در برخی پایگاهها به آقای وکیلی نسبت بیتقوایی دادهاند که ایشان، مرحوم شهید دستغیب را در زمرۀ عارفان قرار دادهاست مستند آنها عبارتی است از آن شهید سعید که در کتاب «هشتاد و دو پرسش» (پرسش اول) در پاسخ به سئوال ذیل فرمودهاند.
لطفا دربارۀ این عبارت توضیح دهید.
«سؤال: (دَاخِلٌ فِي الْأَشْيَاءِ لَاكَشَيْءٍ دَاخِلٍ فِي شَيْءٍ، وَ خَارِجٌ مِنَ الْأَشْيَاءِ لَا كَشَيْءٍ خَارِجٍ مِنْ شَيْءٍ) توضیح حدیث فوق را بیان فرمایید. آنهایى که به وحدت وجود قائلند چه مىگویند و ردّ آنها چیست؟»
پاسخ:
مورد سؤال جملهاى است از حدیثى که در کتاب اصول کافى از حضرت امیرالمؤمنین علیه السّلام نقل نموده و مفاد این حدیث بیان تنزیه حق تعالى از اوصاف و احوال جسم و جسمانیات است و تمام حدیث این است:
سُئِلَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام: بِمَ عَرَفْتَ رَبَّكَ؟ قَالَ: «بِمَا عَرَّفَنِي نَفْسَهُ». قِيلَ: وَ كَيْفَ عَرَّفَكَ نَفْسَهُ؟ قَالَ: «لَا يُشْبِهُهُ صُورَةٌ، وَ لَا يُحَسُّ بِالْحَوَاسِّ، وَ لَا يُقَاسُ بِالنَّاسِ، قَرِيبٌ فِي بُعْدِهِ، بَعِيدٌ فِي قُرْبِهِ، فَوْقَ كُلِّ شَيْءٍ، وَ لَا يُقَالُ: شَيْءٌ فَوْقَهُ، أَمَامَ كُلِّ شَيْءٍ، وَ لَا يُقَالُ: لَهُ أَمَامٌ، دَاخِلٌ فِي الْأَشْيَاءِ لَاكَشَيْءٍ دَاخِلٍ فِي شَيْءٍ، وَ خَارِجٌ مِنَ الْأَشْيَاءِ لَا كَشَيْءٍ خَارِجٍ مِنْ شَيْءٍ، سُبْحَانَ مَنْ هُوَ هكَذَا وَ لَا هكَذَا غَيْرُهُ، وَ لِكُلِّ شَيْءٍ مُبْتَدَأٌ».
ترجمه حدیث: سؤ ال گردید از امیرالمؤ منین علیه السّلام به چه چیز شناختى پروردگارت را؟ فرمود: به آنچه شناسانید به من خودش را. گفته شد: چگونه شناسانید به تو خودش را؟ فرمود: شناسانید مرا به اینکه شبیه نیست هیچ صورتى را و احساس کرده نمىشود به هیچ یک از حواس و قیاس کرده نمىشود به انسان یعنى جسم نیست و از صفات خلق منزه است، از حیث احاطه علمیه و قدرتش به جمیع خلق نزدیک است با اینکه از حیث ذات و صفات از جمیع ممکنات دور است و از احاطه عقول و اوهام و افهام دور است.
با اینکه نزدیک است به همه چیز؛ چون همه به او قائم هستند، فوق هر چیزى است از حیث قدرت و غلبه و کمال و جمیع صفات و گفته نمىشود که چیزى فوق اوست (فوق به حسب مکان نیست بلکه به رتبه و کمال است) .«داخل فى الاشیاء» یعنى خالى نیست شیئاى از اشیاء و جزئى از اجزاى عالم از تصرّف و تدبیر او و حضور علمى او و افاضه فیض وجودش بر او.
«لاکشى ء داخل فى الشىء» یعنى نه مثل دخول جزء در کل مثل دخول روغن در شیر و نه مثل دخول عارض در معروض و نه مثل دخول متمکن در مکان، مثل نشستن بر تخت و نه مثل دخول حرارت در آب؛ زیرا هر یک از این سه قسم، از اوصاف و حالات جسم و جسمانیات است .«خارج عن الاشیاء» یعنى خارج است ذات مقدس او از اینکه مقارن و ملابس با اشیاء باشد و منزه است از اینکه متصف شود به صفات آنها.
