از تمام اقسام ذكر برتر این است که «در هنگام عمل به یاد خدا بوده و به خاطر خوف از خدا و یاد خدا اوامر و نواهی او را اطاعت کند».
«ابو عبيده خزاعى» از حضرت صادق- عليه السّلام- نقل كرده است كه فرمود:
«الا اخبرك باشدّ ما فرض اللَّه على خلقه؟».«آيا تو را از شديدترين چيزى كه خداوند بر خلقش واجب كرده با خبر بسازم؟».
گفت: آرى.
فرمود:
«من اشدّ ما فرض اللَّه ان صافك النّاس من نفسك، و مواساتك اخاك المسلم في مالك، و ذكر اللَّه كثيرا، اما انّى لا اعنى سبحان اللَّه و الحمد للَّه و لا اله الّا اللَّه و اللَّه اكبر و ان كان منه و لكن ذكر اللَّه تعالى عند ما احلّ و حرّم ان كان طاعة عمل بها و ان كان معصية تركها»«از شديدترين چيزهايى كه خداوند سبحان بر خلقش واجب فرمود، اين سه چيز است: با مردم به انصاف برخورد كنى، برادر دينى را در مالت با خود مساوى قرار بدهى و ذكر خدا را بسيار داشته باشى. آگاه باش كه منظور من، سبحان اللَّه و الحمد للَّه و لا اله الّا اللَّه و اللَّه اكبر گفتن نيست، اگر چه اين هم از ذكر است، بلكه منظور، ذكر خداوند متعال است دربرخورد با حلالها و حرامها كه اگر اطاعت الهى بود، آن را انجام بدهد و اگر معصيت بود، تركش نمايد».
مانند اين گفتار سخن جدش سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم است كه فرمود:
«من اطاع اللَّه فقد ذكر اللَّه كثيرا و ان قلّت صلاته و صيامه و تلاوته القران» [۱]«كسى كه خدا را اطاعت كند، ذكر كثير دارد اگر چه نماز و روزه و تلاوت قرآنش كم باشد».
بنا بر اين، آن حضرت طاعت خدا را ذكر كثير قرار داده اگر چه نماز و روزه و تلاوت، كم باشد.
نظير اين فرموده (حديث ذيل است كه مىفرمايد):
«انّ اللَّه جلّ ثناؤه يقول: لست كلّ كلام الحكيم اتقبّل و لكن هواه و همّه، و ان كان هواه فيما احبّ و ارضى جعلت صمته حمدا لى و وقارا و ان لم يتكلّم»«خداوند جليل مىفرمايد:هر سخن فرد حكيم را باور نمىكنم بلكه آنچه باور دارم خواهش و همّت اوست، اگر خواسته قلبى او چيزى باشد كه محبوب و مرضىّ من است، سكوتش را حمد خود و نشانه وقار و عظمت قرار مىدهم اگر چه كلامى نگويد».
پس ببين چگونه ياد قلبى و اطمينان و مراقبتش را محور قبولى و ثواب و پاداش قرار داده است و هر سخنى را نميپذيرد بلكه آن را مىپذيرد كه مطابق با كشش قلبى به سوى خداوند سبحان باشد و منجرّ به برپاداشتن دستورات او و ترك چيزهايى كه موجب خشم و سخطش مىشود، گردد، اگر كسى به اين اوصاف متصف گرديد، سكوتش، حمد است.
اين مانند سخن رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم است كه فرمود:
«اگر چه نمازش كم باشد».
قريب به اين مضمون، حديث شريف آن حضرت است كه فرمود:
«به نسبت نمكى كه غذا احتياج دارد، عمل هم به دعا نيازمند است».
پس به دعاى كم، همراه با كارهاى نيك، اكتفا گرديده است. و نيز خبر داده كه دعا و ذكر زياد بدون ترك منهيّات فايدهاى ندارد همچنان كه در حديث شريف آمده است:
- «مثل الّذى يدعو بغير عمل كمثل الّذى يرمى بغير وتر»«كسى كه بدون عمل (خير) دعا مىكند مانند كسى است كه بدون زه كمان، مىخواهد تيراندازى نمايد».
و نيز مانند سخن آن حضرت است كه فرمود:
«الدّعاء مع اكل الحرام كالبناء على الماء».«دعا همراه با حرامخوارى مانند ساختمان سازى بر آب است».
در وحى قديم آمده است:
«و العمل مع اكل الحرام كناقل الماء في المنخل»«عمل، همراه با حرامخوارى مانند آب در غربال كردن است».
و فرمود:
«و اعلم انّكم لو صلّيتم حتّى تكونوا كالحنايا و صمتم حتّى تكونوا كالاوتار ما نفعكم ذلك الّا بورع حاجز»«بدانيد اگر آنقدر نماز بگذاريد تا جايى كه مانند كمان شويد و روزه بگيريد تا جايى كه مانند وتر آن گرديد، هيچ نفعى برايتان نخواهد داشت مگر آنكه ورعى باز دارنده از محرمات داشته باشيد».
و فرمود:
«اصل الدّين الورع، كن ورعا تكن اعبد النّاس، كن بالعمل بالتّقوى اشدّ اهتماما منك بالعمل بغيره فانّه لا يقلّ عمل بالتّقوى و كيف يقلّ عمل يتقبّل؟
لقول اللَّه عزّ و جلّ: إِنَّما يَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِينَ [۲]»«اساس و ريشه دين، ترك محرمات است، تارك محرمات باش تا عابدترين مردم گردى، كار نيك همراه با تقوا را بيشتر اهميت بده تا كار نيك بدون آن، كه عمل همراه با تقوا كم شمرده نمىشود و چگونه كم شمرده گردد عملى كه مورد قبول ذات اقدس الهى است، چون خداوند عزيز و جليل فرموده: من تنها از متقين قبول مىكنم».
پس تقوا محور قبول كار است.
از حضرت صادق عليه السّلام در مورد تفسير «تقوا» سؤال شد، فرمود:
«ان لا يفقدك اللَّه حيث امرك و لا يراك حيث نهاك»«در جايى كه خداوند تو را امر كرده، مفقود و در جايى كه تو را نهى نموده، پيدا نباشى».
عينا همين معنا را در حديث كه ابتداى اين باب آمده فرموده است كه:
«...بلكه ياد خدا در برخورد با حلال و حرامش كه اگر طاعت بود انجامش بدهد و اگر معصيت بود تركش نمايد» .
