خداى متعال مىفرمايد:«أ فلا يتدبرون القرآن أم على قلوب أقفالها»[۱] ،چرا در قرآن انديشه نمىكنند، يا بر دلهاشان قلفهايى است. كسى كه در قرآن تدبر و انديشه مىكند بايد به اندازه تدبرش معنى كلام و بزرگى آن و عظمت گوينده را فهميده، و در هنگام قرائت با حضور قلب بوده و در آن انديشه نمايد، منظور از كلام را بفهمد و موانع فهم را از بين ببرد، احكام و مواعظ آن را مخصوص خود بداند تا از كلام الهى تأثير پذيرد، تا آنگاه انديشه و درك او بيشتر شده و به عوالم زيبا و مقامات بالايى برسد. رعايت بعضى از امور مذكور لازم بوده و رعايت بعضى از آنها واجب نيست، گرچه خيلى مفيد و سودمند است.
منظور از فهميدن معناى كلام خدا اين است كه اجمالا بداند كه كنه قرآن از انوار خدا بوده و در عالمها مظاهرى دارد كه اين مظاهر نيز تأثيراتى دارد. در عوالم آخرت صورتى مانند صورت پيامبران، فرشتگان و بندگان صالح خدا داشته، در اين شكل سخن گفته، در پيشگاه خداوند شفاعت كرده و شفاعت او قبول مىشود و شافعى است پذيرفته شده و راستگوئى است كه تصديق شده است. در حقيقت جلوهاى از جلوههاى خداى بزرگ است. مطالبى كه درباره قرآن گفتيم همگى برگرفته از روايات اهل بيت عليهم السّلام بود، كسانى كه متولى قرآن بوده و از آن جدا نمىشوند. هر چيزى در قرآن بيان شده، و دانش آنچه بوده و خواهد بود، در آن است، و نورى است كه خداوند بوسيله آن كسانى را كه پيرو خوشنوديش باشند به راههاى سلامتى راهنمايى نموده، و با اذن خود آنان را از تاريكيها خارج و به راه راست هدايت مىكند، حتى حقيقت آن در بعضى از عوالم با حقيقت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و جانشينان پاك او يكى است. چنانچه اين فرمايش امير المؤمنين عليه السّلام:«انا القرآن الناطق، من قرآن ناطق هستم.»
از اين مطلب پرده برمىدارد.
تمام كلام اين كه قرآن حقيقتى دارد. و حقيقت او بگونهاى است كه اين علوم به كنه شناخت آن نمىرسد. و او چنان است كه خداى متعال فرموده است: «جز دست پاكان به آن نمىرسد.»[۲]درك حقيقت قرآن ملازم با شناخت عظمت آن و شناخت عظمت آن ملازم با درك عظمت گوينده آن است، بنابراين كسى كه آن را بدينگونه شناخت، بايد هنگام تلاوت آن حضور قلب داشته و هنگام قرائت، سعى كند در آن تدبر كرده و سعى كند منظور سخن، اشارات و نكات قرآن را بفهمد. و بدين ترتيب به علم مبدأ و معاد - كه همان علم به خدا، فرشتگان، كتابهاى او و روز قيامت و شناخت حقيقت اشيا مىباشد. - كه در قرآن هست دست يابد. از امير المؤمنين عليه السّلام روايت شده است كه فرمودند:
اسرارى كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم با من در ميان مىگذاشت از مردم نمىپوشاندم و فقط در جايى آن را كتمان مىكردم كه كسى كه توان فهم كتاب خدا را داشته باشد نمىيافتم.
