ذوالقرنین بر اساس آیات قرآنی شخص مؤمنی بوده که خداوند متعال به او قدرتهای خاص عنایت کرده بوده است «إِنَّا مَکَّنَّا لَهُ فِی الْأَرْضِ وَ آتَیْناهُ مِنْ کُلِّ شَیْءٍ سَبَباً» یکی از کارهایی که در قرآن به ذو القرنین نسبت میدهد این است که او برای جلوگیری از آزار و اذیت یاجوج و ماجوج سد محکمی از آهن و مس را بنا کرد. امیرالمؤمنین علیه السلام در روایتی علت نامگذاری ذو القرنين را دو ضربه ای میدانند که بر سر او وارد شده است سپس خود را به ذوالقرنين تشبیه می فرمایند زیرا یک ضربه از عمرو بن عَبدَوَد بر سرشان وارد شد و ضربهٔ دیگر را ابن ملجم بر سرشان وارد می سازد.
ذوالقرنین در قرآن مجید فقط یکجا از آن یاد شده و آن در سوره کهف (آیات ۸۳ تا ۹۹) است، و مطالبی که از آن یاد شده چند چیز است:
۱- ما او را در روی زمین تمکّن و استقرار دادیم، و از تمام وسائل و اسباب در اختیارش قرار دادیم؛ إِنَّا مَکَّنَّا لَهُ فِی الْأَرْضِ وَ آتَیْناهُ مِنْ کُلِّ شَیْءٍ سَبَباً (کهف:۸۴)
۲- از آن اسباب استفاده نموده یک بار حرکت به سمت مغرب نمود تا جائی که (چون به آخر معموره رسید در کنار دریای بیکران) چنین به نظر میآمد که خورشید در چشمه ای از گِل و لای فرو میرود. و در آنجا جماعتی را یافت و ما به او گفتیم: در چنین موقعیّت و وضعیّتی که با آنها داری، اختیار داری آنها را عذاب کنی و به سزای خود برسانی، و یا طریقه نیکوئی درباره آنها اتّخاذ کنی!
ذوالقرنین به آنها گفت: کسی که ستم ورزد، ما او را بزودی در این دنیا به عذاب خود پاداش داده و سپس بسوی پروردگارش میرود و خداوند او را به عذاب غیر مأنوس و غیر منتظر و غیر معهودی معذّب میفرماید. و کسی که عمل صالح انجام دهد، جزا و پاداش او نیکو خواهد بود و ما از امر خود با او به آسانی گفتگو خواهیم نمود.
۳- باز از آن اسباب استفاده نموده و به سمت مشرق آفتاب حرکت کرد تا به مردمی رسید که در بیابان زندگی میکرده و از طلوع و تابش خورشید پرده و پوششی نداشتند و ستر و حفاظی برای آنان نبود؛ برهنگان و عریانانی بودند که ساتر و لباس نداشتند.
۴- همچنین از آن اسباب استفاده نموده و حرکت کرد تا رسید به بین دو سدّی که در آنجا جماعتی بودند که از تمدّن و انسانیّت بهرهای نداشته و گفتاری را بههیچوجه تعقّل نمینمودند.
آن جماعت به ذوالقرنین گفتند: یأجوج و مأجوج در روی زمین فساد میکنند؛ آیا قبول میکنی که ما مخارج سدّی را به تو بدهیم که بین ما و بین آنها سدّ محکمی بنا کنی؟
ذوالقرنین گفت: آنچه پروردگار من از اموال و عُدّه به من داده بسیار پسندیده و نیکوست؛ فقط شما با افراد و عِدّه خود به من کمک دهید تا من سدّی محکم و استوار برای شما بکشم. شما قطعات بزرگ آهن را بیاورید و بین این دو کوه بچینید تا بر فراز دو کوه، این فرجه و شکاف را پر کند. و چون چنین کردند گفت: اینک با دمهای آهنگری قطعات آهن را داغ و تفته کنید.
و در این حال گفت قطعات مس را ذوب نموده و در خُلل و فُرج قطعات آهن بریزند تا همه شکافها پر شود و یک سدّ محکم و یکپارچه تشکیل گردد و بین دو کوه کاملًا مسدود شود.
