حارث همدانی حواتی کوفی از محبین و اصحاب أمیرالمؤمنین علیه السلام و از مصنفین احادیث ایشان بوده است. حدیث مشهوری است از امیرالمؤمنین علیه السلام به حارث همدانی که حضرت در ضمن کلمات خود به او میفرمایند: «أَنْتَ مَعَ مَنْ أَحْبَبْتَ وَ لَکَ مَا اکْتَسَبْتَ»؛ تو با کسی که او را دوست داری محشور خواهی شد و برای توست تمام اعمالی که اکتساب نمودهای. او پس از شنیدن کلام حضرت چنان مست و مدهوش شد که گفت: «مَا أُبَالِی بَعْدَهَا مَتَی لَقِیتُ الْمَوْتُ أَوْ لَقِیَنِی»؛ من دیگر باک ندارم که مرگ بسوی من آید، یا من بسوی مرگ بروم. وی در سال ۶۵ هجری در زمان خلافت ابن زبیر از دنیا رفت.
آیه الله سیّد حسن صدر در کتاب «تأسیس الشّیعة لعلوم الإسلام» ص ۲۸۲، درباره حارث چنین آورده است: و از مصنّفین طبقه اوّل ائمّه علم حدیثِ شیعه حرث بن عبد الله أعْوَر هَمْدانی (بسکون میم) حُواتی (با ضمّه حاء مهمله و تاء دو نقطه فوقانی) کوفی أبو زُهَیْر از اصحاب أمیر المؤمنین علیه السّلام است. دارای کتابی است که در آن از مسائلی که أمیر المؤمنین علیه السّلام به یهودی خبر داده است روایت کرده، و چنانکه در «فهرست» شیخ أبو جعفر طوسی است: آن مسائل را عَمْرو بن أبی مقدام از أبو إسحق سبیعی از حرث هَمْدانی از أمیر المؤمنین روایت کرده است.
ابن حَجَر در «تقریب» پس از آنکه گفته است وی از اصحاب أمیر المؤمنین علیه السّلام است، گفته است: او را شَعْبی در روایتش تکذیب کرده است. و او رافضی نامیده شده و در حدیثش ضعف وجود دارد. و در نزدِ نسائی غیر از دو حدیث ندارد. وی در خلافت ابن زُبَیْر از دنیا رفت- انتهی .. و در ص ۳۵۷ از همین کتاب درباره متکلّمین از شیعه، از جمله آنها حارث را شمرده است؛ چنانکه گوید: و منهم الحارث الاعور الهَمْدانیّ، هو ابن عبد الله الحوتیّ (با ضمّه مهمله و دو نقطه فوقانی؛ «حوت» بَطنی است از قبیله همْدان در یمن) الکوفی أبو زهیر صاحب علیّ علیه السّلام. علم اصول دین و فروع دین را از أمیر المؤمنین علیه السّلام آموخت و از یکسره دلدادگان و بی پرده سخنگویان در محبّت او بود. ابن حجر در «تقریب» گوید: شَعْبی او را در آراء و افکارش تکذیب کرده است. و او رَمیِ به رَفض شده، و در حدیثش ضعف است. و نسائی غیر از دو حدیث از او نقل نکرده است. او در خلافت ابن زبیر از دنیا رفت- انتهی.
أبو عَمْرو بن عبد الْبَرّ گوید: و من چنین میدانم که: شعْبی در گفتارش که حرث همدانی را احدی از کذّابین خوانده است، عذاب خواهد شد. قُرْطُبی در تفسیرش گوید: شعْبی او را رَمی به کذب نموده است. و این رمی بدون پایه و اساس است. چرا که از او کذبی دیده نشده است. و شعبی فقطّ گمان کذب درباره او برده است. آری زیاده روی حرث در حبّ علیّ و تفضیل او علیّ را بر غیرش، و از اینجا- و الله أعلم- شعبی او را دروغگو پنداشته است؛ چون شعبی قائل به تفضیل أبو بکر است، و قائل به آنست که أبو بکر أوّلُ مَن اسلَم است. و أبو عَمْرو بن عبد البرّ گفته است: ... و در اینجا آنچه را که ما از او نقل کردیم نقل کرده است.
و أبو علی حائری در «منتهی المقال» گوید: در «خلاصه» وارد است که: حرث بن عبد الله أعور هَمْدانی جزء أولیاء از اصحاب أمیر المؤمنین علیه السّلام است. و ذَهَبیّ گوید: حرث بن عبد الله هَمْدانی شیعه بوده است. نسائی و غیر او گفتهاند: قویّ نیست. أبو داود گوید: کانَ أفْقَهَ النّاسِ وَ أفْرَضَ النّاسِ وَ أحَبَّ النّاسِ. حارث بن عبد الله در سنه شصت و پنج از دنیا رحلت نمود.
