برخی مسائل انکارش خیلی ظالمانه است و نمیدانم چرا اهل عرفان با اینکه معمولا اهل تقوا هم هستند سعی میکنند زیر بار حرف حق در آن مسائل نروند و تعصب زیادی به خرج میدهند.
مثلا محییالدین خودش به صراحت میگوید که حضرت رسولالله صلیاللهعلیهوآلهوسلّم برای پس از خود خلیفهای معین نکردند و بدون جانشین از دنیا رفتند. (و لهذا مات رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و سلم و ما نص بخلافة عنه إلى أحد. و لا عَيَّنَه)[۱]
اهل عرفان هم این مطلب را دیدهاند و خودشان هم بعضیها اعتراف کردهاند و گفتهاند که این حرف غلط است و حضرت پیغمبر خلیفه داشتهاند ولی باز هم یا به اصرار میگویند که محییالدین با این حرفها شیعه بوده و یا میگویند که آدم بزرگی بوده که معلومه سنی نمیشه بزرگ باشه.
نمیشه هم بگوئیم که این عبارات را ندیدهاند چون همه فصوص را درس میدهند و به فصوص افتخار میکنند.
شما هم حالا آمدی میگید محییالدین شیعه بوده است. بهتر نیست آدم حق را قبول کند و بیخود ادعائی که نمیشه اثبات کرد نکنه.
اگر میخواهید حاشیه فصوص امام خمینی را ببینید که گفتهاند محییالدین اشتباه کرده است و آقای علامه طهرانی هم در روح مجرد همین را آورده و کفتهاند که اشتباه کرده است.
۱. فصوص الحکم
درباره این مسأله توجه به نکاتی لازم است:
نکته اول: قضاوت درباره اشخاص مشروط به این است که انسان همه عبارات یک شخص را ببیند و همه را هم کتار هم بگذارد و سپس نظر بدهد.
محییالدین در عبارات دیگری [۱] میفرماید:
وصى الإله و أوصت رسله فلذا
كان التأسي بهم من أفضل العمل
لولا الوصية كان الخلق في عمه
و بالوصية دار الملك في الدول
فاعمل عليها و لا تهمل طريقتها
إن الوصية حكم اللَّه في الأزل
که از این عبارت استفاده میشود که وی معتقد است حضرت پیغمبر اکرم وصی داشتهاند و از این دست عبارات در کلمات وی فراوان است و لذا باید میان همه این موارد جمع نمود.
نکته دوم: بسیاری از محققین این نوع عبارات محییالدین را حمل بر تقیه نمودهاند و لذا قائل به تشیع وی شدهاند. محییالدین در عصر شیعهکشی در دوران صلاحالدین ایوبی در مرکز اهل تسنن یعنی شام کتاب فصوص را نوشته است و بسیارند کسانی که در چنین شرائطی چنین جملاتی را گفتهاند و مسلما شیعه بودهاند. پس نمیتوان با امثال این جمله سنی بودن وی را اثبات کرد و کسانی که به تشیع وی معتقد شدهاند نیز از روی تعصب کورکورانه نبوده است.
نکته سوم: محییالدین اگر سنی هم باشد – که نیست – باز هم شخصی بزرگ و بزرگوار است و کسی مستضعف باشد ممکن است که سنی باشد و بزرگ نیز باشد.
نکته چهارم: گرچه عدهای از بزرگان این عبارت محییالدین را حمل بر نظریه اهل تسنن نمودهاند و به وی اشکال نمودهاند ولی ظاهرا عبارت اشتباه معنا شده است و حق اینست که اصلا این عبارت دلالتی بر سنی بودن وی ندارد تا حمل بر تقیه و امثال آن شود؛ بلکه اشارهای به مکتب تشیع است ولی در قالب تقیه و کتمان که روش محییالدین و همه اهل تقیه در بیان مطالب است.
و به طور کلی عبارات محییالدین ظرافت و دقت بسیاری دارد و به سختی میتوان از کنار آن عبور نمود، خصوصا در مواردی که مطلبی را در باب شیعه و سنی بیان میکند که بیشتر مطلب را در هالهای از ابهام بیان مینماید.
توضیح مسأله محتاج بیان دو مقدمه است:
مقدمه اول: از دید محییالدین دو نوع خلیفه وجود دارد: خلیفة الله و خلیفة رسول الله.
