عرفان و حکمت
عرفان و حکمت در پرتو قرآن و عترت
تبیین عقلی و نقلی عرفان و حکمت و پاسخ به شبهات
صفحه‌اصلیدانشنامهمقالاتتماس با ما

آیا روایات طینت نافی اختیار انسان نیستند؟

ما در روایات خودمان احادیث متعدد و فراوانی داریم تحت عنوان «احادیث طینت» اجمالا این احادیث می خواهد بگوید که ابناء بشر از دو طینت خلق شده اند. یکی «طینت بهشتی» یا «طینت علیین» و دیگری «طینت جهنمی» یا «طینت سجینی» همه افراد ترکیبی از این دو طینت هستند الاانبیاء علیهم السلام و ائمه علیه السلام که طینتشان خالص بهشتی است و دشمنان اصلی انبیاعلیهم السلام و ائمه علیه السلام که طینتشان خالص جهنمی است. وگرنه باقی افراد ترکیبی است. حال اگر در فردی طینت علیین غالب باشد آن فرد مومن و شیعه است و اگر طینت جهنمی غالب باشد غیر مومن و غیر مسلم و کافر است.

یا برای مثال در جوامع روائی خودمان و حتی جوامع روائی اهل تسنن روایات فراوانی داریم که مبغض اهل البیت علیهم السلام در نطفه اش خللی است. حال یا ولدالزنا است یا ولدحیض است.

حال اولا نقش طینت در خوب و بد بودن آدمیان تا چه میزان است؟! و چگونه این بحث طینت با اختیار قابل جمع است؟!

چون که ممکن است فردای قیامت یک کافر به خدا احتجاج کند و بگوید خدا یا تقصیر من که نبود؛ خودت طینت جهنمی را در من غالب کردی و من کافر شدم. اگر در من هم طینت بهشتی غلبه داشت من هم مومن می شدم.

یا برای مثال به این روایت توجه بفرمائید:

«عَنْ أَبِي بَصِيرٍ قَالَ‌ دَخَلْتُ عَلَى أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع وَ مَعِي رَجُلٌ مِنْ أَصْحَابِنَا فَقُلْتُ لَهُ جُعِلْتُ فِدَاكَ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ إِنِّي لَأَغْتَمُّ وَ أَحْزَنُ مِنْ غَيْرِ أَنْ أَعْرِفَ لِذَلِكَ سَبَباً فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع إِنَّ ذَلِكَ الْحَزَنَ وَ الْفَرَحَ يَصِلُ إِلَيْكُمْ مِنَّا لِأَنَّا إِذَا دَخَلَ عَلَيْنَا حُزْنٌ أَوْ سُرُورٌ كَانَ ذَلِكَ دَاخِلًا عَلَيْكُمْ لِأَنَّا وَ إِيَّاكُمْ مِنْ نُورِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَجَعَلَنَا وَ طِينَتَنَا وَ طِينَتَكُمْ وَاحِدَةً وَ لَوْ تُرِكَتْ طِينَتُكُمْ كَمَا أُخِذَتْ لَكُنَّا وَ أَنْتُمْ سَوَاءًوَ لَكِنْ مُزِجَتْ طِينَتُكُمْ بِطِيْنَةِ أَعْدَائِكُمْ فَلَوْ لَا ذَلِكَ مَا أَذْنَبْتُمْ‌ ذَنْباً أَبَدا...»[۱]

خب در اینجا امام علیه السلام صراحتاً می فرمایند:

«ما و شما از نور واحد بودیم؛ اما طینت شما با طینت اعداء ما مخلوط شد که اگر این اتفاق نمی افتاد و طینت شما نیز مانند ما خالص به حال خود رها می شد شما(یعنی ما) نیز ابداً گناهی نمی‌کردید.»

خب با توجه به این روایت ممکن است این شبهه پیش آید که پس ائمه علیهم السلام هنری نکرده‌اند که اصلا گناهی نکرده اند بلکه این امر به سبب خلوص طینتشان است. اگر طینت ما نیز خالص بود ما نیز گناهی نمی‌کردیم.

یا برای مثال یک ولدالزنا فردای قیامت احتجاج می کند که خدایا تقصیر من چیست!؟ من ولدالزنا بودم. اگر من هم حلال زاده بودم من نیز محب اهل البیت علیهم السلام می شدم.

پانویس

۱. علل الشرایع ج۱ ص۹۳

حاج شیخ محمد حسن وکیلی
پاسخ:۱

اصل مسأله طینت امروزه از مسلمات روایات است.

