حقيقت توبه عبارت از اينست كه بنده از غير خدا بخدا باز گردد و اگر خواستى بگو بازگشت از ظلمت بسوى نور و يا از جهل به علم و يا از شقاوت به سعادت و يا بگو از معصيت به طاعت.
و كمال توبه از علم و حال و عمل حاصل مىشود، و از مجموع اين سه امر كامل مىگردد زيرا هر يك از اين سه امر مطلوب مستقلى است و اضداد آنها غير مطلوب و رجوع از اين اضداد را توبه گويند.
اما علم اجمالش آنكه بحالتى كه در آن است و موجب شقاوت و يا مانع سعادت او است علم پيدا كند و تفصيلش علم به جميع مراتب علومى است كه بحال بشر نافع است مثل علم بخدا و ملائكه و كتب الهى و پيامبران و روز قيامت با درك محروميت از سعادتى كه لازمه داشتن اين علوم و نهفته در آنها است.
و اما حال عبارت از تحسر و اندوه بر شقاوتى است كه دامنگيرش شده و قصد سعادت در گذشته و حال و آينده و رغبت به تدارك آن در احوال سهگانه.
و اما عمل به رجوع و خروج از آنچه در آن بوده و تصميم بر ادامه عمل در راهى كه ميبايست در آن راه قدم بگذارد و رجوع، اجمالا باين است كه آنچه را كه حال و يا آينده موجب حسرت او خواهد شد تدارك نموده و جبران كند و اين تدارك باين است كه اگر آن حقى از حقوق الهى است ميبايست كه آن را به قضاء آن عمل و محو آثار سوئش جبران نمايد كه از جمله آثار گوشتى است كه از معصيت بر تن او روئيده كه ميبايست از بين برود و نفس را همانگونه كه لذت معصيت چشيده درد و رنج طاعت بچشاند و تيرگى كه بر اثر ظلمت معصيت در آن پيدا شده به نور طاعت از بين ببرد و اگر متعلق بحقوق مخلوق است اگر اداء آن حق ممكن است به اداء آن و لو با استغفار و طلب حليت و رضايت طرف آن حق را ادا كند و سپس به محو آثار سوء آن بپردازد و اگر اداء آن ممكن نباشد مثل اينكه بآبروى مؤمنى در غياب او خيانت كرده باشد كه اگر بخواهد از او رضايت بطلبد باز خود اين عمل باعث فتنه و فساد مىشود در اين صورت ميبايست كه براى آن مؤمن از خدا طلب آمرزش كند و بهر اندازه كه جبران آن خيانت كند براى او اعمال صالحه بجاى آورد و چنانكه گفته شد آثار سوء آن را بر طرف سازد.
و حتى اگر به حيوانى آزارى رسانده احتياطا ميبايست كه آن ضرر را جبران نمايد و سپس آثار سوئش را برطرف سازد و همه اين مسائل از تدبر و تأمل در آنچه از مولا امير المؤمنين عليه السّلام روايت شده فهميده مىشود.
روايت چنين است كه روزى كسى در محضر آن حضرت گفت:
«استغفر اللّه» حضرت خطاب باو فرمود: مادرت بعزايت بنشيند آيا ميدانى كه استغفار چيست؟ استغفار درجه عليّين است و آن اسمى است كه شش معنا و حقيقت را در بر دارد:
اول پشيمانى بر آنچه گذشته است.
دوم عزم و تصميم بر ترك بازگشت بآن عمل.
سوم اينكه حقوقى كه از مردمان ضايع نمودهاى ادا نمائى تا اينكه خدا را در حاليكه هيچ حقى از كسى بر تو نيست ملاقات كنى.
چهارم اينكه هر عمل واجبى را كه ضايع ساختهاى حقش را ادا نمائى.
پنجم اينكه گوشتى كه از معصيت بر تن تو روئيده با حزن و اندوه بر آن گناه از بين ببرى تا آنجا كه پوست به استخوان بچسبد و سپس گوشت تازه بين آنها برويد.
ششم اينكه بدن را درد و رنج طاعت بچشانى هم چنانكه لذت معصيت چشانيدى، در اين هنگام است كه مىتوانى بگوئى «استغفر اللّه».
و در مصباح الشريعة از امام صادق عليه السّلام روايت شده كه آن حضرت فرمود:
توبه ريسمان خدا و وسيله عنايت او است و سزاوار است كه بنده در همه حال در حال توبه باشد، و هر دستهاى از بندگان توبهاى مخصوص بخود دارند، توبه انبياء از اضطراب است، و توبه اوليا از تلوين و دگرگونى خطورات قلبى، و توبه اصفياء و برگزيدگان از نفس، و توبه خواص از اشتغال به غير خدا و توبه عوام از گناهان است، و براى هر يك از اين اصناف، علمى و معرفتى در اصل توبه آنها و پايان كارشان است كه شرحش بطول مىانجامد.
اما توبه عوام به اينست كه باطن خود را با آب حسرت و ندامت، از گناهان بشويد و گناهان خود را پيوسته مد نظر داشته و از گذشته خود پشيمان و بر آنچه از عمرش باقى مانده ترسناك باشد، گناهانش را كوچك نشمارد و بر آنچه از طاعت و بندگى خدا از او فوت شده متأسف و اندوهگين باشد، نفسش را از شهوات باز دارد و از خدا بخواهد كه او را بر وفاء به توبهاش موفق بدارد و از بازگشت بآنچه كه در گذشته بدان آلوده بود او را حفظ كند، و نفسش را در ميدان جهاد و عبادت رياضت دهد و آنچه از فرائض از او فوت شده قضا نمايد. اگر مظلمهاى بگردن اوست رد كند و از هم نشينان بد دورى گزيند شب را به عبادت بيدار و روز را روزه بدارد و پيوسته در عاقبت كارش بينديشد و از خدا كمك بخواهد كه استقامت در پنهان و آشكار باو عنايت كند و هنگام محنت و بلا ثابت قدم باشد تا از مرتبه توابين سقوط نكند. انتهى.
يكى از گذشتگان از عرفاء[۱] در بيان حقايق و اسرار و لطايف توبه، ابتدا سه چيز را شرط مىداند: بزرگ شمردن گناه و اتهام توبه و عذر خواهى از مردم.
و مراد از اول همان است كه امام صادق عليه السّلام فرمود: «و گناه خود را كوچك نشمارد»،
و مراد از دومى همان است كه فرمود: «و از خدا بخواهد كه او را بر وفاء به توبهاش موفق بدارد»،
و مراد از سوم همان است كه فرمود:« و مظلمهاى اگر بگردن دارد، رد كند».
و در بيان سرائر توبه گويد تميز تقيه از عزت و نسيان و فراموشى جنايت و توبه از توبه.
من مىگويم مراد از اولى خالص ساختن توبه از رياء و مراد از دومى اينست كه پس از توبه آن چنان به ذكر و ياد خدا مشغول باشد كه حتى گناهش را و توبه از گناهش را فراموش كند و اين گر چه حال و مقامى والا است ولى داخل در توبه نيست و مراد از جمله سومى ظاهرا توبه از آن توبه اولى است بخاطر نقص آن، و يا توبه از توبهاى است كه پنداشته بحول و قوه خود بوده است و هر دو وجه نيكو است ولى آوردن اين پس از آن جمله دوم خالى از ابهام نيست.
و در مرتبه سوم نيز سه مطلب را ذكر ميكند:
اول اينكه بين گناهى كه انجام دادهاى و قضاء الهى بنگرى تا مراد ذات اقدس حق را از اينكه تو را بر انجام آن گناه مهلت داد دريابى، زيرا كه خداوند بنده را در انجام گناه بيكى از دو جهت وا مىگذارد:
يكى اينكه به عزت او در قضائش و بر و نيكى او در پوشانيدن گناه و به حلم و بردباريش در مهلت دادن به خطا كار و به كرم و بزرگواريش در قبول عذر گناهكار و به فضل او در بخشش و مغفرت گناه معرفت پيدا كنى.
من مىگويم تفكر در اين احوال اشتغال از جهت گناه است و توبه به پيشگاه حضرت حق از جهت صفات و افعال است و اين يكى از وجوه سخن معصوم عليه السّلام است كه فرمود:
آنان از دنيا بحمد و ثناء تو مشغول هستند.
او مىگويد جهت دوم از مهلت دادن خدا ببندگان در انجام خطا اينست كه حجتى بر عدالت خود داشته باشد و بنده را با حجت، بر گناهش عقوبت كند.
و لطيفه دوم اينكه بنده بصير و صادق اگر در طلب گناهانش بر آيد براى خود حسنه و عمل خيرى نخواهد ديد زيرا كه از طرف خدا لطف و مرحمت ميبيند و از طرف خود گناه. به بيان ديگر فرد بصير و صادق جميع گناهانش را از جهت خود مىداند و خيرات و نيكىهايش را از طرف پروردگار، بنابر اين او به گناهانش و خدا به نيكىهاى او اولى و سزاوارترند و بدين ترتيب اگر حقيقت حال را طلب كند حسنهاى براى خود نخواهد يافت.
و لطيفه سوم اينكه بنده چون حكم را مشاهده كند آن مشاهده براى او جائى براى نيك شمردن نيكىها و زشت دانستن گناهان باقى نمىگذارد و اين بخاطر صعود او از مرتبه جميع اين معانى به معناى حكم است.
شارح در شرح اين مطلب مىگويد: مشاهده حكم عبارت از اينست كه بنده در عالم وجود هيچ مؤثرى جز خدا نبيند و هيچ حكم و اثر و فعلى را جز از آن او نداند، در اين مرتبه است كه بنده در عيان معناى آيه شريفه:
«كل شيء هالك الا وجهه له الحكم ، هر چيزى هالك و از بين رفتنى است مگر وجه ذات اقدس حق و حكم تنها از آن او است.»[۲] را محقق ميبيند.
مىگويم احتمال دارد كه ،
مراد از لطيفه اول، مفهوم اين آيه شريفه باشد:
ما اصابك من حسنة فمن اللّه و ما اصابك من سيئة فمن نفسك»[۳] ، آنچه از خوبىها و نيكىها بتو رسد از ناحيه حضرت حق است و آنچه از گناهان و بديها بسراغت آيد از نفس خود تو است .
و از لطيفه دوم مفهوم اين آيه باشد:
«قل كل من عند اللّه»[۴]، بگو همه از جانب پروردگار است.