اگر کسی از رسولالله صلیاللهعلیهوآلهوسلم حکم را اخذ نماید خلیفة الرسول است که راه آن به تصریح محییالدین در همین فص داوودی نقل یا اجتهاد است. محییالدین میفرماید علماء ظاهر همگی از این راه احکام را بیان مینمایند و لذا علمشان قطعی نیست و معمولا در سند یا دلالت قابل تشکیک است و حقانیت حکمی را که بیان میکند نمیتواند شهود کند.
ولی خلیفة الله کسی است که حکم را از خود خدا اخذ میکند و لذا عین حق را اخذ میکند و معصوم است. خلیفة الله از همان منبع و همان مادهای که حضرت رسول صلیاللهعلیهوآله و سلم از آن مدد میگیرند مدد میگیرد و همان احکام را اخذ میکند و در ظاهر در کیفیت تلقی حکم شریک حضرت است گرچه نبی نیست و در حکم تابع محض آن حضرت میباشد.
به اعتقاد محییالدین در امت حضرت رسولالله صلواتاللهوسلامه علیهوآله پس از آن حضرت افرادی هستند که خلیفة الله هستند و همان احکامی را که آن حضرت از باطن تلقی فرمودهاند به همان شکل و بدون هیچ تفاوتی از آن عالم اخذ مینمایند و محتاج نص یا اجتهاد نیستند.
مقدمه دوم: اهل تسنن در اعتقاد مشهور خود میگویند خلفاء راشدین خلفا رسول الله هستند و در نظرات یا به احادیث مراجعه مینمودند و یا خود اجتهاد میکردند و خلاصه اهل تسنن هیچگاه نمیگویند که عمر و ابوبکر خلیفه الله بوده و از باطن و از خود خداوند احکام را اخذ مینمایند و در بیان حکم معصوم میباشند.
ولی شیعه معتقد است که پس از حضرت رسول اکرم صلیاللهعلیهوآله و سلم باید به اهل بیت علیهم السلام مراجعه نمود که ایشان خلیفةالله هستند و احکام را از باطن اخذ مینمایند و در مصدر و آبشخوار تشریع نشستهاند گرچه تشریعی اضافه بر حضرت رسول ندارند و همان را بیهیچ خطائی اخذ نموده و بیان مینمایند.
برای ملاحظه نظر اهل تسنن این عبارات به عنوان نمونه از احکام سلطانیه ماوری راهگشا ست:
«خلیفه را به واسطه جانشینی پیامبر خدا خلیفه نامیدهاند و جائز است او را خلیفه رسول الله یا به اطلاق خلیفه بنامیم. اما در اینکه آیا می توان او را خلیفه الله نامید یا نه؟ اختلاف کرده اند. بعضی به سبب اینکه خلیفه به تدبیر امور و حقوق مردم می پردازذ و به بعض استناد به آیه و هو الذی جعلکم خلائف فی الارض و رفع بعضکم فوق بعض درجات این امر را جائز دانسته اند. جمهور علما قائل به جواز نیستند و گوینده این سخن را فاجر می دانند و می گویند آن کس که احتمال غیبت یا مرگ او می رود برای خود خلیفه انتخاب می کند و نه خداوند غیبت می کند و نه میراست. از ابوبکر نیز نقل کرده اند که او را خلیفه الله صدا کردند پس او گفت من خلیفه الله نیستم بلکه خلیفه رسول الله ام»[۲]
اکنون سخن در اشتباهات این متن نیست. سخن در آنست که در عامه اعتقاد به خلیفه الله نبوده و آنانکه این اعتقاد را داشته اند هم فاجر محسوب می شدند و هم باز هم به معنای شیعی آن که عصمت و اخذ احکام از باطن است نبوده است و آن چه محییالدین در این باب می فرماید دقیقا سخن شیعه است نه عامه.
پس از این دو مقدمه میگوئیم:
محییالدین میفرماید که در عصر ما به اعتقاد مشهور خلیفةالله وجود ندارد ولی در اینجا نکتهایست که فقط امثال ما آن را میفهمند و آن نکته آنستکه در امت آن حضرت هم خلیفةالله وجود دارد در عین اینکه نبی هم نیست.
« غير أن هنا دقيقةً لا يعلمها إلا أمثالنا، و ذلك في أخذ ما يحكمون به مما هو شرع للرسول عليه السلام. فالخليفة عن الرسول من يأخذ الحكم بالنقل عنه صلى اللَّه عليه و سلم أو بالاجتهاد الذي أصله أيضاً منقول عنه صلى اللَّه عليه و سلم. و فينا من يأخذه عن اللَّه فيكون خليفة عن اللَّه بعين ذلك الحكم، فتكون المادة له من حيث كانت المادة لرسوله صلى اللَّه عليه و سلم. فهو في الظاهر متبع لعدم مخالفته في الحكم» [۳]
وی سپس میفرماید حضرت رسول الله هیچ کس را پس از خود به عنوان خلیفه از جانب خود (خلیفة رسول الله) معین نفرمود چون میدانست که در امت «خلیفةالله» وجود دارد.