اين معناى تقواست كه سرمايهاى است كافى براى پيمودن راه بهشت، بلكه سپرى است كه انسان را از مهلكههاى دنيا و آخرت نگاه مىدارد.
«تقوا» را هر زبانى مىستايد و براى هر انسانى، شرافت مىآورد، قرآن هم پر است از مدح آن، همين سخن خداوند متعال در شرافتش بس كه مىفرمايد:
«هم به شما و هم به اهل كتاب، قبل از شما سفارش كرديم كه تقواى الهى را مراعات نماييد».
اگر در عالم براى بنده صفتى اصلح و داراى خيرى بيشتر و منزلتى عظيمتر و به ايجاد بيم و ترس در بندگان سزاوارتر و نيز حاجت رواكنندهتر از اين صفت- يعنى تقوا- وجود مىداشت، حتما خداوند سبحان به وسيله وحى به بندگانش خبر ميداد، زيرا او حكيم و رحيم است.
پس از اينكه او همه انسانها از اول تا آخر را به اين خصلت سفارش كرد و بدان اكتفا نمود، معلوم مىشود كه «تقوا» هدفى است كه از آن نمىتوان گذشت كرد و به غير آن نمىتوان اكتفا نمود.
قرآن كريم مملو است از مدح تقوا و براى آن خصوصياتى را بر شمرده، از جمله:
وَ إِنْ تَصْبِرُوا وَ تَتَّقُوا فَإِنَّ ذلِكَ مِنْ عَزْمِ الْأُمُورِ .[۴]
«اگر صبر كنيد و تقوا را پيشه خود سازيد، اين چنين حالتى نشانهاى از قوّت اراده در كارها خواهد بود».
وَ إِنْ تَصْبِرُوا وَ تَتَّقُوا لا يَضُرُّكُمْ كَيْدُهُمْ شَيْئاً [۵].
«اگر صبر كنيد و با تقوا باشيد، حيله آنان هيچ ضررى به شما نخواهد رساند».
... أَنَّ اللَّهَ مَعَ الْمُتَّقِينَ [۶] .
«همانا خدا با متقين است».
«اى كسانى كه ايمان آوردهايد! با تقوا باشيد و سخنى محكم و استوار بگوييد تا خدا كارهايتان را اصلاح كند».
وَ يَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ [۸].
«و گناهان شما را بيامرزد».
إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُتَّقِينَ [۹] .
«همانا خدا متقين را دوست دارد».
إِنَّما يَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِينَ [۲].
«خدا تنها از متقين قبول مىكند».
إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ [۱۱].
«با تقواترين شما، با كرامتترينتان نزد خداست».
الَّذِينَ آمَنُوا وَ كانُوا يَتَّقُونَ لَهُمُ الْبُشْرى فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ فِي الْآخِرَةِ [۱۲].
«كسانى كه ايمان آوردند و هميشه اهل تقوا بودند، هم در دنيا و هم در آخرت به آنان بشارت داده مىشود».
ثُمَّ نُنَجِّي الَّذِينَ اتَّقَوْا [۱۳].
«سپس باتقواها را (از آتش) نجات مىدهيم».
أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقِينَ [۱۴].
« (بهشت) براى متقين فراهم شده است».
وَ ما عَلَى الَّذِينَ يَتَّقُونَ مِنْ حِسابِهِمْ مِنْ شَيْءٍ [۱۵].
«حساب كار بدكاران بر عهده اهل تقوا نمىباشد».
وَ مَنْ يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً وَ يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لا يَحْتَسِبُ وَ مَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ إِنَّ اللَّهَ بالِغُ أَمْرِهِ قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِكُلِّ شَيْءٍ قَدْراً [۱۶].
«هر كس كه تقواى الهى را پيشه كند، برايش راه چارهاى قرار مىدهد و از طريقى كه گمان نمىبرد، روزىاش مىرساند، كسى كه بر خدا توكل كند، همو برايش كافى است كه خدا كارش را به انجام مىرساند. خدا براى هر چيز اندازهاى قرار داده است».
ببين اين خصلت شريف (يعنى تقوا) چه سعادتهايى را در خود جمع كرده كه مبادا در بهرهورى از آن غافل بمانى، خصوصا آخرين آيه كه خود دلالت بر امورى دارد:
اوّل- «تقوا» قلعهاى است استوار و پناهگاهى است مطمئن، چون فرمود:
يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً .يعنى: «خداوند براى متقى راه چاره قرار مىدهد»،
نظير كلام رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم كه فرمود:
«لو أَنَّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ كانَتا رَتْقاً على عبده المؤمن ثمّ اتّقى اللَّه لجعل اللَّه له منهما فرجا و مخرجا»«اگر آسمانها و زمين بر بنده مؤمن دوخته شده باشند و او تقواى الهى داشته باشد، خداوند متعال براى چنين بندهاى فرج و راه خروجى از ميان آن دو قرار مىدهد».
دوّم- «تقوا» گنجى است كافى، چون فرمود: يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لا يَحْتَسِبُ، يعنى: «او را از راهى كه گمان نمىكند روزى مىدهد».
سوّم- دلالت بر فضيلت توكل نيز دارد، زيرا خداوند متعال براى متوكل تضمين نموده كه كفايتش كند، چون فرموده: فَهُوَ حَسْبُهُ، يعنى: «خدا او را كافى است»، (و سخن او هم صادق خواهد بود چون فرموده:).
وَ مَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللَّهِ قِيلًا [۱۷].
«چه كسى در گفتارش از خدا راستگوتر است».
چهارم- خداوند متعال براى بندگانش توضيح داده كه بر آنچه اراده كند قدرت دارد و چيزى نمىتواند او را به عجز در آورد و هيچ مطلوبى مانع از اراده او نمىگردد چون فرمود:- إِنَّ اللَّهَ بالِغُ أَمْرِهِ، يعنى خداوند كارش را به انجام مىرساند، تا مردم نسبت به وعدههاى او بر تقوا- نظير كفايت كردن و بخشيدن- و بر توكل- نظير حفظ كردن و ترحم- اطمينان پيدا كنند.
نتیجه:
و لذا پيامبر اكرم صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم فرموده است:
«لو انّ النّاس اخذوا بهذه الآية لكفتهم»«اگر مردم اين آيه [۱۸] را بگيرند (و بدان ملتزم شوند) برايشان كافى است».