او مىگويد توبه عوام از زياد بها دادن به اطاعت و عبادات است كه اين امر آدمى را به سه چيز دعوت ميكند، يكى اينكه بنده نعمت پوشيده داشتن گناه از طرف حق تعالى و مهلت دادن او را انكار مىكند و ديگر اينكه با توبهاش خود را از خدا طلبكار مىداند. و سوم اينكه خود را از خدا بىنياز بشمارد كه اين عين جبروت و سركشى بر ذات حق تعالى است.
در معناى اين سخن مىگويم كه عوام از مردم توبه را از حسنات خود مىپندارند و بدين خاطر است كه به تحصيل توبه مىپردازند ولى هيچگاه بآن طرف قضيه توجه نمىكنند كه آنها جنايت و خطا مرتكب شده و خدا را بر آنها منت است كه آن گناه را پوشيده داشته و آنها را مهلت داده است و ميبايست از اين گستاخى توبه كنند: هم چنين وقتى كه بنده توبه را از حسنات خود دانست بر انجام آن براى خود نسبت به ذات اقدس حق حقى قائل شده و خود را طلبكار مىپندارد و از اينكه خدا توبهاش را بپذيرد و آثار گناهش را بزدايد خود را بىنياز تصور ميكند.
او مىگويد توبه اوساط و كسانيكه در مرتبه ميانه قرار گرفتهاند عبارت است از توبه از كم انگاشتن گناه كه آن عين جرأت و گستاخى است و از تدين به حميت، و خود را از بندگى خدا بريدن.
مىگويم مراد از «اوساط» كسانى هستند كه بر اثر مشاهده بعضى از حالات و شنيدن بعضى از آيات و روايات اعتقادى پيدا نموده ولى بمراد و مقصود اصلى آن دست نيافتهاند و مىپندارند كه آنها در افعال و كردار خود مجبورند و گناهانشان بحكم خدا و قضا و قدر الهى است و همين پندار موجب شده است كه آنها خود را بخاطر خطاهاى خود مستحق ملامت و سرزنش ندانند و ببعضى از دانستههاى خود مغرور گردند و در خطرى بزرگ كه از جهل عوام خطرناكتر است گرفتار آيند و اين عين جرأت و مبارزه است و علت گرفتارى در اين جهل منزه داشتن نفس خود از قبول نسبت اعمال و خطاهايش و ذلت اعتراف بآنها است، و اين حالت همان حال بريدگى از بندگى خدا است.
او مىگويد و توبه خواص توبه از ضايع ساختن وقت است كه اين امر موجب درك نقيصه و اطفاء و خاموش ساختن نور مراقبت و تيره ساختن چشمه زلال محبت است.
مىگويم يعنى خواص اگر بخاطر درك نقيصه گناه به توبه روى آورند صفاء مراقبتى كه براى مقربان است به تيرگى مىگرايد.
او مىگويد: و توبه را پايانى نيست مگر آنجا كه به توبه از هر آنچه كه پائينتر از حق تعالى است منتهى شود، و پس از آن پىبردن به نقصان همين توبه آخرين و توبه از رؤيت همين نقصان.
مىگويم يعنى توبه اهل قرب توبه از هر چيزى است كه آنها را از حق باز داشته و بخود مشغول سازد حتى مشاهده اين مطلب كه آنها از اشتغال به غير خدا توبه نمودهاند خود نياز به توبه ديگرى دارد و لذت وصال آنگاه كامل شود كه غير خدا فراموش گردد و از همين فراموشى از غير نيز غافل باشد.
و براى مقربين نيز درجاتى است كه بعضى فوق بعضى ديگر است و اين گفته شبيه مطلبى است كه امام صادق عليه السّلام در كتاب «مصباح - الشريعة» در مقام توبه خواص بيان فرمود كه
«توبه خواص توبه از اشتغال به غير خدا است»
و ممكن است اين گفته، با توبه اولياء در كلام امام عليه السّلام مطابق باشد.
و اگر بعضى از اسرارى را كه در اين سخنان بود دريافتى پس بدان كه احدى نيست كه نياز به توبه نداشته باشد حتى انبياء و شاهد ما بر اين گفته اختلافى است كه در احوال آنان است و همين وجود اختلاف دليل بر اين امر است كه براى آنها احوالات مختلفى است كه بعضى فوق بعضى ديگر است و رجوع و بازگشت از مرتبه پائينتر بمرتبه بالاتر توبه ميباشد و ديدى كه در مصباح الشريعة امام عليه السّلام توبه انبياء را توبه از اضطراب نيز بيان فرمود، و بنابر آنچه در روايت رسيده رسول بزرگوار اسلام صلّى اللّه عليه و آله هر روزى بدون اينكه گناهى مرتكب شده باشد صد مرتبه استغفار مىفرمود. [۵]
و تو اگر در معناى توبه و چگونگى آفرينش بندگان و ترقى آنها تأمل كنى علت احتياج و نياز همگان را بتوبه در خواهى يافت زيرا توبه عبارت از رجوع و بازگشت از حال پستتر و پائينتر به مرتبه عالىتر و برتر از آن است، و در عالم وجود جز ذات ذو الجلال كه غنى بالذات است موجودى يافت نمىشود كه از هر جهت كامل بوده و نيازى بترقى و تكامل نداشته باشد و اين است كه معناى نياز همگان را به توبه تصحيح ميكند.
از طرف ديگر عقلى كه كمال انسان و اطاعت پروردگار بدان بستگى دارد پس از كمال قوه شهوت و غضب و ساير اخلاق مذمومه در وجود آدمى، كامل مىشود، هم چنين انسان ابتدا جاهل است و پس از جهل است كه به علم دست مىيابد و معلوم است كه جهل و ساير صفات مذمومه اسباب معصيت و بلكه خود از جمله معاصى است كه توبه از آنها واجب است و عقل پس از سن هفت سالگى است كه در وجود آدمى بكار مىافتد و اصل عقل از اوان بلوغ است كه به عرصه ظهور و بروز ميرسد و حاكم بر وجود انسان مىشود در حاليكه شهوت قبل از تولد در وجود نوزاد موجود است، و «توبه» عبارت از قبول حكم عقل در باز داشتن آدمى از فرو رفتن در شهوات است، بنابر اين عقلى كه ميبايست مانع آدمى از فرو رفتن در شهوات باشد پس از سن هفت سالگى و حتى اوان بلوغ در انسان كامل ميشود در حاليكه شهوت و غضب و جهل و ساير صفات ناپسند قبل از تولد با او است، و اين دليل ديگرى در نياز همه انسانها به توبه است.
اما چرا انسان پيوسته به «توبه» نياز دارد؟ اين بدان خاطر است كه بشر يا با اعضاء و جوارح خود مرتكب گناه مىشود و يا تصميم به انجام معصيتى مىگيرد و يا خطورات قلبى و وساوس شيطانى او را از ياد خدا باز ميدارد و يا در علم بخدا و صفات و آثار آن غفلت و قصورى از او سر مىزند، و همه اينها نقص است و براى آنها اسبابى است و ترك اينها و اشتغال به اضداد آنها رجوع و بازگشت از نقص بسوى كمال است و معناى توبه چيزى جز همين بازگشت نيست.
حال هم چنانكه شنيدى هر كس در خور شأن و استعداد خودش، حتى انبياء گاه مىشود كه اضطراب نيز بر آنها عارض مىشود و از آن توبه ميكنند.
مطلب ديگر اينكه توبه واقعى از هر كس حتى مرتد چه فطرى و چه ملى بمقتضاى ادله عقلى و نقلى پذيرفته مىشود.
مطلبى كه هست اينست كه گاه گناه بگونهاى است كه توبه از آن مشكل و بلكه گاهى غير ممكن ميباشد، و ظلمت گناهان دل را در خود فرو ميبرد و انسان كارى ميكند كه تداركش ممكن نيست مثل اينكه مسلمانان را گمراه سازد و آنان بواسطه گمراهى او كافر شوند و بر همان حال كفر بميرند «نعوذ باللّه» و اما اگر توبه با آن شرايطى كه گفتيم ممكن باشد شكى در قبول آن نيست.
از اميرالمؤمنين عليه السّلام روايت شده كه آن حضرت فرمود:
گناهان بر سه قسم است، گناهى كه بخشيده شده و گناهى است كه بخشيدنى نيست و گناهى است كه نسبت بصاحبش هم اميد عفو ميرود و هم بر او ترسيده مىشود،
گفته شد اى اميرمؤمنان آنها را براى ما بيان فرما حضرت فرمود:
اما آن گناه كه بخشيده شده گناهى است كه خدا او را بر آن گناه در همين دنيا عقوبت نموده است و خداى متعال بردبارتر و بزرگوارتر از اين است كه بنده را دو مرتبه بر يك گناه عقوبت كند، و اما گناهى كه خدا آن را نمىآمرزد، ظلم بندگان بعضى نسبت ببعضى ديگر است كه خداى متعال آنگاه كه براى خلقش ظاهر شد بذات خود سوگند ياد نمود و فرمود سوگند به عزت و جلالم كه ظلم هيچ ظالمى (بدون مجازات) از من نگذرد و لو مشتى بمشت و يا دستى بدستى و شاخ زدن حيوان شاخدار بحيوان بدون شاخ، از همه آنها قصاص گرفته مىشود تا اينكه مظلمهاى براى احدى باقى نماند، سپس خدا آنها را براى حساب بر مىانگيزاند.
و تو اگر در اين خبر شريف تأمل كنى مىيابى كه مراد امام عليه السّلام از گناهى كه بخشوده نمىشود گناهى است كه به رد مظالم و جلب رضايت طرف تدارك نشده باشد و اينكه در خبر آمده در صورتى است كه گناه و ظلم بهمان حال باقى باشد و آن موردى كه فرمود: اميد عفو ميرود يا اينست كه توبه از آن گناه ناقص بوده و همه آثار گناه را محو ننموده است و يا از جهت اينست كه چون حكم نمودن بخدا در مورد آنچه ببندگان وعده فرموده و الزام به فضل سوء ادب است امام عليه السّلام باين عبارت از آن تعبير فرمود.
و اما گناه يا كبيره است و يا صغيره، و اگر انسان از گناهان كبيره اجتناب كند و نمازهاى پنجگانه را بجاى آورد اين خود گناهان صغيره را مىزدايد چنانكه در كتاب و سنت آمده است. ذات اقدس حق مىفرمايد:
إِن تَجْتَنِبُواْ كَبَآئِرَ مَا تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُكَفِّرْ عَنكُمْ سَيِّئَاتِكُمْ [۶] ، اگر از كبائر آنچه از آن نهى مىشويد دورى گزينيد ما گناهان شما را از شما بزدائيم.
