آرامش کامل فقط وقتی بدست میآید که انسان ذات خود را برای خدا خالص کند و به لقاء خداوند دست یابد. در اصطلاح قرآن به این افراد که به خلوص ذاتی دست یافته اند «مخلَصین» گفته میشود.
در این مقاله به توضیح مقام خلوص ذاتی و راهکار رسیدن به آن و در نهایت خصوصیات «مخلَصین» پرداخته شده است.
خلوص بر دو قسم است: اول: خلوص در عمل یعنی انسان دین و عمل خود را براى خداى تعالى خالص نماید. دوم: خلوص ذاتی یعنی انسان خود را از براى خداوند خالص نماید. کسی که عمل خود را خالص گرداند به مقام مخلِصین رسیده است [وَ ما أُمِرُوا إِلَّا لِيَعْبُدُوا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ](البیّنه:۵)؛و مأمور نشدهاند جز اينكه خداوند را به گونهاى بپرستند كه دين را براى وى خالص كرده باشند.
و کسی که خود را برای خدا خالص گرداند از اولیاء خدا شده و در اصطلاح قرآنی جزء مخلَصین گردیده است [إِلَّا عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِينَ](الصافات:۴۰)؛ جز بندگان پاك شده و خالصشده خدا.
يكى از غرائز انسان حبّ بخدا و رسيدن بكمال اطمينان و كامياب شدن از لقاى خدا و وصول بمقام عزّ اوست، و انسان تا به اين مطلوب نرسد آرام نمىگيرد،اين عمل احتياج بمجاهده دارد، مجاهده با نفس و رسيدن بمنزل اخلاص، تا از مخلِصين گردد، و در تمام كارها از عبادت و غير آن در هيچ چيز غير خدا را منظور و مقصود خود نداند، و صرفا كردارش خالصاً لوجهه الكريم بوده باشد.
قرآن کریم در اینباره میفرماید:[فَمَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلًا صالِحاً وَ لا يُشْرِكْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَداً](الکهف:۱۱۰)؛ پس هر كس اميد لقاء و ديدار پروردگارش را داشته باشد، بايد عمل صالح بجاى آرد، و هيچكس را در عبادت پروردگارش شريك نگرداند.
انسان در هيچ حال از تهاجم افكار و خيالات وارده در قلب خالى نيست، حتّى در حال سكوت و استراحت، خواطر بدون اختيار مانند سيل به دل انسان هجوم مىآورند، و حتى در حال خواب، خواطر از انسان دست برنمىدارند؛ لذا براى سكون و آرامش دل بايد با ذكر خدا و مجاهده بسيار قوى در مقابل هجوم خاطرات مقاومت نمود، و دل را از دستبرد آنان محفوظ نگاهداشت، و در هر لحظه از منويّات شخصى دست برداشت، و اختيار و رضاى حضرت بارى تعالى را بر رضا و اختيار خود ترجيح داد.
اگر انسان بيارى و توفيق خدا در اين مرحله ايستادگى بنمايد، و مجاهده خود را ادامه بدهد كم كم همه مراتب شخصيّتطلبى و استكبار و استقلال منشى او خداحافظى نموده و ميروند، و ذلّ عبوديّت نسبت به ساحت حضرت معبود و روح خداطلبى و نياز و فقر بدرگاه او جانشين آن مىگردد.
از خودپرستى برون رفته خداپرست مىگردد و حقيقت عبوديّت را در خود ملاحظه و مشاهده مىكند، قلب او آرام مىگيرد، و از نوسان و حركت مىايستد، و از اضطراب و آشفتگى به اطمينان و سكون رهبرى مىشود، وجودش و سرّش پاك و پاكيزه مىگردد و خواطر شيطانى ديگر بدو راه پيدا نمىكند، و ساير خواطر با اجازه او بدرون دل راه مىيابند، و بدون اجازه، حقّ ورود ندارند چون دل در اين هنگام بتمام معنى الكلمه پاكيزه شده و صيقلى بصيقل محبّت و عبوديّت شده است، لذا جمال و انوار الهى در او مشهود، و آئينه تمامنماى ذات و اسماء و صفات حضرت معبود مىگردد، و اين مقام مخلَصين است كه بسيار مقامى والا و ارجمند است.
طبق آيات قرآن اين دسته داراى آثار و خصوصياتى مختصّ بخود خواهند بود:
اوّلا شيطان و نفس امّاره به آنها دسترسى ندارد، و از آنها كاملا مأيوس است، و نمىتواند باندازه سر سوزنى در دل آنها رخنه نموده و اثرى بگذارد [وَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ إِلَّا عِبادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ](الحجر:۴۰)، [قالَ فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ إِلَّا عِبادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ](ص:۸۳) خود شيطان در اين حال اعتراف دارد كه عاجزتر از آنست كه بتواند آنان را از راه منحرف بنمايد، چون دل آنها محلّ خدا شده، و معلومست كه شيطان قدرت غلبه و استيلا بر جايگاه خدا را ندارد.