تعريف «توكل» در کلام امام صادق عليه السّلام
تعريف «توكل» را از حضرت صادق عليه السّلام پرسيدند، فرمود:
«ان لا يخاف مع اللَّه شيئا»«اگر خدا را همراه خود مىداند، از چيزى نهراسد».
بنا بر اين، آيه مورد بحث، براى بندگان، رسا و براى كسانى كه ارشاد را مىطلبند، كافى است.
«احمد بن حسين ميثمى» از يكى از يارانش روايت كرده است كه گفت: در پاسخى از حضرت صادق- عليه السّلام- به يكى از اصحابش خواندم كه نوشته بود:
«امّا بعد فانّى اوصيك بتقوى اللَّه عزّ و جلّ فإنّ اللَّه قد ضمن لمن اتّقاه ان يحوّله عمّا يكره الى ما يحبّ و يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لا يَحْتَسِبُ انّ اللَّه عزّ و جلّ لا يخدع عن جنبه و لا ينال ما عنده الّا بطاعته».«بعد از حمد و صلوات، من تو را به تقواى خداى عزيز و جليل سفارش مىكنم، چون براى متقى، تضمين كرده است كه وى را از آنچه ناپسند مىداند، به آنچه محبوب اوست، متحول كند و از راهى كه گمانش را نمىبرد، به او روزى برساند. خداى عزيز و جليل از طرف خود كسى را فريب نمىدهد و آنچه در نزد اوست جز از طريق طاعتش به دست نمىآيد».
از حضرت باقر عليه السّلام نقل است كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم فرمود:
«يقول اللَّه عزّ و جلّ: و عزّتى و جلالى و عظمتى و كبريائى و نورى و علوّى و ارتفاع مكانى، لا يؤثر عبد هواه على هواى الّا شتّتّ عليه امره، و لبست عليه دنياه، و اشتغلت قلبه بها و لم ارزقه منها الّا ما قدّرت له. و عزّتى و جلالى و عظمتى و كبريائى و نورى و علوّى و ارتفاع مكانى، لا يؤثر عبد هواى على هواه الّا استحفظته ملائكتى و كفّلت السّموات و الارض رزقه و كنت له من وراء تجارة كلّ تاجر واتته الدّنيا و هى راغبة»«به عزت و جلالم و عظمت و كبرياييم و نور و برترى و مقام والايم سوگند! كه هيچ بندهاى خواسته خودش را بر خواسته من مقدم نكرد مگر آنكه كارش را پراكنده مىگردانم و دنيا را برايش پذيرفته، قلبش را بدان مشغول مىسازم و از دنيا جز به مقدارى كه برايش مقدّر كردهام به او روزى نخواهم داد و به عزت و جلالم و عظمت و كبريايم و نور و برترى و مقام والايم سوگند! كه هيچ بندهاى خواسته مرا بر خواسته خويش مقدم نكرد مگر آنكه ملائكه را به حفاظت او گماردم و آسمانها و زمين را عهدهدار تأمين روزى او ساختم، پشت سر معامله هر معاملهگرى من نفع او را در نظر مىگيرم (چنين بندهاى) دنيا به طرفش مىآيد و به او ميل و رغبت نشان مىدهد».
«ابو سعيد خدرى» گويد:
«ايّها النّاس، اقبلوا على ما كلّفتموه من اصلاح آخرتكم، و اعرضوا عمّا ضمن لكم من دنياكم، و لا تستعملوا جوارحا غذيت بنعمته في التّعرّض لسخطه بمعصيته، و اجعلوا شغلكم في التماس مغفرته، و اصرفوا همّتكم بالتّقرّب الى طاعته، من بدأ بنصيبه من الدّنيا فانّه نصيبه من الآخرة و لم يدرك منها ما يريد، و من بدأ بنصيبه من الآخرة وصل اليه نصيبه من الدّنيا و ادرك من الآخرة ما يريد»شنيدم رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم هنگام بازگشتش از احد، در حالى كه مردم گردش را گرفته بودند و بر درختى در آن محل تكيه كرده بود، مىفرمود:
«اى مردم! به اصلاح آخرت كه تكليف شماست روى كنيد و از دنيايى كه برايتان تضمين گرديده، اعراض نماييد، مبادا اعضا و جوارحى كه با نعمت الهى تغذيه شدهاند را در گناه و فراهم آوردن خشم الهى به كار بنديد، به مغفرتطلبى از او مشغول باشيد و همّتان را در نزديك شدن به طاعتش صرف نماييد.
هر كس كه از اوّل به دنبال بهرههاى دنيايى باشد، بهرههاى اخروىاش نيز در دنيا به او داده خواهد شد و با اين حال، به آنچه مىخواهد نمىرسد، اما كسى كه از اوّل به دنبال بهرههاى اخروى باشد، هم بهره دنيايى به او داده خواهد شد و هم به آنچه در آخرت خواهان آن است مىرسد».
«عبد اللَّه بن سنان» از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده است كه فرمود:
«ايّما مؤمن اقبل قبل ما يحبّ اللَّه اقبل اللَّه عليه قبل كلّ ما يحبّ، و من اعتصم باللَّه بتقواه عصمه اللَّه، و من اقبل اللَّه قبله و عصمه لم يبال لو سقطت السّماء و الارض، و ان نزلت نازلة على اهل الارض فشملتهم بليّة كان في حرز اللَّه بالتّقوى من كلّ بليّة أ ليس اللَّه تعالى يقول: إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي مَقامٍ أَمِينٍ [۱۹] .«هر بندهاى به آنچه خداوند دوست دارد روى بياورد، خدا هم به آنچه او دوست دارد روى خواهد آورد و هر كس كه به وسيله تقوا در پناه خدا رود، خداوند پناهش دهد و هر كس كه خدا به او روى آورده و پناهش داده، باكى ندارد اگر آسمان و زمين ساقط شوند و اگر بلايى بر اهل زمين فرود آيد و همه را در برگيرد، او با تقوايى كه دارد، از هر بلايى در پناه خداست مگر خداوند متعال نمىفرمايد: متقين در مقام امنى بسر مىبرند».
«شيخ كلينى (ره)» از «اسحاق بن عمار» از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده است كه فرمود:
«پادشاهى در بنى اسرائيل يك قاضى داشت و آن قاضى يك برادر ، اين برادر، فرد درستكارى بود كه همسرى از فرزندان انبيا داشت. روزى پادشاه خواست مردى را پى كارى بفرستد، به قاضى گفت: مرد مطمئنى را نزد من بفرست.
