حدیث عشیره: «إنّ هَذَا أَخِي وَ وَصِيِّي وَ خَلِيفَتِي فِيكُمْ فَاسْمَعُوا لَهُ وَ أَطِيعُوا». در حدیث عشیره آمده حضرت عشیرۀ خود را دعوت کردند و رسالت خود را برای آنها اعلام کردند سپس فرمودند: كدام يك از شما در امر رسالت مرا یاری میکند تا آنكه برادر و وصى من و جانشين من در ميان شما باشد؟ على علیه السلام که از همه کوچکتر بود گفت: اى پيغمبر خدا، من يار و معين تو خواهم بود! حضرت دست خود را بر گردن علی انداخته فرموند: «إنّ هَذَا أَخِي وَ وَصِيِّي وَ خَلِيفَتِي فِيكُمْ فَاسْمَعُوا لَهُ وَ أَطِيعُوا»؛ اين برادر من و وصّى من و جانشين من در ميان شماست، پس كلام او را بشنويد و امر او را فرمانبريد.
اميرالمؤمنين عليه السّلام از طرف خدا داراى مقام عصمت بوده و وصى و وارث و خليفه رسول خدا، و اولين كسى است كه به رسول خدا ايمان آورده، و با او نماز گذارده است «اوّل من صلّى على»؛[۱] اولين كسى كه نماز خواند على بود.
پيغمبر و اميرالمؤمنين و خديجه ساليانى چند به نماز و عبادت خدا مشغول بودند، و احدى از مردم مكّه ايمان نياورده و از رسالت آن حضرت خبر نداشتند، تا آنكه آيه انذار از طرف خدا بر آن حضرت نازل گشت.
[وَ أَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ وَ اخْفِضْ جَناحَكَ لِمَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ- فَإِنْ عَصَوْكَ فَقُلْ إِنِّي بَرِيءٌ مِمَّا تَعْمَلُونَ- وَ تَوَكَّلْ عَلَى الْعَزِيزِ الرَّحِيمِ- الَّذِي يَراكَ حِينَ تَقُومُ- وَ تَقَلُّبَكَ فِي السَّاجِدِينَ- إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ][۲]؛ اى پيمبر! اقوام نزديكتر خود را از عذاب خدا بترسان، و بالهاى رحمت خود را براى مؤمنينى كه از تو پيروى مىكنند پائين آور، پس اگر مخالفت كردند بگو من از كردار شما بيزارم، و توكل بر خداوند عزيز و رحيم بنما، آن خدائى كه تو را در هنگام قيام به نماز مىبيند و از حالات تو در سجده اطلاع دارد فقط و فقط آن خدا شنوا و داناست.
حضرت رسول الله اقوام و عشيره خود را دعوت نمودند و به آنها نبوّت خود را اعلام نمودند طبق حديثى كه وارد شده و در نزد مورخين و محدثين از بزرگان اسلام بحديث عشيره معروفست.
علّامه امينى گويد: اين حديث را بسيارى از ائمّه و حفّاظ حديث از فريقين روايت كردهاند، و در صحاح و مسانيد خود درج نمودهاند، و افراد ديگرى از بزرگان حفاظه و ائمّه حديث از افرادى كه بقول و كلام آنها در اسلام اعتناء بسيارى است، آن حديث را ملاحظه نموده و بدون هيچگونه ايراد يا توقّفى در صحّت سند آن تلقّى بقبول كردهاند، و نيز بزرگان از مورّخين امّت اسلام و غير اسلام آن حديث را صحيح و قبول دانسته و در صحيفه تاريخ جزء مسلّمات ذكر نمودهاند، و شعراء اسلام و غير اسلام منظوما آن حديث را در سلك شعر در آورده، و در شعر ناشى صغير متوفّى ۳۶۵ قمريّه خواهى يافت[۳] ما عين آن حديث را اوّلا از تاريخ طبرى نقل مىكنيم، و سپس در اطراف آن به بحث مىپردازيم.