اكنون بد نيست نمونهاى از تدبر و فهميدن قرآن بيان كنيم تا براى كسانى كه مىخواهند به اين امر بپردازند، مفيد باشد: وقتى انسان در سوره واقعه مىخواند:«أ فرأيتم الماء الّذي تشربون» [۳] ،آيا آبى را كه مىآشاميد، ديديد؟ مىتواند فكر خود را محدود به مزه آب نكند و درباره مطالب مختلفى پيرامون آن بينديشد. از جمله درباره بوجود آمدن تمام اشياء از آن بينديشد. مثلا فكر كند كه آب چگونه در اشكال گوناگون دانه، گياه، حيوان و انسان يافت مىشود. آنگاه درباره اجزاى انسان فكر كند، اجزاى ظاهرى مانند گوشت و استخوان و... چشم و گوش و... نيروها و اخلاق عالى و اخلاق رذيله و آثار آن در دنيا و آخرت، تا نوبت به تفكر درباره مراتب عقلهاى خود رسيده و در مورد عقل مستفاد فكر كند و ببيند كه گويا عالم مستقلى در مقابل اين عالم است و گويا عالم كوچكى است و حتى آن را عالم بزرگى ببيند. آنگاه در تفكر خود به مبدأ آب باز گشته و همانگونه كه در قرآن است، بفهمد آب از آثار رحمت خداوند بوده و نيز بفهمد كه رحمت از صفات خداوند است. و بدين ترتيب آب را نعمتى از نعمتهاى خداوند بداند.
اين نوع از تدبر از چيزيهايى است كه علم مكاشفه با آن آغاز مىشود و اگر كسى كه تدبر مىكند، فكر خود را غرق در اين مطلب كند شايد چيزى ببيند كه اين فرمايش امام صادق عليه السّلام:
چيزى نديدم، مگر اين كه قبل و همراه و بعد از او خداوند را ديدم.
را تصديق نمايد.
و اگر خواننده قرآن در اين موارد نيز تدبر نمايد قرآن را بهتر خواهد فهميد:
[الف -] انديشيدن درباره حالات پيامبران كه با توجه به نزديكى آنان به خداوند و داشتن مقام بالايى نزد او چرا اين همه گرفتار بلاها و مصيبتها بودند، مصيبتهايى مانند فقر، بيمارى و اذيت مردم از قبيل دروغگو خواندن، تهمت، دشنام، كتك زدن و كشتن. و فكر كند كه خدا چگونه آنان را با بلاها و محنتها تربيت نمود تا جايى كه سرور پيامبران صلّى اللّه عليه و آله و سلّم با اين كه حبيب خدا بود، فرمود:
هيچ پيامبرى مانند من اذيّت نشد.
و درباره هر كدام از اين مطالب بينديش تا موارد زير را از آن بفهمى.
[۱ -] بزرگى خداوند متعال را از آن بفهمى، از اين جهت كه امثال اين بزرگان تحت سيطره قدرت و حكمت او بودند. و او هرچه بخواهد انجام مىدهد و كسى نمىتواند از كارهاى او سؤال كند.
[۲ -] متوقع نباشى كه بايد در مقابل طاعاتى كه دارى خداوند نيز امور را طبق اراده تو درآورد.
[۳ -] هنگامى كه تو را در دنيا مبتلا به فقر و خوارى يا ساير بلاها مىكند، از فضل او مأيوس نشوى.
[۴ -] هيچ مؤمنى را بخاطر بلاهايى كه به او رسيده شماتت نكن.
[۵ -] هيچ مؤمنى را بخاطر ذلت و فقرى كه در دنيا دارد، تحقير نكن، شايد خداوند او را بجهت بزرگواريش مبتلا كرده است.
[۶ -] پستى دنيا را نزد خدا ببين. خود نيز آن را بزرگ ندانسته و كوچك شمار. و بخاطر از دست دادن آن غصه نخور.
[۷ -] رو آوردن دنيا را علامت دور شدن از خدا و پشت كردن آن را علامت صالح بودن خود بدان، همانگونه كه به حضرت موسى عليه السّلام وحى شد:
اگر فقر آمد، بگو: آفرين بر نشان صالحين و هنگامى كه غنا آمد، بگو: گناهى است كه مجازات آن زود آمد.