قاضى گفت: مطمئنتر از برادرم كسى را سراغ ندارم. پادشاه وى را خواند تا به دنبال كارش بفرستد. آن مرد فكر كرد و به برادر خود گفت: من خوش ندارم همسر خود را واگذارم، اما قاضى او را به آن كار مجبور كرد، او هم چارهاى جز رفتن نديد، لذا به قاضى گفت: برادرم! من چيزى مهمتر از همسرم بر جاى نمىگذارم، تو را جانشين خودم كردم تا نيازهايش را برطرف سازى، قاضى قبول كرد. مرد حركت نمود در حالى كه همسرش بدان كار راضى نبود.
قاضى نزد آن زن مىآمد، نيازهايش را مىپرسيد و انجامش مىداد تا اينكه از آن زن خوشش آمد و او را به سوى خودش خواند اما آن زن ابا كرد. قاضى قسم ياد كرد كه اگر اين كار را نكنى به پادشاه خبر مىدهم كه تو زن بدكارهاى هستى.
زن گفت: هر كار مىخواهى بكن من خواهش تو را اجابت نمىكنم.
قاضى نزد پادشاه آمد و بدو گفت: همسر برادرم مرتكب فحشا شده و اين امر نزد من ثابت گشته است.
پادشاه به او گفت: پاكش كن (يعنى حدّ را بر او جارى نما) قاضى نزد آن زند آمد و بدو گفت: پادشاه فرمان سنگسارى تو را به من داده، حالا ديگر چه مىگويى؟ قبول كن و الّا سنگسارت مىكنم! زن گفت: قبول نمىكنم، هر چه مىخواهى بكن.
قاضى دستور داد او را از خانه بيرون آورده حفرهاى كندند و در حفرهاش انداختند، مردم هم جمع بودند (و شروع به سنگسارش نمودند) وقتى گمان كردند كه او مرد، رهايش ساختند و به دنبال كار خود رفتند.
شب كه شد، زن ديد رمقى دارد، حركتى كرد و از حفره بيرون آمد، آنقدر به صورت خود را كشيد تا از شهر خارج شد، به ديرى رسيد و پشت در آن خوابيد.
راهب هنگام صبح در را كه باز كرد، آن زن را ديد، ماجرايش را پرسيد، زن قصهاش را تعريف كرد و او هم بر وى ترحم كرد و داخل ديرش نمود.
راهب پسر بچه خوش سيرتى داشت، آن زن را كه مداوا نمود و خوب شد، فرزندش را به او داد تا تربيتش را بر عهده بگيرد، به علاوه، وكيلى هم در كنارش بود كه كارهايش را انجام مىداد.
وكيل راهب از آن زن خوشش آمد، او را به طرف خود خواند، اما زن ابا كرد، وكيل هر چه كوشش كرد نتوانست زن را راضى كند تا اينكه به او گفت: اگر اين كار را انجام ندهى، در كشتنت نهايت كوشش را خواهم نمود.
زن گفت: هر كارى مىخواهى بكن.
وكيل به سوى فرزند راهب رفته گردنش را شكاند و بعد نزد راهب آمد و بدو گفت: به زن فاحشهاى اطمينان كردى و فرزندت را به او دادى، اما او پسرت را كشت.
راهب كه فرزندش را كشته ديد، به آن زن گفت: اين چيست؟ تو كه مىدانى من با تو چگونه برخورد كردم (و نهايت نيكى و ترحم را انجام دادم).
آن زن ماجرا را بازگو كرد.
راهب گفت: دلم راضى نمىشود كه نزد من بمانى، از اينجا بيرون برو.
و بدين ترتيب آن زن را شبانه اخراج كرد و بيست درهم نيز به او داد و گفت:
اين خرجى تو، خداوند تو را كفايت كند.
زن، شبانه خارج شد، صبحگاه به قريهاى رسيد، ناگاه ديد فرد زندهاى بر چوبى به صليب كشيده شده است، ماجرايش را پرسيد، به او گفتند: او بيست درهم بدهكارى دارد و قانون ما اين است كه هر كس به ديگرى بدهى داشته باشد، طلبكار، بدهكار را به صليب مىكشد تا بدهكارىاش را بپردازد، زن اين را كه شنيد فورا بيست درهم را بيرون آورده به بدهكار داد و گفت: او را نكشيد.
مردم او را از صليب پايين آوردند، آن مرد همين كه پايين آمد به زن گفت كسى بر من بيشتر از تو منّت ندارد، مرا از صليب و مرگ نجات دادى به همين خاطر هر جا بروى با تو خواهم بود.
آن مرد به همراه زن به راه افتاد، رفتند تا به ساحل دريا رسيدند، ديدند عدهاى در كنار چند كشتى جمع شدهاند، مرد به زن گفت: تو بنشين، من بروم براى اينان كار كنم تا غذايى تهيه كرده برايت بياورم.
مرد نزد آن جمعيت رفت و به آنان گفت: در اين كشتى چيست؟
گفتند: در اين كشتى اموال تجارتى، جواهر، عنبر و مانند آن است ولى در اين كشتى ديگر، ما خودمان سوار هستم.
مرد گفت: اين اموال كه گفتيد چقدر مىشود؟
گفتند: خيلى زياد است، ما آن را نشمردهايم.
گفت: اما من چيز با ارزشى دارم كه از آنچه در كشتى شماست بهتر مىباشد.
گفتند با تو چيست؟
گفت: كنيزى كه تاكنون هرگز مانند او را نديدهايد.
گفتند: او را به ما بفروش.
گفت: بله، ولى به شرط اينكه يكى از شما برود او را ببيند، بعد نزد من بيايد و آن كنيز را از من بخرد، ولى به او چيزى نگويد، بعد هم كه او را خريد باز به او چيزى نگويد تا من بروم.
گفتند: قبول است.
آنان فردى را فرستادند تا او را ببيند، آن فرد (رفت و بازگشت و) گفت: تاكنون هرگز مانند او را نديدهام آنان زن را از آن مرد به چهار هزار درهم خريدند و پولها را به او دادند، مرد پولها را گرفت و رفت، وقتى كه دور شد آنان نزد اين زن آمده به او گفتند: برخيز و داخل كشتى شو.
زن گفت: چرا؟
گفتند: چون ما تو را از مولايت خريدارى كردهايم.
گفت: من مولايى ندارم.
گفتند: برخيز و گر نه تو را به زور، داخل كشتى مىكنم.
