منصب امامت بالاتر از منصب نبوت است زیرا حضرت ابراهیم پس از نبوت و پیروز شدن در آزمایشات الهی در آخر عمر توانست منصب امامت را بدست آورد و خداوند به او فرمود: إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً.
برخی از مفسرین منصب امامت را با منصب نبوت یا رسالت و یا خلافت یکی دانسته که در این مقاله مورد بررسی قرار می گیرد.
خداوند در قرآن میفرماید: [وَ إِذِ ابْتَلى إِبْراهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً، قالَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِي قالَ لا يَنالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ](سوره بقره آيه ۱۲۴)؛ و يادآور وقتى را كه خداوند، ابراهيم را بامتحاناتى آزمايش نمود، و او از عهده آنها بخوبى برآمده، آنها را تامّ و تمام بجاى آورد، خداوند فرمود: حال من تو را بر مردم امام قرار دادم. ابراهيم گفت: آيا امامت را در ذرّيّه من نيز قراردادى؟ خداوند خطاب نمود كه عهد من به ستمكاران نخواهد رسيد.
امامتى را كه خدا به ابراهيم داد، در زمان پيرى آن حضرت بود، چون طبق مدلول اين آيه بعد از عهده برآمدن از امتحانات بود، و مهمترين امتحانات او داستان ذبح فرزندش اسمعيل است، و خداوند اسمعيل و اسحق را در سن پيرى به آن حضرت داد.[الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي وَهَبَ لِي عَلَى الْكِبَرِ إِسْماعِيلَ وَ إِسْحاقَ إِنَّ رَبِّي لَسَمِيعُ الدُّعاءِ](سوره ابراهيم: ۱۴- آيه ۴۱)؛ حمد و ستايش اختصاص به خدا دارد، خدائى كه در سنين پيرى بمن اسمعيل و اسحق را بخشيد، و بدرستى كه پروردگار من درخواست و دعاى بندگان را مىشنود.
و چون هنگام اعطاء امامت به آن حضرت، او تقاضاى امامت براى ذريّه كرد پس اين اعطاء و سؤال در حال وجود ذريّه كه در سنين پيرى بوده است واقع شده است، و قبل از پديد آمدن ذريّه با وجود يأس و نوميدى ابراهيم، اين سؤال و تقاضا از نقطه نظر ظاهر بيجاست.
كسى كه از اولاد آوردن بكلّى مأيوس است معنى ندارد بگويد: آيا به ذريّه من هم امامت را ميدهى؟ او بايد از اين دعا رفع يد كند، يا لااقلّ بگويد: إن رزقتنى ذرّيّة، اگر بعد از اين ارادهات تعلّق گرفت و با وجود يأس من، اولادى بمن دادى آيا منصب امامت را در آنها قرار ميدهى يا نه؟
دليل آنكه ابراهيم از اولاد آوردن مأيوس بود آيات قرآن كريم است.[وَ نَبِّئْهُمْ عَنْ ضَيْفِ إِبْراهِيمَ المكرمين إِذْ دَخَلُوا عَلَيْهِ فَقالُوا سَلاماً قالَ إِنَّا مِنْكُمْ وَجِلُونَ قالُوا لا تَوْجَلْ إِنَّا نُبَشِّرُكَ بِغُلامٍ عَلِيمٍ، قالَ أَ بَشَّرْتُمُونِي عَلى أَنْ مَسَّنِيَ الْكِبَرُ فَبِمَ تُبَشِّرُونَ؟ قالُوا بَشَّرْناكَ بِالْحَقِّ فَلا تَكُنْ مِنَ الْقانِطِينَ] (سوره حجر: ۱۵ آيه ۵۱- ۵۵)؛ اى پيغمبر آنها را از ميهمانان بزرگوار ابراهيم خبر بده (فرشتگانى كه چون براى عذاب قوم لوط ميرفتند، از خيمه ابراهيم گذر نموده، و بعنوان ميهمانى وارد خيمه شدند) در وقتىكه بر ابراهيم وارد شده و بر او سلام كردند (ابراهيم براى آنان غذائى آورده و چون فرشته بودند نخوردند). ابراهيم گفت: ما از شما ترسانيم!.