و در جاى ديگر مىفرمايد:
وَالَّذِينَ يَجْتَنِبُونَ كَبَائِرَ الْإِثْمِ وَالْفَوَاحِشَ [۷]، و كسانيكه از كبائر گناهان و زشتىها دورى مىگزينند.
و از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله رسيده كه فرمود:
نمازهاى پنجگانه و جمعه تا جمعه آنچه را كه بين آنها است از بين ميبرد براى كسانيكه از گناهان كبيره اجتناب كنند.
اما حد كبيره و صغيره چيست؟ روايات و همچنين اقوال در اين زمينه مختلف است، از امام صادق عليه السّلامدر تفسير آيه اول رسيده كه آن حضرت فرمود:
گناه كبيره گناهى است كه خدا آتش را بر آن واجب نموده است.[۸]
و در جاى ديگر از آن حضرت از گناهان كبيره سؤال شد حضرت فرمود:
گناهان كبيره در كتاب هفت تا است: كفر بخدا، و قتل نفس، و عاق والدين، و خوردن ربا بعد از بينه، و خوردن مال يتيم، و فرار از جنگ و تعرب بعد از هجرت
گفته شد: يك درهم از مال يتيم خوردن گناهش بزرگتر است يا ترك نماز.
فرمود: ترك نماز.
گفته شد: پس چرا ترك نماز در شمار كبائر نيامد.
حضرت فرمود: اولين گناهى كه گفتم چه بود?
گفت: كفر بخدا، حضرت صادق عليه السّلام فرمود: تارك الصلوة كافر است. [۸]
مىگويم اخبار در اين زمينه جدا مختلف است و من آنچه را كه در اخبار جزء گناهان كبيره دانسته شده مىآورم تا وجه احتياط معلوم گردد، سپس آنچه را كه بنظر خودم قوىتر است بيان خواهم داشت، در روايتى كه گذشت كبائر هفت عدد ذكر شده، و در روايات ديگر اين گناهان هم جزء گناهان كبيره شمرده شده است:
نا اميدى از رحمت خدا، ايمن شدن از مكر خدا، نسبت زنا بزنان پاكدامن دادن، سحر، زنا، سوگند به دروغ، خوردن از بيت المال قبل از قسمت، نپرداختن زكات واجب، شهادت به دروغ، پنهان داشتن شهادت، ترك نماز به عمد، يا ترك واجبى از واجبات به عمد، نقض عهد، قطع رحم و بريدن از خويشاوندان، دزدى، شرب خمر، خوردن گوشت مردار و خوك و خون و گوشت حيوانى كه براى غير خدا ذبح گرديده، بدون ضرورت خوردن مال حرام، قمار، كم فروشى، لواط، نا اميدى از رحمت خدا، كمك به ستمگران و ميل بآنها، حبس و نپرداختن حقوق ديگران بدون عسر و تنگدستى، دروغ، كبر، اسراف، تبذير، خيانت، حج را سبك شمردن، محاربه با اولياء خدا، اشتغال به ملاهى، اصرار بر گناهان، انكار حق اهل بيت، و هر آنچه خدا بر آن آتش واجب نموده است.
و كمترين تعدادى كه براى گناهان كبيره در روايات بيان شده پنج تا است و آن عبارت است از:
شرك بخدا، عاق والدين، خوردن ربا پس از بينه، و فرار از ميدان جنگ، و تعرب بعد از هجرت، و اين روايت، روايت صحيحى است، و در آن اندكى تصريح شده باينكه دزدى و زنا از جمله گناهان كبيره نيست و در بعضى از روايات لهو و لعبى كه آدمى را از ياد خدا باز دارد مثل غنا و تار زدن مكروه دانسته شده است.
در اينجا دو مطلب است كه بايد توضيح داده شود:
اول رفع اختلاف از اخبار، بيان مطلب اينكه آنچه از روايات بدست مىآيد اينست كه كبيره و صغيره دو امر اضافى هستند، بنابر اين زنا نسبت ببوسيدن و لمس بدن نامحرم گناهى كبيره است مسلما و قطعا، و بوسه و لمس بالنسبه به نگاه به نامحرم كبيره است و همينگونه موارد ديگر.
و علت اختلاف اخبار و روايات در اين زمينه شايد همين جهت باشد كه هر يك از اين اخبار در بيان حد گناه كبيره از جهت حكم خاصى است، مثلا بعضى از روايات گناهان كبيرهاى را بيان ميكند كه نمازهاى پنجگانه بر طرف كننده آنها نيست، و بعضى ديگر كبائرى را ذكر ميكند كه اجتناب از گناهان صغيره آنها را از بين ميبرد، و بعضى ديگر ناظر به گناهان كبيرهاى است كه ناقض عدالت است و باز در همين جهت هم، چون ميزان عدالت در همه موارد يكسان نيست و عدالتى كه در شهادت منظور است با عدالتى كه در احكام ديگر شرط شده متفاوت است رواياتى هم كه در اين جهت آمده مسلما با هم اختلاف خواهد داشت.
مطلب دوم فقه مسأله است، بيان مطلب اينكه آنچه در روايات در زمينه بيان گناهانى كه تصريح به اجتناب از آن در قبول شهادات شده است رسيده مطلق نيست، بلكه اجتناب از كبائرى گفته شده كه خدا آتش را بر آن واجب نموده است، اين بحسب واقع، و اما بحسب ظاهر ما اخبار زيادى داريم كه به اكتفاء به حسن ظاهر امر ميكند و همين كه طرف متجاهر به فسق نبوده و ملتزم جماعت باشد و بين مردم به ستر و عفاف شناخته شده باشد اين در شهادات و ولايات غير از ولايت فتوى كافى است.
و اما نماز جماعت، در اخبارى كه در زمينه امامت جماعت رسيده اجتناب از كبائر براى امام جماعت شرط نشده و حتى عدالت نيز، بلكه از اقتداء به مرتكب بعضى از كبائر نهى شده است، مثل اينكه گفته شده پشت سر شارب الخمر و يا خورنده گوشت خوك نماز مگزار، و قول اقوى جواز نماز به امامت مجهول الحال از شيعه است بنابر اين تعيين و مشخص ساختن گناه كبيره از نظر عملى اهميت چندانى ندارد بلكه ميتوان گفت حكمت الهى و فضل او اقتضاء نموده كه گناهان كبيره مخفى و پوشيده بماند بدو جهت، يكى اينكه انسان از جهت احتياط از همه گناهانيكه احتمال كبيره بودنش را ميدهد اجتناب كند و جهت ديگر اينكه اگر كسى هم مرتكب گناهى شد كه در حقيقت از جمله كبائر است، ولى چون عالم به اين حقيقت نبوده، عقابش سبكتر باشد و همين مقدار سخن در تحقيق گناه كبيره كافى است.
ولى آنچه از نظر ما مهم و با بحث ما مناسبتر است اينست كه اگر مرتكب گناه صغيره آن را كوچك بشمارد و ارتكاب آن را امرى ساده تصور كند هر اندازه كه آن گناه را كوچك شمرد همانقدر آن گناه بزرگ خواهد بود هم چنين گناه كبيره هر اندازه كه ارتكابش در نظر عارف بزرگ آيد نزد خدا كوچك خواهد بود، گذشته از اينكه بعضى از گناهان، صغيره و بعضى، كبيره دانسته شده ايناز باب فضل است، و الا در واقع و نفس الامر بحكم عقل هر مخالفتى با امر مولا كبيره بوده و مرتكبش مستحق آتش است، بلكه اين حكم هر چيزى است كه شارع از آن منع نموده و لو بكراهت، و بلكه حكم هر مباحى است كه سبب غفلت انسان از ياد خدا شود و بلكه اشتغال به غير خدا و لو انسان از ياد خدا هم غافل نباشد همين حكم را دارد و پس از اينكه عقل حضور خدا را و عظمت و لطف و طلب او از بنده به انس با خود را تصور نمود هر آنچه كه مخالف با اين طلب باشد و لو عدم اهتمام باين امر بحكم عقل گناهى بس بزرگ خواهد بود.
بعبارت ديگر پشت نمودن بر ملك و سلطانى كه همه نعمتها از او است آنهم در حضور او، و اشتغال بدشمن او را عقل گناه كبيره مىداند و لكن ذات اقدس حق با بزرگوارى و فضل خود براى گناهان كوچك و مكروهات و مباحات عقوبتى مقرر نداشته، و با ملاحظه همين بزرگوارى و فضل او است كه حكم عقل همه اين مراتب را قبيح مىداند، و خلاصه كلام آنكه عقل همه مخالفتهاى با امر مولا را كبيره مىداند ولى فضل و بخشش او بعضى را كوچك شمرده ولى بشرطى كه بنده آنها را كوچك نشمارد.
از امام صادق عليه السّلام رسيده كه آن حضرت از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله روايت نموده كه فرمود:
بپرهيزيد كوچكهاى از گناهان را كه آنها بخشيده نمىشود
گفته شد: آن گناهان حقيريكه بخشيده نميشود كدام است?، فرمود:
مرد گناهى ميكند و ميگويد: خوشابحال من اگر غير از اين گناهى نميداشتم
و در جاى ديگر فرمود:
خدا بندهاى را كه در ارتكاب گناه كبيره از او طلب مغفرت كند دوست مىدارد و بندهاى را كه گناه را اندك و حقير بشمارد دشمن مىدارد.
و خلاصه آنچه گناه را بزرگ مىنمايد اصرار بر آن است، در روايت رسيده:
لا صغيرة مع الاصرار و لا كبيرة مع الاستغفار. با اصرار بر گناه صغيرهاى نخواهد بود و با استغفار كبيرهاى نخواهد ماند.
و در عرف اهل لغت «اصرار» عبارت از ادامه بر امرى است، و لكن استغفار حكم سابق را باطل مىسازد، بنابر اين ارتكاب گناهى براى بار دوم در صورتيكه در مرتبه اول از آن استغفار نموده و تصميمى هم كه منافى با استغفار باشد نداشته، در حكم ارتكاب گناهى غير تكرارى است.