طبرى از ابن حميد، از سلمه از ابن اسحق، از عبد الغفار بن قاسم، از منهال بن عمرو، از عبد الله بن حارث بن نوفل بن عبد المطلب، از عبد الله بن عباس، از على بن ابي طالب روايت مىكند، كه فرمود: چون آيه انذار بر رسول خدا صلى اللّه عليه و آله وارد شد: [وَ أَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ]؛ رسول الله صلى اللّه عليه و آله مرا خواندند و گفتند: يا على: خداى من مرا امر نمود كه نزديكترين عشيره و اقوام خود را انذار كن، اين امر بر من گران آمد، چون مىدانستم كه به مجرّد آنكه به اين امر لب بگشايم، از آنها امور ناگوارى سر خواهد زد، بنابراين سكوت اختيار كردم تا آنكه جبرائيل آمد گفت: اى محمد! اگر مأموريت خود را انجام ندهى، پروردگارت تو را عذاب مىكند.
بنابراين يك صاع (كه تقريبا يك من غذاست) براى ما طبخ كن، و در آن ران گوسفندى قرار ده، و يك قدح نيز از شير فراهم نما، و سپس تمام فرزندان عبد المطلب را در نزد من حاضر كن، تا با آنها سخن گويم و آنچه بدان مأموريّت دارم به آنها ابلاغ كنم.
على گويد آنچه را كه رسول خدا به من امر نمود انجام دادم، و بنى عبد المطلب را به خانه پيغمبر دعوت نمودم و در آن هنگام آنان چهل نفر بودند يا يكى بيشتر و يا يكى كمتر، در ميان آنان عموهاى آن حضرت ابو طالب و حمزه و عباس و ابو لهب بودند.
چون همه آنها در نزد آن حضرت گرد آمدند حضرت غذائى را كه پخته بودم طلب كردند من آن را آوردم چون در مقابل آن حضرت گذاردم، رسول الله صلى اللّه عليه و آله پارهاى از گوشت را با دست خود برداشته و با دندانهاى خود پاره پاره نمودند، و آن قطعات را دورادور آن ظرف بزرگ چيدند، سپس فرمودند به آن جماعت: شروع كنيد بسم الله! آنها همه خوردند و سير شدند بطورى كه ديگر حاجت به طعام نداشتند، و سوگند به خداوندى كه جان على در دست اوست آن غذائى كه من در مجلس آوردم خوراك يك نفر از آنها بود، سپس حضرت فرمودند: اين جماعت را سيراب كن! من آن قدح شير را آوردم و همه خوردند، و سيراب شدند، و سوگند به خدا كه آن قدح مقدار نوشيدنى يك تن از آنان بود.
در اين حال چون رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله اراده سخن كردند، ابو لهب در كلام پيشى گرفت و گفت: اين صاحب شما از دير زمانى پيش، شما را سحر مىنمود، رسول الله با آنها به هيچ سخن لب نگشود.
فرداى آن روز فرمود: اى على! اين مرد در كلام من پيشى گرفت به سخنى از خود كه شنيدى، و بنابراين اين قوم قبل از آنكه من سخن گويم متفرّق شدند، مانند همان غذائى را كه ديروز آماده نمودى امروز نيز تهيه بنما، و اين قوم را در نزد من گرد آور.
على گويد: من چنان طعامى تهيه نمودم، و سپس آنها را در نزد آن حضرت حاضر ساختم.
آن حضرت به من فرمودند: غذا بياور! من آوردم و مانند ديروز غذا را به آنها تقسيم نمود همه خوردند و نيازى ديگر نداشتند.
سپس فرمود: آنها را سيراب كن! من قدح شير را آوردم، همه آشاميدند بطورى كه سيراب شدند، سپس رسول خدا زبان به سخن بگشود، و فرمود: اى پسران عبد المطلب! به خدا سوگند من ياد ندارم جوانى از عرب را كه براى قوم خود هديهاى آورده باشد بهتر از آنچه من براى شما آوردهام، من براى شما خير دنيا و آخرت آوردهام، و خداوند تعالى مرا امر نموده است كه شما را بپرستش او بخوانم.