و در این صورت دیگر یأجوج و مأجوج نتوانستند از فراز آن سدّ بیایند و آن قوم را آزار کنند، و نیز نتوانستند که آن سدّ را سوراخ کنند و بواسطه نقبی که در زیر آن ایجاد کنند باز برای خود امکان رفت و آمد داشته باشند.
در این حال ذوالقرنین گفت: این رحمت از پروردگار من است که به من عنایت فرمود و من توانستم برای شما چنین سدّی بسازم، امّا در آن زمانی که وعده پروردگار من برای قیامت برسد، دیگر این سدّ، خراب و مندکّ و بدون ارزش و اثر خواهد شد.
این است آنچه قرآن کریم درباره ذوالقرنین بیان فرموده است.
امّا ذوالقرنین کیست و آیا در کتب سماوی دیگر و یا در تواریخ از او نامی به میان آمده است؟
احتمالات بسیار است. مورّخین و مفسّرین بحثهای طولانی درباره این موضوع نمودهاند و نهایت کوشش خود را با استمداد از روایاتی که درباره ذوالقرنین آمده است مبذول داشته و هر یک برای خود آیه را به نحوهای تفسیر و بعضی از مُلوک را مورد و مسمّای لقب «ذوالقرنین» دانسته و این عنوان را بر او منطبق نمودهاند.
درباره تعیین ذوالقرنین و علّت تسمیه او بدین لقب در «مجمع البحرین» در ماده «ق ر ن» و در خامس «بحار الانوار» در احوالات ذوالقرنین مفصّلًا بیاناتی شده است.
علّامه طباطبائی مدّ ظلّه در تفسیر این آیه شریفه میفرماید:
روایات مرویّه از طریق شیعه و سنّی از رسول الله صلّی الله علیه و آله و سلّم، و از طریق شیعه از ائمّه اهل بیت علیهم السّلام و اقوال صحابه و تابعین در قضیّه ذوالقرنین به قدری مختلف است که حقیقةً موجب شگفت است. چون علاوه بر آنکه آنها با هم معارضند مشتمل بر غرائب و عجائبی است که عقل آنها را محال میشمرد و ذوق سلیم آنها را باطل میکند و عالم وجود و هستی آنها را انکار دارد.
و چون شخص باحثِ ناقد بعضی از آنها را با بعضی دیگر قیاس کند و پس از آن در آنها تدبّر نماید، مییابد که از وضع و دسّ و جعل سالم نمانده، و مبالغات و غرائبی که در آنها آمده است در اثر جعل راویان صورت گرفته است. و غریبترین روایاتی که در این مقام آمده است آنهائی هستند که از علماء یهود تازه مسلمان شده مانند وهب ابن مُنبِّه و کعب الاحبار روایت شده است، و یا آنهائی که از قرائن استفاده میشود که أنظار و آراء این تازه مسلمانان در وضع و دسّ آنها مؤثّر و دخیل بوده است.[۱]
و ما مختصراً در اینجا آنچه را ایشان در تفسیر «المیزان» آوردهاند ذکر میکنیم:
در قرآن مجید ذکری از اسم ذوالقرنین و تاریخ ولادت و حیاتش و نیز از نسبش و سائر مشخّصاتش برده نشده، کما اینکه دأب قرآن درباره قصص گذشتگان بطور کلّی اینچنین است، بلکه قرآن کریم فقط از سه سفر او ذکری به میان آورده است.
و آنچه از خصوصیّات و جهات جوهریّه این داستان استفاده میشود آنست که صاحب این قضیّه قبل از نزول قصّه در قرآن، بلکه حتّی در زمان حیات خود به ذی القرنین معروف بوده است، چون قرآن میفرماید: [وَ یَسْئَلُونَکَ عَنْ ذِی الْقَرْنَیْنِ]. [قُلْنا یا ذَا الْقَرْنَیْنِ]. [قالُوا یا ذَا الْقَرْنَیْنِ]. [۲]
و دیگر آنکه مؤمن به خدا و روز قیامت بوده و متدیّن به دین حقّ بوده است.