مرحوم شیخ مفید در «مجالس» و شیخ طوسی در «أمالی» و علیّ بن عیسی إربِلی در «کشف الغمّة» و أبو جعفر محمّد بن أبی القاسم طبری در کتاب «بشارةُ المصطفی لِشیعةِ المرتضی» با أدنی اختلافی در لفظ، روایت کردهاند؛ و ما در اینجا عین عبارت «مجالس» مفید را نقل میکنیم و به مواضع اختلاف در حاشیه اشاره مینمائیم:
شیخ مفید از أبو الحسن علیّ بن محمّد بن زُبیر از محمّد بن علیّ ابن مهدی از محمّد بن علیّ بن عَمرو[۱] از پدرش از جمیل بن صالح از أبو خالد کابلی از أصبغ بن نُباته روایت کرده است که او گفت:
دَخَلَ الْحَارِثُ الْهَمْدَانِیُ عَلَی أَمِیرِ الْمُؤْمِنِی عَلَیْهِ السَّلَامُ فِی نَفَرٍ مِنَ الشِّیعَةِ وَ کُنْتُ فِیهِمْ، فَجَعَلَ الْحَارِثُ یَتَّئِدُ[۲] فِی مِشْیَتِهِ وَ یَخْبِطُ الارْضَ بِمِحْجَنِهِ وَ کَانَ مَرِیضًا. فَأَقْبَلَ عَلَیْهِ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِی عَلَیْهِ السَّلَامُ- وَ کَانَتْ لَهُ مِنْهُ مَنْزِلَةٌ- فَقَالَ: کَیْفَ تَجِدُکَ یَا حَارِثُ؟ فَقَالَ: نَالَ الدَّهْرُ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِی مِنِّی، وَ زَادَنِی أَوَارًا[۳] وَ غَلِیلًا اخْتِصَامُ أَصْحَابِکَ بِبَابِکَ.
أصبغ بن نُباته میگوید: «حارث هَمْدانی با جماعتی از شیعیان که من نیز در بین آنها بودم بر حضرت أمیر المؤمنین علیه السّلام وارد شدند، و حارث در راه رفتن با تانّی و سنگینی پیش میرفت، و چون مریض بود عصای سرکجی که در دست داشت به زمین میکوفت. حارث در نزد أمیر المؤمنین شخصیّتی بود و مقام و منزلتی داشت، و چون أمیر المؤمنین علیه السّلام او را بدین حال دید فرمود: ای حارث! حالت چطور است؟ عرض کرد: یا أمیر المؤمنین روزگار بر من غلبه کرده و سلامتی را از من ربوده است و علاوه بر این، نزاعی که اصحاب تو در خانه تو با یکدگر دارند، حرارت و حِقد را در درون من افروخته است و مرا فزون از حدّ، بی تاب و تحمّل کرده است.
قَالَ: وَ فِیمَ خُصُومَتُهُمْ؟ قَالَ: فِیکَ وَ فِی الثَّلَاثَةِ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِکَ؛ فَمِنْ مُفْرِطٍ مِنْهُمْ غَالٍ، وَ مُقْتَصِدٍ[۴] قَالٍ: وَ مِنْ مُتَرَدِّدٍ مُرْتَابٍ لَا یَدْرِی أَ یُقْدِمُ أَمْ یُحْجِمُ. فَقَالَ: حَسْبُکَ یَا أَخَا هَمْدَانَ! أَلَا إنَّ خَیْرَ شِیعَتِی النَّمَطُ الاوْسَطُ، إلَیْهِمْ یَرْجِعُ الْغَالِی وَ بِهِمْ یَلْحَقُ التَّالِی.فَقَالَ لَهُ الْحَارِثُ: لَوْ کَشَفْتَ فِدَاکَ أَبِی وَ أُمِّی الرَّیْنَ عَنْ قُلُوبِنَا، وَ جَعَلْتَنَا فِی ذَلِکَ عَلَی بَصِیرَةٍ مِنْ أَمْرِنَا. قَالَ عَلَیْهِ السَّلَامُ: قَدْک[۵] فَإنَّکَ امْرُؤٌ مَلْبُوسٌ عَلَیْکَ؛ إنَّ دِینَ اللهِ لَا یُعْرَفُ بِالرِّجَالِ بَلْ بِآیَةِ الْحَقِّ، فَاعْرِفِ الْحَقَّ تَعْرِفْ أَهْلَهُ.
«حضرت فرمودند: ای حارث! نزاع و مخاصمه اصحاب من در چه مسألهای است؟ عرض کرد: درباره تو و درباره آن سه نفری که قبل از تو بودهاند (و مراد أبو بکر و عمر و عثمان است). بعضی از آنها بسیار زیاده روی میکنند و درباره تو غلوّ مینمایند؛ و برخی راه میانه در پیش گرفته لیکن با آنها به بغض و عداوت مینگرند؛ و بعضی در حال حیرت و تردید باقی مانده و به شکّ و رَیب درافتادهاند، و نمیدانند که درباره تو قدم به جلو گذارده و صراحةً از تو طرفداری نموده و مانند سائرین بغض دگران را در دل گیرند، یا آنکه باید پا به عقب گذارده و توقّف کنند و کار دیگران را بر صحّت حمل نمایند.