زن برخاست و با آنان حركت كرد، وقتى به ساحل رسيدند، ديدند به همديگر نمىتوانند اعتماد بكنند، لذا او را در آن كشتى كه جواهر و مال التجاره بود قرار داده، خود در كشتى ديگر سوار شدند.
خداوند متعال با دو طوفانى بر آنان فرستاد كه موجب غرقشدنشان گشت، ولى آن كشتى كه اين زن در آن بود، نجات يافت و به جزيرهاى از جزاير آن دريا رسيد و پهلو گرفت، زن (از كشتى پياده شده) در جزيره دور زد، ديد آب و درخت و ميوه دارد (با خود) گفت: از اين آب مىنوشم و از اين ميوه مىخورم و در همين جا خداى را عبادت مىكنم.
در همان ايّام، خداوند عزيز و جليل به پيامبرى از پيامبران بنى اسرائيل- عليهم السّلام- وحى فرستاد كه نزد آن پادشاه برود و به او بگويد: در جزيرهاى از جزاير دريا يكى از مخلوقات من هست كه بايد تو و تمام اهالى مملكتت نزدش رفته در آنجا به گناهانتان اقرار كنيد و سپس از او بخواهيد كه شما را ببخشد كه اگر او ببخشد، من هم شما را خواهم بخشيد.
پادشاه اين را كه شنيد به همراه اهالى مملكتش به سوى آن جزيره حركت كرده ديدند در آنجا زنى وجود دارد، پادشاه (براى اقرار) جلو رفت و به او گفت:
اين قاضى من نزدم آمد و به من خبر داد كه همسر برادرش مرتكب فحشا شده، من هم فرمان به سنگسارش دادم در حالى كه شاهدى نزد من نياورده بود، من از اين مىترسم كه مبادا عمل ناروايى كرده باشم، مىخواهم برايم استغفار نمايى.
زن گفت: خدا تو را ببخشد، بنشين.
بعد شوهر آن زن آمد ولى وى را نمىشناخت- گفت: من همسرى داشتم كه با فضيلت و صالح بود، از نزدش خارج شدم در حالى كه او به اين كارم راضى نبود، بعد برادرم به من خبر داد كه او فحشا مرتكب شد و سنگسارش كرد، الان هراس من از اين است كه مبادا من (باعث اين كار شده) او را به هلاكت رسانده باشم، لذا مىخواهم براى من استغفار كنى، خدا تو را بيامرزد.
زن گفت: خدا تو را ببخشد، بنشين. در اين حال زن شوهرش را نزد پادشاه نشاند.
بعد قاضى آمد و گفت: برادر من همسرى داشت كه مرا به اعجاب آورده بود، او را به فحشا خواندم ولى ابا كرد، به پادشاه گفتم كه اين زن عمل ناروا مرتكب شده است، پادشاه هم فرمان به سنگسار اين زن داد، من هم سنگسارش نمودم در حالى كه بر او دروغ بسته بودم، حال مىخواهم برايم استغفار كنى.
گفت: خدا تو را بيامرزد، آنگاه رو كرد به شوهر خود و به او گفت: بشنو.
سپس آن راهب آمد و ماجراى خود را بازگو كرده گفت: او را در شب، اخراج كردم، مىترسم مبادا حيوان درّندهاى او را گرفته و كشته باشد، لذا از تو مىخواهم كه برايم استغفار كنى.
گفت: خدا تو را بيامرزد، بنشين.
بعد وكيل آن راهب آمد و ماجرايش را نقل كرد.
در اين حال زن به راهب گفت: بشنو، خدا تو را بيامرزد.
آنگاه آن مرد به صليب كشيده آمد و ماجرايش را بازگو نمود.
زن گفت: خدا تو را بيامرزد.
سپس رو به شوهرش نموده گفت: من همسر تو هستم و هر آنچه شنيدى در باره من بود، من نيازى به مردان ندارم، دلم مىخواهد اين كشتى و محمولاتش را بگيرى و مرا رها كنى تا خداى عزيز و جليل را در اين جزيره عبادت نمايم، اعمال اين مردان را هم كه مشاهده كردهاى.
مرد اين كار را كرد، كشتى و محولاتش را گرفت و پادشاه و اهل مملكتش نيز بازگشتند».
خدايت رحمت كند! نگاه كن به تقواى اين زن كه چگونه خداوند او را در سه مرحله بسيار سخت، حفظ فرمود: سنگسارى، تهمت وكيل و بردگى تجار.
بعد ببين چه كرامتى نزد خداوند متعال پيدا كرد كه رضايت خود را به رضايت او مقرون ساخت و مغفرتش را به مغفرت وى و چگونه افرادى را كه با او حيله نمودند و آن بلاها را بر سرش آوردند در برابرش خاضع نمود تا جايى كه از او مغفرت و رضايت بطلبند و چگونه خداوند قدر و منزلتش را بلند گردانيد و يادش را رفعت داد كه بر پيامبرش وحى كرد تا پادشاهان و قضات و بندگان را به سوى او ببرد. و او را باب الى اللَّه تعالى و وسيلهاى به سوى رضايت خود قرار دهد.
و در همين معناست آنچه در حديث قدسى آمده است:
«يا ابن آدم، انا غنىّ لا افتقر اطعنى فيما امرتك اجعلك غنيّا لا تفتقر. يا ابن آدم، انا حىّ لا اموت اطعنى فيما امرتك اجعلك حيّا لا تموت. يا ابن آدم، انا اقول للشّيء كن فيكون اطعنى فيما امرتك اجعلك تقول للشّيء كن فيكون»«اى فرزند آدم! من غنى هستم و احساس نياز نمىكنم، تو در فرمانهايم مرا اطاعت كن تا تو را غنى گردانم و نيازمند نشوى. اى فرزند آدم! من زندهاى هستم كه نمىميرم، در فرمانهايم اطاعتم نما تا تو را زندهاى گردانم كه نميرى. اى فرزند آدم! من به هر چيزى بگويم باش، موجود مىشود، تو در فرمانهايم طاعتم كن تا تو را به مقامى برسانم كه به هر چه گفتى باش، موجود شود».
و از «ابو حمزه» نقل شده است كه خداوند متعال به حضرت داود- عليه السّلام- وحى كرد:
«يا داود، انّه ليس عبد من عبادى يطيعنى فيما امره الّا اعطيته قبل ان يسألنى و استجيب له قبل ان يدعونى».«اى داود! هيچ بندهاى از بندگان من كه در او امرم اطاعتم نمايد نيست مگر آنكه قبل از درخواستش، به او عطا مىكنم و قبل از دعايش، اجابتش مىنمايم».