و سوّم آنکه از کسانی بوده که برای او خیر دنیا و آخرت جمع شده بود. امّا خیر دنیا، همان حکومت عظیمی که بین مشرق تا مغرب خورشید امتداد داشته و عالمگیر بوده است و چیزی در مقابل او مانع و سدّ راه نبود، و اسباب پیشرفت را خداوند عزّ و جلّ به او عنایت کرده بود؛ و امّا خیر آخرت همان بسط عدل و اقامه حقّ و صَفح و عفو و رفق و کرامت نفس و بثّ خیر و دفع شرّ بود.
پس او از دو نقطه نظر جسمانیّت و روحانیّت سیطره داشت.
و چهارم آنکه با بعضی از مردمان ستمگر در مغرب برخورد نموده و آنان را عذاب کرد. و سفری به مشرق نموده، و در سفر دیگرش سدّ محکمی بنا کرد، و این سدّ در مغرب یا مشرق آفتاب نبود، چون بعد از آنکه سفر مغرب و مشرق را طیّ کرد، حرکت کرد بسوی قومی که از تمدّن دور بودند و برای آنان سدّ را بنا کرد.
و از مشخّصات سدّ او علاوه بر آنکه محلّش در مشرق و مغرب نیست آنست که در بین دو کوه که مثل دو حائط و دیوارند قرار دارد. و ذوالقرنین بین شکاف آن دو کوه را بست و در بناء آن از قطعات آهن و مس گداخته بکار برد، و بنابراین لا محاله باید آن سدّ در مضیق و تنگهای باشد که بین دو ناحیه از نواحی ارض مسکونه را ربط دهد.
باری، در أخبار سابقین و تواریخ قدماءِ از مورّخین نیامده است که پادشاهی در عهد خود به نام ذوالقرنین نامیده شده باشد و نه آنکه اسمش در غیر زبان عرب معنای ذوالقرنین دهد، و نه خصوص لفظ یأجوج و مأجوج و نه بنای سدّی به او نسبت داده شده باشد.
بلی به بعضی از ملوک حِمْیَر از یمنیّین أشعاری در مقام مباهات نسبت داده شده است که در آنها ذوالقرنین را از أسلاف خود که تَبابِعَه بودهاند شمرده و سفر او به مشرق و مغرب و سدّ یأجوج و مأجوج را بیان کرده است.
از کتاب «کیهان شناخت» للحسن بن قطّان مروزی- طبیب منجّم متوفّی ۵۴۸ هجری- وارد است که آن کسی که سدّ را بنا کرده یکی از ملوک آشور بوده به نام بلینس و او را ایضاً اسکندر نامیده است.
چون در حَوالای[۳] قرن هفتم قبل از میلاد اقوامی، که در نزد غربیها به نام سِیت و در بین یونانیها به نام میگاک نامیده میشوند، از تنگه کوههای قفقاز به ارمنستان و به نقاط غربی ایران حمله مینمودند، و چه بسا به بلاد آشور و پایتخت آن که نینوا بود میرسیدند و میکشتند و اسیر میبردند و غارت میکردند؛ پادشاه آشور برای دفع آنان سدّ را بنا نمود.
و لیکن إشکال این کلام در انطباق خصوصیّات داستان بر اوست.
و در «روح المعانی» آورده است که چنین گفته شده است که ذوالقرنین، فریدون، فرزند اثفیان، فرزند جمشید، پنجمین پادشاه از سلسله پیشدادیان میباشد؛ و او پادشاهی عادل و مطیع خدا بوده است، و در کتاب «صُوَر أقالیم» أبی زید بلخی آمده است که مؤیّد به وحی الهی بوده است.
و اشکال این گفتار آنست که تاریخ اعتراف به چنین مطلبی ندارد.
و بعضی گفتهاند که ذوالقرنین إسکندر مقدونی بوده است و اوست که سدّ را بنا کرده است؛ و سدّ إسکندر مَثَل معروف و مشهور در زبانها شده است. و در «قرب الأسناد» روایتی از موسی بن جعفر علیه السّلام و نیز در «الدّرّ المنثور» دو روایت از عُقْبة بن عامر و وهب بن منبّه از رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم در این موضوع وارد است.
و بعضی از قدماء مفسّران از صحابه و تابعین مثل مَعاذ بن جبل بنا به نقل «مجمع البیان» و قَتادة بنا به نقل «الدّرّ المنثور» به این قول قائل شدهاند.