گفتند نترس (ما به شما كارى ندارم و براى عذاب قوم لوط ميرويم)، اينجا آمدهايم كه تو را بطفل دانائى بشارت دهيم. ابراهيم گفت: آيا بمن بشارت اولاد ميدهيد، درحالىكه پيرى مرا در برگرفته، مرا به چه بشارت ميدهيد؟ گفتند: ما تو را بحقّ بشارت ميدهيم، و از مأيوسان رحمت الهى مباش.
عيال ابراهيم، ساره نيز از آوردن اولاد مأيوس بود. [وَ امْرَأَتُهُ قائِمَةٌ فَضَحِكَتْ فَبَشَّرْناها بِإِسْحاقَ وَ مِنْ وَراءِ إِسْحاقَ يَعْقُوبَ قالَتْ يا وَيْلَتى أَ أَلِدُ وَ أَنَا عَجُوزٌ وَ هذا بَعْلِي شَيْخاً إِنَّ هذا لَشَيْءٌ عَجِيبٌ قالُوا أَ تَعْجَبِينَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ رَحْمَتُ اللَّهِ وَ بَرَكاتُهُ عَلَيْكُمْ أَهْلَ الْبَيْتِ إِنَّهُ حَمِيدٌ مَجِيدٌ] (سوره هود: ۱۱- آيه ۷۱- ۷۳)؛ زوجه ابراهيم ايستاده (و سخن او را با فرشتگان مىشنيد) پس خنديد، و ما او را بشارت به اولادى بنام اسحق داديم كه در دنبال او يعقوب خواهد بود. ساره گفت: اى واى بر من! آيا من ميزايم، و بچه مىآورم درحالىكه من پيرزنى هستم، و اين شوهر من است كه به شيخوخت و پيرى رسيده، اين امرى است بسيار عجيب. گفتند: اى ساره آيا تو از كار خدا در شگفت هستى؟ اين رحمت خدا و بركات او بر شما اهل بيت است، و او حميد و مجيد است.
از اين آيات، يأس حضرت ابراهيم از اولاد در سنّ پيرى بخوبى واضح مىشود، و بنابراين تقاضا و سؤالى كه بر امامت ذريّه در حال اعطاء منصب امامت به او بوده است، در سنين پيرى كه خداوند به او اسمعيل و اسحق را داده بود، واقع شده است.
بنابراين نتيجه اين مىشود كه امامت ابراهيم بعد از نبوّت او، و در سنّ پيرى بوده است، يعنى امامت غير از نبوّت است، بلكه مقامى عالىتر و والاتر از آنست.
روى اين زمينه مراد از آيه [إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً] يعنى تو را مقتدائى قرار مىدهم كه افراد بشر بتو اقتدا كنند، و از گفتار و كردارت پيروى كنند.
پس امام كسيست كه مردم بايد در كارهاى خود و گفتار خود و سلوك خود، و بالاخره در افكار و عقائد و اخلاق و ملكات خود از او تبعيت كنند.
از همين جا بعضى از مفسّرين به اشتباه افتاده و تصوّر كردهاند كه مراد از امام در اين آيه شريفه همان معناى نبوّت است، چون مردم به پيغمبر اقتدا مىكنند در دين خود، و شاهد آوردهاند اين آيه را: [وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلَّا لِيُطاعَ بِإِذْنِ اللَّهِ] (نساء: ۴ آيه ۶۳).
و اين توهم بسيار بيجاست زيرا اوّلا «إِماماً» در قول خدا: [إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً] مفعول دوم جاعلك مىباشد، و چون جاعل اسم فاعل است و اگر معنى ماضى داشته باشد عمل نميكند و مفعول نميگيرد مسلمّا به معنى حال و استقبال است.