از امام باقر عليه السّلام در تفسير آيه شريفه«وَ لَمْ يُصِرّوا عَلى ما فَعَلُوا وَ هُمْ يَعْلَمُوْنَ»[۱۰] رسيده كه آن حضرت فرمود:
اصرار اينست كه آدمى گناهى مرتكب شود و استغفار نكند و نفس خود را براى توبه از آن گناه آماده نسازد اين اصرار بر گناه است.
ميگويم احتمال دارد كه مراد از استغفار در اينجا توبه باشد چنانكه در بعضى از روايات چنين است بنابر اين جمله «و نفس خود را براى توبه آماده سازد» عطف تفسيرى خواهد بود، و ممكن است بمعناى دعا براى آمرزش آن گناه باشد كه در اين صورت اصرار بر گناه دو شرط خواهد داشت يكى عدم استغفار و ديگرى عدم توبه، و در اين صورت اگر يكى از اين دو شرط موجود باشد بنده مصر بر گناه نخواهد بود، و اى كاش چنين بود، ولى جماعتى بعدم كفايت استغفار فتوا دادهاند، و عزم بر ترك را كه ارتكاب دوباره جرم خلاف آن عزم است، را شرط مىدانند.
ديگر از عوامليكه صغيره را در زمره كبائر قرار مىدهد سرور و خوشحالى از گناه صغيره و آن را نعمتى پنداشتن است و اين در صورتى است كه فاعل به گناه بودن آن عمل عالم باشد، و لكن اگر باين مطلب كه اين عمل از جمله معاصى است جاهل بوده و در جهلش مقصر نباشد و خوشحالى و سرورش از انجام آن عمل بدين خاطر باشد كه آن را كارى نيك و موجب تقرب بخدا مىپنداشته گمان نميكنم كه اين سرور و خوشحالى سبب شود كه حتى آن عمل از جمله گناهان صغيره باشد و ممكن است كه براى او از جمله محرمات هم بحساب نيايد بلكه در بعضى از موارد امكان دارد كه بواسطه اين سرور پاداش هم باو داده شود.
خلاصه كلام آنكه سرور و شادمانى بواسطه تمكن و دست يابى به گناه صغيره، آن گناه را در زمره كبائر در مىآورد و لذا بر مؤمن لازم است كه بر گناهان خود افسوس خورد و بر آنها متأسف باشد و از اينكه بانجام عملى كه موجب دورى او از رضاء حضرت حق گشته مبتلا شده خود را در معصيت بداند. عامل ديگر اظهار گناه است زيرا اين عمل خود كفران نعمت سرّ و پوشيده داشتن گناه از جانب حق تعالى است. و گاه مىشود كه باعث تحريك ديگران بانجام گناه مىشود بلكه گاهى خود وسيله براى سرور و شادمانى بگناه مىشود، گذشته از اينها، مجرد اظهار گناه ملازم با هتك نواميس الهى است گر چه هيچيك از آنچه كه ذكر شد در آن نباشد، در كافى از امام رضا عليه السّلام رسيده كه آن حضرت از رسولخدا صلّى اللّه عليه و آله روايت نموده كه پيامبر فرمود:
آن كس كه كار نيكى كند و آن را پنهان دارد ثوابش هفتاد برابر خواهد بود، و آن كس كه عمل زشتى انجام دهد و آن را آشكار سازد خوار و ذليل است، و آن كس كه گناه كند و پوشيده بدارد آن گناه بر او بخشيده خواهد شد.
بلى، اينجا يك مطلب هست و آن اينكه گاه مىشود كه اظهار گناه در بعضى از موارد بسيار بر نفس آدمى گران مىآيد و انسان با تأسف و افسوس و بزرگ شمردن گناه آن را اظهار ميكند، اين حكمش حكم سابق نيست، ولى يك امر ذوقى است كه تعبد بآن بما نرسيده، بلكه آنچه از شرع بدست مىآيد خلاف اين است، و احوط ترك اين عمل است مگر آنجا كه بنده در مقام علاج آن عمل زشت بر آيد و يا از عالمى استفتاء كند و يا اينكه اين عمل را سبب كمال نفس ببيند، در اين موارد گمان ميكنم اشكالى نداشته باشد، چنانكه براى بعضى از مؤمنين در استعلاج از ائمه عليهم السّلام و از بعضى از علماء اين مسئله پيش آمده و آنان از اين عمل، نهى ننمودهاند، ولى بايد بدانى كه اين مطلب تنها در اظهار معاصى بخصوص و بعينه هست، و اما اظهار تقصير و گناه كارى بطور عموم باينكه آدمى نزد ديگران گناهانش را بسيار بداند و از آنها اظهار تأسف و اندوه كند اين شيوه اكابر و بزرگان دين است كه خود را اهل معصيت و تقصير مىدانند خصوصا در نوشتههاى خود، بطوريكه القابى مثل مذنب و جانى از القاب مؤمن در نوشتهها و نامههايش ميباشد و اين بالنسبه بمردم است و اما بالنسبه به پروردگار در اظهار تأسف و افسوس و طلب رحمت و بخشش و ياد آورى نعمت مهلت دادن پروردگار و پوشيده داشتن گناه و مغفرت او بلكه اقرار و اعتراف بگناه و قلت حياء از اعظم وجوه مناجات بنده با مولا است و براى آن اثر زيادى در قبول توبه انسان و روشنائى دل ميباشد و كاملين از اولياء حسنات خود را بگونهايكه كذب صريح نباشد از جمله سيئات مىشمارند، و حتى شيوه جماعتى از بزرگان بر اين بوده كه از عبادات و اعمال و مجاهدات خود تعبير به «وزر» «گناه» مينمودند، و وجه اين عمل اينست كه عظمت امر بگونهاى است كه محتمل را محقق در انظار مىسازد و بلكه گاهى غير محقق را مثل محقق قرار مىدهد، معروف است كه مار گزيده از ريسمان هم مىترسد با اينكه مىداند كه ريسمان نميگزد، و شايد آنچه در اخبار وارد شده كه از تماميت اخلاق حسنه اينست كه انسان همه را از خود پرهيزگارتر بداند از همين باب باشد.
انا للّه و انا إليه راجعون از مصيبت غفلت و عجب و خود پسندى و ناز و كرشمهايكه در ما هست و جميع احوال و حالات و حركات و سكنات ما گواه بر آن است، و از شرور و بدىهاى نفس خود و غرور نسبت بذات اقدس حق، باو شكايت ميبريم كه غرور است كه ما را نسبت به ذات اقدس او اين گونه مغرور ساخته و تنها بايد از او استمداد نمود و كمك خواست.عامل ديگر اينست كه گناه از كسى صادر شود كه سمت پيشوائى دارد مثل علماء و بعضى از مردم كه به قدس و تقوى معروف شدهاند، زيرا گناه صغيره اينها چه بسا سبب شود كه عوام از مردم مرتكب گناهان كبيره گردند و اين در صورتى است كه ارتكاب گناه در معرض ديد مردم باشد، گر چه خود علم بنفسه قبح مخالفت را از بعضى وجوه افزون ميكند ،
ولى آنچه در اينجا بدان توجه شده همان جهت اقتداء عوام باو است، و لذا عالم دو وظيفه دارد يكى ترك گناه و ديگر اينكه اگر بگناه مبتلا شد آن را پوشيده بدارد.
از عواملى كه در محو آثار گناهان مؤثر است انجام حسنات و كارهاى نيك پس از ارتكاب گناه است بخصوص خوف، و گريه و صدقات، و از همه مؤثرتر محبت در راه خدا بخصوص محبت محمد و آل محمد صلّى اللّه عليه و آله و پس از آن محبت شيعيان و مواليان آن بزرگواران است.
و مؤمن اگر باين وسيلهها هم متوسل نشود خدا از راههاى ديگر گناهانش را مىآمرزد مثل اينكه او را در جان و اهل و مال و جاهش به مصيبتهائى گرفتار مىسازد و آن را كفاره گناهانش قرار مىدهد.
چنانكه در بعضى از احاديث قدسى رسيده كه ذات اقدس حق مىفرمايد:
اهل معصيتم را هم از رحمتم نا اميد نساختهام اگر توبه کنند من حبيب آنها هستم و اگر بيمار شوند من طبيب آنهايم و اگر توبه نكنند بمصيبتها و بلاهها آنها را گرفتار سازم.[۱۱]
و در همين باب رسيده كه هر گرفتارى و ناراحتى كه بسراغ انسان مىآيد حتى درد سر، و يا پاى انسان كه بسنگ بخورد، اثر گناهانش هست، بنابر اين بلاها هم همهاش براى مؤمن رحمت است و سزاوار است كه او از آنها استقبال كند چنانكه در روايات است كه ذات اقدس حق خطاب به يكى از انبياء خود فرمود هر گاه ديدى كه فقر بتو روى آورد بگو مرحبا به شعار صالحان، و آنگاه كه ديدى ثروت متوجهت گشته بگو اين گناهى است كه خدا خواسته زود مرا به عقوبتش گرفتار سازد، و با اين بيان بلاها و مصائب دنيا براى بندگان صالح خدا از نعمتهاى او است هم چنانكه نعمتهاى دنيائى از جهتى براى آنها از عقوبتها است.
و اما علاج اصرار بر گناه، و دواء براى دستيابى به توبه، نياز به تحصيل اسباب آن دارد و آن عبارت است از علم و ذكر و مجاهدت با عمل، اما علم باينستكه بداند كه آنچه بهتر و پايدارتر است آن سراى آخرت است و گناهان موجب شقاوتى بس بزرگ براى او در دنيا و آخرت خواهد بود و آنچه كه انسان را از اين شقاوت عظمى نجات ميبخشد و محبت حضرت حق تعالى را كسب ميكند و آدمى را بجوار حضرت ذو الجلال و لقاء او ميرساند توبه است و لذت لقاء اللّه همان لذتى است كه نه چشمى ديده و نه گوشى شنيده و نه به قلب احدى خطور نموده است.