و بر این مطلب بوعلی سینا در کتاب «شفاء»- که سخن از ارسطو که استاد اسکندر بوده به میان آورده است و او را ذوالقرنین دانسته است- تصریح نموده؛ و امام فخر رازی در تفسیر کبیر خود بر این معنی اصرار ورزیده است.
لیکن این معنی با لسان قرآن سازش ندارد. چون اوّلًا قرآن میگوید ذوالقرنین مؤمن به خدا و روز قیامت بوده است و دین او دین توحید بوده است؛ ولی ما میدانیم که إسکندر مشرک بوده و از وَثَنیها و از صابئین بوده است، و در تاریخ آمده است که ذبیحه خود را برای ستاره مشتری ذبح نموده است.
و ثانیاً قرآن ذوالقرنین را مرد صالح از عباد خدا و صاحب عدل و رفق میشمارد؛ و تاریخ برای إسکندر خلاف آن را بیان میکند.
و ثالثاً در هیچیک از تواریخ نیامده است که إسکندر مقدونی سدّ یأجوج و مأجوج را بنا کرده باشد.
و جمعی از مورّخین گفتهاند که ذوالقرنین یکی از ملوک تبابعه أذواء یمن بوده است، از ملوک حِمیَر. و از قائلین به این معنی أصمَعی است در تاریخ «عرب قبل از اسلام» و ابن هشام در «سیره» و «تیجان الملوک» و أبوریحان بیرونی در «الآثار الباقیة» و نَشوان بن سعید حِمیَری در «شمس العلوم».
و مَقریزی در «خُطَط» بحث مفصّلی در این موضوع نموده که از مجموعش استفاده میشود که: اوّلًا لقب ذوالقرنین به بسیاری از ملوک حِمیر اطلاق میشده است، و ثانیاً آن ذوالقرنین اوّل که سدّ یأجوج و مأجوج را بنا کرده است قبل از إسکندر مقدونی به چندین قرن بوده است.
و لیکن در کلام او دو اشکال است: یکی آنکه موضع سدّی که تُبّع حِمیری بنا کرد کجاست؟ و دوّم اینکه این امّت مُفسد فی الارض که یأجوج و مأجوج هستند کیانند که ملوک حمیر برای دفع آنان سدّ بنا کرده اند؟
آیا این سدّ در یمن و اطراف آن بنا شده مثل سدّ مآرِب؟ این صحیح نیست، چون سدّ مآرب برای جمعآوری آب ساخته شده، نه برای دفع دشمن. و دیگر آنکه در سدّ مآرب قطعات آهن و مس گداخته بکار نرفته است. و سوّم آنکه اطراف تُبّع از حِمیر، أمثال قبط و آشور و کلدان از اهل تمدّن بودهاند نه از قبائل وحشی که نیاز به سدّ داشته باشند.
و اخیراً سِر أحمد خان هندی گفته است که ذوالقرنین، کورش که یکی از پادشاهان هخامنشی بوده و تاریخش از ۵۶۰ سال قبل از میلاد تا ۵۳۹ سال قبل از میلاد است میباشد.
و اوست که تأسیس امپراطوری ایرانی نموده و بین مملکت فارس و ماد را جمع کرد؛ و بابِل را به تصرّف در آورد. و یهود را اجازه داد تا از بابل به اورشَلیم بازگشت کنند، و در بنای هَیکَل یهود مساعدت کرد. و مصر و یونان را تسخیر نمود؛ و تا مغرب پیش تاخت و سپس بسوی مشرق سیر نمود تا به آخرین نقاط معموره رسید.
و این مدّعی را محقّق خبیرِ باحث أبو الکلام آزاد پذیرفته و برای تبیین و توضیح آن نهایت کوشش را به عمل آورده است:[۴]
در بسیاری از روایات که از طریق شیعه و سنّی روایت شده است، أمیر المؤمنین علیه السّلام را «ذوالقرنین امّت» خوانده است. این روایات به حدّ استفاضه میرسد، اگر نگوئیم که به حدّ تواتر رسیده است.
