می دانیم که مولوی در کتاب مثنوی معنوی از حکایات و الفاظ رکیکی استفاده نموده است پس چرا با این وجود مولوی را تکریم کرده و کتابش را اصول اصول اصول دین می خوانید؟
در حقیقت دو اشکال مطرح میشود:
۱- استعمال الفاظ قبیح
۲- وجود حکایات قبیح
درباره مسأله اول لازم به عرض است که حسن و قبح این الفاظ مسألهای عرفی است و تابع شرائط زمان و مکان است. در عصر تألیف مثنوی این الفاظ در عرف قبیح نبوده است و لذا شما همین دست مسائل را در آثار دیگر ادبای آن عصر نیز میبینید و معاصرینشان نیز آن را تلقی به قبول نمودهاند.
همین شبهه را برخی درباره روایات شیعی و بلکه آیات قرآن کریم مطرح میکنند که چرا از این تعابیر استفاده شده است؟ مثلا در قرآن کریم با وجود اینکه نهایت عفت و ادب نسبت به عصر قرآن و عرف عرب آن روزگار به کار رفته است و به جای تصریح به مسائل، از کنایاتی چون مباشرت و ملامست و قرب استفاده شده است به برخی تعابیر نیمه کنائی بر میخوریم که امروزه در عرف، حیا مانع از ترجمه تحت اللفظی آن به فارسی میشود مانند آنکه درباره حضرت مریم صدیقه سلام الله علیها میفرماید: وَ مَرْيَمَ ابْنَتَ عِمْرانَ الَّتي أَحْصَنَتْ فَرْجَها فَنَفَخْنا فيهِ مِنْ رُوحِنا و نمونه زیادی نیز از این دست در روایات هست.
این مسأله به دلیل تغییر عرف در شرائط کنونی است نه به خاطر اینکه ما امروزه ادبی فراتر از ادب قرآن کریم داریم. با توضیح جواب دوم شاید این مساله روشنتر شود.
مساله دوم: حکایات قبیح
قبح این حکایات نیز تابع شرائط زمانی و عرف است و در آن اعصار این مسائل مثل امروز قبیح نبوده است.
وجه مساله این است که در آن اعصار این دست مسائل آن قدر شائع بوده که صغیر و کبیر از آن مطلع بوده و اموری کاملا عادی تلقی میشده و کسی نسبت به بیان این مسائل جریمی به مانند حریم امروزه نگه نمیداشته است.
آن قدر این مسائل شائع بوده است که در دستورات دینی و کتب فقهی سخن از کراهت زناشوئی در مرآی و منظر نوجوان و غیر آن و استحباب پوشاندن خود در آن حالت و عدم کراهت زناشوئی با کنیز در نزد کنیز وارد شده است.[۱]
عمومیت این مسائل که تابع عرف آن دوره و نوع معماری و امکانات منازل و ... بوده است به گونهای بوده که کودکان و نوجوانان هم از این مسائل مطلع بودهاند.
کتاب نصاب الصبیان از تالیفات ابونصر فراهی است که از دانشمندان قرن هفتم (همعصر مولوی) است. این کتاب همانطور که از اسمش پیداست برای آموزش لغات به کودکان (صبیان) تالیف شده است و سالها کتاب آموزشی لغت و عروض بوده است و تا چندی پیش نیز این رسم برقرار بود که در سال اول ورود به حوزه این کتاب را درس گرفته و اشعارش را حفظ مینمودند.
نگارنده نیز در سال اول حوزه همین کتاب را همراه معراج السعاده و صرفمیر درس گرفتم. در قطعه سی و ششم دوبیتی در بیان اسامی آلات تناسلی و اطراف آن به زبان عربی دارد که در هنگام درسگرفتن استاد محترم ما از فرط حیا نتوانستند آن را بخوانند و فهم آن را به شاگردان واگذار نمودند ولی شاگردان نیز از فهم معنای آن ابیات عاجز بودند و الفاظ به کار رفته در آن به گونهایست که نقل آن در این پرسش و پاسخ نیز صحیح نمیباشد. (این ابیات از ابیات اصلی و غیر الحاقی کتاب نصاب میباشد)
غرض آنکه عرف آن روز به گونهای بوده که کودکان نه فقط معانی این ابیات را میفهمیدهاند بلکه تعلیم این الفاظ و معانی امری عادی تلقی میشده و در محافل آموزشی این ابیات را حفظ مینمودهاند.
به همین جهت حکایات قبیح در آن عصور قبیح محسوب نمیشده است و در کتب و آثار افراد متشرع و متدین و ادباء بزرگ و اهل ادب و نزاکت این مسائل به راحتی دیده میشده است و نه فقط مثنوی مولوی و گلستان سعدی بلکه آثار فقهای شیعه نیز از این کلمات و از این قبیل حکایات مبرا نبوده است.
کشکول شیخ بهائی، زهر الربیع و الانوار النعمانیه از محدث جلیل سید نعمتالله جزائری و کلثوم ننه از فقیه محقق آقا جمال خوانساری نمونههائی از این کتب است که تالیف آن نه با تدین و تشرع نویسندگان بزرگوار آن منافاتی داشته و نه با نزاکت و ادب آنان.
همین امر در فضای فقه و دیگر علوم نیز منعکس شده است و در بسیاری از مسائلی که میتوان مثالهای فقهی مناسبی برای آن بیان کرد، فقها عظام به وطی جاریه و امثال آن مثال میزنند و به عنوان نمونه در بیع و خیارات شیخ انصاری گاه آن قدر این مثال تکرار شده و بحث به جزئیات آن کشیده میشود که امروزه استاد و شاگرد هر دو از بیان آن شرمنده میشوند در حالیکه در صد وپنجاه سال پیش این مسائل عادی بوده است.
بنابراین وجود این الفاظ و این دست حکایات در مثنوی معنوی چیزی نیست که اختصاصی به این کتاب داشته باشد و از شأن و منزلت آن بکاهد.
با این همه توجّه به دو نکته سزاوار است:
اول: عادی بودن این مسائل دلیل بر حسن آن نیست و لذا نباید توهم کرد که چون این امور میان متشرعه در عصر معصومین و پس از آن شائع بوده است پس اسلام نیز به همین ممشا دعوت مینماید. بلکه این امر معلول مشکل بودن ایجاد تغییر در عرف در این موارد است و گرنه اسلام دعوت به کتمان تام این مسائل و ترک این الفاظ مینماید.
در مجمع البیان ذیل آیه شریفه «و الذین هم عن اللغو معرضون» از حضرت امام باقر علیهالسلام روایت مینماید: قيل هم الذين إذا أرادوا ذكر الفرج كنوا عنه [۲]
و در عیاشی در تفسیر «أو لامستم» از حلبی از حضرت امام صادق علیه السلام روایت مینماید:
اللَّمْسُ هُوَ الْجِمَاعُ وَ لَكِنَّ اللَّهَ سَتِيرٌ يُحِبُّ السَّتْرَ فَلَمْ يُسَمِّ كَمَا تُسَمُّون.[۳]