محييالدين مقام عصمت را به معناي عام براي تمام اوليا ثابت ميداند و از ديد اين مكتب اين مسأله دربارۀ عمر فضيلت جديدي نيست و لذا در همين عبارات نيز احمد بن حنبل را با وي در اين درجۀ قطبيت شريك نمودهاست.
نویسنده: حجتالاسلام و المسلمین وکیلی
یکی از شبهات معروف درباره محیی الدین اینست که چرا وی عمر بی الخطاب را معصوم شمرده است. آیا این نسبت صحیح است و آیا چنین چیزی می تواند از سر تقیه باشد؟
در این نوشتار توضیحاتی پیرامون این موضوع آمده است:
ابتدا اصل عبارت محیی الدین را مرور کنیم:
و من أقطاب هذا المقام عمر بن الخطاب و أحمد بن حنبل و لهذا قال صلى الله عليه و سلّم في عمر بن الخطاب يذكر ما أعطاه الله من القوة يا عمر ما لقيك الشيطان في فج إلا سلك فجا غير فجك!
فدل على عصمته بشهادة المعصوم و قد علمنا إن الشيطان ما يسلك قط بنا إلا إلى الباطل و هو غير فج عمر بن الخطاب فما كان عمر يسلك إلا فجاج الحق بالنص فكان ممن لا تأخذه في الله لومة لائم في جميع مسالكه و للحق صولة و لما كان الحق صعب المرام قويا حمله على النفوس لا تحمله و لا تقبله بل تمجه و ترده لهذا قال صلى الله عليه و سلم ما ترك الحق لعمر من صديق و صدق صلى الله عليه و سلم يعني في الظاهر و الباطن أما في الظاهر فلعدم الإنصاف و حب الرئاسة و خروج الإنسان عن عبوديته و اشتغاله بما لا يعنيه و عدم تفرغه لما دعي إليه من شغله بنفسه و عيبه عن عيوب الناس و أما في الباطن فما ترك الحق لعمر في قلبه من صديق فما كان له تعلق إلا بالله[۱]
توضيح:
۱ - اين عبارت در كجا واقع شده است؟
اين عبارت كوتاه پس از بحثي بسيار طولاني دربارۀ مقامات اهل بيت عليهم السلام آمده است. محيي الدين در باب بيست و نهم به بهانۀ تبيين مقام حضرت سلمان به شرح حديث شيعي سلمان منا اهل البيت ميپردازد . وي بحث را با حديثي از امام صادق از امام باقر از امام سجاد از امام حسين از أمير المؤمنين از رسول خدا صلوات الله و سلامه عليه و آله آغاز ميكند و در حدود ۱۰ صفحه فضائل اهل بيت را مطرح ميكند و اهل بيت را مانند شيعه منحصر در اولاد فاطمۀ زهرا نموده و زنان پيغمبر را در آن داخل نمينمايد و ادعا مي كند ايشان نه فقط مطهر بلكه عين طهارتند و ميگويد كه اقطاب عالم گروهي از اهل بيتند كه معصوم و محفوظ بوده و حدود الهي را مراعات مينمايند و از عباد خاص خدا محسوب ميشوند و سلمان نيز كه از ايشان است داراي طهارت و عصمت و حفظ الهي خواهد بود .
وي در قسمتي از عباراتش اهل بيت را به تمام سادات تا روز قيامت توسعه ميدهد و ادعا ميكند كه تمام سادات تا قيامت مورد مغفرت بوده و هر گناهي كه به ظاهر از ايشان سر بزند در باطن پاك و طاهر بوده و موجب آلودگي نفوس ايشان نخواهد بود ولي در عين اينكه ايشان را مطهّر و مغفور ميشمارد از آنان در اين فصل با تعبير معصوم و محفوظ ياد نميكند و این خصوصیت را منحصر در دسته ای خاص از اهل بیت می کند که ایشان به اعتقاد او اقطاب عالم وجودند.
سپس تأكيد بليغي بر محبّت اهل بيت نموده و ميگويد اداء حق رسول خدا اقتضاء ميكند كه هر ضرري از هر سيدي به تو رسيد تحمل كرده و هيچ اعتراضي ننمائي . پس از اتمام اين باب، در باب سيام به بيان مقام «افراد» ميپردازد و اولين شخص از ايشان را در امت اسلام حضرت أمير المؤمنين ميشمارد و اشاره به علوم غيبيه آن حضرت ميكند و سپس اشاره به علوم ابن عباس و حضرت امام سجاد مينمايد که ديگران از تحمل آن عاجزند.
پس از طي اين مراحل به روايتي در علوم باطني خليفه ثاني اشاره ميكند و سپس عبارت مذكور را مينگارد.
۲- محييالدين مقام عصمت را به معناي عام براي تمام اوليا ثابت ميداند و از ديد اين مكتب اين مسأله دربارۀ عمر فضيلت جديدي نيست و لذا در همين عبارات نيز احمد بن حنبل را با وي در اين درجۀ قطبيت شريك نمودهاست. به طور كل صوفيه اهل سنت بر اساس اينگونه روايات چنين عقائدي دربارۀ بسياري از اصحاب از جمله خليفه ثاني دارند.