از امام باقر عليه السّلام روايت است كه فرمود:
«انّ اللَّه تعالى اوحى الى داود ان بلّغ قومك انّه ليس عبد منهم امره بطاعتى فيطيعنى الّا كان حقّا علىّ ان اطيعه و أعينه على طاعتى، و ان سألنى اعطيته، و ان دعانى اجبته، و ان اعتصم بى عصمته، و ان استكفانى كفيته، و ان توكّل علىّ حفظته من وراء عوراته، و ان كاده جميع خلقى كنت دونه»«خداوند متعال بر حضرت داود- عليه السّلام- وحى كرد كه به قومش برساند: هيچ بندهاى كه او را فرمان به اطاعت از خودم كرده باشم و او نيز فرمانبردارى نموده باشد نيست مگر آنكه بر من سزاوار خواهد بود از او اطاعت كنم و بر طاعتم ياريش نمايم. و اگر از من درخواستى نمود، به او بدهم و اگر دعايى كرد اجابتش نمايم. و اگر از من پناه خواست، پناهش بدهم و اگر از من كمك خواست، كمكش كنم و اگر بر من توكّل نمود، اسرار و قبايحش را حفظ نمايم و اگر تمام خلق با او حيله نمايند، من پشتيبان او خواهم بود».
از «ذرعة بن محمد» روايت شده است كه:
مردى در مدينه، كنيز با ارزشى داشت، مرد ديگرى از آن كنيز خوشش آمد و در قلبش جا كرد، اين مرد شكايت را نزد امام صادق- عليه السّلام- برد، حضرت به او فرمود:
«تعرّض لرؤيتها فكلّما رايتها فقل: اسأل اللَّه من فضله».«هر گاه او را ديدى بگو: از فضل خدا طلب مىكنم».
آن مرد اين كار را كرد، مدت كوتاهى نگذشت كه سفرى براى صاحب آن كنيز پيش آمد، نزد اين مرد رفت و به او گفت: فلانى، تو همسايه من و مطمئنترين فرد نزد من هستى، برايم سفرى پيش آمده، دلم مىخواهد كنيزم را نزد تو به وديعه بگذارم.
مرد گفت: من كه زن ندارم و در منزل من هم كه زنى وجود ندارد، چگونه كنيز تو در منزل من مىتواند بماند؟
گفت: اين كنيز را قيمت مىكنم، تو آن را ضمانت كن، كنيز نزد تو بماند، اگر من برگشتم آن را به من بفروش تا از تو بخرم و هر بهرهاى كه از او بردهاى، حلالت باشد. اين را گفت و قيمت سنگينى برايش در نظر گرفت و رفت.
كنيز مدتى نزد آن مرد ماند تا خواسته مرد از وى انجام پذيرفت، پس از گذشت مدتى، فردى از طرف خليفه اموى آمد تا تعدادى كنيز براى او بخرد كه اين كنيز نيز در آن ليست قرار داشت، والى نمايندهاى نزد آن مرد فرستاد و گفت: كنيز فلانى را بفروش.
مرد گفت: فلانى حاضر نيست.
والى او را به فروختن مجبور كرد و پول زيادى بابت قيمت آن كنيز بوى پرداخت، وقتى او را بردند، صاحبش از مسافرت برگشت و اولين چيزى كه سراغش را گرفت اين كنيز بود، پرسيد: او چطور است؟
مرد ماجرا را بازگو كرد و تمام پولهاى پرداخت شده از طرف والى را نزدش گذاشت. او گفت: اين مقدار بهاى كنيز كه با تو قرار گذاشتم، بقيه مال تو باشد.
مرد از گرفتن بقيه ابا كرد، اما رفيقش گفت: من جز آن قيمتى كه خود معين كردهام بر نمىدارم، اضافه آن مال تو، بگير و گوارايت باشد.
ببين كه خداوند با حسن نيت اين مرد، چگونه برخورد نمود.
بدان كه «تقوا» دو جزء دارد:
جزء اول، «كسب نمودن» است
و جزء دوم، «دورى جستن».
كسب نمودن، انجام طاعات است و دورى نمودن، ترك محرمات مىباشد، ولى جزء دوم، يعنى دورى نمودن، مصلحتش براى بنده بيشتر و مهمتر است از جزء اول كه كسب كردن باشد، چون ترك محرمات خودش فايده رسان است و انجام واجبات- و لو كم باشد- اگر در كنار ترك محرمات قرار گيرد، رشد مىكند كه اين را قبلا شناختى.
اين مطلب از حديث شريف:
«يكفى من الدّعاء مع البرّ ما يكفى الطّعام من الملح».
برايت روشن شد و ديگر كلام را با تكرارش طولانى نمىكنيم.
اگر ترك محرمات نباشد، انجام واجبات نفعى ندارد، اين را تاكنون از كتاب ما دريافت كردى و شناختى همان خبر «معاذ» و سخن آن مرد قرشى تو را كافى است كه به رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم گفت:
پس ما در بهشت درختان زيادى داريم فرمود. بله لكن مبادا آتشى به سوى آنها بفرستيد و آتششان بزنيد» .
و از آن حضرت است كه فرمود:
«الحسد يأكل الحسنات كما تأكل النّار الحطب»«حسادت، نيكيها را مىخورد همان طور كه آتش هيزم را».
و از معصومين- عليهم السّلام- نقل است كه فرمودند:
«جدّوا و اجتهدوا و ان لم تعملوا فلا تعصوا فانّ من يبنى و لا يهدم يرتفع بناءه و ان كان يسيرا و انّ من يبنى و يهدم يوشك ان لا يرتفع له بناء»جديت كنيد و تلاش نماييد اگر عمل نيك انجام نمىدهيد [۲۰] (لا اقل) معصيت نكنيد، زيرا كسى كه ساختمان مىسازد و خرابش نمىكند، بنا بالا مىرود اگر چه كم باشد، اما كسى كه ساختمان مىسازد و خرابش مىكند، بنايش بالا نخواهد رفت.
بنا بر اين، بايد تلاش تو در تحصيل هر دو طرف باشد (هم انجام واجبات و هم ترك محرمات) تا حقيقت تقوا برايت كامل گشته، سالم بمانى و بهره ببرى، اما اگر به بيش از يكى نمىتوانى برسى، ترك محرمات را انتخاب كن تا سالم بمانى، اگر چه بهرهاى نبردى و الا در هر دو طرف، زيان ديدهاى كه نماز شب و زحمتش به همراه چشيدن اعراض، نفعى برايت نخواهد داشت.
