چون انسان ها وقتی جمعیتشان زیاد شود، روابط فی ما بین شان گسترده می شود و وقتی روابط فی ما بین شان گسترده شد، برای این که بتوانند این روابط را تعدیل بکنند به مجموعه ای از فرض ها و اعتبارات پناه می برند. به فرمایش علامه طباطبایی (ره) «منشأ پيدايش اينگونه علوم و تصديقات احتياج بشر به تشكيل اجتماع است.» [۱] پس این خودش یکی از نعمت های الهی است که خداوند به انسان ها این را داده تا بر اساسش زندگی شکل صحیحی بگیرد.
علامه طباطبایی (ره) معتقدند دنیا طوری است که انسان در معرض اوج خیالبافی نسبت به آن است و اعتبارات آن را باور میکند. و وقتی باورش کرد، به شدت به آن تعلق پیدا می کند. پس علت تعلق به دنیا همین مرتبۀ چهارم اعتبار و خیالبافی است . [۲]
اعتبار گاهی خیلی عمیق و تأثیرگذار نیست؛ مانند فرض های اجتماعی. این خیابان ورود ممنوع است، بر روی این خط حق تقدم با عابر پیاده است، وقتی چراغ راهنمایی رانندگی قرمز بود نباید با خودرو از خط پشت آن عبور کرد و ... . این ها نمونه هایی از فرض های اجتماعی اند.
از اساس فرض های اجتماعی تماماً اعتباری اند. یعنی اگر اعتبار و قرارداد اجتماعی اش را در نظر نگیریم، هر چه دانشمندان بیایند و بررسی کنند دلیل و شاهدی پیدا نمی کنند که مثلا این خیابان واقعا ورود ممنوع است. مسلما ورود ممنوع چیزی است که قانون گذار آن را وضع کرده و در خارج موجود نیست.
دقت شود خیلی اوقات رفتاری که ما بر اساس یک امر اعتباری انجام می دهیم یک رفتار حقیقی و یک کار واقعی است. در یک خیابان ورود ممنوع، ما واقعا از یک طرف وارد می شویم و از یک طرف خارج می شویم. اما صفت ورود ممنوع تابع قرارداد است. لذا ممکن است خیابانی که دیروز از یک طرف ورود ممنوع بوده است، امروز از طرف دیگری ورود ممنوع شده باشد. این در حالی است که اگر صفت ورود ممنوع برای خیابان امری حقیقی بود، نباید به صرف نظر اداره راهنمائی و رانندگی تغییر می کرد؛ زیرا واقعیت تابع اراده انسانها نیست. قانون گذار بر اساس مصالح به راحتی اعتبار و فرض را عوض می کند.
اعتبارات گاهی شخصی است یا مثلا چهار پنج نفر آن را فرض می کنند. این ها عمتا ارزش چندانی ندارند. اما اعتبار و فرضی که یک توافق عمومی نسبت به آن صورت بگیرد اسمش می شود «قانون». قانون عبارت است از خیالبافی هایی (یا به عبارتی دیگر اعتبارهایی یا فرض هایی) که افراد توافق کردند بر طبقش رفتار بکنند. پس بسیار خوب است که انسان ها خیالبافی ها و فرض هایی در جامعه داشته باشند که بر اساس آن رفتارهایی بکنند؛ رفتارهائی که حقیقتا سازنده است. لذا به اصطلاح می گوییم اعتباری که منجر به امر حقیقی مفید بشود، اعتباری مثبت است.
دلیلی ندارد که لزوما هرامور اعتباری را بپذیریم و باید بررسی کنیم و ببینیم قرارداد کننده – به زبان عامیانه – آدم حسابی هست یا نه؟ چیزی که قرارداد کرده باعث یک نتیجۀ واقعی مطلوب می شود یا نه؟ آثار زیان باری دارد یا نه؟ نسبت فوائدش به مضراتش چگونه است؟ و ... ؟ بر اساس این حرف ها مثلا وقتی سازمان ملل فلان چیز را ممنوع کرده است دو گونه برخورد از سوی مسلمین مشاهده می شود: عده ای که حواسشان به اعتبار نیست می گویند: خوب جامعه بین الملل ممنوع کرده پس نباید انجام داد! ولی عده ای که حواسشان به اعتباری بودن این ممنوعیت هست می گوید: سازمان ملل به ما چه؟! اگر مصلحت جامعه اسلامی و مسلمین هست انجام می دهیم و گرنه انجام نمی دهیم.