۳- محيي الدين در عبارات ديگري بين عصمت اوليا و عصمت انبيا تفاوت ميگذارد و توضيح ميدهد كه به طور كلي اين دو گونه عصمت متفاوتند؛ از جمله:
[الطريقة الصوفية و السجدة القلبية]و مدار هذه الطريقة على هذه السجدة القلبية إذا حصلت للإنسان حالة مشاهدة عين فقل كمل و كملت معرفته و عصمته فلم يكن للشيطان عليه من سبيل و تسمى هذه العصمة في حق الولي حفظا كما تسمى في حق النبي و الرسول عصمة ليقع الفرق بين الولي و النبي أدبا منهم مع الأنبياء و الرسل عليهم الصلاة و السلام ليختصوا باسم العصمة
[الفرق بين حفظ الأولياء و عصمة الأنبياء]
و مع هذا فإني أبين الفرق بينهما و ذلك أن الأنبياء لهم العصمة من الشيطان ظاهرا و باطنا و هم محفوظون من الله في جميع حركاتهم و ذلك لأنهم قد نصبهم الله للناس و لهم المناجاة الإلهية فالأنبياء المرسلون معصومون من المباح أن يفعلوا من أجل نفوسهم لأنهم يشرعون بأفعالهم و أقوالهم فإذا فعلوا مباحا يأتونه للتشريع ليقتدي بهم و يعرفون الاتباع عين الحكم الإلهي فيه فهو واجب عليهم ليبينوا للناس ما أنزل إليهم يقول الله تعالى يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ من رَبِّكَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ الله يَعْصِمُكَ من النَّاسِ.
و للورثة من هذا التبليغ حظ وافر و الولي محفوظ من الأمر الذي يقصد الشيطان عند إلقائه في قلب الولي ما شاء الله أن يلقي إليه فيقلب عينه بصرفه إلى الوجه الذي يرضى الله فيحصل بذلك على منزلة عظيمة عند الله و لو لا حرص إبليس على المعصية ما عاد إلى هذا الولي مرة أخرى فإنه يرى ما جاء به ليبعد بذلك من الله يزيده قربا و سعادة و الأنبياء معصومون أن يلقي الشيطان إليهم فهذا الفرق بين العصمة و الحفظ»
خلاصه کلام آنکه عصمتی که برای اولیا برای عمر اثبات نموده است غیر از عصمت انبیا است که مستلزم حجیت اقوال و افعال آنانست و معتقد است که این اولیا فقط فریفته شیطان نمی شوند نه اینکه همه کارهایشان صحیح است.
۴- ابن عربي در عصر خود متهم به گرايشهاي شيعي بوده است و دربارۀ او معاصرينش ميگفتند : شيخ سوء شيعي كذاب
۵ - تقيه هر كس متناسب با جايگاه اجتماعي وي است. كسي كه به عنوان شيخ العرفاء شناخته شده است و استاد سير و سلوك است اگر بخواهد از گزند اتهامات در امان باشد بايد مطالبي را كه امثال او بيان مينمايند بيان كند. و گرنه اگر فضائلی را که امثال ایشان برای خلفا ثابت می کنند نکنند متهم به تشیع می شوند مانند محیی الدین که متهم به این امور بود.
۶- عصر محيي الدين عصر تقيه و دورۀ حكومت صلاح الدين ايوبي و خاندانش است. شام مركز گرايشهاي اموي است و در آن دوره به نقلي هفتاد هزار شيعه در آن نواحي گردن زده شده اند.
۷- اكنون ميگوئيم: اگر بگوئيم محيي الدين صرفاً عالمي سني مذهب و مستضعف است كه محبت بسيار زيادي به اهل بيت دارد، بنابراين انتقادي به او نيست چون بر اساس مباني اعتقادي خود و بر اساس تعبد به روايت نبوي چنين مطلبي را گفته است. خصوصاً اگر بدانيم محيي الدين در فقه ظاهري مذهب است و بيش از حد به روايات متعبد است.
و اگر بگوئيم محيي الدين در اواخر عمر بر اساس مكاشفات باطني شيعه شده و تقيۀ مينمودهاست، در اين فرض وجه كلام وي در اين فرازها روشنتر ميشود؛ چون پس از اين همه تمجيد از اهل بيت و نقل روايت شيعي سلمان منا اهل البيت و ادعاي اينكه اقطاب عالم گروهي از اهل بيتند و پس از تمجيد از أميرالمؤمنين و حضرت سجّاد كاملاً ضروري مينمايد كه مدحي عارفانه از بزرگان اهل تسنن نمايد و در اين باب سه روايت در فضيلت خليفه دوم را كه از مشاهير احاديث صحاح و سنن است را نقل كرده و آن را تفسير كند تا به نوعي ارادت ظاهري خود را به ايشان نشان دهد.
۸- قابل توجه است كه در خلال همين تقيه (بر فرض تقيه) نكات مفيدي را بيان نموده است و ظاهريگران اهل تسنن را با همين روايات ملزم به قبول برخي مطالب معرفتي نموده است.
۹- آنچه در اين عبارات بود نگاه نهائي محيي الدين به عمر بن الخطاب نيست و وي در مواضع ديگري مطالبي ديگر دربارۀ وي بيان نموده است که در حقیقت انتقاد از وی و منافی با مقاماتی است که در این عبارات آمده است.
۱. الفتوحات، ج۳، ص۲۵۲و۲۵۳