«و كذلك أخذُ الخليفة عن اللَّه عينُ ما أخذه منه الرسول. فنقول فيه بلسان الكشف خليفة اللَّه و بلسان الظاهر خليفة رسول اللَّه. و لهذا مات رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و سلم و ما نص بخلافة عنه إلى أحد و لا عَيَّنَه لعلمه أن في أُمته من يأخذ الخلافة عن ربه فيكون خليفة عن اللَّه مع الموافقة في الحكم المشروع. فلما علم ذلك صلى اللَّه عليه و سلم لم يحجر الأمر.»[۴]
اگر در این عبارت دقت کنیم وی در این عبارت نمیگوید آن حضرت کسی را به عنوان «خلیفةالله» معین ننمود بلکه میفرماید «خلیفة رسول الله» معین ننمود چون لازم نبود و وقتی کسی هست که حکم را از باطن اخذ میکند نیازی به خلیفةالرسول نیست.
این سخن وی عین اعتقاد شیعه است نه مخالف آن؛ زیرا شیعه هم میگوید حضرت رسول کسی را به عنوان خلیفة الرسول معرفی نفرمودند و حضرت امیرالمؤمنین و اهل بیت را که معرفی کردند این بزرگواران خلیفةالله و حجةالله و معصوم بودند که علومشان از باطن اخذ میشد و در مقام عصمت متمکن بودند.
این سخن ابن عربی در حقیقت فقط در فرهنگ شیعی خیلی خوب قابل تفسیر است نه در فرهنگ و میراث اهل تسنن که به دنبال خلیفه رسول الله میگردند و ابوبکر را مصداق آن میشمارند.
در حقیقت در این عبارات وی به اهل تسنن از جهاتی طعنه میزند.
زیرا میگوید وقتی در امت کسی هست که وی حکم را از خود خدا اخذ میکند نباید به دنبال کسی رفت که وی حکم را با اجتهاد و نص کشف میکند و معصوم از خطا نیست. پس آن کس که شما به عنوان خلیفه رسول الله از وی تبعیت مینمائید در حقیقت غاصب مقام و جایگاه خلیفةالله است و نظر حضرت رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم روی آن خلیفةالله بوده است که می دانستند وجود دارد و لذا به عنوان خلیفةالرسول و خلیفه ظاهری کسی را معین نفرمودند.
و نیز میدانیم که اهل سنت میگویند که آن حضرت کسی را معین نفرمود و امر خلافت را محجور و ممنوع نکرد تا مردم خودشان با شوری خلیفه را معین نمایند.
ولی محییالدین میگوید علت معین نکردن آن نبود که مردم با شوری مسأله را حل و فصل کنند بلکه آن بود که خلیفةاللهی در امت وجود داشت که باید همه به دنبال وی میرفتند و آن را شناخته و از او تبعیت مینمودند و محییالدین در مواضع مختلفی اشاره میکند که اولیاء الهی و خلفاء الله قابل شناختن برای عموم مردم نیستند که با رأی گیری شناخته شوند.
پس این عبارات فقط دال بر مشخص نکردن خلیفةالرسول است که مورد توافق شیعه است واما اینکه آن حضرت خلیفةالله را مشخص فرمودند یا نه؟ این عبارت کاملا از آن ساکت است و طبق اسلوب تقیه نسبت به آن سکوت کرده است ولی از عبارات دیگر وی و خلیفه اش صدرالدین قونوی میتوان فهمید که منظورش از خلیفةالله حضرت امیر صلوات الله علیه میباشند.
برای روشن شدن این امر توجه به نکاتی مفید است:
نکته اول: وی در فص شیثی به مناسبت به کلامی از ابوبکر اشاره میکند و میگوید که این سخت کسی است که «جهل فی علمه» و میگوید که درجه او مادون درجه خاتم اولیاء است که سکوت کرده و چنین نگفته است.
نکته دوم: در همانجا اشاره میکند که عمر نیز از خاتم الاولیاء درجهاش پائینتر است.