از اينكه بگذريم بايد دانست كه علم با غفلت نفعى بحال آدمى ندارد مگر اينكه انسان متذكر شود و علامت فكر نافع اينست كه آن فكر در تغيير و تحول احوال آدمى اثر بگذارد و در عواقب سوئى كه بخاطر تفريط و زياده روى در منافع زودرس دنيائى در انتظارش هست او را بتفكر وا دارد، مثلا اگر بمؤمنى ناسزائى گفته بايد بداند كه اين ناسزا براى او در آخرت عذابى بدنبال خواهد داشت عذابى كه قابل قياس با عذابهاى دنيائى نيست و اين علم تنها با غفلت از آن فايدهاى نخواهد داشت مگر اينكه ذكر و ياد آورى بدنبال داشته باشد و ذكر هم نميتواند فايده زيادى داشته باشد مگر اينكه اين ياد آورى و تذكر آن سوء عاقبت و آن سرانجام شوم كه در انتظارش هست دائمى گردد تا اينكه در حالش تغييرى بوجود آورد مثل اينكه اگر به سلطانى در غيابش ناسزائى گفته باشد و بفهمد اين ماجرا به سلطان رسيده و سلطان او را براى عقوبت احضار نمايد، چنين كسى حالش چگونه خواهد بود؟ مدام در فكر اين است كه سلطان بر سر او چه خواهد آورد و چه مجازاتى در انتظار او است و چگونه چنين كسى دائما در غم و اندوه است و خود را ملامت ميكند و هر گاه صحنه مجازات را بخاطر آورد كه سلطان به جلادان دستور دهد كه او را بگيرند و زبانش را از كام بيرون كشند چگونه حزن و اندوهش افزون مىشود، و عقوبتى در عالم نيست مگر اينكه او براى خود آن را آماده ميبيند و از تصور آن درد ميكشد و متألم ميشود حتى گاه ديده شده كه شخص جانى از شدت ترس قبل از تحمل عقوبت تلف شده و يا اينكه ديوانه شده است، و لذا است كه گفتهاند فكر كامل صحيح گاه مىشود كه از خود آنچه كه انسان درباره آن مىانديشد در قلب اثر بيشترى دارد.
و خلاصه هر گاه انسان در عظمت و بزرگى امر آخرت بينديشد و لذات بهشت با انواع و اقسام آن و بهجت و سرور و كرامتش را تصور كند، و از آن طرف حسرت محروم شدن از اينها، و الم و درد و رنج عذاب آخرت و وقوع آن را بر نفس خود در نظر آورد همين تفكر و انديشيدن لا محاله اثرى بجاى ميگذارد كه آن اثر در تكميل توبهاش مؤثر خواهد بود و براى كسانيكه در ابتداى راه هستند فكر درباره مرگ و شدت و سكرات آن و ناراحتى و حرارت و درد و رنج هنگام مفارقت روح از بدن، و حسرت آدمى در آن حال و جدائى او از جميع آنچه كه بآنها دل بسته و همه كسانيكه با آنها انس گرفته و وحشت و تاريكى قبر و غربت آدمى در گور بسيار مؤثر است شاعر عرب ميگويد:
و في ذكر هول الموت و القبر و البلا
عن اللّهو و اللّذّات للمرء زاجر
ترجمه: و در ياد آورى هول و هراس مرگ و قبر و پوسيدن بدن در گور عاملى نهفته است كه آدمى را از لهو و لعب و لذات دنيائى باز مىدارد.
و من خود بعضى از مستمعين را ديدم كه هنگام مذاكره در احوال مرگ و مردگان، ظرف چند روز عقلش را از دست داد بنحويكه بمعالجه نياز پيدا كرد و لذا او را از حضور در آن مجلس و فكر درباره مرگ منع نمودم و دستور دادم كه در رحمت خدا و بىكرانگى درياى عفو و بخشش او بينديشد و اخباريكه در مورد مرگ صالحان، و لذت آنچه كه اولياء خدا با مرگ بآن رسيدهاند و شوقى كه آنها به لقاء حضرت ذو الجلال و كرامات او داشتهاند را از نظر بگذراند، تا از آن حالى كه در آن است بهبودى حاصل كند.
و خلاصه كلام آنكه آدمى اگر بدين ترتيب كه ذكر شد در عواقب احوال خود بينديشد كمترين اثرى كه در وجود او خواهد داشت، بريدن او از گناهان است. و اما اينكه ميبينيم در اكثر مردم چنين اثرى نميگذارد بدان خاطر است كه آنها از ياد مرگ و قبر غافل هستند و اگر هم دچار عارضهاى شوند و مرگ را بخاطر آورند فورا خود را از ياد مرگ بامر ديگرى مشغول ميسازند.
ولى بزرگان چنين نبودند بلكه مرتب بگور خود سر مىزدند و در آن مىخوابيدند و خود را بآنچه كه اشقياء در گور خطاب مىشوند مخاطب مىساختند تا اين عمل مانع اين شود كه آنها بدون تهيه اسباب سفر آخرت باين منزل وارد شوند، و شيوه بعضى از آنها اين بود كه براى خود قبرى آماده ساخته بود و مىآمد و در آن مىخوابيد بعد اين آيه شريفه را كه زبان حال آدميان، پس از مرگ است تلاوت مينمود و ميگفت:
«رَبّ ارْجِعُونِ . لَعَلِّي أَعْمَلُ صَالِحًا فِيمَا تَرَكْتُ »[۱۲] ، خدايا مرا برگردان اميد است كه ديگر كارهايم نيك و پسنديده باشد.
بعد خطاب بخود ميگفت: فلانى برخيز پروردگارت تو را برگرداند پس در انجام اعمال صالح همت گمار قبل از اينكه روزى بيايد كه هر چه آرزوى بازگشت بدنيا كنى بدان دست نيابى. و با جديت و كوشش بيشتر به عبادت مىپرداخت.
و شنيدهام كه علامه اشرفى مازندرانى آتش زيادى برمىافروخت و دستور ميداد كه او را به ريسمانى ببندند و بسوى آتش كشند و درد و رنج آتش دنيا را بخود مىچشاند.
و از كسانيكه به بيت المقدس مشرف شدهاند حكايت شده كه عبادى در آنجا هستند كه زنجيرها را از كتف خود عبور داده و از پشت خود خارج ساختهاند و آن را به ستون بسته و به عبادت اشتغال دارند.
و اگر آدمى بخواهد كه تفكر در اين مسائل، در او تأثير بگذارد بايد در اين راه مبالغه كند مثلا سكرات مرگ و قبر و پوسيدگى بدن در گور را براى خود تصور كند، و طراوت فعلى صورتش را ببيند و با چشم خيال در قبرش بنگرد كه چگونه قبر اين چهره زيبا را زشت ساخته حدقههاى چشم بر گونهها جارى شده و گوشتهاى بدن سوراخ سوراخ گشته، موهايش پوسيده، آنچنان اين چهره زشت و كريه گرديده كه آدمى از مشاهده آن وحشت ميكند و هر بينندهاى منزجر مىشود، و بعد مفاجات و ناگهان رسيدن مرگ و مرض را بخاطر آورد، چه بسيار كسانى كه شب صحيح و سالم به بستر رفتند و صبح جنازه آنها از بستر برداشته شد و چه بسا كسانيكه شب سالم بخواب رفتند و صبح بيمار برخواستند و چه بسا بيماريكه هر چه بمعالجه مىپردازد و باميد بهبودى درد ميكشد بمرگ نزديكتر مىشود و فراق و جدائى از دوستان را نزديكتر مشاهده ميكند تا آنجا كه حتى فرزندانش هم فراموشش مىشود و در حالتى قرار ميگيرد و وحشت و ترسى بر او عارض مىشود كه زبان را ياراى گفتن آن نيست و به چنان وضع ناخوشايندى گرفتار شود كه بيانش ممكن نيست و در شرايطى ديده از جهان فرو ميبندد كه دستش از همه جا و همه چيز كوتاه است و آنان كه گرد او گرفتهاند نه ميتوانند نفعى به او رسانند و نه آنچه را كه بر سرش مىآيد از او دور سازند.
هر يك از ما بايد بداند كه جامعه انسانى بمنزله كاروانى است كه ساربان آن بآهنگ خرابى و ويرانى اين دنيا اشترانش را ميراند و منادى آنان را بمرگ فرا ميخواند.
آگاه باشيد كه دنيا پيمان شكنى مكار است كه هر روز شوئى براى خود گيرد و در هر شبى اهلى را بقتل رساند و در هر ساعتى جمعى را پريشان سازد و چه بسيار كسانى از پيشينيان بودند كه باين دنيا دل بستند و به فخر و مباهات بآن پرداختند ولى همه آنها را درهم كوبيد و روانه دوزخشان ساخت، كجاست آنكه مال و ثروت دنيا را جمع كرد و در حفظ و حراست آنها بسيار كوشيد و از انفاق در راه خدا بخل ورزيد، كجاست آنكه مستىها نمود و لشگرها گرد آورد و بر منبرها بالا رفت، كجاست آنكه خانهها ساخت، و قصرها بالا برد، و مردمان را گرد آورد همه اينها چند روزى بيش نبود و عاقبت نهنگ مرگ آنها را در كام خود فرو برد.
و براى بريدن و دور شدن از معاصى همين تفكر در كيفيت مرگ مردمان صالح و افراد نابكار تو را كفايت ميكند و اگر بندهاى به انجام توبه موفق شد سزاوار است كه براى خود دفترى تهيه كند و هر آنچه كه از حقوق خدا از عبادات و ساير فرائض متوجه او ميشود و آنچه را كه ميبايست از آن اجتناب كند در آن بنويسد.
هم چنين حقوق مردم را از مال و آبرو و ساير حقوق آنها كه مربوط بهاو مىشود ثبت كند، بعد براى هر يك از اعضاء و جوارح بدن خود از قلب و گوش و چشم و زبان و ذائقه و شامه و دست و پا و شكم و ساير اعضاء، صفحهاى مشخص سازد، بعد اقسام طاعات را از نماز و زكات و خمس و روزه و حج و امر بمعروف و نهى از منكر و عهد و سوگند و نذر و كفارات و جواب سلام بلكه همه تحيتها حتى گفتن «يرحمك - اللّه» به كسيكه عطسه ميكند و از حمد و صلوات غفلت نميكند، و صله - ارحام و بر و نيكى به پدر و مادر و اداء حقوق برادران كه بسيار است و در حديث آمده كه خدا بچيزى افضل و برتر از اداء حق مؤمن پرستيده نشده است، و نفقه زوجه و مملوك و ساير حقوق آنها و نفقه و خرجى نزديكانش اگر آنها تهيدست هستند و او ثروتمند و نفقه حيواناتى كه در اختيار گرفته، و تقدير معيشت بدون اسراف و بخل و طلب حلال، و رفع ضرر از نفس و مال و ازدواج در صورت ترس از وقوع در حرام بدون آن و راستى در گفتار و گفته شده در كردار نيز، و اداء امانت به نيك و بد و مؤمن و فاجر و وفاء بعهد و وعده، و صرف نعمتهاى خدا در آن مواردى كه براى آن آفريده شده و سجده هنگام تلاوت عزائم و استماع آن و بلكه سماع آن نيز، همه اينها از واجبات عينى است.