حضرت فرمودند: بس است ای برادر من، ای حارث همدانی! بدان که بهترین شیعیان من که مورد نظر و انتخاب منند، آن دسته و فرقهای هستند که راه اعتدال و میانه را اتّخاذ نمودهاند؛ و آنان که راه غلوّ پیموده و به افراط و زیاده روی پیوستهاند، باید در مذهب و مرام به آنها بازگشت نموده و رویّه آنان را اتّخاذ کنند؛ و آن دسته عقب افتاده که دچار حیرت و تردید شدهاند نیز باید خود را به آنها رسانیده و به آئین و مرام آنها بپیوندند.
حارث عرض کرد: چه بسیار مقتضی است که آرزوی ما را برآوری، و با گفتار خود حقّ مطلب را آشکارا بیان کنی، و این کدورت که بر دلهای ما نشسته با سخنان حقّ خود بزدائی و ما را در این امر بر جادّه حقیقت و واقع رهبری کنی و بر امر خود صاحب بصیرت گردانی! فدایت شود پدرم و مادرم، ای أمیر المؤمنین!
حضرت فرمود: دیگر بس است، سخن مگو؛ تو مردی هستی که حقّ بر تو مشتبه شده (و کارهای چشمگیر افرادی که قبل از من آمدهاند و گرمی بازار آنان، تو را دچار اضطراب و نوسان نموده است). دین خدا به مردان شناخته نمیشود بلکه به علامت حقّ شناخته میشود، دین خدا، به شخصیّت و موقعیّت افرادِ با تعیّن و تشخّص شناخته نمیشود، بلکه فقط به علامت و نشانه حقّ شناخته میگردد؛ تو باید اوّل حقّ را بشناسی و سپس با آن میزان، معیارِ وجودی افراد و خیر و شرّ آنها را بسنجی، و افرادی که به حقّ متحقّقند را بشناسی.»[۶]
یَا حَارِثُ! إنَّ الْحَقَّ أَحْسَنُ الْحَدِیثِ، وَ الصَّادِعُ بِهِ مُجَاهِدٌ، وَ بِالْحَقِّ أُخْبِرُکَ، فَأَرْعِنِی[۷] سَمْعَکَ، ثُمَّ خَبِّرْ بِهِ مَنْ کَانَ لَهُ حَصَافَةٌ[۸] مِنْ أَصْحَابِکَ. أَلَا إنِّی عَبْدُ اللهِ وَ أَخُو رَسُولِهِ وَ صِدِّیقُهُ الاوَّلُ (الاکْبَرُ خ ل) صَدَّقْتُهُ وَ ءَادَمُ بَیْنَ الرُّوحِ وَ الْجَسَدِ؛ ثُمَّ إنِّی صِدِّیقُهُ الاوَّلُ فِی أُمَّتِکُمْ حَقّاً. فَنَحْنُ الاوَّلُونَ وَ نَحْنُ الآخِرُونَ، وَ نَحْنُ خَاصَّتُهُ یَا حَارِثُ وَ خَالِصَتُهُ. وَ أَنَا صَفْوُهُ وَ وَصِیُّهُ وَ وَلِیُّهُ وَ صَاحِبُ نَجْوَاهُ وَ سِرِّهِ؛ أُوتِیتُ فَهْمَ الْکِتَابِ وَ فَصْلَ الْخِطَابِ وَ عِلْمَ الْقُرُونِ وَ الاسْبَابِ، وَ اسْتُودِعْتُ أَلْفَ مِفْتَاحٍ یَفْتَحُ کُلُّ مِفْتَاحٍ أَلْفَ بَابٍ یُفْضِی کُلُّ بَابٍ إلَی أَلْفِ أَلْفِ عَهْدٍ. وَ أُیِّدْت[۹] وَ اتُّخِذْتُ وَ أُمْدِدْتُ بِلَیْلَةِ الْقَدْرِ نَفْلًا؛ وَ إنَّ ذَلِکَ یَجْرِی لِی وَ لِمَنِ اسْتَحْفَظَ[۱۰] مِنْ ذُرِّیَّتِی مَا جَرَی اللَیْلُ وَ النَّهَارُ، حَتَّی یَرِثَ اللهُ الارْضَ وَ مَنْ عَلَیْهَا.
حضرت فرمود: «ای حارث! سخن حقّ نیکوترین گفتار است، و کسی که بدان اعلان کند و بی پرده و فاش به حقّ إخبار نماید، مجاهد در راه خداست. و من به حقّ با تو سخن میگویم؛ بدان گوش فرا دار و سپس آن را به بعضی از رفقای خودت که دارای رأی محکم و عقل پسندیده هستند بازگو کن. آگاه باش که من بنده خدا هستم و برادر پیغمبر خدا، و اوّلین کسی هستم که او را تصدیق نمودم؛ من او را تصدیق نمودم در وقتیکه آدم در بین روح و جسد خود بود. و از این گذشته من اوّلین تصدیق کننده او هستم از روی واقع و حقیقت در میان امّت شما.
پس ما هستیم جماعت پیشینیان، و ما هستیم جماعت پسینیان، و ما هستیم خاصّه رسول خدا، ای حارث، و مصفّی شده و پاکیزه شده آن حضرت و من برگزیده رسول خدا هستم، و وصیّ او هستم، و ولیّ او هستم، و صاحب نجوی و راز پنهان و صندوقچه اسرار او هستم؛ و به من مقام علم کتاب و قضاء به حقّ و فصل خطاب، و علم سَلف و خَلف و زمانها و دهرها، و علم سلسله اسباب و مسبّبات و قضای الهی و قَدَر داده شده است؛ و هزار کلید از خزائن خدا در نزد من گذاشته شده است، که هر کلید از آنها هزار در از مجهولات و خزائن الهیّه را میگشاید، که هر دری از آن به گشایش هزار هزار عهد منتهی میگردد.