نکته سوم: در همانجا اشاره میکند که خاتم الاولیاء حقائق را از همان منبعی اخذ میکند که حضرت رسول اخذ مینمایند و آنچه را در اینجا در وصف خلیفةالله میگوید در آنجا در وصف خاتم الأولیاء میگوید که معلوم می شوند این دو یکی هستند. پس خلیفةالله ابوبکر و عمر نیستند.
«كما هو آخذ عن اللَّه في السر ما هو بالصورة الظاهرة متبع فيه، لأنه يرى الأمر عَلَى ما هو عليه، فلا بد أن يراه هكذا و هو موضع اللبنة الذهبية في الباطن، فإِنه أخذ من المعدن الذي يأخذ منه الملك الذي يوحي به إِلى الرسول» [۵]
نکته چهارم: در فتوحات اشاره میکند که گرفتن حکم از عالم باطن از خواص اقطاب سلمانیین است که به واسطه شدت محبت و ولایت نسبت به اهل بیت علیهم السلام جزء ایشان شده وتوفیق دریافت حکم را از باطن یافتهاند. پس معلوم میشود اصل تلقی احکام از باطن از خواص اهل بیت علیهمالسلام است.
« و من أسرارهم الاطلاع على صحة ما شرع اللَّه لهم في هذه الشريعة المحمدية من حيث لا تعلم العلماء بها فإن الفقهاء و المحدثين الذين أخذوا علمهم ميتا عن ميت إنما المتأخر منهم هو فيه على غلبة ظن إذ كان النقل شهادة و التواتر عزيز ثم إنهم إذا عثروا على أمور تفيد العلم بطريق التواتر لم يكن ذلك اللفظ المنقول بالتواتر نصا فيما حكموا به فإن النصوص عزيزة فيأخذون من ذلك اللفظ بقدر قوة فهمهم فيه و لهذا اختلفوا و قد يمكن أن يكون لذلك اللفظ في ذلك الأمر نص آخر يعارضه و لم يصل إليهم و ما لم يصل إليهم ما تعبدوا به و لا يعرفون بأي وجه من وجوه الاحتمالات التي في قوة هذا اللفظ كان يحكم رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و سلم المشرع فأخذه أهل اللَّه عن رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و سلم في الكشف على الأمر الجلي و النص الصريح في الحكم أو عن اللَّه بالبينة التي هم عليها من ربهم و البصيرة التي بها دعوا الخلق إلى اللَّه عليها كما قال اللَّه أَ فَمَنْ كانَ عَلى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ* و قال أَدْعُوا إِلَى اللَّهِ عَلى بَصِيرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنِي فلم يفرد نفسه بالبصيرة و شهد لهم بالاتباع في الحكم فلا يتبعونه إلا على بصيرة و هم عباد اللَّه أهل هذا المقام»[۶]
نکته پنجم: محییالدین در عبارات همین فص داوودی اشاره میکند که خلافت همان امامت است و خلافت عن الله همان امامتی است که در آیه شریفه انی جاعلک للناس اماما آمده است پس در امت حضرت ختمی مرتبت هم چنین امامتی پابرجاست.
این مطلب را صدرالدین قونوی با بیانی واضحتر توضیح فرموده که در آن تفاوت خلیفةالله و خلیفةرسول الله نیز بیان شده است. وی در فکوک میفرماید:
اعلم ان الامامة المذكورة في هذا الموضع و مثله فإنما تذكر باعتبار انها لقب من القاب الخلافة و لها التحكم و التقدم، و هي تنقسم من وجه الى امامة لا واسطة بينها و بين الحضرة الالوهية و الى امامة ثابتة بالواسطة؛ و الخالية عن الواسطة قد تكون مطلقة عامة الحكم في الوجود و قد تكون مقيدة، بخلاف الامامة الثابتة بالواسطة، فإنها لا تكون الا مقيدة، و التعبير عن الامامة الخالية عن الواسطة مثل قوله للخليل عليه السلام: إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً [۸] و التي بالواسطة مثل استخلاف موسى عليه السلام هارون على قومه حين قال له: اخْلُفْنِي فِي قَوْمِي وَ أَصْلِحْ [۹] و مثل ما قيل في حق ابى بكر انه خليفة رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و سلم.
و هذا بخلاف خلافة المهدى عليه السلام، فان رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و سلم لم يضف خلافته اليه، بل سماه خليفة اللَّه و قال: إذا رأيتم الرايات السود تقبل من ارض خراسان فأتوها و لو جثواً، فان فيها خليفة اللَّه المهدي.