از پيامبر اكرم- صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم- روايت شده است كه فرمود:
«ايّاكم و فضول الطّعام فانّه يسم القلب بالقسوة، و يبطىء بالجوارح عن الطّاعة، و يصمّ الهمم عن سماع الموعظة، و ايّاكم و فضول النّظر فانّه يبذر الهوى و يولد الغفلة، و ايّاكم و استشعار الطّمع فانّه يشوب القلب شدّة الحرص و يختم القلب بطابع حبّ الدّنيا و هو مفتاح كلّ معصية، و رأس كلّ خطيئة، و سبب احباط كلّ حسنة»«از غذاى اضافى بپرهيزيد كه آن داغ قساوت به قلب زده، اعضا و جوارح را از طاعت حق سست مىكند و همّتها را از شنيدن (و به كار بستن) موعظه، كر مىسازد. از نظرها (و ديدنها) ى زيادى كه بذر هوى و هوس را مىكارد و غفلت به بار مىآورد، دورى كنيد، طمع را شعار خود قرار ندهيد كه قلب را با حرص شديد آلوده مىنمايد و دل را با حب دنيا مهر مىكند كه اين خود كليد هر معصيت، سرآمد هر خطا و موجب از بين رفتن هر حسنهاى است».
اين كلام نظير همان حديث است كه فرمود:
«مبادا به سوى درختهاى بهشتى آتش بفرستيد».
«شيخ كلينى (ره)» از «ابى حمزه» نقل كرده است كه:
نزد حضرت امام زين العابدين- عليه السّلام- بودم كه مردى آمد و به حضرت عرض كرد.
اى ابا محمد! من فريفته زنهايم، يك روز زنا مىكنم و روز ديگر روزه مىدارم تا اين كفاره آن باشد، فرمود:
«انّه ليس شيء احبّ الى اللَّه عزّ و جلّ من ان يطاع فلا يعصى فلا تزنى و لا تصوم»«چيزى نزد خدا محبوبتر از اين نيست كه اطاعت شود و عصيان نگردد، پس نه زنا كن و نه روزه بگير».
حضرت امام باقر عليه السّلام (كه در آنجا حاضر بود) دست آن مرد را گرفت و گفت:
«تعمل عمل اهل النّار و ترجو ان تدخل الجنّة»«عمل اهل آتش را انجام مىدهى و اميد داخل شدن به بهشت را دارى؟».
و از پيامبر اكرم صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم نقل است كه فرمود:
«ليجيئنّ اقوام يوم القيامة لهم من الحسنات كجبال تهامة فيؤمر بهم الى النّار فقيل: يا نبىّ اللَّه، أ مصلّون؟ قال: كانوا يصلّون و يصومون و يأخذون و هنا من الليل لكنّهم اذا كانوا اذا لاح لهم شيء من الدّنيا وثبوا عليه»«اقوامى روز قيامت خواهند آمد كه به اندازه كوه تهامه حسنه دارند اما فرمان مىرسد كه آنان را به جهنم ببرند. پرسيدند: اى پيامبر خدا! آيا اينان اهل نمازند؟ فرمود: نماز مىخواندند، روزه مىگرفتند و نيمى از شب را به عبادت مشغول بودند، ولى اگر چيزى از دنيا برايشان عرضه مىشد، بدان خيز مىگرفتند».
بدان كه به اين مقام (يعنى مقام تقوا) نمىرسى مگر از راه جهاد با نفس امّارهات كه او مضرّترين دشمن، پر بلا، هلاكت آور و پرشهوت مىباشد كه خداى تعالى فرمود:
- فَأَمَّا مَنْ طَغى وَ آثَرَ الْحَياةَ الدُّنْيا فَإِنَّ الْجَحِيمَ هِيَ الْمَأْوى وَ أَمَّا مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ وَ نَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوى فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِيَ الْمَأْوى [۲۱].«هر كس كه طغيان كرد و زندگى دنيا را برگزيد، جهنم جايگاه اوست، اما هر كس از عظمت پروردگارش ترسيد و نفس را از هوى بازداشت، بهشت جايگاه اوست».
رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم فرمود:
«اعدى عدوّك نفسك الّتى بين جنبيك»«دشمنترين دشمنانت، همان نفس تو است كه با خود دارى».
از او غافل نباش و با زنجير «تقوا» آن را محكم ببند و چند چيز را مرتب بر او بخوان:
۱- جلوگيرى از شهوتها كه حيوان سركش با كم شدن غذايش نرم خواهد شد.
۲- عبادتهاى سنگين را بر دوشش بيفكن كه حيوان اگر بارش سنگين و آذوقهاش كم گردد، خوار گشته، رام مىشود.
۳- از خدا كمك بخواه و به سوى او تضرع نما تا تو را در جنگ با نفس يارى دهد مگر سخن يوسف صديق را نشنيدى كه فرمود:
- إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلَّا ما رَحِمَ رَبِّي» [۲۲]«همانا نفس، به بديها بسيار فرمان مىدهد مگر آنكه پروردگارم رحمى كند».
هر گاه اين سه كار را انجام دادى، به خواست خداوند متعال، نفس، فرمانبردار مىشود. تا جايى كه مىتوانى مالكش شوى و لجام بر او افكنده از شرّش در امان بمانى. اما اگر رهايش سازى، مگر مىتوانى در امان باشى و سالم بمانى با اينكه خودت انتخابهاى بد و پستى حالاتش را مشاهده مىكنى.
مگر او را نمىبينى كه در حال شهوت، حيوان، در حال غضب، درّنده، در حال مصيبت، بچه (و كم طاقت)، در حال نعمت، فرعون (و سركش)، در حال سيرى، خيالباف و در حال گرسنگى، ديوانهاى است كه اگر سيرش نمايى، سرپيچى و تكبر كرده و اگر گرسنهاش بدارى، فرياد مىكشد و جزع مىنمايد، پس او مانند الاغ بدى است كه اگر غذايش بدهى لگد مىزند و اگر گرسنه بدارى، عرعر مىكند.