و از تمام اینها گذشته، به عنوان فضل و زیادی به «لیلةُ القَدر» نیز تأیید شدم و گرفته شدم و مدد یافتم. و این مقام برای من و آن افرادی از ذرّیّه من که سرّ الهی را حفظ کنند و در عصمت او درآیند، باقی خواهد بود تا هنگامی که شبها و روزها در آفاق جاری هستند، تا وقتی که خداوند وارث زمین و موجودات روی زمین گردد».
وَ أُبَشِّرُکَ یَا حَارِثُ! لَتَعْرِفَنِّی[۱۱] عِنْدَ الْمَمَاتِ و عِنْدَ الصِّرَاطِ وَ عِنْدَ الْحَوْضِ وَ عِنْدَ الْمُقَاسَمَةِ. قَالَ الْحَارِثُ: وَ مَا الْمُقَاسَمَةُ قَالَ: مُقَاسَمَةُ النَّارِ، أُقَاسِمُهَا قِسْمَةً صَحِیحَةً؛ [۱۲] أَقُولُ: هَذَا وَلِیِّی فَاتْرُکِیهِ، وَ هَذَا عَدُوِّی فَخُذِیهِ. ثُمَّ أَخَذَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِی عَلَیْهِ السَّلَامُ بِیَدِ الْحَارِثِ فَقَالَ: یَا حَارِثُ! أَخَذْتُ بِیَدِکَ کَمَا أَخَذَ رَسُولُ اللهِ صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وَ ءَالِهِ بِیَدِی، فَقَالَ لِی وَ قَدْ شَکَوْت[۱۳] إلَیْهِ حَسَدَ قُرَیْشٍ وَ الْمُنَافِقِینَ لِی: إنَّهُ إذَا کَانَ یَوْمُ الْقِیَمَةِ أَخَذْتُ بِحَبْلِ اللهِ وَ بِحُجْزَتِهِ- یَعْنِی عِصْمَتَهُ مِنْ ذِی الْعَرْشِ تَعَالَی- وَ أَخَذْتَ أَنْتَ یَا عَلِیُّ بِحُجْزَتِی، وَ أَخَذَ ذُرِّیَّتُکَ بِحُجْزَتِکَ وَ أَخَذَ شِیعَتُکُمْ بِحُجْزَتِکُمْ.[۱۴] فَمَا ذَا یَصْنَعُ اللهُ بِنَبِیِّهِ، وَ مَا [ذَا] یَصْنَعُ نَبِیُّهُ بِوَصِیِّهِ؟ [۱۵]
خُذْهَا إلَیْکَ یَا حَارِثُ! قَصِیرَةً مِنْ طَوِیلَةٍ: أَنْتَ مَعَ مَنْ أَحْبَبْتَ وَ لَکَ مَا اکْتَسَبْتَ؛ [۱۶] یَقُولُهَا ثَلَاثًا
حضرت فرمود: «ای حارث بشارت میدهم ترا که: مرا در هنگام مرگ و در هنگام عبور از پل جهنّم و در کنار حوض کوثر و در وقت مُقاسَمه بشناسی. حارث گفت: مقاسمه چیست؟ حضرت فرمود: قسمت نمودن آتش دوزخ است؛ من آن را قسمت میکنم به تقسیم صحیحی، و میگویم: ای آتش این مرد از موالیان و پیروان ماست او را رها کن، و این مرد از دشمنان ماست او را بگیر! سپس أمیر المؤمنین علیه السّلام دست حارث را در دست خود گرفتند و گفتند: ای حارث! روزی، من از آزار قریش و منافقین این امّت و حسدی که بر من میبردند خدمت رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم شکایت کردم؛ رسول خدا دست مرا گرفت و در دست خود قرار داد، همینطوری که من دست تو را در دست خود گذاردهام و فرمود: چون قیامت بر پا گردد من دست به ریسمان الهی و دامان عصمت پروردگار تعالی، صاحب عرش خواهم زد، و تو ای علیّ دست به دامان من میزنی، و ذرّیّه و اولاد تو دست به دامان تو میزنند، و شیعیان شما دست به دامان شما میزنند. بگو ببینم: در آن حال خدا با پیغمبرش چه معاملهای خواهد نمود؟ و پیغمبرش با وصیّ خود چه معامله خواهد نمود؟
ای حارث! این را که گفتم بگیر و به دل خود بسپار؛ اندکی بود از بسیار. آن وقت حضرت سه مرتبه فرمود: تو یگانه و متّحد هستی با هر کسی که او را دوست داری، و برای توست تمام اعمالی که اکتساب نمودهای.»[۱۷] و[۱۸]
فَقَامَ الْحَارِثُ یَجُرُّ رِدَآءَهُ[۱۹] وَ هُوَ یَقُولُ: مَا أُبَالِی بَعْدَهَا مَتَی لَقِیتُ الْمَوْتُ أَوْ لَقِیَنِی.