اين چنين افراد دائما در حرم خدا مصون و محفوظ از هر گناه فعلى و قولى و فكرى و قلبى و سرّى، و نيز خالى از هر گونه خطا و اشتباه بوده، فعل آنان فعل حقّ، زبان آنان زبان حق، چشم آنان چشم حق، گوش آنان گوش حق، و بالاخره تمام كانون وجودى آنان متعلق بحضرت حقّ و خانه قلب و سرّ آنان در بسته به تسليم خداى منّان داده شده است.
و معلومست كه واردات قلبيّه آنان باذن حقّ، بامر حق بوده، آنچه را كه ضمير آنان از عوالم بالا تلقّى كند خواه بطور وحى و تشريع شريعت باشد، خواه بعنوان ادراك مطالب كليّه و علوم حقيقيّه، و اطلاع بر اسرار و مغيبات كه شأن امام و اولياى خداست، در هر حال قلب آنان معصوم و عارى از هر گونه گناه و خطائى خواهد بود.
و ثانيا چون فكر و سرّ آنان وسيع شده، و آنان از تمام مراحل هستى عبور نموده و متحقّق بذات حقّ شدهاند، لذا مىتوانند خدا را چنانكه شايد و بايد حمد و ستايش كنند، ستايشى كه لايق ذات مقدّس اوست.[سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا يَصِفُونَ إِلَّا عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِينَ](الصافات: ۱۶۰)
چون هر موجودى كه بخواهد خدا را حمد كند باندازه استعداد و ظرفيّت و بقدر فكر خود و علم خود حضرت معبود را مىستايد.
حضرت حق بالاتر از مقدار و اندازه علم و ظرفيّت وجودى اوست، لذا هيچ موجودى نمىتواند آنطور كه بايد خدا را حمد كند، و لذا با ستايش بايد تسبيح را توأم نمود، يعنى در عين آنكه تو را حمد مىكنيم و بتمام مراتب جمال و كمال مىستائيم، تو را منزه و مقدّس و پاكتر از اين مىدانيم كه اين ستايش ما سزاوار مقام عزّ و جلال و عظمت تو باشد.
«سبحان ربّى الأعلى و بحمده»، «سبحان ربّى العظيم و بحمده»، «وَ يُسَبِّحُ الرَّعْدُ بِحَمْدِهِ وَ الْمَلائِكَةُ مِنْ خِيفَتِهِ»(رعد: ۱۳)؛ رعد آسمان و فرشتگان، از خوف خدا و كوچكى آنان در برابر عظمت آن حضرت پيوسته با ستايش خود، تسبيح و تنزيه مىكنند.
[وَ إِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ](الاسراء:۴۴)؛ تمام موجودات بدون استثناء با ستايش و تمجيد خود، اعتراف بعدم وصول حمد و ستايش، بساحت قدس او را دارند، و لذا با حمد خود تنزيه و تقديس نموده، ذات مقدس او را از اين گونه ستايشها بالاتر و منزهتر مىستايند.
اما بندگان مخلص خدا كه هيچ جنبه هستى بخود در آنها مشهود نيست، بلكه هستى آنان هستى حقّ شده است، و قلب آنان عرش و كرسى آن حضرت است، آنان مىتواند خدا را چنانكه شايد بستايند و در حقيقت خدا ستاينده خود بوده است.
و اين تقريب منافاتى با جمله «ما عرفناك حقّ معرفتك» ندارد، زيرا مفاد اين جمله، عرض ذلّ و فقر در عالم امكان و كثرت است، و مفاد [سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا يَصِفُون][إِلاَّ عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصين](الصافات: ۱۵۹ و ۱۶۰) تحقّق فناى حقيقى در تمام مراتب اسماء و صفات و ذات حضرت احدّيت است كه در آن مقام فناى مطلق، مختصر شائبه هستى و اظهار انانيّت نمودن، كفر و شرك بوده و از ساحت اخلاص مخلصين بسى دور است.
و ثالثا براى آنان مؤاخذه و بازخواستى نيست، و سؤال و كتابى ندارند، سؤال قبر، و نكير و منكر، و حشر و عرض، و كتاب و ميزان، و صراط براى آنان نيست [فَإِنَّهُمْ لَمُحْضَرُونَ إِلَّا عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِينَ](الصافات: ۱۲۸)؛ تمام افراد انسان در پيشگاه عدل خدا حاضر شوند و مورد عرض و سؤال قرار گيرند، مگر بندگان مخلَص خدا كه آنها از سؤال و عرض، بسبب مجاهدات نفسانى و اخلاص در عمل و قول و فكر و سرّ از محل مؤاخذه و سؤال عبور نموده و در جايگاه والاى مخلَصين در حرم خدا وارد شده و در آنجا آرميدهاند.
و در حقيقت، موجودى كه وجود خود را تسليم نموده و چيزى براى او نمانده است، ديگر چگونه حضور يابد، و مورد سؤال واقع شود؟!