اعتبارات اگر در راستای رساندن ما به حقیقت ها باشند ارزشمند اند ولی اگر این طور نباشد برای ما ارزشی ندارد. مثلا عمل به دستور تابلوی ورود ممنوع – در جامعه ای که قانون شده باشد – برای سلامت و امنیت افراد جامعه و عدم هرج و مرج بسیار مفید است؛ سلامت و امنیت و عدم هرج و مرج نیز یک امر واقعی است. پس ورود ممنوع هم محترم است. پس امور اعتباری همیشه بد نیستند.
مشکل از این جا شروع می شود که تصور می کنیم امور اعتباری واقعی هستند و در نتیجه برای بدست آوردنشان تلاش می کنیم. نمونۀ بارزش اعتبار ملکیت است. ملکیت کاملا قراردادی است. مثلا من این کتاب را به شما هبه می کنم. واقعا اتفاق خارجی افتاد؟! نه. یعنی هر چه این کتاب را به آزمایشگاه ببرید و بررسی کنید، اصلا فهمیده نمی شود که ملک چه کسی هست. صرفا یک اعتبار است. تنها چیز واقعی این وسط این است که من حق تصرف در این کتاب را دارم و دیگری بدون اجازۀ من حق تصرف در این کتاب را ندارد. (ملکیت، به خودی خود، علاوه بر این حق تصرف چیز واقعی دیگری را ندارد.) تا این جای قضیه ملکیت یک اعتبار خوب و مفید است. چون استفادۀ ما از اشیاء مختلف، تعادل پیدا می کند. در نتیجه باعث عدم هرج و مرج و دعوا می شود.
ولی کار به این جا ختم نمی شود. معمولا آدم ها مالکیت را یک امر واقعی می پندارند. وقتی مالکِ چیزی می شوند که نه نیاز دارند، نه می توانند استفاده بکنند و نه حتی به آن دسترسی دارند، باز هم شاد می شوند و برایش تلاش می کنند. مثلا به شما بگویند این خانه در اختیار شما. هر کار می خواهی با آن انجام دهی بکن و از آن تماما استفاده کن و کس دیگری هم بدون اجازۀ شما حق استفاده از این خانه را ندارد ولی سندش به نام شما نباشد و از لحاظ عرفی شما مالک این خانه نباش. در این فرض انسان فکر می کند یک چیزی کم است. خوب آن امر حقیقی خارجی که جواز تصرف شخص و عدم تصرف غیر بود که حاصل شده، چه فرقی می کند که پای سند اسم چه شخصی باشد؟!
دلیل این حس، این است که ما فکر می کنیم مالکیت یک امر حقیقی است و میپنداریم واقعا و حقیقتا یک چیزی کم است. برای همین است که معمولا انسان ها می خواهند مالک چیزهایی بشوند که حتی هرگز از آن ها استفاده نمی کنند. مثلا شخصی چهار تا خانه دارد، می خواهد بیست تا خانه و ده تا باغ هم بخرد که اصلا نه لازم دارد و نه می تواند از آن استفاده کند؛ جالب این جاست که از این کار شاد می شود. تصرف که اثر حقیقی مالکیت هست که اصلا تحقق نمی یابد؛ پس چرا لذت می برد؟! چون توهم کرده که مالکیت یک امر حقیقی است. دقیقا مثل کودکی که در یک نمایش نامه قرار است نقش پادشاه را بازی کند و باورش می شود که پادشاه است و خوشحال است که نقش پادشاه را به او دادند نه نقش غلام پادشاه!