[ب -] يكى ديگر از چيزهايى كه براى فهم قرآن مفيد است، انديشيدن درباره مجازات و حدود و تعزيراتى است كه براى گناهان وضع شده است، مثلا بريدن دست بخاطر دزديدن ربع دينار كه يكى از احكام الهى است، ترس بزرگى براى عاقل بوجود مىآورد از اين جهت كه او هر روز گناهان قلبى و بدنى زيادى مرتكب مىشود. و اگر مجازات ربع دينار چنين باشد مجازات او با اين بار سنگين چه خواهد بود
[ج -] انديشيدن درباره اعمال و مجازات امتهايى است كه نابود شدهاند، نيز از اين جمله است. حضرت عيسى (على نبينا و آله و عليه السلام) از عمل كسانى كه گرفتار نزول عذاب شده بودند سؤال كردند، و خود جواب دادند
آنان دنيا را باندازه بچهاى كه مادرش را دوست مىدارد، دوست داشتند. و با ترس اندكى از اهل گناه فرمانبردارى مىكردند. داراى آرزوهاى طولانى بوده و لهو و لعب آنان را غافل كرده بود.
از يكى از آنان سؤال كرد
چگونه هلاك شده و عذاب مىشويد؟ گفت: شب با سلامتى خوابيديم ولى صبح در «هاويه» بوديم.
پرسيد:
هاويه چيست؟ گفت: كوهى آتشين است كه تا روز قيامت بر ما افروخته مىشود.
پرسيد:
چه گفتيد و چه جوابى شنيديد؟ گفت: گفتيم: ما را به دنيا برگردان تا در آن زهد پيشه كنيم، جواب شنيديم: دروغ مىگوييد.
فرمود:
عجيب است كه ديگران با من سخن نمىگويند، گفت: ای روح اللّه، فرشتگانى خشن و نيرومند بر دهان آنها دهنهاى آتشين زدهاند، من در ميان آنان بوده ولى از آنان نبودم، وقتى عذاب نازل شد، من را نيز در برگرفت، و اكنون با تار موئى به كناره جهنم آويزانم، نمىدانم در آن مىافتم يا از آن نجات مىيابم.
و درباره گناه «اصحاب سبت» و عذابشان كه در ابتدا تبديل به ميمون و خوك شده و سپس هلاك گرديدند، فكر كن. آنگاه به اعمال خود بينديش، آيا مطمئنى كه عمل تو مانند اعمال آنها نباشد؟ امثال اين تفكرات نمىگذاشت كه صالحين و اوليا با اطمينان بخوابند و مىگفتند:
كسى كه از شبيخون مىترسد چگونه مىخوابد و صورت خود را هر روز چندين بار بررسى مىكردند كه ببينند آيا از ستم گناهان سياه شده يا به حال خود باقى است؟
بهر صورت لازم است كسى كه مىخواهد قرآن را بفهمد موانع فهم را از بين ببرد و الا آنگونه كه بايد، نمىتواند از قرآن استفاده كند و حتى گاهى بعوض سود، زيان مىبيند. موانعى از قبيل:
[۱ -] تقيد به اداى دقيق حروف از مخارج آن و رعايت دقيق قواعد تجويد. اين مطلب از تدبر در آيه جلوگيرى كرده و مانع فهميدن قرآن مىشود.
[۲ -] يكى از صفات و اخلاق رذيله سبب مىشود كه قلب نتواند معانى قرآن را بفهمد چنانچه مفاد بعضى از آيات نيز همين است مانند:
«و خدا اينچنين بر دل هر منكر ستمكارى مهر بدبختى مىزند.» [۴] و «بجز كسانى كه دائم رو به درگاه خدا دارند، كسى آن را نمىفهمد.»[۵] اين صفات باعث كدورت قلب شده و مانع فهميدن حقيقت اشياء مىشود، مانند آينهاى كه زنگار گرفته و شكلها را بخوبى منعكس نمىكند.