«چون حارث هَمْدانی این سخنان دُرربار را از زبان أمیر المؤمنین علیه السّلام شنید از جای خود برخاست و حرکت کرد، و چنان مست و مدهوش آن کلام شده بود که از شدّت خوشحالی و سرور نمیتوانست ردایش را جمع کند، میرفت و رداء به روی زمین میکشید و با خود میگفت: پس از استماع این کلمات من دیگر باک ندارم که مرگ بسوی من آید، یا من بسوی مرگ بروم.»
قالَ جَمیلُ بْنُ صالِحٍ: وَ أنْشَدَنی أبو هاشِمٍ السّیّدُ الْحِمْیَریُّ رَحِمَهُ اللهُ فیما تَضَمَّنْهُ هَذا الْخَبَر:
قَوْلُ عَلیٍّ لِحارِثٍ عَجَبٌ
کَمْ ثَمَّ اعْجوبةٌ لَهُ حَمَلا[۲۰] (۱)
یا حارِ هَمْدانَ مَنْ یَمُتْ یَرَنی
مِنْ مُؤْمِنٍ أوْ مُنافِقٍ قَبَلا (۲)
یَعْرِفُنی طَرْفُهُ وَ أعْرِفُهُ
بِنَعْتِهِ وَ اسْمِهِ وَ ما عَمِلا (۳)
وَ أنْتَ عِنْدَ الصِّراطِ تَعْرِفُنی
فَلا تَخَفْ عَثْرَةً وَ لا زَلَلا (۴)
أسْقیکَ مِنْ بارِدٍ عَلَی ظَمَإ
تَخالُهُ فی الْحَلاوَةِ الْعَسَلا (۵
ترجمه أشعار:
جمیل بن صالح که از راویان این حدیث است گوید: شاعر اهل بیت، سیّد إسمعیل حِمْیَری، مضمون این خبر را برای من چنین به شعر درآورد:
۱- گفتار علیّ بن أبی طالب به حارث بن أعور هَمْدانی بسیار شگفت انگیز است، چه آن گفتار عجائب و غرائبی را در بر دارد.
۲- ای حارث همدانی! هر کس بمیرد مرا خواهد دید، چه مؤمن باشد یا منافق؛ در مقابل و روبروی من مرا دیدار خواهد کرد.
۳- او مرا با چشمان خود خواهد دید، و من او را با تمام صفاتش و نام و نشانش و کردار و عملش میشناسم.
۴- و تو ای حارث هَمدانی! در کنار پل دوزخ مرا خواهی دید و خواهی شناخت، و بنابراین از لغزش و افتادن از روی پل در میان جهنّم بیم مدار.
۵- من در آن حال در نهایت تشنگی و فرطِ عطش تو، از آن آبهای سرد خوشگوار به تو خواهم داد که از شدّت شیرینی بپنداری که عسل است.
۶- در هنگامی که در مقام عَرْض و حساب تو را متوقّف دارند، من به آتش میگویم: او را رها کن و به این مرد نزدیک مشو.
۷- او را رها کن و ابداً گِرد ساحت او مگرد و به او نزدیک مشو؛ چون دست او به ریسمانی محکم است که آن ریسمان به ریسمان ولایت وصیّ رسول خدا متّصل است.»
۱. در نسخه «بحار الانوار» طبع آخوندى، جلد ششم، ص ۱۷۸ و در نسخه« بشارة المصطفى» و در نسخه« أمالى» طوسى آورده است: عن أبيه عن جميل بن صالح؛ ولى در« مجالس» مفيد به جاى عن أبيه، عن أبى جميل بن صالح آورده است.
۲. در نسخه مجلسى كه از« أمالى» مفيد آورده است،« يَتَّئِدُ فى مِشْيَتِهِ» آمده است؛ ولى در نسخه« أمالى» شيخ به نقل مجلسى« يَتَأَوَّدُ» و در نسخه نزد ما« يَتَأَوَّذُ» و در نسخه« بشارةُ المصطفى»« يَتَلَوَّذُ» و در نسخه« أمالى» مفيد موجود و در« كشف الغمّة» نيز« يَتَأَوَّدُ» آمده است.
۳. در نسخه مجلسى كه از« أمالى» شيخ روايت مىكند، و در نسخه« أمالى» مفيد و در نسخه« كشف الغمّة»،« أوارًا وَ غَليلًا» وارد شده است. ولى در نسخه« بحار» نقل از« أمالى» مفيد« أوْبًا غَليلًا» و در نسخه« أمالى» شيخ« أوْرًا وَ غَليلًا» و در نسخه« بشارةُ المصطفى» فقط« غَليلًا» آمده است.
۴. در« أمالى» شيخ طوسى نيز« و مقتصد قالٍ» وارد شده است، و ليكن در« بِشارةُ المصطفى»« مُقْتَصِدٍ والٍ»، و در« كشفُ الغمّة»« مُبْغِضٍ قالٍ»، و در« بحار الانوار» كه از« مجالس» مفيد حكايت نموده است« وَ مُقْتَصِدٍ تال» وارد شده است.