كدام يك از شما در اين امر به معاونت و يارى من برمىخيزد تا آنكه برادر و وصى من و جانشين من در ميان شما بوده باشد؟
على مىگويد: تمام آن جمعيت از پاسخ حضرت خوددارى كردند، و من كه در آن وقت از همه كوچكتر بودم و بىسرمايهتر و ژوليدهتر و سادهتر گفتم: اى پيغمبر خدا، من يار و معين تو خواهم بود![۴] حضرت دست خود را بر گردن من گذارد، و فرمود: «إنّ هَذَا أَخِي وَ وَصِيِّي وَ خَلِيفَتِي فِيكُمْ فَاسْمَعُوا لَهُ وَ أَطِيعُوا»؛ اين برادر من و وصّى من و جانشين من در ميان شماست، پس كلام او را بشنويد و امر او را فرمانبريد.
على مىگويد: تمام قوم برخاستند، و مىخنديدند و به ابو طالب مىگفتند: اين مرد تو را امر كرده است كه كلام فرزندت را بشنوى و از او اطاعت كنى.۵
در اين حديث با اختلاف مضامينى كه در نقل آن شده است جمله: «هَذَا أَخِي وَ وَصِيِّي وَ خَلِيفَتِي فِيكُمْ فَاسْمَعُوا لَهُ وَ أَطِيعُوا» آمده است، و اين نصّى است از رسول خدا بلكه نصّ جلى و آشكارى بر خلافت بلافصل و وصايت آن حضرت، مانند حديث غدير خم، غاية الامر اين تنصيص در بدو نبوّت و دعوت، و حديث غدير در پايان آن، هنگام نزول جبرائيل و اخبار به آن حضرت به نزديكى و فرا رسيدن مرگ واقع شد.
علاوه بر این که در برخی از نقلهای این روایت عنوان «وَارِثِي وَ وَزِيرِي وَ وَلِيُّ كُلِّ مُؤْمِنٍ مِنْ بَعْدِي وَ يَكُونُ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى وَ يَقْضِي دَيْنِي» و لفظ «فَاسْمَعُوا لَهُ وَ أَطِيعُوا » وارد شده است، كه هر يك از آنان نيز صراحت بر ولايت و خلافت آن حضرت دارد.
فرض كنيم اگر در مجموع اين احاديث غير از جمله « هَذَا أَخِي وَ وَصِيِّي وَ خَلِيفَتِي فِيكُمْ» نبود باز معلوم است كه اين جمله چقدر بطور واضح و آشكار صراحت بر نصب آن حضرت به مقام خلافت و وصايت را مىرساند.
بنابراين بطور يقين مىتوان گفت كه ولايت اميرالمؤمنين عليه السّلام از روز اول با شهادت به لا اله الّا اللّه و محمّد رسول اللّه شروع شده و علىّ ولىّ اللّه جمله متّصله و غير قابل انفكاك با آنها بوده است.
چون در روز اوّلى كه پيغمبر اقوام خود را به اسلام دعوت نمود و آنان را به اقرار به شهادتين امر فرمود، در همين روز و در همين مجلس آنان را امر به اطاعت مولى الموالى اميرالمؤمنين و پيروى از آن حضرت نموده، و ولايت و خلافت او را اعلان نمود.
بنابراين اسلام از روز اول كه طلوع كرد با اين سه جمله بود: شهادت به خدا و شهادت به نبوت رسول اللّه و شهادت به ولايت علّى ولى اللّه، و آنچه را كه شيعه مىگويند از وجوب تبعيّت از اميرالمؤمنين يكى از مسائل قطعيّه اسلام است، و حقيقت تشيّع، حقيقت اسلام است و افرادى كه به شهادتين اكتفا نموده و ولايت و خلافت اميرالمؤمنين را رفض كردهاند جزئى از اسلام را ردّ نمودهاند، و در واقع اسلام را ردّ نمودهاند.
همچنان كه افرادى كه شهادت به توحيد مىدهند و به نبوّت نمىدهند نيز جزئى از حقيقت را اقرار و جزئى را انكار و در واقع حقيقت را انكار نمودهاند.