ثم قال: يملأ الأرض عدلا و قسطا كما ملئت جورا و ظلما، فأخبر بعموم خلافته و حكمه و انه خليفة اللَّه بدون واسطة. فافهم.[۱۰]در اینجا به وضوح میبینیم که صدرالدین میفرماید که حضرت صاحب الأمر عجل الله تعالی فرجه الشریف خلیفةالله هستند نه خلیفه رسول الله و امامت بدون واسطه دارند و نسبت خلافت از رسول الله را هم درباره ابوبکر با قیل بیان میکند تا بطلان آن را هم اشاره کرده باشد.
صدر الدین در عبارت دیگری در توضیح خلیفة الله میفرماید:
و لا شك انه لا يذكر اللَّه ذكرا حقيقيا و خصوصا بهذا الاسم الجامع الأعظم المنعوت بجميع الأسماء، الا الذين يعرفون الحق المعرفة التامة، و أتم الخلق معرفة باللّه في كل عصر خليفة اللَّه، و هو كامل ذلك العصر، فكأنه يقول: لا يقوم الساعة و في الأرض انسان كامل و هو المشار اليه انه العمد المعنوي الماسك، و ان شئت فقل الممسوك لأجله. فإذا انتقل انشقت السماء و كورت الشمس و انكدرت النجوم و انتثرت، و سيرت الجبال و زلزلت الأرض و جاءت القيامة، و لو لا ثبوته من حيث مظهريته في الجنة التي محلها الكرسي و العرش المجيد لكان الحال فيهما كالحال في الأرض و السموات.[۱۱]
در این عبارت هم به روشنی دیده میشود که میگوید خلیفةالله کاملترین فرد است و آن را بر نظریه شیعی ضرورت امام معصوم تطبیق میکند که اگر امام در عالم نباشد عالم از هم میپاشد و قیامت بر پا میشود.
نکته ششم: از مجموع این عبارات مسلم میشود که محییالدین معتقد است پس از حضرت رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم خلیفةاللهی در امت هست که با وجود او نیازی به خلیفة رسول الله نیست و لذا آن حضرت هم کسی را خلیفةالرسول قرار ندادند و مردم باید آن خلیفةالله را پیدا کرده و از وی تبعیت کنند که علمش را مستقیم از خدا اخذ مینماید و آن شخص دارای مقام امامت حقیقی و بیواسطه است و اشرف مردم است و آن کس ابوبکر و عمر نیستند و هر کس که هست یا از اهل بیت است یا از موالیان خاص ایشان که در جرگه اقطاب سلمانیین داخل شده و به برکت اهل بیت علیهم السلام به منبع احکام راه یافته است و آن کس همان خاتم الاولیاء است و مصداق این خاتم الاولیاء در آخر الزمان حضرت مهدی سلام الله علیه میباشند و ...
و مسلما با این تفاصیل هیچ مصداقی جز حضرت امیر المؤمنین علیهالسلام برای این خلیفةالله نخواهد بود چون از دید وی سلمان و امثال وی نیز همگی به واسطه مودت اهل بیت علیهم السلام به مقام اقطاب سلمانیین رسیدهاند.
این روش بیان مطالب که در لابلای آثار محییالدین زیاد به چشم میخورد روش تقیه است که گوینده با کلماتی هم طعنه به اهل تسنن میزند و هم نشانههائی ظریف از عقیده خود در جایجای کتاب باقی میگذارد تا آیندگان حق مطلب وی را با تدبر بیابند.
آنچه عرض شد محصول تدبر در ظاهر کلام شیخ اکبر رضوان الله علیه است بدون هیچ تاویل و توجیهی.
نگارنده اولین بار با این مسأله در کلام مرحوم مغفور آیتالله مهندسی رضوان الله علیه برخورد نمودم که در همایشی در مشهد اشاره نمودند که عبارت فص داوودی به شیعه نزدیکتر از عامه است ولی در آن دیدار که اولین و آخرین باری بود که توفیق دیدار ایشان به حقیر دست داده بود موفق نشدم که وجه آن را سؤال نمایم ولی هموراه برایم این مسأله سؤال بود تا بعدا با عبارت فکوک مواجه شدم و پس از آن نیز توضیحات بیشتری را از بیانات حضرت استاد یزدانپناه مدظله استفاده نمودم که غالب آنچه در اینجا آمد وام گرفته از تحقیقات و فرمایشات ایشان بود ولی چون در برخی نکات تفاوت دارد نمیتوان تمام مطلب را به استاد بزرگوار نسبت داد و ممکن است در بیان گذشته نقصی باشد که ناشی از افزودههای حقیر باشد.