يكى از علما گويد:
از زبونى و نادانى نفس اين است كه:
هر گاه به انجام گناهى همّت كند يا شهوتش برانگيخته گردد، اگر خداوند تعالى، پيامبر اكرم، تمام انبيا، كتابهاى الهى و همه ملائكه مقرب را در برابرش واسطه قرار دهى و بعد مرگ و قبر و قيامت و بهشت و جهنم را بر او عرضه نمايى (تا دست از آن گناه يا شهوت بردارد) سر فرود نياورده، آرام نمىگردد و شهوتش را ترك نمىكند، اما اگر با جلوگيرى يك قرص نان يا بخشش آن با او برخورد نمايى، آرام مىگردد و شهوتش را ترك مىنمايد، پس بدان پستى و جهالتش را.
مبادا چشم برهم زدنى از او غافل بمانى همچنان كه خالقش فرمود: «نفس به بديها بسيار فرمان مىدهد مگر آنكه پروردگارم رحمى نمايد» [۲۲].
همين مقدار براى آگاهاندن كسى كه عقل دارد كافى است،
امید دادن به نفس و هراساندن نفس
پس نفس را با «تقوا»، لجام كن و با ريسمان اميد او را به جلو بكش و با تازيانه هراس و خوف، او را بران:
«تقوا» براى اينكه او را از سركشى و رميدن، دربند كنى.
«هراس و خوف» نيز براى دو چيز است:
اول- با ترس، نفس را از گناهان بازدارى، چون او به بديها فرمان مىدهد و به شرور، بسيار متمايل است و از كارش دست برنمىدارد مگر با ترساندن و تهديد بزرگ.
دوّم- براى اينكه با طاعتت به «عجب» نيفتى كه عجب، هلاكتكننده است بلكه با مذمت و يادآورى عيب و نقص و بار گناهانى كه موجب خوارى و آتش مىگردند، قلع و قمعش نمايى.
و «اميد» نيز براى دو چيز است:
اوّل- تا نفس براى انجام طاعات برانگيخته گردد، چون كار خير، سنگين است و شيطان از آن مانع و نفس هم به سوى كسالت و تنبلى مايل مىباشد.
دوّم- تا تحمّل سختيها را بر تو آسان گرداند، چون كسى كه با شناخت به دنبال مطلوبش باشد، هر چه در آن راه خرج نمايد بر او آسان خواهد بود، مگر آن كس كه عسل را از كندو جمع آورى مىكند را نديدهاى كه توجهى به گزيدن زنبور ندارد چون او در فكر شيرينى عسل است. فردى كه در طول روز، كار مىكند و نهايت تلاش را مىنمايد (نه تنها مشقّتى احساس نكرده بلكه) در گرفتن مزد، احساس لذت مىنمايد، كشاورز در فكر سختى گرما و سرما و رنج طول سال نيست، چون او به ياد محصول خود مىباشد. پس اى شنونده! تلاش نما تا به كمال مطلوب برسى و در اين راه بر رنج و گرفتارى صبر كن.
شاعر مىگويد:
ما ضرّ من كانت الفردوس مسكنه
ما ذا تحمّل من بؤس و اقتار
تراه يمشى كئيبا خائفا و جلا
الى المساجد يمشى بين اطمار
«آن كس كه بهشت مسكن اوست، از سختى و فقرى كه تحمل مىكند، ضرر نمىنمايد».
«او را مىبينى كه ناراحت و هراسان در ميان كهنه پوشان به سوى مسجد حركت مىكند».
تا اينجا روشن شد كه اثر بندگى، برپائى فرمانهاى الهى و ترك گناه است و اين كار نيز با نفس امّاره انجام نمىپذيرد مگر آنكه تمايل و تشويق و ترس و هراسى در كار باشد، همان طورى كه حيوان سركش نياز به كسى دارد كه از جلو او را بكشد و كس ديگرى كه از پشت سر او را براند تا اگر در معرض درّه و سقوط قرار گرفت، از طرفى شلاق بر او بنوازند و از طرف ديگر «جو» به او بدهند تا حركت كند و از پرتگاه نجات يابد.
و نيز كودك مغرور، به مدرسه نمىرود و درس نمىخواند مگر آنكه از طرفى پدر و مادر تشويقش كنند و از آن طرف ديگر، معلم او را از تنبلى و درس نخواندن بترساند، همچنين اين «نفس» كه حيوانى سركش است، در كارهاى مهم دنيا قرار گرفته كه ترس و خوف شلّاق و راننده اوست و «اميد» مانند غذا و كشندهاش، ياد بهشت و ثواب آن، نفس را تشويق كرده و به نيكيها متمايلش مىسازد و آتش جهنم و عقوبتهايش، موجب هراس نفس و ترس او مىگردد.
۱.
دنباله حديث چنين است:
«و من عصى اللَّه فقد نسى اللَّه و ان كثرت صلاته و صيامه و تلاوته للقرآن»
«و كسى كه معصيت خدا را مرتكب شود، او را فراموش كرده اگر چه نماز و روزه و تلاوت قرآنش زياد باشد»، (معانى الاخبار صدوق (ره)، باب النوادر، ح ۵۶).
۲. سوره مائده، آيه ۲۷.
۳. سوره نساء، آيه ۱۳۱.
۴. سوره آل عمران، آيه ۱۸۶.
۵. سوره آل عمران، آيه ۱۲۰.
۶. سوره بقره، آيه ۱۹۴.
۷. سوره احزاب، آيه ۷۰- ۷۱.
۸. سوره احزاب، آيه ۷۱.
۹. سوره توبه، آيه ۴.
۱۰. سوره مائده، آيه ۲۷.
۱۱. سوره حجرات، آيه ۱۳.
۱۲. سوره يونس، آيه ۶۳- ۶۴.
۱۳. سوره مريم، آيه ۷۲.
۱۴. سوره آل عمران، آيه ۱۳۳.
۱۵. سوره انعام، آيه ۶۹.
۱۶. سوره طلاق، آيه ۲- ۳.
۱۷. سوره نساء، آيه ۱۲۲.
۱۸. وَ مَنْ يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً وَ يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لا يَحْتَسِبُ وَ مَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ إِنَّ اللَّهَ بالِغُ أَمْرِهِ قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِكُلِّ شَيْءٍ قَدْراً (سوره طلاق، آيه ۲- ۳.)
۱۹. سوره دخان، آيه ۵۱.
۲۰. منظور انجام عمل مستحب است و الا ترك واجب، خود معصيت مىباشد.
۲۱. سوره نازعات، آيه ۳۷- ۴۱.
۲۲. سوره يوسف، آيه ۵۳.
۲۳. سوره يوسف، آيه ۵۳.