و اما واجبات كفائى مثل جهاد و امر بمعروف و نهى از منكر و فتوا و قضاء در صورت نياز جامعه به اينها و وسيله نجات كسى را كه مشرف بهلاكت است فراهم نمودن و كسى را كه فرياد رسى مىطلبد در صورت قدرت پاسخ گفتن، و اطعام گرسنگان بر آن كس كه توانائى دارد در صورتيكه صدقات واجبه آن را كفايت نكند و تحمل شهادات در صورت عدم تعين آن بر او، و الا كه در اين صورت واجب عينى خواهد بود، همچنين تجهيز مردگان و غسل و دفن، و ساير ولايتهاى ديگر، و ابقاء ضروريات بقاء براى نوع، ميباشد.
سپس در طاعات قلبى تأمل كند كه آن نيز يا عينى است و يا كفائى، از جمله واجبات عينى قلبى، معرفت عقايد حقه واجبه و لو بطور اجمال و معرفت احكام شرعى و لو به تقليد از مجتهدى در هنگام عمل و معرفت اخلاق و آفات اعمال و توبه و شكر و صبر و خوف و رجاء و نيت و اخلاص و غير اينها از اعمال قلبى كه بر هر مكلف واجب است.
و از جمله واجبات كفائى قلبى، معرفت و آشنائى به علم كلام براى پديد آورندگان بدعت در دين و معرفت احكام شرعى زيادتر از آنچه بر هر كس واجب عينى است.
سپس به تفكر درباره معاصى و گناهان بپردازد زيرا گناهان بر چند قسم است يك قسم گناهانى است كه در اصل شرع حرام گشته مثل شرب خمر و زنا، و يك قسم بقصد و نيت است مثل خوردن بخاطر فربه شدن و خريد و فروش در راه كمك بمعصيت، قسم ديگر معاصى جوارح و اعضاى بدن، و يك قسم معاصى دل و هر يك از اينها يا كبيره است و يا صغيره، و در تعيين گناه كبيره هم در روايات و هم در فتاوا اختلاف زيادى است.
و شايد علت اين ابهام اين بوده كه انسان متقى از اكثر گناهان پرهيز كند، و در حديث صحيح[۸] رسيده كه گناه كبيره عبارت از گناهى است كه خدا وعده آتش بآن داده است، و در همان باب آمده كه هر كس از آنچه كه وعده آتش بر آن داده شده اجتناب كند گناهانش بخشيده خواهد شد اگر مؤمن باشد، و باز در روايتى ديگر شماره گناهان هفت تا دانسته شده كه قتل نفس بحرام، و عاق والدين، و خوردن ربا، و پس از هجرت بباديه برگشتن، و نسبت زنا به زنان پاك دامن دادن و اكل مال يتيم، و فرار از جنگ باشد، و در حديث حسن آمده كه كبائر در كتاب على هفت تا است، كفر بخدا، و قتل نفس، و عاق والدين، و خوردن ربا بعد از بينه و خوردن مال يتيم از روى ظلم و فرار از جنگ، و تعرب بعد از هجرت.
و امام رضا عليه السّلام در نامهايكه براى مأمون نوشت آن را سى و پنج عدد دانسته كه آخرينش اصرار بر صغاير است.
بعد در اصناف محرمات بنگر كه آنها نيز بسيار است يك قسم معاصى قلب است و يك قسم معاصى جوارح و اعضاء بدن، از معاصى قلب مىتوان از حسد هرگاه انسان آن را ظاهر سازد، و كينه، و نيت سوء درباره مؤمن داشتن، و سوء ظن نسبت بمسلمانان در غير محل آن، و محبت دشمنان خدا، و گفته شده محبت دنيا، و حب جاه و رياست، و عجب و ريا، و كبر، و حرص بيش از حد، و بر قضاء الهى خشمگين شدن، و غفلت از تكليف، و نفاق، و فرا گيرى علومى كه حرام است مثل كهانت و سحر براى عمل بآن، و بخل و ترس، و ايمن شدن از مكر خدا، و نااميدى از روح و رحمت حق، و جهل، مىتوان نام برد و همه اينها از معاصى قلب است، گر چه بعضى از آنها جزء كبائر و يا محرمات نيست و داخل در مكروهات هست، و معاصى كه مربوط بجوارح مىشود، مثل كبائريكه در بحث از گناهان كبيره و صغيره بيان داشتيم، و بدعت، و جلوگيرى از اينكه در مساجد نام خدا برده شود، و كوشش در ويرانى آن و سعى و كوشش در هر معصيتى و كتمان حق، و رشوه، و توقف در بلاد كفر با تمكن از خروج از آنجا، و مخالفت و دشمنى با رسول صلّى اللّه عليه و آله، و متابعت از غير راه مؤمنين، و استكبار از دعاء و هر عبادت ديگر، و راهزنى، و تحريف حقايق، و تكذيب آيات خدا، و اذيت و آزار پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و مؤمنين و اهانت بآنها بلكه اذيت و آزار حيوانات بدون اذن شارع، و اعراض و روى گردانيدن از آيات خدا و باطل دانستن آن، و تخلف از جهاد، و بلكه تخلف از بعضى از اقسام دفاع، و نشستن در مساجد در حال جنابت و حيض، و گذشتن از مسجد الحرام و مسجد النبى با اين حالت، و پوشيدن لباس ابريشم، و زينت به طلا براى مردان، جز آنچه در حال جنگ اجازه داده شده، و خوردن و آشاميدن در ظروف طلا و نقره بلكه تهيه اين چنين ظروفى، و ساختن آلات لهو و قمار، و تصوير موجودات صاحب روح، و احوط ترك داشتن اين صورتها است، و ساختن خانه براى خود نمائى و شهرت زياده بر آنچه كه مورد نياز است، بلكه براى فخر فروختن به همسايگان و مباهات ببرادران، و خوار شمردن فقير مسلمان، و تراشيدن صورت، و قمار، و شرط بندى در غير موارديكه استثناء شده و سرودن چيزى در هجاء مؤمن، و غزل سرائى بنام زنى معين كه بر او حلال نيست، و يا بنام پسر بچهاى بنابر احوط، و نوحه سرائى بباطل و استماع آن، و غناء و آواز با آهنگ لهو انگيز، و قيادت و مساحقه، و مباشرت دو زن بدون اينكه جامهاى بين آنها باشد، و اينكه زن آنچه را كه در خلوت بين او همسرش گذشته براى ديگران بيان كند و خود آرايى زن براى غير شوهر خود، و خروج از خانه بدون اجازه شوهر، و نگاه به اجنبى با قصد بد، حتى نگاه مرد به پسر بچه زيبا، و مسافحه و دست دادن با زن نامحرم، و التزام با آنها، و نگاه مرد به عورت برادر مسلمانش و زن به عورت زن ديگر، و نگاه بدرون خانه ديگران، و نشستن بر سفرهايكه بر سر آن سفره شراب نوشيده ميشود كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله شراب و آنكه درختش را غرس نموده و آنكه انگورش را فشرده و آن كس كه بياشامد و آنكه بفروشد و آنكه بخرد و آنكه از پول آن ارتزاق كند و آنكه آن را حمل كند و آنكه و آنچه بر او حمل شود همه را لعنت فرموده، هم چنين خورنده ربا و موكل و كاتب و شاهد آن را لعنت نموده است، و از امير المؤمنين على عليه السّلام رسيده كه فرمود:
بر حذر باش از اينكه، عشار (ده يك بگير) و يا شاعر، و يا شرطه و يا صاحب طنبور و طبل باشى.
و از جمله معاصى اخبار از غيب است بطور كلى براى غير نبى و يا وصى نبى، خواه به تنجيم يا كهانت يا قيافه يا رمل و يا هر وسيله ديگر باشد كه در حديث است كه از فرا گيرى نجوم بر حذر باشيد مگر آنچه كه بدان در دريا و خشكى راه پيدا ميكنيد زيرا كه نجوم آدمى را به كهانت ميكشاند، و منجم مثل كاهن است، و كاهن مثل ساحر و ساحر مثل كافر و كافر در آتش است و در حديث ديگر آمده كه هر كس كهانت كند و يا پيش كاهنى رود و از او استمداد جويد از دين محمد صلّى اللّه عليه و آله برائت جسته است.
ديگر از معاصى سحر و شعبده است و سحر عبارت از سخن يا نوشته يا قسمها و دعاها و امثال اينها است كه بواسطه آن ضررى متوجه ديگرى ميشود كه از جمله ميتوان بستن مرد را نسبت بهمسرش، و ايجاد دشمنى ميان آنها، و استخدام ملائكه و جن و فرود آوردن شياطين در كشف پنهانيها و علاج كسيكه غش نموده و استحضار شياطين، و يا آنها را در بدن كودك و يا زنى در آوردن، و كشف پنهانيها با اين كار، فرا گيرى اينها و آنچه شبيه اينها است و كسب از اين راه حرام است، مگر اينكه بدين خاطر اين علوم را فرا گيرد كه اگر كسى با اين اعمال خواست ادعاى نبوت كند و مردم را بفريبد او را رسوا سازد، هم چنين حل سحر با قرآن و يا مطلقا جايز است و در خبر حل سحر جايز دانسته شده و از عقد و بستن نهى شده است.
و از جمله معاصى غضب براى غير خدا، و حميت و عصبيت با اعمال آن، و تكبر و تجبر، و با تكبر راه رفتن، و بديگران فخر فروختن، و فحش و ناسزا گفتن، و خود را ستودن، و خودنمائى كردن، و سخن - چينى و گوش بآن فرا دادن، و اشاعه فواحش و زشتيها در ميان مؤمنين، و تجسس عيوب آنها، و بهتان و سعايت، و سب و لعن و طعن بدون استحقاق، و مكر و فريب، و غدر و غش و فريبكارى، مگر در موارديكه استثنا شده و غصب و بردن مال غير و خوردن آنچه را كه شارع حرام دانسته بلكه مطلق تصرف در اموريكه تصرف در آنها حرام است و بردن حقوق مسلمانان و ظلم و قساوت و جفاء و هر آنچه كه خدا و رسول صلّى اللّه عليه و آله از آن نهى نموده و ترك آداب و سنن نبوى بيكباره، و كمك بظالمين و كفر و گناه ميباشد.