۵. در جميع نسخ« قَدْكَ» آمده است، مگر در« بشارة المصطفى» كه« فَذاكَ» آورده است.
۶. در كتاب« سيرى در نهج البلاغه» ص ۱۸ گويد: طه حسين اديب و نويسنده معروف مصرى معاصر، در كتاب« علىٌّ و بَنوه» داستان مردى را نقل ميكند كه در جريان جنگ جَمل دچار ترديد ميشود؛ با خود ميگويد چطور ممكن است شخصيّتهائى از طراز طلحه و زبير بر خطا باشند؟! درد دل خود را با خود علىّ عليه السّلام در ميان ميگذارد، و از خود علىّ مىپرسد كه: مگر ممكن است چنين شخصيّتهاى عظيم بى سابقهاى بر خطا روند؟ علىّ به او ميفرمايد:«إنَّكَ لَمَلْبوسٌ عَلَيْكَ، إنَّ الْحَقَّ وَ الْباطِلَ لا يُعْرَفانِ بِأقْدارِ الرِّجالِ، اعْرِفِ الْحَقَّ تَعْرِفْ أهْلَهُ وَ اعْرِفِ الْباطِلَ تَعْرِفْ أهْلَهُ» طه حسين پس از نقل جملههاى بالا ميگويد: من پس از وحى و سخن خدا، پُرجلالتر و شيواتر از اين جواب نديده و نمىشناسم ..- انتهى.
بايد دانست كه مطلب دكتر طه حسين، كه مؤلّف محترم كتاب« سيرى در نهج البلاغه» نقل كردهاند، راجع به حارث بن أعوَر هَمْدانى- كه ما در اينجا شرح گفتگوى او را با أمير المؤمنين عليه السّلام نقل نموديم- نيست؛ بلكه راجع به حارث بن حوت است كه درباره اصحاب جمل با أمير المؤمنين عليه السّلام گفتگو داشت.
و سيّد رضىّ در« نهج البلاغه» در باب حِكم، ص ۱۹۹، طبع مصر- عبده آورده است كه وَ قيلَ: إنَّ الْحارِثَ بْنَ حوتٍ أتاهُ فَقالَ: «أ تَرانى أظُنُّ أصْحابَ الْجَمَلِ كانوا عَلَى ضَلالَةٍ. فَقالَ عَلَيْهِ السَّلامُ: يا حارِثُ إنَّكَ نَظَرْتَ تَحْتَكَ وَ لَمْ تَنْظُرْ فَوْقَكَ، فَحِرْتَ! إنَّكَ لَمْ تَعْرِفِ الْحَقَّ فَتَعْرِفَ أهْلَهُ، وَ لَمْ تَعْرِفِ الْباطِلَ فَتَعْرِفَ مَنْ أتاهُ. فَقالَ الْحارِثُ: فَإنّى أعْتَزِلُ مَعَ سَعيدِ بْنِ مالِكٍ وَ عَبْدِ اللهِ بْنِ عُمَرَ، فَقالَ عَلَيْهِ السَّلامُ: إنَّ سَعيداً وَ عَبْدَ اللهِ بْنَ عُمَرَ لَمْ يَنْصُرا الْحَقَّ وَ لَمْ يَخْذُلا الْباطِلَ»
و در اين موضوع روايت جالبى را در« تفسير عيّاشى» ذيل آيه:\i تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلى بَعْضٍ\E در جلد اوّل، ص ۱۳۶، از أصبغ بن نُباته نقل ميكند:
«قالَ: كُنْتُ واقِفاً مَعَ أميرِ الْمُؤْمِنينَ عَلىِّ بْنِ أبى طالِبٍ عَلَيْهِ السَّلامُ يَوْمَ الْجَمَلِ، فَجاءَ رَجُلٌ حَتَّى وَقَفَ بَيْنَ يَدَيْهِ فَقالَ: يا أميرَ الْمُؤْمِنينَ كَبَّرَ الْقَوْمُ وَ كَبَّرْنا، وَ هلَّلَ الْقَوْمُ وَ هَلَّلْنا، وَ صَلَّى الْقَوْمُ وَ صَلَّيْنا، فَعَلامَ نُقاتِلُهُمْ؟ فَقالَ عَلَى هَذِهِ الآيَةِ [تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلى بَعْضٍ مِنْهُمْ مَنْ كَلَّمَ اللَّهُ وَ رَفَعَ بَعْضَهُمْ دَرَجاتٍ وَ آتَيْنا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ الْبَيِّناتِ وَ أَيَّدْناهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ مَا اقْتَتَلَ الَّذِينَ مِنْ بَعْدِهِمْ]( فَنَحْنُ الَّذينَ مِنْ بَعْدِهِمْ) [ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَيِّناتُ وَ لكِنِ اخْتَلَفُوا فَمِنْهُمْ مَنْ آمَنَ وَ مِنْهُمْ مَنْ كَفَرَ وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ مَا اقْتَتَلُوا وَ لكِنَّ اللَّهَ يَفْعَلُ ما يُرِيدُ] فَنَحْنُ الَّذينَ ءَامَنّا وَ هُمُ الَّذينَ كَفَروا. فَقالَ الرَّجُلُ: كَفَرَ الْقَوْمُ وَ رَبِّ الْكَعْبَةِ، ثُمَّ حَمَلَ فَقاتَلَ حَتَّى قُتِلَ رَحِمَهُ اللهُ.\E و اين آيه ۲۵۳ از سوره ۲: البقرة است؛ فلاحِظ و تأمَّل.