تشيّع و تبعيّت از اهل بيت و اوصياى حضرت رسول اللّه از روز اول اسلام پايهگذارى شد، و بر همين اساس نصوص صريحه از آيات قرآن، و كلام رسول اللّه به تدريج نيز راجع به ولايت اضافه شد، همچنان كه نصوص صريحه از آيات قرآن و كلام آن حضرت نيز به تدريج راجع به توحيد و نبوّت اضافه شد.
و علاوه از اين حديث استفاده مىشود كه اميرالمؤمنين عليه السّلام در اصل تحمّل مشاق نبوّت و برداشتن وظيفه خطير تبليغ و رسانيدن احكام و جهاد و بالاخره در ايصال مردم جهان را به سر منزل مقصود كه وظيفه رسالت است شريك و سهيم بودهاند، چون مضمون روايت اين نيست كه هر كس ايمان بياورد وصىّ و خليفه من خواهد بود، بلكه مضمون اين است كه هر كس مرا در اين كار معاونت و معاضدت نمايد، و قوت بازوى من گردد، و يار و معين من باشد، او خليفه من است.
زيرا كه جملاتى كه از آن حضرت روايت شده اين است: «أَيُّكُمْ يُوَازِرُنِي عَلَى هَذَا الْأَمْرِ»؛ كدام يك از شما مرا در اين امر يارى مىكنيد؟ «أَيُّكُمْ يُبَايِعُنِي عَلَى أَنْ يَكُونَ أَخِي وَ صَاحِبِي وَ وَارِثِي»؛ كدام يك از شما بيعت مىكند، يعنى سر مىسپارد، و خود را مىفروشد، كه اختيارات خود را كنار گذارده، و در تمام مراحل نبوّت و تحمّل مشاقّ و وظيفه خطير ارسال و مواجهه با هزاران مشكلات، برادر من و ملازم و مصاحب با من و وارث من باشد، بطورى كه بعد از من نيز اين مسئوليّت تنها بر دوش او سوار شود، و يك تنه در مقابل دنياى كفر رسالت مرا ابلاغ و از عهده آن برآيد؟
و «أَيُّكُمْ يؤآخينى و يُوَازِرُنِي فَيَكُونَ وليّى و وَصِيِّي بعدی وَ خَلِيفَتِي فِي أَهْلِي وَ يَقْضِي دَيْنِي»؛كدام يك از شما با من در اين امر، برادرى و كمك مىكنيد كه بوده باشد صاحب اختيار و سرپرست و وصىّ بعد از من، و جانشين من در اهل من كه دين مرا ادا كند.
و «أَيُّكُمْ يَنْتَدِبُ أَنْ يَكُونَ أَخِي وَ وَزِيرِي و وَصِيِّي وَ خَلِيفَتِي فِي أُمَّتِي وَ وَلِيَّ كُلِّ مُؤْمِنٍ بَعْدِي»؛ و كدام يك از شما قبول مىكنيد برادر من، و وزير من، و وصى من، و خليفه من در امّت من، و صاحب اختيار هر مؤمنى بعد از من بوده باشد.
از تمام اين جملات استفاده مىشود كه حضرت رسول اللّه در برداشتن اين بار عظيم دنبال معين و يار مىگشتند، و براى خود قوّت بازو و ناصر مىطلبيدند.
اين جملات صراحت دارد كه كيست از شما در چنين وضعيّت و حالتى كه من دارم بيايد و مرا تنها نگذارد، و براى نصرت دين خدا قيام كند، و در زنده بودن و مردن من اين بار را به دوش بگيرد، در زنده بودن مصاحب و ملازم من باشد، و پس از مرگ از عهده وظائف رسالت برآيد، و دينى را كه من به خدا دارم و عهدهاى را كه قبول كردهام ادا كند.
بنابراين با قبول كردن چنين موضوعى، اميرالمؤمنين در تمام مراحل اداء رسالت، و رسانيدن مردم را بسر منزل سعادت، و متعهّد بودن به عهده أعباء و مشكلات خلافت با وجود مقدّس رسول خدا سهيم و شريك بوده است.