صدوق در «إکمال الدّین» با سند متّصل خود روایت میکند از أبو بصیر از حضرت امام محمّد باقر علیه السّلام که:
قَالَ: إنَّ ذَا الْقَرْنَیْنِ لَمْ یَکُنْ نَبِیًّا وَ لَکِنْ کَانَ عَبْدًا صَالِحاً؛ أَحَبَّ اللهَ فَأَحَبَّهُ اللهُ، وَ نَاصَحَ لِلَّهِ فَنَاصَحَهُ. أَمَرَ قَوْمَهُ بِتَقْوَی اللهِ فَضَرَبُوهُ عَلَی قَرْنِهِ فَغَابَ عَنْهُمْ زَمَاناً، ثُمَّ رَجَعَ إلَیْهِمْ فَضَرَبُوهُ عَلَی قَرْنِهِ الآخر. وَ فِیکُمْ مَنْ هُوَ عَلَی سُنَّتِهِ.[۵]
«حضرت فرمود: ذوالقرنین پیغمبر نبود، لیکن بنده صالح خدا بود؛ خدا را دوست داشت، پس خدا هم او را دوست داشت. برای تقرّب به خدا با مردم به پند و نصیحت رفتار میکرد، و خداوند هم او را پاکیزه و خالص گردانید. قوم خود را به تقوای پروردگار امر نمود، قوم بر قرن سرش زدند؛ مدّتی از آنها غیبت کرد. و سپس رجوع به آنها نمود و قوم بر طرف دیگر سرش زدند. و در میان شما کسی هست که بر آن سنّت و روش باشد.»
و نیز با سند متّصل خود از أصبغ بن نُباته روایت کرده است که:
قَامَ ابْنُ الْکَوَّا إلَی أَمِیرِ الْمُؤْمِنِی عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ عَلَیْهِ السَّلَامُ وَ هُوَ عَلَی الْمِنْبَرِ فَقَالَ: یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ! أَخْبِرْنِی عَنْ ذِی الْقَرْنَیْنِ أَ نَبِیًّا کَانَ أَوْ مَلَکاً؟ وَ أَخْبِرْنِی عَنْ قَرْنَیْهِ، أَ ذَهَبًا کَانَ أَوْ فِضَّةً؟
فَقَالَ لَهُ عَلَیْهِ السَّلَامُ: لَمْ یَکُنْ نَبِیًّا وَ لَا مَلَکاً، وَ لَا قَرْنَاهُ مِنْ ذَهَبٍ وَ لَا فِضَّةٍ؛ وَ لَکِنَّهُ کَانَ عَبْدًا أَحَبَّ اللهَ فَأَحَبَّهُ اللهُ وَ نَصَحَ اللهَ فَنَصَحَهُ اللهُ، وَ إنَّمَا سُمِّیَ ذَا الْقَرْنَیْنِ لأَنّهُ دَعَا قَوْمَهُ فَضَرَبُوهُ عَلَی قَرْنِهِ فَغَابَ عَنْهُمْ حِیناً، ثُمَّ عَادَ إلَیْهِمْ فَضُرِبَ عَلَی قَرْنِهِ الْآخَرِ. وَ فِیکُمْ مِثْلُهُ. [۶]
«درحالیکه أمیر المؤمنین علیه السّلام بر فراز منبر خطبه میخواندند، ابن کوّا برخاست و عرض کرد: ای أمیر المؤمنین! مرا از حالات ذوالقرنین خبر بده؛ آیا او پیغمبر بود یا فرشته؟ و نیز از شاخهایش مرا خبر کن؛ آیا از طلا بود یا از نقره؟
حضرت فرمود: نه پیغمبر بود و نه فرشته، و نه شاخهایش از طلا بود و نه از نقره؛ و لیکن بنده دوستدار خدا بود که خدا هم او را دوست میداشت، و خود را برای خدا خالص نموده بود و خدا هم او را پاک و خالص نموده بود.
و او را ذوالقرنین گویند به علّت آنکه قوم خود را به خدا خواند، قوم او بر قَرن او زدند (یعنی بر کنار سر از پهلو) و از آنان غیبت کرد زمانی، و سپس بسوی آنها مراجعت نمود، آنگاه بر قرن دیگرش زدند. و در میان شما مثل او هست.» و مراد نفس شریف اوست که یکبار عمرو بن عَبدَوَدّ بر قرنش شمشیر زد، و برای بار دیگر خبر میدهد که ابن ملجم مرادی بر قرنش شمشیر خواهد زد؛ و این از ملاحم آن حضرت است صلوات الله علیه.[۷]
بنابراین، بر مبنای مفاد این روایات مستفیضه بلکه متواتره که قسمتی از آن را در اینجا ذکر کردیم و شیعه و سنّی روایت کردهاند و در آنها ذوالقرنین را به معنای کسی که به دو قرن او ضربت خورده است تفسیر نموده، و مثالش را در این امّت أمیر المؤمنین علیه السّلام معیّن فرموده است؛ تطبیق آیات وارده درباره ذوالقرنین به کورش مشکل است.