۷. در تمام نسخ« فَأرْعِنى» است، غير از نسخه« بشارة المصطفى» كه فَأعْرِنى است.
۸. در« أمالى» مفيد و« بشارة المصطفى»« حَصافَةٌ» است، و در« أمالى» شيخ و در نسخه« بحار الانوار» از« أمالى» مفيد« حَصانَةٌ» است، و در« كشف الغمّة»« حَصاةٌ» آمده است.
۹. در« مجالس» مفيد و مَحكىِّ« الْبِحار» از« مجالس» مفيد« وَ ايِّدْتُ وَ اتُّخِذْتُ وَ امْدِدْتُ» آمده است، ولى در« أمالى» شيخ و« كشف الغُمّة» و« بشارة المصطفى»« وَ ايِّدْتُ- أوْ قالَ:- امْدِدْتُ» آمده است.
۱۰. در« أمالى» مفيد و« أمالى» شيخ و« كشف الغمّة»« مَنِ اسْتَحْفَظَ» آمده، و در محكىّ« بحار» از« أمالى» مفيد« لِمَنْ تَحَفَّظَ» و در« بشارة المصطفى»« وَ الْمُتَحَفِّظينَ» آمده است.
۱۱. در نسخه« أمالى» مفيد و حكايت« بحار الانوار» از آن و« بشارةُ المصطفى»« لَتَعْرِفَنّى» آمده است، ولى در نسخه« أمالى» شيخ و« كشف الغُمّة»« لَيَعْرِفَنّى وَ الَّذى فَلَقَ الْحَبَّةَ وَ بَرَأَ النَّسَمَةَ وَليّى وَ عَدُوّى فى مَواطِنَ شَتَّى، لَيَعْرِفَنّى عِنْدَ الْمَماتِ وَ عِنْدَ الصِّراطِ وَ عِنْدَ الْمُقاسَمَةِ» آمده است.
۱۲. در« أمالى» مفيد و محكىّ« البحار» از آن« قِسْمَةً صَحيحَةً» آمده است، ولى در« أمالى» شيخ و« كشفُ الغمّة» و« بشارةُ المصطفى»« قِسْمَةً صِحاحًا» آمده است.
۱۳. در« أمالى» مفيد و محكىّ« البحار» از آن« وَ قَدْ شَكَوْتُ إلَيْهِ حَسَدَ قُرَيْشٍ» آمده است، ولى در« أمالى» شيخ و« كشف الغمّة» و« بشارة المصطفى»« و اشْتَكَيْتُ إلَيْهِ حَسَدَةَ قُرَيْشٍ» آمده است.
۱۴. در« مجالس» مفيد و« أمالى» شيخ طوسى و« بشارة المصطفى»« بِحُجْزَتِكُمْ» وارد است، و در« كشف الغمّة» و« بحار الانوار» كه از« مفيد» نقل كرده است« بِحُجَزِكُمْ» به صيغه جمع آورده است.
۱۵. در« كشف الغمّة» بعد از اين فقره آورده است كه: وَ ما يَصْنَعُ وَصيُّهُ بِأهْلِ بَيْتِهِ وَ ما يَصْنَعُ أهْلُ بَيْتِهِ بِشيعَتِهِمْ.
۱۶. در« كشف الغمّة»« وَ لَكَ ما احْتَسَبْتَ- أوْ قالَ:- ما اكْتَسَبْتَ» آورده است.
۱۷. و چه خوش شعرائى از پارسى زبانان اين قسمت از فرمايش مولى را به نظم درآوردهاند، چنانكه در« أمثال و حِكَم» دهخدا، ص ۱۹۲۵، كه در مجلّد چهارم است، از بابا أفضل آورده است:
تا در طلب گوهر كانى كانى *** تا زنده ببوى وصل جانى جانى
فىالجمله حديث مطلق از من بشنو *** هر چيز كه در جستن آنى آنى
و از كمال إسمعيل آورده است:
آدمى بر حسب همّت خويش افزايد *** هر چه انديشه در آن بندد چندان گردد
و از مولوى آورده است:
ميل تو با چيست ببين بى شك آنى *** بيقين بنگر خود را كه چه اى زاغى يا باز و هما
و از أوحدى آورده است:
هر چه ورزش كنى همانى تو *** نيكوئى ورز اگر توانى تو
و از عَيْنُ القُضاة همدانى آورده است:
جوياى هر چه هستى مىدان كه عين آنى؛ هر چه در بند آنى بنده آنى.