صلّى اللّه عليك يا أبا الحسن، تصور نشود كه مقامى را كه رسول الله از عنوان برادرى و وزارت و خلافت و وراثت و ولايت به آن وجود عزيز، عنايت فرمودند يك امر تشريفاتى، و يك نتيجه و بهرهاى در مقابل قبول او بود، و كانّه مىخواستند جزاى او را به اعطاى چنين مناصبى داده باشند، بلكه با اين جملات او را براى تحمّل مشاقّ در تمام اين امور طلبيدند، و فرمودند: كيست كه اين كوه عظيم و كمرشكن را به دوش مىگيرد؟
كيست كه در مخالفت مشركين و دنياى كفر و شرك دوش به دوش من قيام نموده، و نگذارد كه تمام اين فشارها تنها بر من وارد آيد؟
كيست كه در جنگها و غزوات از جان و دل به تمام معنى در رتبه و رديف من براى اعلاى كلمه حقّه قيام كند؟
كيست كه خود را در برابر مخالفتهاى شديد قريش و طوائف كفر بىپروا حاضر ببيند؟
كيست براى هجرت و دربدرى در كوهها و بيابانها متوارى شود؟
كيست كه حاضر باشد در ليلة المبيت در جاى من بخوابد و بدن خود را زير شمشيرهاى شجعان عرب قطعه قطعه ببيند.
كيست كه و كيست كه حتى بعد از موت من در برخورد با منافقين امّت خود را نبازد، و يكذرّه هوى در دل خود راه ندهد و با هزاران مشكلات و كوههاى غم و اندوه بسازد، و دست از دست تخطّى نكند و نالههاى دختر من زهراء، او را به احساسات قبيلگى و قومى تحريك نكند، و مانند درياى عظمت و وقار طبق وظيفه خود رفتار نموده، و نه تنها عصر آن روز بلكه تمام عالم بشريّت و انسانيّت را تا روز رستاخيز، به علم و حلم و عظمت و وفا و صفا و صدق و زهد و بىاعتنائى به غير خدا تعليم و تربيت نمايد.
اى مردم دنيا بدانيد كه اميرالمؤمنين آن طفل خردسال در آن روز در مقابل چنين مشكلاتى به جواب رسول اكرم پاسخ مثبت داد، و با پاسخ خود اين امواج سهمگين خطرات را با سينه باز و قلب تواناى خود بكنار مىزد، و خود را حاضر براى فداكارى در دقيقترين لحظات و باريكترين دقائق آماده نمود، و تمام صحنهها و پيشآمدهاى بيست و سه سال زمان رسالت حضرت رسول اكرم و سى سال يشآمدهاى ناگوار و خرد كننده بعد از رحلت آن حضرت را چون آئينه در مقابل ديدگان خود ديد، و برخاست و فرياد زد: انا يا رسول اللّه منم اى پيغمبر خدا كه يار و معين تو و مصاحب و ملازم تو باشم، آنى از تو غفلت نورزم، جان و مال و شخصيّت و حيثيّت و دنيا و عزّ را به خاكپاى مباركت نثار كنم، منم كه حاضرم ببينم ريسمان بر گردن من انداخته و براى اخذ بيعت به مسجد برند۶ و زبان خود را از راه عفّت و صواب خارج نكنم، و احساسات من مرا تحريك نكند.
منم كه حاضرم ببينم در كنار در خانه دخترت هيمه و هيزم گرد آورده خانه را آتش زنند۷، و صداى واويلاه وا محمداه! از نور ديدهات بشنوم، و لكن براى حفظ شريعت، و بقاى قرآن و اعلاى اسلام اهمّ را فداى مهم ننموده، از وظيفه خود تجاوز نكنم.
منم كه در دقيقترين اوقات امتحان، در لحظاتى كه دو بزرگ قريش ابو سفيان و عبّاس آمده و مىگويند: على دستت را براى بيعت بياور با تو بيعت كنيم، در اين صورت احدى را ياراى مخالفت با تو نخواهد بود۸ و اگر بخواهى كوچهها و شوارع مدينه را از سواره و پياده بر عليه غاصبين و دشمنانت پر خواهيم نمود،۹ هيچ جوابى به آنها ندهم، و سكوت اختيار كنم.
