عرفان و حکمت
عرفان و حکمت در پرتو قرآن و عترت
تبیین عقلی و نقلی عرفان و حکمت و پاسخ به شبهات
صفحه‌اصلیدانشنامهمقالاتتماس با ما

نظم حاکم بر جهان، قضا و قدر، و جبر و اختیار چگونه با هم جمع می‌شوند؟

نظم حاكم بر جهان، قضا و قدر و جبر و اختيار را توضيح دهيد.

آیت الله جوادی آملی
پاسخ:۱

منبع: نسيم انديشه دفتر دوم - صفحه ۴۷ تا ۵۴


يكم. بر اساس بينش توحيدي، نظام حاكم بر جهان حقيقتي نامتناهي است كه هستي محض و عين علم، حيات و اراده است؛ خدا خود به جهان هستي بخشيده و با نظم و تدبير آن را اداره مي‌كند.

قرآن كريم از اين نظم حاكم بر جهان چنين ياد كرده است:

(وهُوَ الَّذي فِي السَّماءِ اِله وفِي الاَ‌رضِ اِله)[۱]؛ خداوند همان حقيقت نامتناهي است كه بر آسمان‌ها و زمين حاكم است و (فَاَينَما تُوَلّوا فَثَمَّ وَجهُ الله)[۲] ، به هر طرف كه رو كنيد، آثار وجود خدا را مي‌يابيد و به هر موجود كه بنگريد، شما را به سوي او ره مي‌نمايد، زيرا آنچه شما در اين جهان هستي مي‌بينيد به خود قائم نيست و به وجود خدا وابسته است.

بيان نوراني اميرمؤمنان عليه‌السلام در نهج‌البلاغه نيز به همين موضوع اشاره دارد. آن حضرت فرمود:

«كُلُّ قَائِمٍ فِي سِوَاهُ مَعْلُول»[۳]؛ يعني هر موجود متكي به غير خود، معلول است و علتي دارد.

اكنون به هر سو كه نظر كنيم، موجودي قائم به ذات خود نمي‌يابيم، چون در مرحله‌اي هست و در مرحله ديگر نيست؛ جايي هست و در جاي ديگر نيست، پس متكي به غير خود، غير خداست، بنابراين نظام حاكم بر جهان، همان نظم الهي است كه خدا ناظم آن است.

دوم. خداوند سلسله‌اي از قوانين كلي و جزئي را آفريد كه قوانين كلي «قضا» و قوانين جزئي «قدر» است؛ براي مثال (كُلُّ نَفسٍ ذائِقَةُ المَوت)[۴]، به اين معني است كه هر كس بايد بميرد و مرگ براي همه است؛ هيچ كس براي ابد زنده نخواهد بود. اين قانون، قضاي الهي است.


اين قانون كلي نسبت به اشخاص مختلف، به صورت متفاوت پياده مي‌شود؛ يعني براي هر كس، اندازه‌اي خاص در نظرگرفته مي‌شود كه آن را «قدر» مي‌نامند. قَدَر تغييرپذير است، ولي «قضاي الهي» تغييرناپذير است؛ يعني اين اصل كه همه بايد بميرند، تغيير ناپذير است (قضا)؛ ولي اينكه هر يك چگونه بميرند، تغييرپذير است (قدر). هيچ كس براي ابد نخواهد بود، چون دنيا مسافرخانه و محدوده حركت است و حركت يك شي‌ء نمي‌تواند دائمي باشد، در غير اين صورت به هدف نمي‌رسد. دنيا چون سراي كار و حركت است، بايد به پايان برسد تا انسان به هدف خود نائل شود و جزا يا كيفر اعمال خود را ببيند. بر اين اساس، براي همه بودنِ مرگ، قضاي الهي و تخلف‌ناپذير است؛ اما چگونگي مرگ هر شخص، قدر و تغييرپذير است.