هر چه دلبند تست خداوند تست؛ و هر چه هواى تو خداى تو
۱۸. . و براى رسانيدن اين واقعيّت چه خوب مجلسى در« بحار الانوار» طبع كمپانى، ج ۲۲( مزار) ص ۱۳۸ و ۱۳۹ از« عيون» و« أمالى» صدوق در ضمن روايت مفصّلى از حضرت رضا عليه السّلام به رَيّانِ بْنِ شَبيب روايت كرده است كه، آن حضرت به او فرمودند: «يا بْنَ شَبيبٍ إنْ سَرَّكَ أنْ يَكونَ لَكَ مِنَ الثَّوابِ مِثْلُ ما لِمَن اسْتَشْهَدَ مَعَ الْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلامُ، فَقُلْ مَتَى ما ذَكَرْتَهُ: يا لَيْتَنى كُنْتُ مَعَهُمْ فَأفوزَ فَوْزاً عَظيمًا.»
«يا بْنَ شَبيبٍ إنْ سَرَّكَ أنْ تَكونَ مَعَنا فى الدَّرَجاتِ الْعُلَى مِنَ الْجِنانِ، فَاحْزَنْ لِحُزْنِنا وَ افْرَحْ لِفَرَحِنا وَ عَلَيْكَ بِوَلايَتِنا، فَلَوْ أنَّ رَجُلًا تَوَلَّى حَجَراً لَحَشَرهُ اللهُ مَعَهُ يَوْمَ الْقِيَمَة»
۱۹. در« كشف الغمّة» و« أمالى» شيخ و« بشارة المصطفى«» يَجُرُّ رِدآءَهُ جَذِلًا» آورده است.
۲۰. در« كشف الغمّة» و در« ديوان حميرى»« جَمَلا» به جيم معجمه آورده است.
۲۱. در« كشف الغمّة» و« أمالى» شيخ« حينَ تُعْرَضُ لِلْعَرْضِ» آورده است، ولى در بقيّه« حينَ توقَفُ» آوردهاند.
۲۲. در« أمالى» مفيد« لا تَقْرَبى» و در محكىّ« بحار» از آن« لا تَقْتُلى» آورده است، و در« أمالى» شيخ« لا تَقْبَلى» آورده است، و ليكن در« بشارة المصطفى» چنين است: أقولُ لِلنّارِ حينَ توقَفُ لِلْعَرْضِ عَلَى حَرِّها دَعى الرَّجُلا
۲۳. « مجالس» مفيد، طبع نجف اشرف( مطبعه حيدريّه) ص ۲ تا ص ۴؛ و در« بحار الانوار» طبع آخوندى، ج ۶، كتابُ العدلِ و المَعاد، ص ۱۷۸ تا ص ۱۸۰ با همين سند از مفيد نقل كرده است؛ و در« كشف الغمّة» طبع سنگى، ص ۱۲۳ و ۱۲۴ بدون ذكر سند آورده است؛ و در« أمالى» طوسى، طبع نجف( مطبعه نعمان، ۱۳۸۴ هجريّه) در جلد ۲، ص ۲۳۸ تا ص ۲۴۰ آورده است با اين سند: جماعتى خبر دادند از أبى المفضّل از محمّد بن علىّ بن مهدىّ كندى در كوفه و غيره از محمّد بن علىّ بن عَمْرِو بْن ظَريف حُجرى از پدرش از جميل بن صالح از أبو خالد كابلى از أصبَغ بن نُباته. و در كتاب« بشارةُ المصطفى» طبع مطبعه حيدريّه- نجف( سنه ۱۳۸۳ هجريّه) در ص ۴ و ۵، با سند ديگرى ذكر كرده است و آن اينست: خبر داد به ما شيخ أبو الْبَقاء إبراهيم بن حسين بن إبراهيم رقا بصرى به قرائت من بر او، در مشهد مولانا أمير المؤمنين علىّ بن أبى طالب عليه السّلام در محرّم سنه پانصد و شانزده، او گفت: روايت كرد براى من شيخ أبو طالب محمّد بن حسين بن عَتَبَه، در ماه ربيع الاوّل سنه چهارصد و شصت و سه در بصره در مسجد نخّاسين- كه درود بر صاحب او باد- او گفت: حديث كرد براى ما شيخ أبو الحسن محمّد بن حسن بن حسين بن أحمد فقيه، او گفت: حديث كرد براى ما حَمْوَيه أبو عبد الله ابن علىّ بن حَمْوَيْه، او گفت: حديث كرد براى ما محمّد بن عبد الله بن مُطلّب شيبانى، او گفت: حديث كرد براى ما محمّد بن علىّ بن مهدىّ كندى از محمّد ابن علىّ بن عمرو بن ظريف حجرى از پدرش از جميل بن صالح از أبو خالد كابلى از أصبغ بن نباته
۲۴. در« بشارة المصطفى» يك بيت ديگر نيز آورده است: هذا لَنا شيعَةٌ و شيعتُنا أعطانى اللهُ فيهمُ الامَلا، و اين ابيات را با اين بيت، در« ديوان حميرى» ص ۳۲۷ و ۳۲۸ آورده؛ و جمع كننده ديوان گفته است كه: اينها در« أعيان الشّيعة» ج ۱۲، ص ۲۶۳؛ و« كشف الغمّة» ص ۱۲۴؛ و« مناقب» ج ۳، ص ۲۳۷؛ و« شرح نهج البلاغه»[ ابن أبى الحديد] جلد اوّل، ص ۲۹۹ ذكر شده است.