[۳ -] اعتقاد به مطلبى باطل و درست پنداشتن آن و اعتقاد به اين كه خلاف آن كفر يا گمراهى مىباشد، نيز از موانع فهم است. زيرا قبل از اين كه قلب بتواند حق را ببيند و با آن روشن بشود، آن را كفر پنداشته و آن را توجيه و تأويل مىكند. و تا زمانى كه چنين تعصب باطلى در شخص باشد، هيچگاه توانايى رسيدن به حق را نخواهد داشت.
[۴ -] هنگام تفسير آيه تفسير ظاهر و آشكارى را ببيند و خيال كند تمامى مراد آيه همين است و برداشتى غير از اين، تفسير برأى و حرام مىباشد.
زمانى كه خواننده قرآن حقيقت و بزرگى قرآن را دريافت، بايد در آيات او تدبر كند، و وقتى تدبر كرده و موانع فهم را از سر راه برداشته و در صدد فهميدن آن برآمد، طبيعتا منظور خدا در كلامش براى او آشكار مىشود. - البته بمقدار ايمان خود - و آنگاه كه از اين آبشخور جامى نوشيد، مست مىشود. و زمانى كه از جلوههاى معارف الهى مست شد، قلب او از آيات مختلف، كه هر كدام اثر مخصوصى دارند، تأثير پذيرفته و با هر معنايى حال و سرورى براى او پيدا مىشود. به اين دليل كه نگرش او به هر آيه بگونهاى است كه گويا خود مخاطب آن آيه بوده، يا براى او نازل شده و اين آيه فقط براى اوست. آنگاه حالت غم يا خوشحالى، ترس يا اميدوارى، توكل يا تسليم و يا خوشنودى يا يكتا دانستن خدا به او دست داده و سپس بحسب حالى كه از تأثيرات قرآن پيدا كرده، با پناه بردن و استغفار، اعتراف و توبه، دعا و شكر، تسبيح و حمد نمودن و يا با گفتن«لا اله الا اللّه»يا «اللّه اكبر» به آيات جواب مىدهد.
زمانى كه ترس او را فراگيرد، فكر مىكند كه از تمام خيرات و سعادتهايى كه در آيات، براى بندگان صالح خدا آمده محروم شده است. و در اين حال براى رفع بدبختى خود به پروردگارش پناه مىبرد. و هنگامى كه اميدوار شد، آرزوى رسيدن به مقامات بالاى كاملين، عارفين و مقربين را مىنمايد و از خدا مىخواهد او را نيز از آنان بگرداند. و هنگامى كه اين تأثرات براى او كامل شد، با بركات وحى و عطاياى خداوند، يقينا ترقى كرده تا جايى كه گويا خدا را مىبيند كه با او سخن گفته و او را مخاطب قرار داده است و گويا با دل مىبيند كه خداوند با الطافش به او خطاب و با نعمت بخشيدن و نيكى كردن با او مناجات مىكند، و در اين صورت حال تعظيم، گوش فرادادن، فهميدن و حيا در او پيدا مىشود.
اگر موفق شد شكر اين نعمت را آن طور كه سزاوار است، بجا آورد و با اين عطيه الهى آن طور كه بايد، روبرو شد، خداوند مقام بهتر و بالاترى به او عنايت مىفرمايد، بگونهاى كه گوينده را در سخنش و صفات او را در كلماتش مىبيند، چنانچه امام صادق عليه السّلام بنابر روايتى در «توحيد صدوق» مىفرمايد:
«خداوند در كلامش براى بندگانش آشكار مىشود، ولى آنها نمىبينند.»
در اين حال او فقط متوجه گوينده است و به خود يا قرائتش يا چيزهاى ديگر ابدا توجهى ندارد.
خداوند بحق اين مقام، اين مقام را به ما و جميع مؤمنين عنايت فرمايد.
و بحق اولياى مقرب و دوستان سعادتمندش - كه درود خدا بر همه آنان باد - اين نعمت و حال را نصيب ما نيز بنمايد.