«لاکشىء خارج من شىء» یعنى نه مثل خروج چیزى از چیزى به خروج و بعد مکانى یا محلى و بالجمله معیت قیومیت الهیه باجمیع اشیا و شدت قرب و احاطه کلیه او با همه، شبیه و نظیرى ندارد چنانچه مباینت او از جمیع اشیاى آن هم نظیرى ندارد بلى براى تقریب به ذهن به بعضى از وجوه مى توان به روح و نفس ناطقه انسانى مثال زد. مسلّم است که هیچ جزئى از اجزاى بدن نیست مگر اینکه مورد تصرف و تدبیر و احاطه نفس است با اینکه نسبت به هیچ جزئى نمى شود گفت روح در اوست پس هم در بدن است و هم خارج از بدن ، اما نه مثل دخول و خروج اجسام که قبلا ذکر گردید.
و نیز قریب است به بدن از حیث تصرف و احاطه و دور است از بدن از حیث مقام ذات و استقلال و تنزه از عوارضات جسد.
پوشیده نماند که قرب و بعد حقتعالى نسبت به جمیع عالم فوق قرب و بعد روح است نسبت به جسد که ذکر گردید و جایى که انسان از درک کیفیت قرب و بعد روح نسبت به جسد عاجز است پس به طریق اولى عاجز خواهد بود از درک کیفیت قرب و بعد حق تعالى « (فسبحان اللّه) الذى لایدرکه بعد الهمم و لا یناله غوص الفطن».
و اما سؤال از وحدت وجود:
قائلین به وحدت وجود فِرَق مختلفه هستند و بعضى از آنها مىگویند وجود واحد حقیقى است و موجودات مکثّره نمایشات و تجلیات اوست و به دریا و موجهاى آن مثال مىزنند و این حرف در نزد عقلا غیرمعقول است. چگونه عاقلى مىتواند باور کند که این همه موجودات مکثره که هر یک منشاء اثر خاص است تمام موهومات باشد و غیر از یک وجود بیش نباشد و تشبیه به دریا و موجهاى آن و مثالهاى دیگرى که زدهاند خیلى بىباکى است.
با اینکه «لیس کمثله شىء و سبحان الله عما یصفون» علاوه بر این، امورى که لازمه این مذهب است التزام به آنها موجب خروج از دین است و لذا حضرت آیت اللّه آقاى آقا سید محسن حکیم ـ رضوان اللّه علیه ـ که یکى از مراجع تقلید بودند، در شرح عروةالوثقى پس از نقل احوال قائلین به وحدت وجود مىنویسند:
«حسن الظن بهولاء القائلین بالتوحید الخاص و الحمل على الصحة المأمور به شرعاً یوجبان حمل هذه الاقوال على خلاف ظاهرها والا فکیف یصح على هذه الاقوال وجود الخالق والمخلوق و الامر و المأمور والراحم والمرحوم ؟! …».
یعنى چون شرعاً مأموریم به حسن ظن به هر کس که مسلمان است و نیز مأموریم که اقوال و افعال هرمسلمانى را حمل بر صحت کنیم، لذا مىگوییم قائلین به وحدت وجود، مراد آنها ظاهر کلامشان نیست؛ زیرا مستلزم لوازم فاسده است که از جمله آنها انکار شرایع است بلکه معناى صحیحى قصد نمودهاند وگرنه ظاهر این حرف با شرایع منافى است چنانچه قبلا گفته شد: (سُبحَانَ رَبِّکَ رَبِّ العِزَّةِ عَمَّا یَصِفُونَ…) (وَ مَا قَدَرُواْ اللهَ حَقَّ قَدْرِهِ).
پاک از آنها که عاقلان گفتند
پاکتر زانکه غافلان گفتند
مطلبی که حقیر عرض کرده بودم عین حق بود. متأسّفانه چون چندی است که حقیر نقل قولهای اشتباه آقای نصیری را رو نمودهام و طرفداران ایشان هیچ جوابی جز خجالت ندارند به دنبالند که از عبارات بنده مطلبی را به عنوان نقل قول اشتباه پیدا کنند و آن را علم کنند. البته هیچ کس معصوم از خطا نیست ولی این مطلب که عرض شده حق است. عبارت بنده این طور بود:
« مرحوم حضرت آقای حدّاد در عصر اخیر از بهترین نمونههای همین حقیقتند که خداوند گاه چشمههای جوشان حکمت را بر زبان آهنگری جاری میفرماید که مجتهدین بزرگ عصر همچون علامه طهرانی، آیتالله شهید مطهری، آیتالله سید عبدالکریم کشمیری، آیتالله سید مصطفی خمینی، آیتالله شهید دستغیب و ... پروانهوار به گرد او چرخیده و از آن استضائه مینمایند.»