سوم. جبر گاهي در مسئله علت و معلول و گاهي در مسئله آزادي و فعل انسان مطرح مي‌شود. آنچه به مسئله علت و معلول مربوط مي‌شود، اين است كه «الشي‌ءُ ما لَم يَجب لم يُوجد»؛ يعني تا وجود چيزي ضرورت نيابد، يافت نمي‌شود كه آن را «جبر عِلّي» مي‌نامند. معلولْ مجبورِ علت و علتْ جابر معلول است؛ يعني اگر علت به حدّ ضرورت كامل نرسد، هرگز معلول پديد نمي‌آيد و اگر به نصاب ضرورت كامل رسيد، تحقق معلول نيز ضروري و حتمي خواهد بود. «جبر علّي» در مسئله جبر، اختيار و تفويض راه ندارد.

در باره آنچه به مسئله آزادي و فعل انسان مربوط مي‌شود نيز برخي بر آن‌اند كه انسان در كارها مجبور است؛ يعني ديگري فاعل فعل است و انسان ابزار اجراي فرمان او. در مقابل، عده‌اي ديگر مي‌گويند، چون انبيا براي هدايت بشر رسالت يافته‌اند و جزا و پاداش، بهشت و جهنم، و مدح و ذمّ حقّ است، پس انسان آزاد است.

عده‌اي با مشاهده قدرت بيكران خدا انسان را مجبور معرفي كردند و ديگران نيز با ديدن بهشت و جهنم، انسان را آزاد دانستند؛ يعني آزادي انسان به معناي تفويض است و خدا همه كارهاي انسان را به خود انسان واگذارده است و تنها در قيامت به حساب كارهاي او رسيدگي مي‌كند. قسم دوم با توضيحي كوتاه، به معتزله و معناي اول به اشاعره اسناد داده شده است.

اما حكماي الهي با رهنمود عقل و ياري روايات اهل‌بيت (كه منشأ اساسي و اصلي است)، به اصل «لَا جَبْرَ وَ لَا تَفْوِيضَ وَ لَكِنْ اگمْر بَيْنَ اگمْرَيْن»[۵] اعتقاد يافتند. انسان، نه مجبور است تا ابزار كار باشد و اختياري از خود نداشته باشد و نه مستقل كه خدا او را به حال خود رها كرده باشد، زيرا انسان در مشهد عقل و در محضر نقل و قرآن كريم، موجودي ضعيف است، نيازمند و فقير است كه نمي‌تواند روي پاي خود بايستد.

خدا درباره انسان مي‌فرمايد:

(ياَيُّهَا النّاسُ اَنتُمُ الفُقَراءُ اِلَي الله)[۶]؛ همه شما در مقابل خدا فقير هستيد.

«فقير» به معني ندار يا بي مال نيست؛ كسي كه مال ندارد، فاقد مال است. فقير كسي است كه ستون فقراتش شكسته و قدرت قيام ندارد؛ يعني مهره‌هاي كمر انسان در پيشگاه خدا شكسته است و اگر كسي دست او را نگيرد، او خود قدرت قيام ندارد.

عبارت «بحول الله تعالي و قوته اقوم و اقعد» اصلي اعتقادي است كه ما در نماز به صورت ذكر بر زبان مي‌آوريم، در حالي كه به نماز اختصاص ندارد و در همه شئون زندگي ما جاري است، چنان‌كه (اِيّاكَ نَعبُدُ واِيّاكَ نَستَعين) و ساير اذكار نماز نيز براي تنظيم برنامه‌هاي حياتي ما در تمام شئون زندگي است.

وقتي انسان، در مقابل خدا، ستون فقراتش را شكسته ديد و بر ذكر شريف «لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ اِلَّا بِالله» مداومت كرد، خاضعانه به خداوند رو كرده و مي‌گويد: خدايا! نه تنها برخاستن و نشستن به معني حقيقي، بلكه خوابيدن، خوردن، پوشيدن، قلم به دست گرفتن و... من به ياري توست. ما در نماز اين ذكر را مي‌گوييم تا در بيرون نماز هم با اين ذكر زندگي كنيم.