از نظر عقلی هم از مسلمات است که تمام حوادث و امورات این عالم معلول حقائق عالم بالاست و از آنجا نشأت می‌گیرد. ولی این مسأله با اختیار انسان منافات ندارد چون اختیار معلول اموری است که طینت از آن امور است.

وجود طینت اختیار را سلب نمی‌کند بلکه تقویت می‌کند چون جبریان میگویند که عمل انسان هیچ ربطی به خودش ندارد و نشانه خوبی و بدی وی نیست ولی روایات طینت در نقطه مقابل می‌گوید که عمل برخاسته از خود نفس و طینت است و کاملا با نفس مرتبط است و لذا طینت شاهد بر اختیار و نقض نظریه جبریان است و از قضا خداوند در طینت هر کس قرار داده است که وی باید مختار باشد و با اختیار خود کارهایش را انجام دهد. (این مطلب را حقیر در یادداشت توحید افعالی و جبر و تفویض عرض کرده ام که اخیرا منتشر شد)

مرحوم علامه طهرانی قدس سره در این باره میفرمایند:

«ولى در اينجا تذكّر يك نكته لازم است، و آن اين است كه آفرينش افراد بشر از طينت پاك، و از طينت آلوده و عَفِن، چنانكه در بعضى از روايات ديگر آمده است: از طينت علّيّين و از طينت سجّين، هيچ گونه منافاتى با اختيار ندارد؛ زيرا همان طينت پاك و يا طينت آلوده را خداوند، مختار و مريد قرار داده است. چنانكه در همين روايت حضرت براى دفع شبهه جبر و اضطرار اشاره فرمودند كه خداوند مى‌فرمايد:

وَ أَنَا الْمُطَّلِعُ عَلَى قُلُوبِ عِبَادِى لَا أَحِيفُ وَ لَا أَظْلِمُ وَ لَا أُلْزِمُ أَحَدًا إلَّا مَا عَرَفْتُهُ مِنْهُ قَبْلَ أَنْ أَخْلُقَهُ.

«من بر انديشه‌ها و افكار بندگان خودم اطّلاع دارم، و هيچگاه‌ جور و ستم نمى‌كنم و هيچگاه كسى را الزام به چيزى نمى‌نمايم، مگر آن چيزى كه قبل از خلقت او از او مى‌دانم!»

و بنابراين تكاليف الهيّه بر طبق قدرت و وسع است؛ خداوند به هر كس هر چيزى را كه داده است كمال همان چيز را از او طلب مى‌كند، نه كمال چيز ديگر را.

انسان علّيّينى، خود مكلّف به تكليف است، و انسان سجّينى نيز خود مكلّف به تكليف است، و او نيز مختار است و بايد همان استعداد و قابليّت خدادادى خود را به منصّه فعليّت و ظهور رساند. و ابداً پروردگار عادل و حكيم به او امر نمى‌كند كه فعليّت انسان علّيّينى در او پيدا شود؛ اين ظلم است و آن عدل است.

خداوند هيچگاه به شِمْر امر نمى‌كند كه چون حضرت سيّد الشّهداء عليه السّلام شود، و چنين توقّعى را از او ندارد؛ وليكن شمر نيز مختار است و بايد در حدود ادراكات و ظرفيّت خود كار قبيح نكند، و چون بكند خود نيز شرمنده است و مستحقّ مجازات و عقوبت.

و ما حَصَل سخن اين است كه: خداوند مردم را مجبور نيافريده است و به هر كس هر طينتى را كه داده است توقّع كمال همان طينت را از او دارد، و علم پروردگار به معاصى و گناهان مردم كه به اختيار انجام ميدهند موجب جبر نمى‌شود، بلكه ضدّ جبر است؛ چون بنا به فرض علم به معاصى از روى اختيار مردم دارد؛ در اين صورت چگونه جبر مى‌شود؟ اگر جبر شود انقلاب لازم مى‌آيد، و انقلاب‌ محال است. پس قبل از خلقت مردم خداوند علم به خلقت و علم به افعال مردم از روى اختيار دارد، چون خلقت، خلقتِ انسانِ مختار است؛ و اين عين عدل است. و قابليّت‌ها و استعدادها نيز بالوجدان مختلف داده شده است، ولى از هر كس ظهور همان قابليّت مترقّب است؛ و اين عين عدل است. و الحَمدُ لِلَّهِ وَحدَه.»[۱]