اين اصول طاعات و معاصى است و انسان هر گاه اراده توبه كند ميبايست در اينها بنگرد و تأمل نمايد و يكى يكى را از نظر بگذراند بعد هر يك از اين اصول را به اعضاء و جوارح بدن تقسيم كند و براى هر عضوى واجبات و محرمات مربوط بآن عضو را در صفحهاى بنويسد، و در صفحه دو جدول رسم نمايد و در زير هر جدول دو جدول ديگر بكشد، بعد اوقات عمرش را از هنگام بلوغ تا زمان توبه بتفصيل بررسى كند و ببيند آيا در اين مدت واجبى از او فوت شده و يا بعمل حرامى مبتلا گشته و اگر چنين بوده هر يك را در ستون مخصوص به آن بنويسد، بعد ببيند آيا اين واجبى كه از او فوت شده و يا اين عمل حراميكه مرتكب گشته از حق اللّه بوده يا حق الناس، و باز هر كدام را در جدول مخصوص ثبت كند و بعد آنهايى را كه از حقوق الهى بوده ببيند آيا براى آن قضاء يا كفارهاى هست يا خير و اين را هم قيد كند، بعد در اموريكه بحقوق مردم مربوط ميشود بنگرد و ببيند آيا اداء آنها ممكن است يا جز استغفار و هديه اعمال نيك براى آنها، راه ديگرى ندارد اين را هم در جاى خود ثبت كند و بعد بجستجو بپردازد و آنچه را در كودكى در اموال مردم تصرف نموده، در صفحه جداگانه بنويسد و اگر ضمانت مالى از مسلمان يا ذمى بر گردن او است قيد نمايد و به رهائى ذمهاش از حقوق ديگران همت گمارد.
پس از انجام اين امور غسل توبه كند و بمكان خلوتى رود و ابتدا آنچه را كه سيد ابن طاووس در اقبال از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله براى تائب بيان داشته انجام دهد سپس به سجده رود و اگر بر خاكستر نشيند سزاوارتر است و خدا را باسماء حسنايش بخواند و بسيار از نامهاى جماليه پروردگار بر زبان آورد و آن را بگفتن يا ارحم الراحمين ختم كند، تا هفت مرتبه، سپس به گناهان خود اعتراف كند و تا آنجا كه ممكن است آنها را بشمارد، سپس از اينكه خدا باو اين قدر مهلت داده و باب توبه را بروى او گشوده خدا را حمد و سپاس گويد و بر محمد صلّى اللّه عليه و آله و آل او درود فرستد و در اين امر مبالغه كند پس از آن بر همه انبياء و پيامبران و ملائكه اللّه و جميع بندگان صالح خدا و همه مؤمنان درود فرستد، و براى فرج و عافيت و نصر و يارى امام زمانش حضرت صاحب الزمان ارواح العالمين فداه دعا كند پس از آن سرش را برهنه كند و خاك بر سرش بپاشد و در خاك بغلطد و چون زن فرزند از دست داده بگريد و در استغفار الحاح و اصرار نمايد و بگويد اى آنكه جواب دشمنترين آفريدهات را كه ابليس باشد دادى مرا در قبول توبهام جواب ده و در اتمام آن مرا موفق بدار چرا كه خير تماما بدست تو است و توئى كه هر چه بخواهى ميكنى، سپس بگويد يا كريم العفو و بگويد اى آنكه بديها را به نيكى بدل مىسازى بر محمد و آل او درود فرست و گناهان مرا بدو چندان آن از حسنات مبدل فرما، اى آنكه سحره فرعون را پذيرفتى بر محمد و آل او درود فرست و مرا بپذير، بعد بگويد بارالها اگر پيش از من مثل مرا پذيرفتهاى مرا هم بپذير اى آنكه سحره را پذيرفتى مرا بپذير، بارالها اگر تا بحال مثل مرا نپذيرفتهاى پس الان مرا و امثال مرا بپذير و اين ظهور ديگرى از درياى بيكران رحمتت باشد كه تا بحال در وجود نبوده، چرا كه رحمت تو هر چيز را فرا ميگيرد، و من چيزى هستم پس مرا از رحمتت بهرهمند ساز اى مهربانترين مهربانان، و اين جملات را سه بار تكرار كند و هر مرتبه آن را با صلوات و گفتن:
ما شاء اللّه لا حول و لا قوة الا باللّه العلى العظيم.ختم كند سپس تصميم بگيرد كه در آينده ديگر گرد گناه نگردد و از خدا در اين باره يارى طلبد و بكامل ساختن توبه آنگونه كه ذكرش گذشت بپردازد و نسبت بقبول توبهاش خوشبين باشد و در وفاء بتوبهاش پيوسته مراقبت كند و اگر احيانا گناهى را مرتكب شد دوباره توبه كند و اخبار رجاء و اميدوارى برحمت پروردگار را در نظر آورد و از رحمت خدا و قبول توبه مجدد مأيوس نگردد، كه ما دام كه بنده از توبه خسته نشده خدا او را از مغفرتش منع نميكند كه او بسيار توبه پذير و مهربان است، و هر چه گناهش بيشتر و بزرگتر است ميبايست كه در طلب مغفرت الحاح و اصرار بيشترى داشته باشد و توبه پدرش آدم را بخاطر بياورد كه بنا بر آنچه روايت شده دويست سال گريست.
يا توبه داود پيامبر عليه السّلام را در نظر آورد كه چهل روز سر از سجده بر نداشت بطوريكه پيشانى و زانوانش جراحت شد و از اشك چشمانش گياه روئيد و آن گياه را بآتش درون سوزانيد، آنگاه كه از شدت حزن آه ميكشيد، پس از توبهاش هم باز در بيابان ميرفت و بر نفس خود نوحه مىنمود و بر گناهانش اشك ميريخت و روايت شده كه هر گاه داود قصد اين كار را داشت سليمان دستور مىداد كه در ميان مردم ندا كنند كه هر كس ميل دارد نوحه داود را بر خويشتن بشنود بيايد، مردم ميآمدند، و گرد او جمع زيادى از انسان و وحوش جمع ميشدند او ابتدا به ثناء ذات اقدس حق مىپرداخت. سپس بهشت و دوزخ را ياد مىنمود و سپس از هول و هراس قيامت سخن ميگفت آنگاه شروع به نوحه كردن بر نفس خود مىنمود بنحويكه از مردم و وحوش جمع زيادى مىمردند سپس سليمان ميگفت اى پدر مستمعين را از هم پاشيدى و او شروع بدعا نمود در اين بين يكى از عباد فرياد بر مىآورد كه اى داود چه زود در طلب جزاء از خدايت بر آمدى كه داود مىافتاد و از حال ميرفت، سليمان تختى مىآورد و او را بهمان حال بخانه ميبرد و در ميان مردم منادى ندا ميكرد كه هر كس از او آشنائى با داود بوده تختى بياورد جنازه او را ببرد كه كسانيكه با او بودند ياد بهشت و جهنم آنها را كشته است، زن مىآمد و آشنايش را ميبرد و ميگفت اى كسيكه او را ياد آتش كشت، اى كسيكه ترس از دوزخ او را از پاى در آورد، و حال عارفان بخدا و به عظمت حضرت حقتعالى چنين بوده با اينكه خطاهايشان گناهى از گناهان ما نبوده، و آنها معصوم از ارتكاب گناه هستند، و خطاى آنها ترك اولىاى بيش نبوده است.
و باز بآن داستان جوان نبّاش تأسى جويد كه بنابر آنچه در تفسير صافى از مجالس از عبد الرحمن ابن غيم دوسى روايت نموده ميگويد:
روزى معاذ بر رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله وارد شد در حاليكه مىگريست و سلام كرد پيامبر جواب سلام گفت، و علت گريهاش را جويا شد معاذ گفت اى رسول خدا جوانى زيبا روى و با طراوت بر در ايستاده و هم چون زن فرزند مرده گريه ميكند و اجازه ورود مىطلبد.
حضرت فرمود: او را بياور، او را آورد، سلام كرد پيامبر جواب داد و فرمود: اى جوان علت گريه تو چيست، جوان گفت:
چگونه نگريم در حاليكه گناهانى مرتكب شدهام كه اگر خدا مرا بيكى از آنها باز خواست كند طعمه آتش خواهم گشت و ميبينم كه زود است كه آن روز فرا رسد و هيچ اميدى به عفو و بخشش آنها ندارم،
پيامبر فرمود:
آيا براى خدا شريكى قائل شدهاى؟
گفت: پناه ميبرم از اينكه براى خدايم شريك قائل شوم،
فرمود: آيا بحرام مؤمنى را كشتهاى؟
گفت: خير.
پيامبر فرمود:
اگر گناهانت باندازه سنگينى هفت زمين و درياها و ريگها و درختان و آنچه از آفريدهها در آنها است باشد خدا مىآمرزد
جوان گفت: گناه من از همه اينها بيشتر و بزرگتر است.
پيامبر فرمود:
اگر گناهانت مثل آسمانها و ستارگان و عرش و كرسى باشد خدا مىآمرزد
جوان گفت: از اينها هم بزرگتر است.
پيامبر نگاهى غضب آلود باو نموده و فرمود:
واى بر تو اى جوان آيا گناهان تو بزرگتر است يا پروردگار تو
جوان به رو بر زمين افتاد و گفت: منزه است خداى من هيچ چيز از پروردگار من بزرگتر نيست، پروردگار من از هر بزرگى بزرگتر است اى پيامبر خدا.