۱. تفسیر «المیزان» طبع سنه ۱۳۸۶ ه ق، ج ۱۳، ص ۳۹۷
۲. آیات ۸۳، ۸۶ و ۹۴ از سوره ۱۸: الکهف
۳. لفظ حَوالی که در لغت عامّه فارسی زبانان به معنای اطراف و جوانب استعمال میشود غلط است، چون در لغت عرب حَوالیّ به کسر لام و تشدید یاء، جمع حَولیّ است و حَولیّ یعنی گاو و گوسفندی که یک حَول (یک سال) از آن گذشته است؛ و صحیحش حَوالَی به فتح لام است چون حَول و حَولَی و حَوال و حَوالَی به معنای جهات مکتنفه است ولی چون حَولَی و حَوالَی را اضافه کنند ألف تبدیل به یاء میشود و میگویند: حَولَیْه و حَوالَیْه، و بعضی گویند یاءِ تثنیه است و جوهری گوید قلب است. بنابراین در لغت عرب حَولَه و حَولَیْه و حَوالَه و حَوالَیْه گویند و در لغت فارسی باید «حَولِ آن» و «حَوالایِ آن» استعمال شود.
۴. شماره اوّل و دوّم و سوّم نشریّه «ثقافة الهند»
۵. «إکمال الدّین» طبع سنگی، باب ۴۰، ص ۲۲۰
۶. علّامه امینی در «الغدیر» ج ۶، ص ۳۱۳ در تحت شماره ۷ در ردّ عمر که پنداشته است ذوالقرنین از اسماء ملائکه است میگوید: در خاطر او نبوده است که بنا بر نقل طبری، ذوالقرنین غلام رومی بوده است که به او سلطنت داده شده است. و در روایت صحیحه وارد است که حضرت أمیر المؤمنین علیه السّلام گفتهاند: إنَّهُ کانَ رَجُلًا أحَبَّ اللهَ فَأحَبَّهُ، وَ ناصَحَ اللهَ فَناصَحَهُ؛ لَمْ یَکُنْ نَبیّاً وَ لا مَلَکاً. («فتح الباری» ج ۶، ص ۲۹۵؛ و «کنز العمّال» ج ۱، ص ۲۵۴) و در قرآن کریم، آیات کریمهای درباره ذی القرنین وارد است که گویا همگی آنها از ذهن خلیفه دور بوده است. و نیز از ذهن او دور بوده است که رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم، علیّ أمیر المؤمنین علیه السّلام را ذوالقرنین نامیدهاند و در ملا عامّ و علی رؤوس الاشهاد فرمودهاند: یا أیُّها النّاسُ! اوصیکُمْ بِحُبِّ ذی قَرْنَیْها: أخی وَ ابْنِ عَمّی عَلیِّ بْنِ أبِی طالِبٍ؛ فَإنَّهُ لا یُحِبُّهُ إلّا مُؤْمِنٌ وَ لا یُبْغِضُهُ إلّا مُنافِقٌ. مَنْ أحَبَّهُ فَقَدْ أحَبَّنی؛ وَ مَنْ أبْغَضَهُ فَقَدْ أبْغَضَنی. («الرّیاض النّضرة» ج ۲، ص ۲۱۴؛ «تذکرة السّبط» ص ۱۷؛ «شرح ابن أبی الحدید» ج ۲، ص ۴۵۱)
۷. تفسیر «برهان» ج ۱، طبع سنگی، ص ۶۴۱؛ و «علل الشّرائع» ص ۳۹ و ۴۰؛ و «تفسیر قمّی» طبع سنگی، ص ۴۰۲ «الغارات» ج ۱، تعلیقه اوّل از ص ۱۸۲