مرحوم آیتالله دستغیب از شاگردان مرحوم آیتالله حاج میرزا علی آقای قاضی قدّس سرّه بودند و نامههای ایشان با آن مرحوم و گرفتن دستورالعمل مشهور است. پس از ایشان به مرحوم آیتالله انصاری همدانی قدّسسرّه پیوستند. مشهور است که ایشان سالها قبل از شهادتشان از مرحوم انصاری تقاضای ادراک مقام فنا را نمودند و مرحوم انصاری نیز به ایشان وعدة ادراک این حقیقت را داده بودند ولی فرمودهبودند که پس از شهادت روزی ایشان میشود. ایشان در سفر به عتبات از محضر مرحوم حضرت آقای حدّاد قدّس سرّه و مرحوم آیتالله قوچانی قدسسره (وصی مرحوم قاضی) نیز زیاد استفاده مینمودند. (حکایات مختلفی از ارتباط آن مرحوم با بزرگانی چون مرحوم قاضی، مرحوم انصاری، مرحوم حداد در کتب شرح حال عرفا آمده است. به عنوان نمونه رک: عطش ص۱۶۷، سوخته، ص۱۱۶، روح مجرد، ص۲۳-۳۸، ۳۰۹)
آن مرحوم از رفقای بسیار صمیمی مرحوم آیتالله نجابت و مرحوم علامة طهرانی قدسسرهما بودند و توسط علامه طهرانی به فعالیت سیاسی داخل شده و در نزد ایشان برای مقاومت در راه انقلاب قسم خوردند.
برادر و برخی دیگر از بستگان آن مرحوم نیز به واسطة آن مرحوم در خیل شاگردان سلوکی مرحوم آیتالله انصاری داخل شدند که در کتاب سوخته گزارشهای فراوانی از آن آمده است.
انکار ارادت شدید آن مرحوم به عرفا و شاگردی سلوکی ایشان در نزد اهل عرفان مانند انکار خورشید در میان آسمان است. متأسفانه گروهی از مخالفان عرفان جز ورق زدن کتابها و جمع کردن عبارات متشابه و اظهارنظرهای بیاساس و بدون تحقیق کاری ندارند و حقیر گمان میکردم سیچهل موردی که از اشتباهات آقای نصیری در شش نقد اول بیان شده موجب بیداری عزیزان از خواب غفلت شود ولی نشد.
اما عبارتی که درباره حدیث شریف و وحدت وجود از ایشان نقل کردهاند آن عبارت هیچ دلالتی بر مخالفت با اهل عرفان ندارد؛ زیرا:
اولاً شرحی که بر حدیث آوردهاند کاملاً بر اساس مبانی عرفاست. عبارت « و بالجمله معیت قیومیت الهیه باجمیع اشیا و شدت قرب و احاطه کلیه او با همه» و تشبیه به رابطه نفس و بدن کاملاً برگرفته از حکمت متعالیه است و در دروس حکمت متعالیه برای توضیح معنای صحیح وحدت وجود از همین مثال کمک میگیرند.
ثانیاً ایشان درباره وحدت وجود فرمودهاند: « قائلین به وحدت وجود فِرَق مختلفه هستند و بعضى از آنها مىگویند وجود واحد حقیقى است و موجودات مکثره نمایشات و تجلیات اوست و به دریا و موجهاى آن مثال مىزنند»
از این عبارت معلوم است که ایشان توجّه به این مسأله دارند که وحدت وجود معانی متعدد دارد با این همه درباره همان عبارات متشابه و مشتبه هم فرمودهاند که ظاهر آنها مراد نیست و باید حمل بر معانی دیگر نمود. و این سخن همان مطلب عرفاست که هیچ کدام کثرت را به شکلی که اساس شرائع و نظام عقلائی به هم بخورد انکار نکرده و نمیکنند.
آری حقیر در بحث تاریخ عرفان عرض نمودهام که در طبقه شاگردان مرحوم قاضی به علت برخورد شدید عدهای اشخاص بیاطلاع با عرفا، معمول شاگردان مرحوم قاضی از تظاهر به لفظ وحدت وجود اباء داشتند و در نوشتجات رسمی با توریه سخن میگفتند و نه صریحاً رد و نه صریحاً قبول مینمودند ولی در مجالس خصوصی با اهل عرفان بساط بیان مسائل توحیدی میانشان گرم بوده است. مرحوم آیتالله دستغیب نیز از این قاعده مستثنا نیستند و نوع جوابشان در این مورد نیز – چنانکه از سیاقش آشکار است - به همین شکل میباشد.
از همین روست که مرحوم آیتالله دستغیب در کتابهای خود مثل قلب سلیم و گناهان کبیره و داستانهای شگفت مسائل اعتقادی را چون جبر و اختیار و توحید افعالی و صفاتی و ... کاملاّ بر مبانی اهل حکمت توضیح میدهند ولی نامی از اصطلاحات فلسفی و عرفانی نمیآورند که شرح شواهد این مسأله از حوصله این مکتوب کوتاه خارج است.