منم كه با گريه و آه از ظلمى كه بر دخترت روا داشتند، به قبرت پناهنده شده، بگويم يا ابن امّ انّ القوم استضعفونى و كادوا يقتلوننى [۵] بدون جهت نبود كه يك نفر از دعوتشدگان در مجلس عشيره برنخاستند، و اين معنى را نپذيرفتند، با آنكه رسول الله را صادق مىدانستند.
رسول الله از كودكى در ميان آنها بزرگ شده بود، شخص غريب و مجهولى نبود، لكن چون ميديدند كه قبول كردن اين معنى، قبول كردن هزاران نگرانى و مشكلات و خونجگرهاست، برخاستند و مجلس رسول اللّه را با لبخند و تمسخر ترك گفتند.
به حديث عشيره اشاره مىكند مرحوم سيد حميرى در بعض از قصائد خود مثل اين قصيده:
بابى انت و امّى
يا اميرالمؤمنينا
بابى انت و امّى
و برهطى اجمعينا
تا آنكه مىگويد:
كنت فى الدّنيا اخاه
يوم يدعو الا قربينا
[۶] و نيز گويد:
من فضله انّه كان اوّل من
صلّى و آمن بالرّحمن اذ كفروا
سنين سبعا و أيّاما محرّمة
مع النّبىّ على خوف و ما شعروا
و يوم قال له جبريل قد علموا
انذر عشيرتك الادنين ان بصروا
تا آنكه گويد:
من الّذى قال منهم و هو احدثهم
سنّا و خيرهم فى الذّكر اذ سطروا
آمنت باللّه قد اعطيت نافلة
لم يعطها احد جنّ و لا بشر
و انّ ما قلته حقّ و انّهم
ان لم يجيبوا فقد خانوا و قد خسروا[۷]
ففاز قدما بها و اللّه اكرمه
و كان سبّاق غايات اذا ابتدروا
و نيز در قصيده ديگر خود گويد:
علىّ عليه ردّت الشّمس مرّة
بطيبة يوم الوحى بعد مغيب
تا آنكه گويد:
و قيل له انذر عشيرتك الاولى
و هم من شباب اربعين و شيب
تا آنكه گويد:
ففاز بها منهم علىّ و سادهم
و ما ذاك من عاداته بغريب[۸]
۱. تاريخ طبرى ج ۲ ص ۵۵
۲. سوره شعراء: ۲۶- آيه ۲۱۵- ۲۲۲
۳. الغدير ج ۲ ص ۲۷۸
۴. سيد اسمعيل حميرى در ديوان خود ص ۷۳ گويد:
ابو حسن غلام من قريش
ابرّهم و اكرمهم نصابا
دعاهم احمد لما اتته
من اللّه النبوة فاستجابا
فادّبه و علّمه و املى
عليه الوحى يكتبه كتابا
فاحصى كلما املى عليه
و بيّنه له بابا فبابا
تجريح اين اشعار از اعيان الشيعه ج ۱۲ ص ۲۱۶ است و نيز حميرى از ص ۲۰۳ به بعد سيزده بيت مفصلا راجع به حديث عشيره آورده است
۵. الامامة و السياسة جلد ۱ صفحه ۱۳
۶. اين قصيده در ديوان حميرى ص ۴۳۶ مذكور است و اصل آن را از« الغدير» جلد ۲ ص ۲۵۰ و« اعيان الشيعة» جلد ۱۲ ص ۲۶۸ و« مناقب» جلد ۲ ص ۲۶ و ۱۷۷ و جلد ۳ ص ۵۵ مرقوم داشتهاند.
۷. ديوان حميرى ص ۲۰۳ و اصل اين قصيده را از« اعيان الشيعه» ۱۲: ۲۴۸ و« الغدير» ۲: ۲۵۰ و« مناقب» ۲: ۲۶ ذكر كرده است
۸. ديوان حميرى ص ۱۱۷ و اصل او را از« الغدير» جلد ۲ ص ۲۵۱ ص ۲۶ و ۳۱۸ ذكر كرده است