پس وجود طینت سبب نمی‌شود که ائمه فضیلت نداشته باشند. بلکه این عین فضیلت و برتری است که آنها طهارت محضند و طینتشان با چیزی مخلوط نشده است. آری این فضیلت به حسب نقطه اول خلقت اکتسابی نیست چون معنا ندارد معدوم چیزی را اکتساب نماید و همه چیز در آغاز خلقت تفضل است و لی بر اساس همین طهارت آ« بزرگواران در دنیا به مجاهده کامل مشغول میشوند و با سعی و تلاش از امتحانات میگذرند و هیچ گاه دنیا را بر آخرت ترجیح نمیدهند و همه سختیها را تحمل میکنند و خلاصه در دنیا با مجاهده مقامات را طی کرده و فضلئل را اکتساب میکنند و در حقیقت یک سکه دوروست که که یک روی آن که آغاز خلقت است تفضل است و یک روی آن یک قوس صعود است اکتساب میباشد.

کافر نیز به حسب مبدإ خلقت قصور دارد و باید به قصور خود معترف باشد و به حسب قوس صعود مقصر است و نمیتواند بگوید که من تقصیر ندارم. چون کافر مسلما قدرت بر طرفین فعل داشته است و خودش یکی را انتخاب نموده است و اگر دیگری را انتخاب میکرد به کمال میرسید و کافر نمیشد و فعلش برخاسته از خودش و اراده اش است و نشانه نقصان و تقصیرش.

پاداش هر کس در قیامت عین اعمال او و ذات اوست وَ ما تُجْزَوْنَ إِلاَّ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُون‌ ْ إِنَّما تُجْزَوْنَ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُون‌ بنابراین کسی که مبتلا به معصیت است و باطنش آلوده است چگونه میتواند مدعی شود که چرا من را به بهشت نمی‌برید و احتجاج بر خداوند کند. احتجاج یعنی آوردن دلیل بر اثبات مدعا و وقتی جزاء عین عمل است کافر هیچ ادعايی نمیتواند نسبت به رفتن به بهشت داشته باشد. (در این باره رجوع کنید لطفا به یادداشت پاسخ به برخی از شبهات جبر و تفویض)

پانویس

۱. معادشناسى ج‌۹ ص: ۳۰۳

حاج شیخ محمد حسن وکیلی
پاسخ:۲

اصل مسأله طینت امروزه از مسلمات روایات است.

از نظر عقلی هم از مسلمات است که تمام حوادث و امورات این عالم معلول حقائق عالم بالاست و از آنجا نشأت می‌گیرد. ولی این مسأله با اختیار انسان منافات ندارد چون اختیار معلول اموری است که طینت از آن امور است.

وجود طینت اختیار را سلب نمی‌کند بلکه تقویت می‌کند چون جبریان میگویند که عمل انسان هیچ ربطی به خودش ندارد و نشانه خوبی و بدی وی نیست ولی روایات طینت در نقطه مقابل می‌گوید که عمل برخاسته از خود نفس و طینت است و کاملا با نفس مرتبط است و لذا طینت شاهد بر اختیار و نقض نظریه جبریان است و از قضا خداوند در طینت هر کس قرار داده است که وی باید مختار باشد و با اختیار خود کارهایش را انجام دهد. (این مطلب را حقیر در یادداشت توحید افعالی و جبر و تفویض عرض کرده ام که اخیرا منتشر شد)

مرحوم علامه طهرانی قدس سره در این باره میفرمایند:

«ولى در اينجا تذكّر يك نكته لازم است، و آن اين است كه آفرينش افراد بشر از طينت پاك، و از طينت آلوده و عَفِن، چنانكه در بعضى از روايات ديگر آمده است: از طينت علّيّين و از طينت سجّين، هيچ گونه منافاتى با اختيار ندارد؛ زيرا همان طينت پاك و يا طينت آلوده را خداوند، مختار و مريد قرار داده است. چنانكه در همين روايت حضرت براى دفع شبهه جبر و اضطرار اشاره فرمودند كه خداوند مى‌فرمايد:

وَ أَنَا الْمُطَّلِعُ عَلَى قُلُوبِ عِبَادِى لَا أَحِيفُ وَ لَا أَظْلِمُ وَ لَا أُلْزِمُ أَحَدًا إلَّا مَا عَرَفْتُهُ مِنْهُ قَبْلَ أَنْ أَخْلُقَهُ.