سؤال و كتاب براى كسانى است كه در آنها شوائبى از ربوبيّت بوده، و اعمالى طبق اين شوائب از آنها سر زده است، ولى آنكه در او غير از حقيقت عبوديّت محضه چيزى نمانده است، و تمام مراتب وجودى او بأعلى الكلمه ندا بر فقر و نياز و ذلّ عبوديّت مىنمايد، چگونه حضور و سؤال درباره او متصوّر است؟!
اين بندگان مرگ ندارند و هميشه بحيات حقّ زنده و جاويدند، چون وجه الله شده، و نماينده و نشان دهنده خدايند، و معلومست كه هلاكت و بوار در مراحلى است كه هستى، غير هستى حقّ و غير وجه او باشد.
[وَ يَوْمَ يُنْفَخُ فِي الصُّورِ فَفَزِعَ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ إِلَّا مَنْ شاءَ اللَّهُ](النمل:۸۷) [وَ نُفِخَ فِي الصُّورِ فَصَعِقَ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ إِلَّا مَنْ شاءَ اللَّهُ](الزمر:۶۸)؛ وقتىكه در صور دميده شود تمام موجوداتى كه در زمين و آسمانند، از شدت ترس و وحشت هلاك مىشوند، مگر افرادى را كه خدا بخواهد.
در اين دو آيه ملاحظه مىشود كه خداوند يك دسته را استثناء نموده است: آنهائى كه مورد مشيّت خدا واقع شده، و خدا نمىخواهد هلاك شوند براى آنان ترس و هلاكتى نيست.
از طرف ديگر مىبينيم كه خداوند مىفرمايد تمام موجودات غير از وجه خدا همه و همه بدون استثناء هلاك خواهند شد.
[كُلُّ شَيْءٍ هالِكٌ إِلَّا وَجْهَهُ](القصص:۸۸) [كُلُّ مَنْ عَلَيْها فانٍ وَ يَبْقى وَجْهُ رَبِّكَ ذُو الْجَلالِ وَ الْإِكْرامِ](الرحمن ۲۷)؛ تمام موجوداتى كه در روى زمين زيست مىكنند فانى و هلاكشوندهاند، مگر وجه اللّه كه در آن فنا و زوالى نيست.
از ملاحظه اين دو آيه با دو آيه سابق الذكر بدست مىآيد كه همان افرادى را كه خدا مىخواهد، و بواسطه نفخ در صور نمىميرند، كسانى هستند كه وجه الله شده و نمايش دهنده خدا به تمام معنى گشتهاند، يعنى اولياى خدا و مقرّبين درگاه او مرگ ندارند.
و با انضمام اين نتيجه به آيه سابق كه فرمود: [فَإِنَّهُمْ لَمُحْضَرُونَ إِلَّا عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِينَ]، استفاده مىشود كه بندگان مخلَص خدا نه سؤال و كتابى دارند، و نه مرگ و انعدامى، بلكه پيوسته آنها بحيات حقّ ابدا سرمدا زنده خواهند بود.
رابعا خداوند علىّ أعلى، براى بندگان مخلَص خود جزائى محدود و معيّن قرار نداده است، چون هر چه از بهشت و نعمتهاى بهشتى به آنها بدهد، كمتر از مقام و منزلت آنهاست، بلكه جزاى آنها خود ذات احدّيت و مشاهده انوار جمال اوست و بس.
[وَ ما تُجْزَوْنَ إِلَّا ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ إِلَّا عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِينَ](الصافات:۴۰) مزد و جزاى آنها بيحدّ و بىحساب بوده، چون آنها از نفس و عالم مقدار عبور كرده و به درياى عظمت و جلال رسيدهاند، لذا نفس تحقّق در آن مقام جزاى لامتناهى و بى عدّ و حدّ آنان خواهد بود.
بارى از اين آياتى كه درباره مخلَصين و مقام و منزلت آنان ذكر شد، استفاده ميشود كه مخلَصين از بندگان خدا من جميع الوجوه غير از ساير بندگانند، آنان مصون بصيانت حضرت ذوالجلال بوده، و هيچ آفتى از گناه و معصيت كه لازمه سيطره شيطان و نفس امّاره است در آنها نيست.
و اين معنى عصمت از گناه است كه خداوند در قرآن مجيد مىفرمايد: ما كه حضرت يوسف را از ابتلاى بگناه با زليخا حفظ كرديم، بعلّت آن بود كه او از بندگان مخلَصين ما بود؛ [كَذلِكَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَ الْفَحْشاءَ إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُخْلَصِينَ] (یوسف:۲۴) پس هر كه بمقام و مرتبه مخلَصين برسد، از هر گونه زشتى و منكرى در حفظ و امان الهى است، و علاوه چون حيات آنها حيات حقّ شده و از عالم مقدار عبور كردهاند، و خواطر مغيّره و مبدّله نفس ديگر در آنها وجود ندارد، بنابراين در تلّقى معارف الهيّه و علوم كليّه و حفظ و تبليغ و تحويل نيز داراى مقام عصمت، و مصون بصيانت حضرت احدّيت خواهند بود.