يعنى اى ابراهيم من از اين ببعد تو را امام قرار مىدهم و چون ابراهيم در حال اين خطاب منصب نبوّت را داشته است مسلّما امامت غير از نبوّت است.
به علاوه خود همين خطاب كه من تو را امام قرار مىدهم، وحى آسمانى بوده و بدون منصب نبوّت صورت نمىگيرد، و بنابراين حضرت ابراهيم قبل از منصب امامت پيغمبر بوده است و امامت در اينجا به معنى نبوّت نخواهد بود.
و ثانيا، گفتيم كه اين منصب امامت بعد از امتحانات ابراهيم و از جمله ذبح فرزندش اسمعيل در سنين پيرى بوده است، و مسلمّا قبل از آن وقت ابراهيم پيغمبر بوده، چون قبل از اولاد آوردنش كه ملائكه در حال عبور براى هلاكت قوم لوط در پيش او حاضر شدند نبىّ مرسل بوده است، و نتيجه اين مىشود كه امامتش بعد از درجه نبوت بوده است.
علّت اشتباه اينگونه از مفسرين، كثرت دوران لفظ امام است در غير موارد صحيحه به تسامحات عرفيّه، بطورى كه تصوّر كردهاند هر كس جنبه رياست و تفوّقى داشته باشد ميتوان او را امام گفت، و چون پيغمبر مطاع است و تفوق دارد لذا تعبير از او به امام شده است.
لذا بعضى امام را در اين آيه مباركه به نبىّ، و بعضى به رسول، و بعضى به مطاع، و برخى بوصىّ و خليفه، و رئيس و قائد، تفسير و تعبير نمودهاند و هيچيك از آنان صحيح نيست، چون معنى نبى از نبأ است و نبأ به معنى خبر است.
تفاوت نبی، رسول و مطاع با امام
نبى كسى است كه خدا از درونش به او خبر ميدهد و اين غير معنى امام است، همچنين رسول كسى است كه مأموريّت براى تبليغ دارد و لازمه آن اين نيست كه مردم او را مقتدا بدانند و در ظاهر و باطن از او پيروى كنند و كلام او را بشنوند و عمل كنند و بنابراين معنى رسول نيز غير معنى امام است. امّا مطاع يعنى انسان به حيثى بوده باشد كه مردم مطيع او باشند. اين لازمه نبوت و رسالت است و غير معنى امامت.
و اما خليفه و وصّى معناى نيابت دارند نه امامت و رئيس نيز كسى را گويند كه مصدر حكم باشد و لازمه او مطاع بودن اوست و هيچيك از اينها معنى امام نيست. امام از ماده امّ يؤمّ و همان طور كه ذكر شد، مقتدا بودن است و امام مطلق كسى است كه در تمام شئون از سكون و حركت، خواب و بيدارى، ظاهر و باطن، گفتار و كردار، عمل و اخلاق، عقيده و ملكات، همه و همه مردم بايد از او پيروى نموده، و نگاه به او كرده، طبق آثار او از او تبعيّت كنند.
و لذا مىبينيم در اين آيه مباركه اين معنى براى امام بسيار بجا و پسنديده است، كه خدا به ابراهيم بگويد: (پس از آنكه به مقام نبوّت و رسالت يعنى به مقام تلقّى وحى آسمانى و ابلاغ آن به افراد انسان رسيده است) حال من تو را مقتدا قرار دادم كه ازهرجهت بايد از شئون تو پيروى كنند.
ولى هر يك از آن معانى مذكور را به جاى امام بگذاريم معنى درست نمىشود: صحيح نيست بگوئيم (بعد از دارا بودن مقام نبوت و رسالت) انى جاعلك نبيّا او رسولا او خليفة او وصيّا او رئيسا.
و نيز بايد دانست كه تخالف معنى امام با معانى اين الفاظ، مجرّد عنايت لفظيّه و اعتبارات كلاميّه نيست، بلكه اختلاف در حقائق معانى آنهاست، در معنى امام حقيقتى است كه هيچ يك از معانى آن الفاظ داراى آن حقيقت نيست.