رسول خدا فرمود:
آيا گناه بزرگ را جز خداى بزرگ مىآمرزد؟
جوان گفت: نه بخدا اى رسول خدا، و سپس ساكت شد،
رسول خدا فرمود: آيا مىشود يكى از گناهانت را برايم بگوئى،
گفت بلى. من هفت سال بود كه نبش قبر ميكردم و مردگان را از گور خارج مىساختم و كفن آنها را بر ميگرفتم تا اينكه دخترى از انصار مرد او را بخاك سپردند چون شب شد آمدم و قبر را شكافته و آنچه از كفن بر او بود برگرفتم و او را عريان بر لب قبر رها كرده و باز گشتم، شيطان شروع به وسوسه نمود و آن دخترك را در چشم من زيبا نمود و سفيدى و فربهى بدن او را در نظرم مجسم ساخت و از اين وسوسه دست بر نداشت تا اينكه دوباره بازگشتم و با آن دختر هم بستر شدم و پس از عمل او را بهمان حال گذاشته و بازگشتم هنوز از آن مكان دور نشده بودم كه از پشت سر آوازى شنيدم كه ميگويد اى جوان واى بر تو از آن كس كه در روز حساب بين من و تو داورى كند، تو مرا از گور در آوردى و كفن مرا از من باز گرفتى و مرا برهنه و عريان ميان مردگان رها ساختى و كارى كردى كه با جنابت براى حساب بايد حاضر شوم، پس واى بجوانيت از آتش،
و من پس از اين بود كه دانستم بوى بهشت را نخواهم شنيد، حال تو اى رسول خدا چه ميبينى؟
پيامبر فرمود:
دور شو از من اى فاسق، مىترسم كه منهم بآتش تو بسوزم و چه نزديكى تو بآتش
و اين جملات را تكرار ميكرد و باو اشاره مىنمود تا جوان از او دور شد، جوان چون چنين ديد بخانه خود آمد و زاد و توشهاى براى خود برگرفت و به يكى از كوههاى اطراف مدينه رفت و بعبادت مشغول شد، پوستى بر تن نمود دو دست خود را بگردن بست و فرياد بر آورد كه بار الها اين بنده تو است كه دست بسته بنزد تو آمده، اى پروردگار من توئى آنكه مرا آفريدى و آنچه كه مىدانى از من سر زد خدايا اكنون از كرده خود پشيمانم، بخدمت پيامبرت رفتم او هم مرا از خود راند و خوف مرا بيشتر نمود تو را باسمت و جلالت و بزرگى سلطانت سوگند ميدهم كه اميدم را نااميد نسازى سيد من دعايم را باطل ننمائى و مرا از رحمت خود محروم نسازى و پيوسته اين سخنان بر لب داشت تا چهل روز بدين منوال گذشت، پس از چهل شبانه روز دستش را بسوى آسمان بلند نمود و گفت بار الها اگر حاجت مرا برآوردى و اگر دعاى مرا مستجاب نمودى و اگر گناه مرا بخشيدى به پيامبرت وحى فرما، و اگر كه آمرزيده نشدهام و مىخواهى مرا عقوبت كنى پس آتشى بفرست تا مرا بسوزاند، و يا مرا به عقوبتى گرفتار نما تا مرا هلاك سازد و از فضيحت و رسوائى روز قيامت مرا نجات ده.
ذات اقدس حق اين آيات را بر پيامبر نازل فرمود:
وَ الَّذينَ إِذا فَعَلُوا فاحِشَةً أَوْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ ذَكَرُوا اللَّهَ فَاسْتَغْفَرُوا لِذُنُوبِهِمْ وَ مَنْ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلاَّ اللَّهُ وَ لَمْ يُصِرُّوا عَلى ما فَعَلُوا وَ هُمْ يَعْلَمُون . أُوْلَئِكَ جَزَآؤُهُم مَّغْفِرَةٌ مِّن رَّبِّهِمْ وَجَنَّاتٌ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا وَنِعْمَ أَجْرُ الْعَامِلِينَ. [۱۴]
ترجمه: و كسانيكه چون عمل زشتى انجام دهند و بر خويشتن ستم روا دارند خدا را ياد آورند و براى گناهان خويش آمرزش طلبند و جز خدا چه كسى است كه گناهان را بيامرزد - آنان كسانى هستند كه بر گناهى كه مرتكب شدند با علم بگناه بودن آن اصرار نورزند. اينانند كه پاداششان آمرزشى از خدايشان است و بهشتهائى كه نهرها از زير آن روان است، جاويد در آن بهشتها خواهند بود و چه نيكو است اجر عمل كنندگان.
و به پيامبر خطاب فرمود كه اى محمد بنده ما براى توبه نزد تو آمد تو او را از خود راندى او بكجا برود و به كه روى آورد و از كه بخواهد كه گناهانش را بيامرزد، پس از نزول اين آيه، پيامبر در حالى كه تبسمى بر لب داشت اين آيات را تلاوت نمود و رو باصحاب نموده و فرمود كيست كه محل آن جوان را بما نشان دهد، معاذ گفت شنيدهام كه در فلان محل است پيامبر و اصحاب براه افتادند تا بآن كوه رسيدند، در جستجوى او از كوه بالا رفتند ناگهان چشمشان بآن جوان افتاد كه بين دو صخره ايستاده در حاليكه دستهايش را بگردن بسته و صورتش سياه شده و از شدت گريه پلكى به چشمانش نمانده و ميگويد اى سيد من تو آفرينش مرا نيكو ساختى و چهرهام را زيبا نمودى كاش مىدانستم عاقبت كارم چه خواهد شد آيا مرا در آتش خواهى افكند تا مرا بسوزاند و يا در جوار خود مرا جاى خواهى داد، بارالها تو بسيار بمن نيكى نمودى و نعمتهاى بسيارى بمن عنايت كردى كاش مىدانستم سر انجام من چه خواهد شد، آيا ببهشت دعوت مىشوم و يا بآتش رانده خواهم شد، بارالها گناهانم از آسمانها و زمين و از كرسى واسع تو و از عرش عظيم تو بزرگتر است، كاش مىدانستم آيا گناهان مرا مىآمرزى، يا اينكه مرا بواسطه آنها در قيامت رسوا و مفتضح خواهى ساخت پيوسته اين سخنان بر لب داشت در حالى كه خاك بر سر خود مىپاشيد، درندگان گرد او را گرفته بودند و پرندگان بر سرش سايه داشتند و از گريه او گريه ميكردند
رسول خدا نزديك شد، و دو دستش را از گردنش باز نمود و خاكها را از سر و روى او پاك كرد و فرمود بشارت باد تورا كه تو از آزاد شدگان از آتش هستى سپس رو باصحاب خود نموده و فرمود گناهان خود را همچون بهلول تدارك كنيد، سپس آياتى را كه نازل شده بود تلاوت فرمود و او را ببهشت بشارت داد.
خاتمه.
بدان كه آنچه از اخبار ما فهميده ميشود اينست كه با طهارت بودن در جميع اوقات مستحب است بخصوص براى طالبان علم، و اگر امر چنين باشد ديگر وجهى براى احتياط در وضوئى كه براى تحصيل طهارت قبل از وقت نماز گرفته ميشود نخواهد بود گر چه غرض او از اين طهارت اين باشد كه با اين طهارت پس از رسيدن وقت نماز بخواند، زيرا آنچه كه او را بگرفتن وضو وا داشته امرى است كه از نظر شرع راجح و پسنديده است، گر چه آنچه كه داعى او بر اين امر بوده امرى غير قربى باشد. و گمان من اينست كه اين احتياط بطور مطلق راجح نيست، زيرا سبب ميشود كه اكثرا انسان در سفر نمازش را با تيمم بخواند. و اين عمل مستحب كه پيوسته با طهارت بودن باشد را ترك نمايد. در حالى كه در اخبار سفارش زيادى در اين مورد شده مثل اينكه وارد شده كه هر كس حدثى از او سر بزند و وضو نگيرد بر من جفا نموده و آن كس كه وضو بگيرد و دو ركعت نماز نخواند بر من جفا نموده و هر كس اين دو ركعت نماز را بخواند و پس از آن مرا نخواند مرا جفا نموده و آن كس كه وضو بگيرد و دو ركعت نماز بجاى آورد، و پس از سلام نماز مرا بخواند و من دعايش را جواب نگويم من بر او جفا نمودهام و من خدائى جفا كار نيستم. و لذا يكى از مشايخ ما قدس اللّه - سره و جزاه عنى خير جزاء المعلمين المربين. مرا به عمل بمضمون اين روايت سفارش مىفرمود و ميگفت پس از اين دو ركعت نماز به سجده رويد و از خدا بخواهيد كه محبت و معرفت خودش را نصيب شما فرمايد.
۱. مقصود عارف كامل خواجه عبد اللّه انصارى مروى است كه نسبش به - ابو ايوب انصارى صحابى مشهور ميرسد او صاحب تأليفات و حافظ احاديث زيادى است متوفى سنه ۴۸۱ ه از تأليفات او يكى كتاب «منازل السايرين الى الحق» و ديگرى مناجات نامهاى بزبان فارسى است، و آنچه در بالا از او نقل مىشود از همين كتاب منازل السايرين است كه عارف نامدار كمال الدين مولى عبد الرزاق كاشانى صاحب تأويل الايات و اصطلاحات العرفاء و شرح فصوص الحكم متوفى ۸۸۷ آن را شرح نموده است.
۲. قصص.آیه ۸۸
۳. نساء.آیه ۷۹
۴. نساء.آیه ۷۸
۵. در كافى باب «استغفار از گناه» از زيد شحام از امام صادق (ع) روايت شده كه آن حضرت فرمود: «كان رسول اللّه يتوب إلى اللّه عز و جل في كل يوم سبعين مرة»
و در باب «نادر» در روايتى آمده است كه رسول خدا در هر شب و روز صد مرتبه بسوى خدا توبه مىنمود و استغفار مىكرد.
۶. نساء .آیه ۳۱
۷. شورى .آیه ۳۷
۸. كافى باب الكبائر
۹. كافى باب الكبائر
۱۰. آل عمران.آیه ۱۳۵
۱۱. َ قَالَ سُبْحَانَهُ أَهْلُ طَاعَتِي فِي ضِيَافَتِي وَ أَهْلُ شُكْرِي فِي زِيَادَتِي وَ أَهْلُ ذِكْرِي فِي نِعْمَتِي وَ أَهْلُ مَعْصِيَتِي لَا أُويِسُهُمْ مِنْ رَحْمَتِي إِنْ تَابُوا فَأَنَا حَبِيبُهُمْ وَ إِنْ دَعَوْا فَأَنَا مُجِيبُهُمْ وَ إِنْ مَرِضُوا فَأَنَا طَبِيبُهُمْ أُدَاوِيهِمْ بِالْمِحَنِ وَ الْمَصَائِبِ لِأُطَهِّرَهُمْ مِنَ الذُّنُوبِ وَ الْمَعَايِبِ.(بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج۷۴، ص: ۱۸) .
۱۲. مؤمنون.آیه ۹۹ و۱۰۰
۱۳. كافى باب الكبائر
۱۴. آل عمران ۱۳۶ - ۱۳۵