بنابراين، تفويض (آزاد يا به خود واگذاشتن انسان) به دو دليل محال است؛ نخست اينكه خدا با قدرت نا محدود خود، در همه كارهاي انسان حضور و ظهور دارد. سپس اينكه انسان موجودي فقير است كه نمي‌توان او را به خود واگذار كرد.

در باره محال بودن جبر نيز دلايل زيادي بيان شده است:

الف. همه انبيا در دعوت خود به پرستش حق، وعده بهشت و دوزخ و پاداش و كيفر داده‌اند كه با عدل خدا نيز سازگار است، پس اگر پرهيزكار در پرهيز و تبه‌كار در گناه مجبور است، بر پايي بهشت و جهنم بي‌معني است، چون بهشت و جهنم، در صورت اختيار و انتخاب انسان موجه است.

خداي عادل محض در قرآن كريم فرمود: (ولا‌يَظلِمُ رَبُّكَ اَحَدا)[۷]؛ خداي تو به احدي ظلم نمي‌كند و نيز فرمود: هر كس هر كار كه انجام دهد، اگر به اندازه ذره‌اي بسيار كوچك باشد، از نگاه ما پنهان نيست و ما به اندازه سر سوزني به كسي ستم نمي‌كنيم. به هر حال، بررسي دوزخ و بهشت، بهترين راه براي اثبات مجبور نبودن انسان است.

ب. با مراجعه به خود، مي‌بينيم كه براي انجام يك كار مهم، مدت‌ها فكر، مشورت و بررسي مي‌كنيم كه اين كار خوب است يا بد،انجام بدهيم يا خير؟ دلايلي بر انجام و شواهدي بر ترك مي‌آوريم تا در نهايت براي ترك يا انجام آن تصميم بگيريم. در صورت درستي تصميم، خود را مي‌ستاييم و ديگران نيز از ما تمجيد مي‌كنند؛ اما در غير اين صورت پشيمان شده و مورد سرزنش ديگران واقع مي‌شويم. پشيماني ما و تقبيح ديگران، نشان مي‌دهد كه ما اختيار داريم و همه اين مقدمات، يعني فكر كردن، مشورت، ارزيابي و... بيان‌گر آزادي و اختيار انسان است.

يكي از شبهات جبري‌ها اين است كه آيا خدا در ازل مي‌دانست كه فلان شخص دست به فلان تباهي مي‌زند؟ فلان شخص در فلان مقطع زماني فلان گناه را انجام مي‌دهد؟ اگر مي‌دانست، پس آن شخص حتماً بايد آن گناه را انجام دهد، وگرنه علم خدا به جهل تبديل مي‌شود.

حكما به خصوص محقق طوسي، به اين شبهه چنين پاسخ داده‌اند:

  • ۱. خدا در ازل به تمام اشيا عالِم است، چون علم او نامتناهي است.
  • ۲. خدا از همه آثار و افعال آن اشيا نيز آگاهي دارد.
  • ۳. خدا به همه مبادي و مباني و علل دور و نزديك فعل آن اشيا نيز عالم است.

بنابر آنچه گذشت، حق از ازل مي‌داند كه فلان شخص گناه مي‌كند يا مي‌تواند آن گناه را انجام دهد؛ ولي با ميل و اراده خود از آن دوري مي‌كند، پس خدا همه اينها را مي‌داند؛ تصميم انسان بر انجام يا ترك گناه دليل اختيار اوست.

پانویس

۱. سوره زخرف، آيه ۸۴.

۲. سوره بقره، آيه ۱۱۵.

۳. نهج‌البلاغه، خطبه ۱۸۶.

۴. سوره آل‌عمران، آيه ۱۸۵.

۵. الكافي، ج۱، ص۱۶۰.

۶. سوره فاطر، آيه ۱۵.

۷. سوره كهف، آيه ۴۹.