«من بر انديشه‌ها و افكار بندگان خودم اطّلاع دارم، و هيچگاه‌ جور و ستم نمى‌كنم و هيچگاه كسى را الزام به چيزى نمى‌نمايم، مگر آن چيزى كه قبل از خلقت او از او مى‌دانم!»

و بنابراين تكاليف الهيّه بر طبق قدرت و وسع است؛ خداوند به هر كس هر چيزى را كه داده است كمال همان چيز را از او طلب مى‌كند، نه كمال چيز ديگر را.

انسان علّيّينى، خود مكلّف به تكليف است، و انسان سجّينى نيز خود مكلّف به تكليف است، و او نيز مختار است و بايد همان استعداد و قابليّت خدادادى خود را به منصّه فعليّت و ظهور رساند. و ابداً پروردگار عادل و حكيم به او امر نمى‌كند كه فعليّت انسان علّيّينى در او پيدا شود؛ اين ظلم است و آن عدل است.

خداوند هيچگاه به شِمْر امر نمى‌كند كه چون حضرت سيّد الشّهداء عليه السّلام شود، و چنين توقّعى را از او ندارد؛ وليكن شمر نيز مختار است و بايد در حدود ادراكات و ظرفيّت خود كار قبيح نكند، و چون بكند خود نيز شرمنده است و مستحقّ مجازات و عقوبت.

و ما حَصَل سخن اين است كه: خداوند مردم را مجبور نيافريده است و به هر كس هر طينتى را كه داده است توقّع كمال همان طينت را از او دارد، و علم پروردگار به معاصى و گناهان مردم كه به اختيار انجام ميدهند موجب جبر نمى‌شود، بلكه ضدّ جبر است؛ چون بنا به فرض علم به معاصى از روى اختيار مردم دارد؛ در اين صورت چگونه جبر مى‌شود؟ اگر جبر شود انقلاب لازم مى‌آيد، و انقلاب‌ محال است. پس قبل از خلقت مردم خداوند علم به خلقت و علم به افعال مردم از روى اختيار دارد، چون خلقت، خلقتِ انسانِ مختار است؛ و اين عين عدل است. و قابليّت‌ها و استعدادها نيز بالوجدان مختلف داده شده است، ولى از هر كس ظهور همان قابليّت مترقّب است؛ و اين عين عدل است. و الحَمدُ لِلَّهِ وَحدَه.»[۱]

پس وجود طینت سبب نمی‌شود که ائمه فضیلت نداشته باشند. بلکه این عین فضیلت و برتری است که آنها طهارت محضند و طینتشان با چیزی مخلوط نشده است. آری این فضیلت به حسب نقطه اول خلقت اکتسابی نیست چون معنا ندارد معدوم چیزی را اکتساب نماید و همه چیز در آغاز خلقت تفضل است و لی بر اساس همین طهارت آن« بزرگواران در دنیا به مجاهده کامل مشغول میشوند و با سعی و تلاش از امتحانات میگذرند و هیچ گاه دنیا را بر آخرت ترجیح نمیدهند و همه سختیها را تحمل میکنند و خلاصه در دنیا با مجاهده مقامات را طی کرده و فضلئل را اکتساب میکنند و در حقیقت یک سکه دوروست که که یک روی آن که آغاز خلقت است تفضل است و یک روی آن یک قوس صعود است اکتساب میباشد.

کافر نیز به حسب مبدإ خلقت قصور دارد و باید به قصور خود معترف باشد و به حسب قوس صعود مقصر است و نمیتواند بگوید که من تقصیر ندارم. چون کافر مسلما قدرت بر طرفین فعل داشته است و خودش یکی را انتخاب نموده است و اگر دیگری را انتخاب میکرد به کمال میرسید و کافر نمیشد و فعلش برخاسته از خودش و اراده اش است و نشانه نقصان و تقصیرش.

پاداش هر کس در قیامت عین اعمال او و ذات اوست وَ ما تُجْزَوْنَ إِلاَّ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُون‌ ْ إِنَّما تُجْزَوْنَ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُون‌ بنابراین کسی که مبتلا به معصیت است و باطنش آلوده است چگونه میتواند مدعی شود که چرا من را به بهشت نمی‌برید و احتجاج بر خداوند کند. احتجاج یعنی آوردن دلیل بر اثبات مدعا و وقتی جزاء عین عمل است کافر هیچ ادعايی نمیتواند نسبت به رفتن به بهشت داشته باشد. (در این باره رجوع کنید لطفا به یادداشت پاسخ به برخی از شبهات جبر و تفویض)

پانویس

۱. معادشناسى ج‌۹ ص: ۳۰۳